پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

قلقلک!

توسط admin در (07.10.87) (27.12.2008) ولوله در شهر ۱

جام جمیان برای باز یافتن آبروی 164 سالهء خود و امثالشان كه بهائیان را حبس و تبعید و كشتار نموده اند، خواسته با یك كاریكاتور و مقاله ای درصفحهء60 ایام، ننگ شوئی نمایند و مظلومیت بهائیان را مظلوم نمائی جلوه دهند و مظالم و شكنجه های روحی و جسمی ای را كه بر بهائیان وارد شده، «قلقلك» به حساب آورند! امّا غافل از آن كه بهائی و غیربهائی، دوست و دشمن، به مظلومیت پیروان آئین جدید رحمن شهادت داده اند. در ذیل قطره ای از دریای حقایق مزبور به استحضار هموطنان عزیز می رسد تا همان طور كه عملاً خود به چشم سردیده اند، شرح بعضی از آنها را نیز در اینجا بخوانند.

مظلومیت یا مظلوم نمائی

خیال، مقاله ای ازجوانی كه پدرش پس ازانقلاب شكنجه وكشته شده است، 07/06/1386

سر دبیر محترم روزنامه جام جم با عرض سلام خدمت شما و همکاران و کارمندان آن روزنامه، ویژه نامه ای که در تاریخ 6 /6 /86 در باره دیانت بهایی و پیروان این آیین الهی منتشر نمودید ملاحظه شد. هر چند که مانند گذشته انتظار نمی رفت که حقایق را بنگارید زیرا اقدامات گذشته شما گواه آنست که به دنبال آشکار شدن حق و حقیقت نمی باشید. اگر غیر از این می بود حداقل اجازه پاسخ گویی و دفاع نسبت به اکاذیب و تهمتهای وارده را به پیروان این دیانت میدادید. یا سخنان آنان را در روزنامه خود چاپ میکردید.
الغرض، در صفحه 60 این ویژه نامه مطلبی با عنوان «مظلوم نمایی به قیمت دروغپردازی» نظرم را جلب نمود، در آنجا اشاره به مطالبی تاریخی در مورد شکنجه ها و اذیت و آزارهایی که به پیروان این دیانت وارد گشته اشاره کرده اید و آن را دروغی محض شمرده و به عنوان اهرمی که این دیانت جهت مظلوم نمایی و حفظ و صیانت خود و جلب حمایت عمومی، استفاده نموده است، قلمداد کرده اید. هرچند بهائیانی که تحت شدیدترین شکنجه ها از بین رفتند کم نیستند ولی متاسفانه بسیاری از آنان اکنون در قید حیات نمی باشند تا از حق خود و بلایا و مظالمی که بر ایشان و خانواده و فرزندانشان وارد گشته سخن بگویند و دفاع کنند و آثار شکنجه را به شما نشان دهند.
بهتر است قدری به عقب یعنی اوائل انقلاب نظر کنید در آن سالها تعداد بهائیانی که زیر شکنجه به قتل رسیدند کم نبودند، آیا این حوادث و وقایع را نیز دروغ می انگارید؟ بسیارند افرادی که این صحنه ها را به خاطر دارند و دیده اند، جواب آنها را چه می گویید آیا میخواهید مدعی شوید که آنان نیز دروغ می گویند؟
من خود یکی از افرادی هستم که جسد شکنجه شده پدر و سایر اقوام خود را که به دستور حاکم شرع اسلامی به قتل رسیدند، دیدم. هنوز کمر سوخته شده پدرم و بند بند انگشتان شکسته شده و بازو و آرنج شکسته شده عمویم، انگشتان بریده شده و شکم پاره شده ایی که احشاء آن را خالی نموده بودند و ….. بعد از 26 سال از نظرم محو نمی شود. به نظر شما آیا این اتفاقات دروغ بافی بیش نیست؟ عده کثیری از اهالی شهر همدان شاهد این اجساد مثله شده بودند و تصاویر و فیلمهای آن نیز موجود است.
در مورد پیر مرد و پیرزنی که در روستای نوک زندگی می کردند و چندین بار به خاطر بهایی بودن تهدید به مرگ شدند تا آنکه در تاریخ 22 نوامبر 1980 هردو آنان زنده زنده سوزانده شدند، چه جوابی دارید؟ آیا این را هم به حساب «مظلوم نمایی و کسب حمایت عمومی» می گذارید یا به قول خودتان بحساب «دست کم گرفتن شعور و عقلانیت مخاطبان» قلمداد می کنید. هر چند قاتلین این پیر مرد و پیر زن آزاد شدند ولی پرونده آنان و اعترافاتشان که با افتخار بیان نموده بودند موجود است.
این وقایع در یک کشور اسلامی که مدعی عدل و داد است رخ داده، چگونه می خواهید این حوادث را تحریف و تکذیب نمایید؟ بهائیان مدارک و شواهد بسیاری از این نوع را در دست دارند و اصرار و ابرام شما در تحریف تاریخ تنها ثابت میکند که جنایات بی شرمانه ای که در ابتدای پیدایش دیانت بهائی توسط دشمنان آن بوقوع پیوسته، هرچند مدارک بسیاری از آنان در اثر مرور زمان از بین رفته، ولی حقیقت دارد. مظلومین همان مظلومین و متعدیان جسور و بی انصاف همان مدعیان سابقند. اگر هنوز بقایائی از عدالت و شجاعت و انصاف در شما باشد، این مطالب را نیز جهت قضاوت صحیح خوانندگان خود منتشر می نمایید (جام جم آن رامنتشرننمود!).

مروری برایام
(قسمتی ازمقاله ای دیگر)

اقدام اخیر روزنامه جام جم در انتشار ویژه نامه ای تحت عنوان «بهائیت آنگونه که هست» بهانه ای گردید تا کارنامه دشمنان راستی و حقیقت به روایت خودشان مورد بررسی قرار گیرد.
گرچه تاکنون جوابیه های متعددی از سوی جامعه بهائی به اکاذیب و اراجیفی که نشر نموده اند داده شده ولی چون نشریاتی مانند جام جم و کیهان اساسا به جهت تحریف حقیقت و نشر اباطیل و اوهام دائر هستند علی رغم تصریح قانون مطبوعات از درج پاسخها خودداری می ورزند. خوشبختانه این نشریات به سبب عملکردشان هیچگونه وزن و اعتباری نزد هم میهنان منصف و خردمند ندارند.
جام جم در گذشته نیز افترائات بیشرمانه ای به دیانت بهائی وارد ساخته بود، ازجمله سید باب، آنکس که پیروان خویش را حتی از استعمال دخان منع نموده، متهم به تجارت تریاک نمود و مومنین دیانتی را که حتی حمل سلاح را مجاز نمی داند، به سردمداری تروریسم متهم نمود. از آنجا که بقول معروف «کافر همه را به کیش خود پندارد،» اینان گمان نموده اند بهائیان هم مانند اهل وزارتخانه متبوع این نشریات، برای کسب و حفظ قدرت و ثروت حاضر به انجام هر اقدامی هستند.
این به ظاهر تقبیح کنندگان تروریسم در یکی از مقالات اخیر ( ایام ص40 ) ترور سه جوان پاک ایرانی را که در فیلیپین به فعالیتهای انسان دوستانه و تسکین آلام روحی زندانیان مشغول بودند ( بعلت بهائی بودن مقتولین) مورد تحسین و ستایش قرار میدهند و آنرا «عملیات غافلگیرانه و هشدار دهنده» و «اعدام انقلابی» می خوانند. کاش در دل این متعصبین کوردل ذره ای عِرق وطن و حس نوعدوستی نیز وجود داشت تا چنین با بی غیرتی تام، قاتلین جوانان وطنشان را تحسین نمیکردند. تعمیم همین گونه نگرشهاست که باعث شده اکنون فِرَق اسلام قتل برادران دینیشان را صواب پندارند و جنایتکاری را موجب قربیت الهی بدانند.
در اعترافی دیگر ( ص47) اعلان میگردد که ریشه بسیاری از فتنه های عالم در اینجاست. دادگاهی در مصر حکم بر آن میدهد که در کارت شناسائی بهائیان مانند اهل مذاهب دیگر ذیل عنوان دین، کلمه بهائی قید گردد. اما اعطای همین حق مسلم ابتدائی باعث میشود که متعصبین تنگ نظر در اینجا خوابشان آشفته گردد و بیضه اسلام را در خطر ببینند و با تحریک و تحمیق علمای مصر ایشان را به عکس العملهائی وادارند که منجر به ریخته شدن آبروی اسلام و علمای الازهر در رسانه های مصر و جهان عرب گردید.
نگارندگان از شدت تعصب و حرص در محکوم کردن دیانت بهائی عنان اختیار از کف داده اند و از افشای اموری که حیثیت نظام خودشان را نیز لکه دار میکند ابا نکرده اند. فی المثل مقاله ای علل اصلی وقایع پانزده خرداد را دو مطلب می شمارد، یکی مخالفت آقای خمینی با جایگزینی سوگند به کتاب آسمانی بجای سوگند به قرآن در انتخابات شوراهای ایالتی و ولایتی و دیگری مخالفت ایشان با حق رای زنان که به قول نگارنده مقاله «نشأت گرفته از رأی عباس افندی» بود (ص52). پس خونهائی که ریخته شد تنها برای این بود که نگذارند غیر مسلمانان «و در رأس ایشان بهائیان» در شوراهای ولایات انتخاب شوند و نیز نگذارند زنان حق رأی بیابند.

… در مقاله ای دیگر ( ص50) ضمن درج نامه آیه الله بروجردی به شاه، نگارنده ناخودآگاه مسئولیت اعدام و حبس ده نفر بهائیان بیگناه را در واقعه ابرقو برگردن شخص آیه الله بروجردی می اندازد و ریشه همه فتنه و آشوب و قتل و غارتی را که فلسفی بپا کرد از او میداند. در ابرقو اعضاء یک خانواده شامل مادر و فرزندان به علت سوء نظر یکی از خوانین محل به قتل می رسند و شخص مذکور برای فرار از مجازات وقتی جو عمومی را بر علیه بهائیان (به لطف فلسفی) پر التهاب میبیند گمان میکند که اگر قتل را به گردن بهائیان بیندازد از اتهام خواهد رهید. به صرف عنوان همین اتهام و بدون هیچ مدرکی ده نفر از بهائیان را در نقاط مختلف دستگیر کردند که اغلب ایشان در مسافتهای چند صد کیلومتری از محل جنایت زندگی میکردند و عاقبت دادگاهی که به سبب فقدان مدرک حکم بر علیه متهمین صادر نمی کرد، بنا بر مطالب مندرج در این مقاله با نامه آقای بروجردی به شاه، مجبور به صدرو حکم اعدام برای یکی از بهائیان و حبسهای طویل المدت برای بقیه گردید. اسناد تاریخی و قضائی غیر قابل انکار دال بر بیگناهی این افراد موجود است. قلم همواره در انحصار ستمکاران متعصب نخواهد ماند و برگهای تاریخ جز ننگ برای مسببین این وقایع شرم آور نخواهد نگاشت.
… لکنت دونوئی گفته است: «عظمت کاخها را از سایه هایشان و عظمت ادیان را از مخالفانشان میتوان دریافت.»


جام جم با ذكرد و نمونه از نشریات بهائی بانقل ناقص درصفحهء 60، ضمن تمسخر، موارد مزبور را دروغپردازی خوانده است. جام جم فراموش نموده كه در همهء ادیان مؤمنین به قدرتی الهی تحمل شكنجه می كرده اند، چنان كه در ادیان بابی و بهائی نیز چنین بوده و هست. فراموش نموده كه شكنجهء دشمنان ادیان الهی گاه چنان سخت است كه امثال عمار یا سررا به تبری از عقیده وا می دارد حال آنكه والدینش با استقامت شهیدمی گردند! هر دو مورد مقاومت های مزبور كه جام جم تكذیب و تمسخر نموده، صحیح و درست است، نهایت این كه چون تاریخ آئینهء تمام نمای وقایع نمی تواند باشد، همیشه اختلافات كمی و كیفی روایات وجودداشته و دارد. اما وجود اختلاف در جزئیات تاریخی دلیل بر دروغپردازی و عدم وقوع وقایع نیست. لذا ایراد جام جمیان به مسؤولین نشریهء بهائی بی مورد است، چه كه خودكه به اصطلاح از روزنامه نگاران محسوبند، بارها در ذیل صدها مقالهء خود تبصره آورده اند، و در همین ایام نیز در ذیل هر نقل قول از منابع دیگر كه نشانی از حقایق به نفع جامعهء بهائی داشته، تبصره و تكمله افزوده اند تا حقایق را وارونه جلوه دهند. مضافاً آنچه مسؤلین نشریهء بهائی ذكركرده اند، كاملاً بجاست چه كه خود جام جمیان در همان صفحهء 60 نقل كرده اند كه راوی واقعهء دوم، شكرالله قلی اردستانی، واقعه ای راكه در پنج الی شش سالگی خود شنیده، تعریف كرده است، و بدیهی است كه نقل خاطرات كودكی می تواند دارای اشتباهاتی هم باشد و به همین دلیل مسؤولین نشریهء بهائی بجا توضیح داده اند كه «كلیات مسائل تاریخیه مندرج در این خاطره با مطالب منعكسه در تواریخ مطابقت دارد و البته جزئیات آن مسموعات شخصی نویسندهء محترم است.» جام جم وارونه كار خود بهتر می داند كه اگر نشریهء بهائی این نكته رانمی نوشت، ایرادبه آن وارد بود، و نه عكس آن!

و اما راجع به واقعهء تازیانه خوردن جناب ملا رضا و استقامت ایشان كه جام جم آن را دروغ پردازی خوانده و مسخره كرده، باید اشاره كردكه در اینجا نیز جام جمیان با نقل ناقص واقعه به نوعی تحریف دست زده، نخواسته اند ملت عزیز ایران بر میزان استقامت هموطنان بهائی خود در زیر شكنجه بیشتر پی برند. در بارهء صحت استقامت جناب ملا رضا در زیرضربات تازیانه همین كافی است كه اشاره نماید، «شخصی بود غلام رضا خان در زندان و از بزرگان طهران بود. بعد از تازیانه خوردن ملا رضا ایشان به مقام تحقیق بر آمدند، عاقبت تصدیق كرد و آدم مشتعلی شد. از او پرسیده بودندكه در زندان مبلّغ تو كه بود، گفته بود تازیانه. پرسیده بودند چطور تازیانه زدنی بیانا گفت كه تازیانه خوردن ملا رضا وطاقت آوردن آن پیرمرد و حركت ننمودن او حال مرا تغییرداد و متحیر شدم كه فی الواقع این چه طاقتی است كه در او هست؛ به مقام مجاهده بر آمدم و حق را شناختم ولی اگر هزاران دلایل و براهین اقامه می نمودند مثل استقامت ملا رضا برای من مفید نبود. مبلّغ من تازیانه است.»[i] و اگر جام جمیان قول بهائیان را تكذیب می كنند، باید به یادشان آورد كه استقامت بابیان و بهائیان حین شكنجه و شهادت وحبس و زندان، حقیقتی است كه نه تنها تواریخ بهائی، بلكه تواریخ غیربهائی، و حتی امثال خود جام جمیان (مثل تهیه كنندگان فصل نامهء شمارهء 17 مؤسسهء مطالعات و پژوهش های سیاسی) نیز به آن اعتراف دارند! و چنان كه آگاهان قران و حدیث می دانند، همهء این شكنجه ها و شهادت ها از قبل توسط ائمهء اطهارع پیش بینی شده بود. چنان كه درحدیث جابر در تفسیر کافی راجع به علائم و امارات ظهور قائم می فرماید: «یذلّ اولیائه فی زمانه و تتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس التّرک والدّیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وجلین تصبغ الارض بدمائهم و یفشو الویل و الرّنّة فی نسائهم اولئک اولیائی حقّا» (اولیای او در زمانش ذلیل می شوند و سرهایشان مانند سرهای ترك و دیلم به هدیه فرستاده می شود، پس كشته و سوزانده می شوند و ترسان و خائف می گردند و زمین به خونشان رنگین می گردد و فریاد و پریشانی در زنانشان آشكارمی شود. آنان بدرستی كه اولیای من هستند.» آری پیش بینی شده بود و واقع شد و ناظرین منصف نیز بر آن شهادت دادند. بهائی ستیزانی كه آن را «قلقلك» و «مظلوم نمائی» گفته اند، خود باید جواب خدا و خلقش را بدهند!

آری در تواریخ بهائی و غیر بهائی و حتی منابع تاریخی رسمی ایران نیز مدارك مستند و غیر قابل انكاری وجود دارد كه دست جام جمیان را رومی كند تا كل بدانند كه «دروغپرداز» خود جام جم بی انصاف و نامهربان است! جام جمیان حواسشان نیست كه بجز منابع بابی و بهائی، تواریخ و اسناد رسمی قاجاریه و تواریخ مستشرقین و حتی اعترافات خود جام جمیان، پر است ازشرح ظلم به بابیان و بهائیان و شكنجه و مظلومیت ایشان! روزنامه هائی چون «وقایع اتفاقیه» و تواریخی چون «ناسخ التواریخ» و امثال آن، از آن زمان ها موجود است كه نحوهء شكنجه و كشتاربابیان و بهائیان را نیز نوشته اند! همچنین دربارهء مظالم وارده در عهدپهلوی و جمهوری اسلامی نیز صدها سند موجود كه مثبت این مدعاست. از جملهء اسناد مزبور مربوط به دورهء جمهوری اسلامی عكس های موجود از اجساد شكنجه شدهء شهدای بهائی است كه نظربه ملاحظهء احساسات وعواطف هموطنان عزیز، و نیز ملاحظهء حرمت دولت محترمی كه تبعهء آن هستیم و آرزوی خوشنامی اش را داریم، در اینجا منعكس نمی گردد و صرفاً در زیر به شرح مختصری از شكنجهء مزبور به عنوان نمونه ای از ده هانمونه بسنده می شود.[ii]

یكی ازنمونه های شكنجه وشهادت بهائیان پس ازانقلاب اسلامی،شهادت هفت شهید بهائی همدان در 23خرداد سال 1360است[iii] كه مسلمانان عزیز همدان نیز در تشییع جنازهء آنها شركت جستند چه كه آنان را می شناختند و دوستشان داشتند. نحوهء شهادت ایشان به این شرح بوده است:
جناب حسین مطلق، 9 بارهدف شلیك تیر بر قسمت های مختلف بدن از جلو و از پشت و پهلو. جناب سهیل حبیبی، شانه شكسته، تیر باران شده. جناب سهراب حبیبی، پشت سوخته به اندازهء یك اتو، همراه با اثرات داغ شدگی، 5 بار هدف تیر. دكتر ناصر وفائی، ران ها و نیز كمر بریده شده، 2بار هدف تیر شده. دكتر فیروز نعیمی،صورت خونین، صدمات وارده به پائین تنه، پشت شكسته، 7 بار هدف تیر. جناب حسین خاندل، پشت سوخته، همراه با اثرات داغ، دست خردشده و انگشتان دست چپ له شده و پوست كنده، و روی شكم قطعه ای به اندازهء تقریبی 8 سانتیمتر در 8 سانتیمتر با كارد بریده و به دور انداخته شده به طوری كه امعاء واحشا بیرون ریخته (ظاهراً برای محو آثار سوختگی عمیق در این ناحیه)، تیر باران. جناب طرازالله خزین، قفسهء سینه در اثر پرس و فشار خرد شده، وسط سینه با وسیلهء تیزی بریده شده، بازوی چپ خردشده، 7 بار هدف تیر.

همچنین در بارهء مظالم وارده و استقامت و شجاعت بابیان و بهائیان به عنوان نمونه، دركتاب نقد و بررسی جنبش اسلامی معاصر، نوگرائی دینی،[iv] به نقل ازمرحوم مهندس مهدی بازرگان اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران، چنین آمده است: «مثلاً آدم وقتی می بیند كه پیروان بهائیت وبابیت در راه پیشوایانشان چه فداكاری ها وایثارگری ها كردند، دچار شگفتگی می شود»! یا خود جام جم كه در ص40 اعتراف كرده كه سه جوان بهائی ایرانی در فیلیپین را، مسلمانان اعدام انقلابی كرده اند! البته ننوشته كه منظور از اعدام انقلابی این بوده كه اجسادآنان را قطعه قطعه كرده، سرد و نفرشان را نیز بریده بودند![v]

یا جالب آن كه حتی دركتب ردیهء علیه آئین جدیدالهی نیزكه فهرست بعضی ازآنها درص 47 ایام آمده، به ظلم های وارده بر بابیان و بهائیان و استقامت ایشان اعتراف شده است. از جمله موارد آن ردیهء كسروی است. مورد جالب دیگر اعتراف كتاب بهائیت درایران آقای زاهدانی در این خصوص است كه ایشان بر خلاف ادعای خود، در بسیاری جاها به علت فراموش كردن ژست پژوهشی اثرشان، سخنگوی انقلاب شده، ناخواسته، مستقیم و غیر مستقیم، به گوشه هائی از مظالمی كه بر بهائیان در این سه دهه رفته اعتراف نموده اند و بر آنچه كه حقوق بشربیش از20 بار در بیانیه های خود در بارهء ظلم هائی كه به بهائیان شده اعلان نموده، مهر تأئید نهاده اند. به این مدرك باید كتاب وظیفهء دشوار نظارت بر اجرای قانون اساسی، تألیف آقای دكترحسین مهرپور را نیز افزود كه در آن به بعضی مظالم وارده بربهائیان پس ازانقلاب اشاره شده!
یا آقای آیت الله جنّتی درنمازجمعهء قم — اینك ایشان عضو شورای عالی نگهبان و دبیرآن نیزهستند — اعتراف كردند كه در اثر انقلاب اسلامی و در فضای جمهوری اسلامی، بهاییان نفس هم نمی توانند بكشند[vi] و یا آقای ع. باقی نوشتند: «طومار یك قرن فعالیت بهایی ها،» «در كوتاه مدتی درهم پیچیده» شد.[vii]

و یا جالب تر و بامزه تر از همهء موارد فوق، اعتراف فصل نامهء شمارهء 17 مؤسسهء مطالعات و پژوهش های سیاسی، ویژهء بهائیت،چاپ تابستان 1386است.[viii] جناب حجت الاسلام والمسلمین دكترعلی ابوالحسنی(مُنذِر) كه در ایام دو مقالهء «ما منّت ازولی عصر می كشیم» و «امیر كبیر در مقابله با باب و بهاء» را نوشته اند و در آن نسبت به حضرت قرةالعین طاهره عفت كلام را از دست داده اند، در فصل نامهء مزبور در مقاله ای باعنوان «اظهارات وخاطرات آیت الله حاج شیخ حسین لنكرانی در بارهء بابی گری وبهائی گری» كه «تقریر و توضیح» ایشان می باشد، به مصداق «دروغگو كم حافظه می شود»، هرآنچه را كه جام جم در مقالهء «مظلوم نمائی به قیمت دروغپردازی» (ص60 ایام) وخود ایشان در دو مقالهء مزبور رشته بودند پنبه كردند و برخلاف «قلقلك» ص60 ایام جام جمیان نوشته اند:
· لنكرانی معتقد بود: بابیان فداكار و جان فشان اولیه كه در قیام های خونین زمان باب شركت داشتند و خود را به آب و آتش می زدند، «بابی» و «بهائی» (به معنایی كه امروزه ازاین كلمات مراد می كنیم) نبودند؛ بلكه شیعیانی ساده لوح وره گم كرده بودند كه درتشخیص«مصداق»، به خطا رفته، به عشق هواداری از «صاحب الزّمان» و «قائم موعود هزار سالهء شیعیان»، اسیر مشتی بازیگران سیاسی شده بودند. (ص87 فصل نامه)
ملاحظه می فرمائید! آری فداكاری و جان فشانی و مظلومیت بوده و نه «مظلوم نمائی به قیمت دروغپردازی.» (ص60 ایام) حال با این توصیف از جناب حجت الاسلام و المسلمین «مُنذِر» باید پرسید چرا «امیر كبیر و یارانش» (صص42-46 ایام) كه به قول جناب حجت الاسلام، «بی همتا و بزرگوار و وطنخواه و اصلاح طلب» بوده اند، مانند آن «شیعیان ساده لوح وره گم كرده» (بابی ها)، «اسیر مشتی بازیگران سیاسی شده بودند» و دستشان را به خون هزاران ازآن «ساده لوحان شیعهء» هموطن خود آغشته كردند؟ به این ترتیب، آیا برخلاف نوحه خوانی های جناب «مُنذِر» برای «شادروان امیر و یارانش»، توصیف مورخین بهائی دربارهء آنان درست به نظر نمی رسد؟ طبق استدلال خود جناب مُنذِر در ص42 ایام، می توان گفت: «یكی ازطرق شناسائی ماهیت ومواضع سیاسی» هر شخصیتی، «بررسی روابط و مناسباتش» با دیگران است، و لذا چون جناب مُنذِر در همان جا اعتراف نموده اند كه «به عنوان نمونه، مرحوم امیر كبیر با بها،دشمن بلكه ازسخت ترین دشمنان او و یارانش بود… نقش بی مانند امیر در سركوب شورش بابیان مورد تأئید و تصریح مورّخان بابی و بهائی نیزهست،» از همین اعتراف می توان مظلومیت بابیان و بهائیان و نیز ظلم امیر محبوب امثال جناب مُنذِر و یارانش را دریافت!

دراینجا چون بحث راجع به «قلقلك» بابیان و بهائیان توسط امثال امیرنظام و اخلافش نیز می باشد،قبل از ادامهء مطلب مناسب است نكاتی را نیز دربارهء حقیقت پوشی و تحریفات جناب مُنذِر و جناب مهرداد صفا در مقالاتشان در ایام در این خصوص تقدیم هموطنان عزیز نمائیم.ایشان از قائم مقام فراهانی یادكرده اند، ولی عمداً ننوشته اند كه حضرت بهاءالله در آثارشان[ix] مقام قائم مقام را تجلیل فرموده، وی را «سید مدینهء تدبیر و انشاء» نامیده اند و محمدشاه را به خاطر قتل وی نكوهش فرموده اند.
همچنین آقای مُنذِر در آخر مقالهء خود با حالت ذوقی كودكانه یكی به نعل زده، نوشته اند كه: «چه می گویم؟ حتی لحن بهائیان نیز در این اواخر (ناگریز) نسبت به امیر نرمتر شده و در واقع مجبور شده اند از لحن تندخود نسبت به او بكاهند،» و بعد یكی نیز به میخ زده نوشته اند: «هرچند هنوز برق ‘كینه’ از لابلای آن چشم رامی زند»! غافل از آن كه لحن بهائیان همچون لحن امثال جناب مُنذِر نیست كه ساز متضاد بزند! مدت ها قبل از «اواخر» مزبور، حضرت عبدالبهاء در بارهء امیر كبیر چنین فرموده اند: «میرزا تقی خان امیرنظام اگراین شقاوت رانكرده بود (منظور شهید ساختن حضرت باب وسایر مظالمی كه بر بابیان وارد نمود) آدم با كفایتی بود. دو سال ایران را اداره كرد، كارها نمود، ولی آخر به جزای این عمل بدش گرفتار شد. خودش هم گفته بود كه این گرفتاری من برای آنست كه به این طایفه تعرّض كردم.در موقعی كه خواستند او را بكشند گفته بود به شاه بگو كه من به جهت خاطر تو از حق وخلق هر دو گذشتم، آخر جزای من این بود.»[x] و در تاریخ ظهورالحق، ج3، ص 211، آمده است كه امیر كبیر در توجیه قتل حضرت سیدباب كه مراتب ایمان و انجذاب فطری ایشان از همان كودكی تا شهادتشان مشهود و مشهور بود،گفته است: «چون سیدالشهداء به جهت حفظ انتظام مملكت كشته گردید، چرا در باب او (حضرت باب) تأمل و تردید كنیم. تا در آن هنگام كه رقم قتل خویش راخوانده یقین برهلاك نمود، آه ندامت وحسرت از دل بركشیده، گفت من نسبت به دولت ومملكت تقصیر وخطائی نكردم تا مستحق پاداش چنین باشم الّا آن كه امربه قتل سید مظلوم (حضرت باب) دادم و بالقطع والیقین این جزاء همان ظلم مبین است.»
آری قضاوت حق دربارهء همگان،به مصداق «لا یشغلُهُ شأنٌ عَن شأن ٍ» (هیچ امری او را از امری دیگر غافل و مشغول نمی سازد)، منصفانه و عادلانه است، چنان كه در فوق حضرت عبدالبهاء هم حُسن او را یادآوری می فرمایند، و هم عمل قبیحش را. و جناب مُنذِر كه حجت الاسلام هستند و لابد با كتب آسمانی آشنائی دارند، می دانندكه كلام حق ملاك است و فارق حق و باطل، و ننگ شوئی امثال ایشان از امیرشقی بی اثر و ثمراست. حقایقی را كه حضرت موسی و بود او زردشت و عیسی و محمد و باب و بهاءالله و سایر مربیان آسمانی بیان فرموده اند با تلاش های امثال جناب مُنذِر درپرده نمی مانند.

و اجازه دهید نقل كامل بیان دیگرحضرت عبدالبهاء در «مقالهء شخصی سیاح» را كه جناب مُنذِر آن را ناقص و گزینشی آورده اند،زینت این مقال سازد تاهموطنان عزیز از جمله علل تقبیح امیر را بدانند و در یابند كه چگونه به همین علت، «سفاكی وبی باكی وخودرأئی» وی در برابر بابیان نتیجهء معكوس بخشید و الگوی غلطی نیز برای امثال جمهوری اسلامی باقی گذاشت و ایران عزیز را در معرض انتقاد و تقبیح انسان دوستان جهان قرارداد. این بیان حضرت عبدالبهاء از دید مقولات حقوق بشری و نیز نقش عدالت و نصفت و حكمت و درایت در ادارهء امور مملكت، حائز اهمیت فراوان است. می فرمایند:
· میرزا تقی خان امیر نظام وزیر اعظم و اتابک معظّم شد. زمام امور جهمور را در قبضهء اقتدار و استقلال گرفت و سمند همّت را درمیدان خود سری و استبداد بتاخت. این وزیر شخصی بود بی تجربه و ازملاحظهء عواقب امور آزاده. سفّاک و بی باک و در خونریزی چابک وچالاک. حکمت حکومت را شدّت سیاست دانست و مدار ترقّی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور میشمرد. و چون اعلیحضرت شهریاری در سنّ عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و در امور طبل استقلالیت بکوفت. بدون استیذان از حضور همایون بعزم جزم خویش، بی مشورت وزرای دور اندیش امر به تعرّض بابیان کرد و همچه گمان می نمود به قوّت قاهره این گونه اموررا قلع و قمع توان نمود و شدّت، مثمر ثمر خواهد شد و حال آنکه امور وجدانیه را امر به تعرّض عین ترویج و تأیید است و آنچه به خاموشی کوشی شعله بر افروزد. علی الخصوص در امور دین و مذهب به مجرد ریختن خون سرایت و نفوذ پیدا کند و در قلوب تأثیر شدید نماید. این امور به تجربه رسیده است. و اعظم تجربه همین قضیه است،چنانچه روایت کنند که شخص بابی در کاشان اموالش بتاراج رفت و خانمانش پراکنده و پریشان، عریان نمودند و تازیانه زدند و محاسنش بیالودند و بر درازگوشی واژگونه سوار و در کوچه و بازار بمنتهای آزار با طبل و شیپور و تار و طنبور بگرداندند. شخص گبری در کناری در گوشه رباطی افتاده و ابداً از جهان و جهانیان خبری نیافته، چون های هوی مردمان بلند شد به کوچه شتافت و چون از جرم و مجرم و سبب تشهیر و تعذیب بر وجه تفصیل مطلّع گشت بجستجو افتاد و در همان روز در زمره بابیان داخل گشت و گفت همین اذیت و تشهیر، برهان حقیقت و عین دلیل است. اگر چنین نبود یمکن هزار سال می گذشت و مثل منی آگاه نمی شد.
از قضا داستان تازیانه خوردن جناب ملارضا واستقامت ایشان كه موردانكارجام جمیان درص60 ایام بوده، ازمصادیق همین حقیقتی است كه حضرت عبدالبهاء در بیان فوق فرموده اند، چه كه چنان كه دربالا ذكرشد، نفس دیدن شكنجهء جناب ملا رضا، سبب ایمان جناب غلامرضاخان گردید.

مورد دیگر از تحریفات جناب مُنذِر و دوست ایشان آقای مهرداد صفا صاحب مقالهء «میرزا آقاخان نوری و حسینعلی بهاء» (ص46 ایام) در بارهء همین میرزا آقاخان است. ایشان وقتی راجع به امیر كبیر می نویسند، سعی می كنند شواهدی از آثار بهائی را در بارهء وی ارائه دهند كه در تقبیح اعمال زشتش می باشد. اما وقتی نوبت به میرزا آقاخان می رسد، سعی می كنند برعكس عمل كنند. چنان كه آقای صفا دراول مقالهء خود می نویسند: «به رغم مخالفت شدیدمرحوم امیر كبیر با باب و بهاء، میرزا آقا خان نوری (رقیب و عامل قتل امیر) با حسینعلی بهاء روابط صمیمی وهمكاری سرّی داشت»! ایشان اگر اهل تحقیقات تاریخی هستند لابد می دانند كه برای قضاوت در موضوعی باید همهء اسناد و مدارك و شواهد موجود در بارهء آن را مدّ نظر قراردهند و نه مواردی ناقص و گزینشی. به عنوان مثال از مواردی را كه ایشان عمداً آن را پنهان می سازند این است كه نمی گویند حضرت بهاء الله به مناسبتی ازمیرزا آقاخان به عنوان «دشمن» یادمی فرمایند.[xi] و یا نمی نویسند حضرت ولی امرالله در كتاب قرن بدیع دربارهء وی چنین فرموده اند: «میرزا آقاخان که در ایذاء و آزار بابیان و حوادثی که بعد از رمی شاه (تیراندازی به شاه) اتّفاق افتاد دخالت عظیم داشت و مذبحهء عظمی را بر پا نمود از شغل خود بر کنار شد و به یزد تبعید گردید و تحت نظر شدید قرار گرفت تا عاقبت به یأس و خذلان جان سپرد»![xii]
و یا در تحسین یكی از یاران امیر، آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی(شیخ العراقین) و اقدامات ضدبابی و بهائی اش می نویسند و او را مجتهدی فاضل و عالم و متدین و متقی می نامند و به او افتخار می كنند، اما نمی گویند چرا مرحومِ شیخ مرتضی انصاری،خاتَم الْفُقَهاء و المُجْتَهِدین، كه همزمان حضرت بهاءالله بود و شیخ العراقین خاك پایش نیز نمی شد، رفتاری كاملاً متفاوت از رفتار وی داشتند و با وی درد سیسه اش برای قتل حضرت بهاء الله در عراق همراهی ننمودند،چنان كه حضرت بهاءالله در لوح خطاب به ناصرالدین شاه قاجار — كه متمنّی است هموطنان عزیزحتماً آن را مطالعه فرمایند — درحقّ آن عالم حقیقی مسلمان چنین شهادت دادند: «علمائی كه فی الحقیقه از كأس انقطاع آشامیده اند، ابداً متعرّض این عبد نشده اند، چنانچه مرحوم شیخ مرتضی اَعلی الله ُ مَقامَه وَاَسكَنَهُ فی ظِلّ قِباب ِعِنایتِه درایام توقف در عراق اظهار محبت می فرمودند و بغیر ما اَذِنَ الله در این امر (دین جدیدالهی) تكلم ننمودند.»
شاید برای هموطنان عزیز بسیار جالب باشد كه بدانند نوهء بزرگوار همین شیخ العراقین بهائی ستیز، جناب شیخ محمد حسین معروف به فاضل طهرانی، بعدها به دیانت مقدس بهائی كه پدر بزرگش درقلع و قمع آن می كوشید، ایمان آورد و علیرغم این كه فامیل مسلمان وی او را به خاطر بهائی شدنش طردكردند و املاك او را گرفتند و مقام تولیت موقوفات و مستغلات جدّش را از اواخذ نمودند، در نهایت استقامت بر ایمان خودثابت ماند و به تبلیغ آئین مقدس بهائی پرداخت. سبحان الله الذی یبدّل السّیئة بالحسنه! به قول جام جمیان «یدون باد» در بارهء بهائی ستیزان امروز كه ان شاءالله از میانشان نفوسی بیدار گردند و جبران مافات نمایند.
و ای كاش جناب مُنذِر عاقبت یاردیگرامیر، عزیزخان مكری سرداررا اشاره می كردند كه برخلاف گفتهء مكررامیربه وی كه «عزیز! بیا تاعزیزت كنم،» ذلیل شد! باقی یاران امیررانیزبه همین منوال قیاس فرمائید.

باری پس ازبحث مختصرفوق راجع به امیرویارانش كه مدتی به «قلقلك» مؤمنین بابی وبهائی مشغول بودند، در اینجا برای استحضار هموطنان عزیز منصف، به عنوان مثال، قسمتی از مظالم جدید وارده بر جامعۀ بهایی را تا تاریخ 1361 ازجوابیهء جامعهء بهائی باعنوان «اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلْتَّقوی» خطاب به مقامات و مسئولین جمهوری اسلامی ایران درباره سخنان حضرت آیت الله خسرو شاهی، سفیر وقت جمهوری اسلامی ایران در واتیكان، در جلسۀ كمیتۀ حقوق بشر، مورخ 1361[xiii] می آورد تابه گوشه ای ازمظالم واردهء پس ازانقلاب نیزآگاهی بیشتریابند.[xiv]
در صص4-2، از بیانیۀ 17 صفحه ای مزبور چنین آمده است:
در مقدمه ( آقای خسروشاهی) فرموده اند: «گویا بهاییان مدعی هستند كه 60 یا 70نفر از آنها اعدام شده اند و از طرف دیگر مدعی هستند که در ایران 60 یا 70 هزار بهایی وجود دارد. در این صورت پرسیدنی است پس چرا بقیه اعدام نشده اند (خیر) بهاییان مدعی عدم دخالت در سیاست در طول دوران سیاه حكومت پهلوی همراه با صهیونیسم بین الملل نزدیك ترین ارتباط ارگانیك را با رژیم شاه داشته اند و لحظه ای را از همكاری و مساعدت در جهت تثبیت اختناق و استبداد و سركوب مردم آزادی خواه ایران غفلت نكرده اند.»
در این قسمت باید عرض شود تعداد اعدامی 60 یا 70 نفر، مربوط به مدّتها قبل بوده واكنون (سال 1362) از صد تجاوز نموده (و تا حال بیش از 200) و بقیه افراد جامعه كه بیش ازتعدادی است كه فرموده اید گر چه به ظاهر اعدام نشده اند ولی عملأاًبر اساس آنچه توسط یكی از دست اندركاران حكومت گفته شده كه «با بهاییان باید مبارزه سیاسی كرد. سران را سركوب و بقیه را در تنگنا و مشقت قرار داد تا مجبور به ترك عقیده و ارشاد شوند،» عمل گردیده همانگونه كه منظور نظر بوده و قبول بفرمایید كه تلخی اعدام به مراتب شیرین تر از زندگی در شرایطی است كه اكنون برای بهاییان در ایران عرضه می شود.

حضرت آیت الله، خانواده های مظلوم و اطفال معصوم اعدامیان را ضمن مصادره اموال از هستی ساقط و از سكنی و اِعاشۀ زندگی محروم ساختن، هزاران نفر از خدمتگزاران صدیق و امینِ مملكت از استاد، پزشك، مهندس، تكنیسین، دبیر و كارمند و كارگر را به گناه بهایی بودن از كار بركنار و سلب معیشت از عائله بی پناه آنان نمودن، حقوق بازنشستگی افراد سالخورده را قطع كردن، حقوق وظیفه پیرزنان و اطفال صغیر را پرداخت نكردن، استفاده از خدمات درمانی را برای بهاییان منع نمودن، دانشجویان را از ادامۀ تحصیل در آموزشگاههای عالی و دانشگاهها محروم ساختن، دانش آموزان معصوم را به جرم عقیده خانواده از مدرسه بیرون راندن، دختران را ربودن و به عقد بیگانگان در آوردن، هر روز به خانه ها هجوم بردن و اهل خانه را از كوچك و بزرگ حتی اطفال چهار ساله دستگیر و به زندان بردن، صدها نفر را در شرایط سخت مدتها بدون تعیین تكلیف در زندانها نگه داشتن، نسوان بهایی را قبل از اعدام به جرم اینكه معلم درس اخلاق بوده شلاق زدن، با مأموران مسلح به روستاها رفتن و بهاییان را با شكنجه و تهدید به قتل و به ضرب شلاق مجبور به امضاء تبری از عقیده نمودن و از سیاط قهر الهی نهراسیدن، خانه مورد احترام بهاییان را در شیراز تخریب و معبر عمومی قرار دادن، زنان مظلومۀ بهایی را به جای همسران غایبشان گروگان گرفتن و به زندان بردن، املاك و باغات بهاییان را به زور غصب نمودن و به دیگران فروختن، زندانیان بهایی را حتی مانع از انجام فریضۀ دعا و مناجات شدن، هزاران خانه را مصادره كردن و یا به عنف گرفتن و ساكنان آن را آواره ساختن، اموال بسیاری را به یغما بردن و خانواده ها را غارت زده از خانه شان بیرون نمودن، هزاران رقبه املاك موقوفه بهایی و گورستان ها را به ضبط در آوردن و از دفن اموات جلوگیری كردن و یا برای دفن آنان مطالبه پول گزاف نمودن، اجساد مرده را از قبر بیرون آوردن و به جای نامعلوم منتقل كردن، اماكن متبركه را تصرف و تخریب نمودن، شركتها و موسسات تجاری و كارگاهها و كارخانه های بهاییان را غصب و كارگران بهایی را بدون پرداخت حقوق مكتسبه اخراج نمودن، از ادامۀ كار آزاد جمعی از بهاییان جلوگیری كردن، به مراجع رفع اختلاف كارگری دستور عدم رسیدگی به شكایات كارگران بهایی دادن، جامعۀ موحد بهایی را كه پیرو دیانتی مستقل است و صاحب احكام الهی می باشد و وابسته به هیچ یك از ادیان نیست و پیروانش تنها متدینینی هستند كه شریعت اسلام را من جانب الله و مقدساتش را معزز و محترم می دانند، در مجلس شورای اسلامی در ردیف مفسدین و فرق ضاله قرار دادن، هیئتهای بازسازی بانكها كارمندان شاغل و بازنشسته بهایی را اخذ و به زندان اوین فرستادن و در این میان مادران را به زندان منتقل و به كودكان شیرخوار آنها رحم نكردن و اسیران دربند و چشم بسته را تحت شكنجه های جسمی و روحی مجبور به ترك ایمان كردن، نام این ظلم را ارشاد اسلامی گذاردن، پزشكان بهایی را از خدمت در بیمارستانها و درمانگاهها محروم ساختن، از معالجه بیماران مشمول خدمات درمانی منع نمودن، بهیاران و پرستاران را اخراج از خدمت نمودن، به پزشكان بهایی اجازه طبابت ندادن، عده ای كثیر را ممنوع المعامله و ممنوع الخروج نمودن، زارعان و كشاورزان را از زراعت در ملك خود محروم كردن، از صدور اجازۀ كسب به بهاییان خوددداری ورزیدن، ارز تحصیلی دانشجویان بهایی در خارج را قطع كردن و بالاخره از خروج بهاییان به خارج از كشور جهت دیدار فرزندان با عائله خود به خاطر عقیده دینی ممانعت به عمل آوردن و گذرنامۀ آنها را ضبط و باطل نمودن و به هزاران هزار شكایت و دادخواهی بهاییان به تمام مراجع قضایی و امنیتی و انتظامی و غیره وقعی ننهادن و یا بر شدّت عمل افزودن، همه و همه از جمله مظالم مستندی است كه مقامات دولتی و حكومتی رسماً و عملاً بر این جمع بی گناه وارد ساخته و تضییق و مشقت را به جایی رسانده اند كه اعدام حكم محبت دارد. با این وصف قبول فرمایید همۀ بهاییان را اعدام فرموده اید منتهی هر كدام را به نحوی.

هموطنان عزیز نیز تاحال متوجه شده اند كه چراجام جمیان می خواهند مظلومیت واستقامت بهائیان را مظلوم نمائی جلوه دهند! چنین می كنند چون می دانند كه هرچه بیشتربه بهائیان ظلم نموده اند، آئینشان بیشتررشدنموده است! طلعات مقدسهء آئین بهائی توضیح داده اند كه این آئین چون منشأش الهی است ونه بشری،حتی ظلم وبلایا نیز سبب رشد وتوسعهء آن است! بزرگ ترین پیروزی های آن متعاقب بحران ها وبلایا ومظالمی به دست آمده كه برطلعات مقدسهء بهائی وپیروان ایشان وارد شده است.[xv] یكی ازاسنادجالب صحت این حقیقت ودرستی این مكانیزم رشدوتوسعهء الهی، آن كه درهمان اوایل انقلاب بعضی ازمخالفین مسلمان جمهوری اسلامی به آن اعتراض كردند كه باعث رشدآئین بهائی شده است!(ذكرش باشدبرای موقع آن!) درزمان شاه پهلوی نیزبعضی می گفتند بهائیان خودبه آقای فلسفی پول داده بودند كه دربارهء ایشان دررادیو صحبت كند! مثال بارزدیگر، انجمن حجتیه است كه مدعی مبارزه با دیانت بهایی و ارشاد مسیحیان و ماركسیست ها و اوباش[xvi] بود،كه به قول یكی از برادران دینی از حزب مخالفشان «در طول بیش از 25 سال[xvii] نه تنها قادر به شكست بهاییت نشد، بلكه خود عاملی برای رشد این فرقۀ استعماری گشت»![xviii] و ظاهراً به خاطر همین عدم موفقیت بود كه «سازمان عباد صالح»، شاخۀ جدا شده از انجمن مزبور، بعد از انقلاب اسلامی،[xix] با تغییر روش گذشته خود در انجمن، ابراز كرد كه: «با بهاییان نباید مبارزۀ عقیدتی كرد، بلكه باید مبارزۀ سیاسی نمود.» حال آنكه این كشف بزرگ(!) توسط سازمان مزبور كشفی جدید نبود، زیرا همان گروهی كه قبل و بعد از انقلاب مخالف انجمن حجتیه بود و بعد از پیروزی انقلاب قدرت را به دست گرفت و عباد صالح از انجمن مزبور جدا شده به ایشان پیوستند، مدتها بود كه از قبل از انقلاب كشف كرده بود كه باید با امر بهایی مبارزۀ سیاسی كرد و حتی قبل از پیروزی نهایی انقلاب و پس از آن، برنامۀ منظمی برای قلع و قمع بهاییان طراحی نموده بود و تا حال نیز تا آنجا كه توانسته آن برنامه را اجرا نموده و می نماید.[xx]
سبحان الله ازحكمت های الهی كه حتی دشمنان دینش راسبب رشدآن قرارمی دهد! آیا نبایدازجام جمیان عزیزوتهیه كنندگان فصل نامه، به این خاطر تشكركنیم! ملاحظه فرمائید حضرت بهاءالله درلوح شكرشكن دربارهء مظالم وارده دراوایل ظهوربابی وبهائی چه می فرمایند وچگونه ازآن استقبال می نمایند!

هُوَالعَلی الأعْلی
شکّر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود.
مکتوب آن جناب بر مکمن فنا واصل و بر مخزن تسلیم و رضا وارد و آنچه مسطورشد منظور گشت و هر چه مذکور آمد صحیح و درست، و لکن محبّان کوی محبوب و محرمان حریم مقصود از بلا پروا ندارند و از قضا احتراز نجویند، از بحر تسلیم، مرزوقند و از نهر تسنیم مشروب. رضای دوست را بدو جهان ندهند و قضای محبوب را بفضای لامکان تبدیل ننمایند. زهر بلیات را چون آب حیات بنوشند و سمّ کشنده را چون شهد روح بخشنده، لا جرعه بیاشامند. در صحراهای بی آب مهلک بیاد دوست موّاجند و دربادیه های متلف بجانفشانی چالاک. دست از جان برداشته اند و عزم جانان نموده اند. چشم از عالم بر بسته اند و بجمال دوست گشوده اند. جز محبوب، مقصودی ندارند و جز وصال کمالی نجویند. به پرتوکّل پرواز نمایند و بجناح توسّل طیران کنند. نزدشان شمشیر خونریز از حریربهشتی محبوب تر است و تیر تیز از شیر امّ مقبول تر.
زنده دل باید در این ره صد هزار تا کند در هر نفس صد جان نثار.
دست قاتل را باید بوسید و رقص کنان آهنگ کوی دوست نمود. چه نیکوست این ساعت و چه ملیح است این وقت که روح معنوی سر جان افشانی دارد و هیکل وفا عزم معارج فنا نموده. گردن بر افراختیم و تیغ بیدریغ یار را بتمام اشتیاق مشتاقیم. سینه را سپر نمودیم و تیر قضا را بجان محتاجیم. از نام بیزاریم و از هر چه غیراوست در کنار. فرار اختیار نکنیم و بدفع اغیار نپردازیم. بدعا بلا را طالبیم تا در هواهای قدس روح، پرواز کنیم و در سایه های شجر انس، آشیان سازیم وبه منتهی مقامات حبّ منتهی گردیم. از خمرهای خوش وصال، بنوشیم و البتّه این دولت بی زوال را از دست ندهیم و این نعمت بی مثال را از کف نگذاریم. و اگردر تراب، مستور شویم از جیب رحمت ربّ الارباب سر بر آریم. این اصحاب را بلا، فنا نکند و این سفر را قدم، طی ننماید و این وجه را پرده، حجاب نشود.
بلی این معلوم است که با این همه دشمن داخل و خارج که علم اختلاف بر افراخته‌اند و بکمال جدّ در دفع این فقرا کمر بسته اند البتّه بقانون عقل باید احتراز نمود و از این ارض بلکه از روی زمین فرار اختیار کرد. و لکن بعنایت الهی و تأیید غیب نامتناهی چون شمس، مشرقیم و چون قمر، لائح. بر مسند سکون، ساکنیم و بر بساط صبر جالس. ماهی معنوی از خرابی کشتی چه پروا دارد و روح قدسی از تباهی تن ظاهری چه اندیشه نماید؟ بل تن، این را زندان است و کشتی آن را سجن. نغمهء بلبل را بلبل داند و لحن آشنا را آشنا شناسد. باری ایام قبل را ناظر باشید که به خاتم انبیاء و مبدأ اصفیا چه نازل شده تا چون روح، خفیف شوی و چون نفس، از قفس تن بر آئی. در نهایت احاطهء اعداء و شدّت ابتلا، طایر قدس نازل شده و این آیه آورد : «و إن کان کبر علیک اعراضهم فَإِن استطعت أَن تبتغی نفقاً فی الأرض أو سلَّماً فی السّماء.» هزار چشم باید تاخون گرید و صد هزار جان باید تا ناله از دل بر آرد. و همچنین در جای دیگرمیفرماید : «و إذ یمکر بک الّذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک، ویمکرون و یمکر اللّه، و اللّه خیر الماکرین.» در این دو آیه مبارکهء شریفه که از مبدأ الوهیه نازل شده بسیار ملاحظه فرمائید تا بر اسرار غیبیه واقف شوید. اگر چشم بصیرت ناس باز بود همین جلوس این عبد در ظاهر همه را کافی بود که با همهءاین اعداء و موارد بلا چون شمع، روشنیم و چون شاهد عشق، درانجمن. ستر وحجاب را سوختیم و چون نار عشق، بر افروختیم. و لکن چه فایده که جمیع عیون محجوبست و همهء گوشها مسدود. در وادی غفلت سیر مینمایند و دربادی ضلالت مشی میکنند. هم بریئون عمّا أعمل و أنا بریءٌ عمّا یعملون ….[xxi]

و ملاحظه فرمائید بیت العدل اعظم در پیام شهر الشرف 141 بدیع ( ژانویه 1985) درخصوص مظالم اوایل انقلاب وآثارآن چه می فرمایند؛ باقی رانیزخودقیاس فرمائید:
· … مولای عزیز بی همتا خطاب به خاصان بارگاه الهی در كشور مقدس ایران می فرماید: «ای یاران پر وفا هر قدر طوفان بلا شدید تر و اریاح مِحَن و رزایا سوزنده تر گردد، محیطِ اعظم ِ امر ِالهی امواجش مرتفع تر و جوش و خروشش مهیب تر و دُر و لئالی افكنده اش بر ساحل وجود ثمین تر و بدیع تر مشاهده شود… مشیت حی قدیر بر این تعلّق گرفته و حكمت بالغۀ الهیه چنین اقتضاء نموده كه خاصّانِ حق در كشور مقدّس ایران، مال و منال، حتی دَم ِمطهر خویش را ایثار نمایند تا شجرۀ امید سقایت (آبیاری) گردد و به برگ و میوه های گوناگون مزین شود و به مرور ایام اقوام و قبائل و ملل متنوعۀ متباغضۀ اروپ و امریك و تاجیك و افریك را در ظلِّ ظلیلش در آورَد و تألیف دهد …»
سپس در ادامۀ پیام بیت العدل اعظم فتوحاتی را كه تا تاریخ صدور پیام در اثر خون شهدای ایران در عالم بدست آمده بر می شمارند تا اینكه در ادامه به مقایسه لطیفی به شرح زیر می پردازند:
· …قوّۀ سطوت امر الهی را ملاحظه فرمایید كه اگر دشمنان، یك محفل ملی را در مهد امرالله (ایران) تعطیل نمودند، یاران باوفای جمال قدم (حضرت بهاءالله) به تأسیس 23 محفل ملی جدید قیام فرمودند. اگر تقریباً 500 محفل محلی در ایران تعطیل گشت، یاران در عوض 7000 محفل روحانی محلی تأسیس كردند و مجموع آن را به بیش از 30000 محفل رسانیدند. اگر اراضی مشرق الاذكار در ارض طا (منظور طهران است كه حرف اول آن طا می باشد) غصباً تصرف شد، یاران 9 قطعه دیگر (در دیگر نقاط دنیا منظور است) خریداری كرده و می كنند و تعداد اراضی مشرق الاذكار (محل عبادت اهل بهاء كه همۀ ادیان نیز آزادند به آنجا روند و ادعیۀ دینی خود را بخوانند) را بر 122 قطعه بالغ نموده اند. اگر كتب و آثار را در ایران گرفتند و سوختند و از میان بردند در عوض تعداد زبانهایی كه به آثار الهیه مزین گشته یا ترجمه (شده از 91 زبان جدید) به 740 زبان بالغ شد. اگر كلاسهای درس اخلاق در آن كشور تعطیل شد هزاران كلاس دیگر در شرق و غرب تأسیس گشت و 266 كتاب مخصوص اطفال بهایی به 56 زبان در 71 كشور به طبع رسید و اگر نونهالان و جوانان بهایی را از تحصیل علوم محروم ساخته و از مدارس ایران اخراج نمودند، پیروان اسم اعظم (بهاییان) در عوض 392 مدرسه در قارات مختلفه تأسیس نمودند و در بعضی ممالك كتب درسی مخصوص امر بهایی در مدارس عمومی تألیف كرده و تدریس می كنند. اگر احباء ایران را از كار و شغل و رزقِ یومی ممنوع و محروم ساختند، بهاییان عالم به ایجاد 420 برنامه بهداشتی و كشاورزی و تربیتی پرداختند كه آشنا و بیگانه از آن منتفع شوند. اگر جرائد و رادیو و تلویزیون در ایران وسیله هَتكِ حرمتِ شریعت الله و انتشار افتراء نسبت به احباءالله (بهاییان) گشته، در ممالك و بلاد سائره به قدری جرائد و وسائط اعلان عمومی دربارۀ امرالله به نشر حقایق پرداخته اند و تضییقات یاران را در ایران تقبیح نموده به اشاعه اخبار و مقالات در حمایت از امر اعظم و بهاییان مظلوم پرداخته اند كه احصائش دقیقاً ممكن نه. یاران وفادار به این مراتب نیز اكتفا ننموده اند و علاوه بر رادیو بهایی در كشور اكوادر، سه فرستنده رادیو مستقل بهایی نیز در كشورهای بولیویا و پرو و آمریكا تأسیس كردند كه منحصراً در دست بهاییان است و به انتشار تعالیم الهی و پخش برنامه های مفید اجتماعی مشغول است. اگر احبا ایران از مسافرت و شركت در میادین خدمت موقتاً محروم گشته اند، بحمدالله بهاییان عزیز در شرق و غرب جبران آن محرومیت را نموده اند چنانكه بیش از 3200 مهاجر فداكار قیام كرده و اهداف نقشۀ 7 ساله[xxii] را تحقق بخشیده اند بعلاوه بیش از 5800 نفر دسته دسته به اسفار تبلیغی از طریق مؤسسات امریه اعزام گشته اند. اگر در مجلس ایران ذكر امرالله فقط از حلقوم ارباب كینه و غرض بیرون می آید، در عوض مجامع عالیۀ عالم و پارلمان های ملل تا به حال متجاوز از یك صد لایحه و بیانیه در حمایت از امر اعظم گذرانده اند. از جمله در پارلمان اروپا كه مركب از نمایندگان 10 كشور اروپایی است، سه لایحه به اتفاق آراء به تصویب رسیده كه به موجب آن نمایندگان از احزاب مختلفه در ده كشور اروپایی از دولت های خویش خواسته اند كه حمایت از مظلومان ایران را متعهد گردند… از بركت خون پاكتان گلستان عرفان آبیاری گشت و دهها هزارنهال نورسته به بارآمد و سبب تزیین حدیقه حقیقت گردید چنانكه مثلاً در هندوستان بیش از یكصد و شصت هزار نفر اخیراً در ظلّ امرالله وارد گشتند.

گمان مبرید ما كه به انتساب به آن شیرانِ بیشۀ وفا مفتخریم از ذكر خیرتان غافلیم شب و روز یاد دل افروز شما شمع هر انجمن است انوارش الهام بخشد و حرارتش دلگرم نماید جمالش دلربایی كند و عطر كافوریش مشك بیز شود. آسوده و مطمئن باشید كه راه شما پوییم و نگذاریم كه ما را به بی وفایی منسوب كنند. شما در سبیل عشق بهاء جان داده اید ما وقت و استعداد خداداد را بر طبق اخلاص نهیم و نثار راهش نماییم. شما دیده از مال و اندوخته به كلی دوخته اید ما آنچه را خداوند بی مانند عطا فرموده در سبیل عبودیتش فدا كنیم. شما با اعمال طیبۀ طاهره به انتشار و ترویج امرالله پرداختید. ما نیز لسان به تبلیغ گشاییم و از بركت جانبازی شما نفوس كثیری را به ساحل سعادت رسانیم. اگر از حركت محرومید ما جبران كنیم و تشتتی را كه حال خداوند به ما عنایت فرموده وسیله ارتفاع امرالله در نقاط جدیده و لازمه نماییم. در یك محل مجتمع نشویم و به نام شما به فتح اقالیم سائره پردازیم. رداء تقدیس بر دوش گیریم تا بر دامن پاكتان كه تار و پودش را از راستی و درستی و خداپرستی بافته اند غباری ننشیند. جوشن انقطاع در بر كنیم تا چون شما روئین تن شویم و از هجوم مكاره دنیا و حرص و طمع و شهوات كه از خصائص عالم طبیعت است نجات یابیم. از آلایش جهان فانی رو بر گیریم و به آسایش حقیقی جاودانی رسیم. غمخوار یكدیگر شویم. دستگیر و مساعد و همراه و معاضد هم گردیم و چنان كنیم تا اعمال و اخلاقمان بر تقدیس و تنزیه امر الهی چون آن شیداییان حلقۀ محبت الله شهادت دهد و شاهد سعادت ابدی رخ گشاید و لقاء جمال ابهی در ملاء اعلی چهره نماید.[xxiii]

و هموطنان عزیزمستحضرند كه «قلقلك» ها هنوزهم ادامه دارد. به طوری كه حتی مردگان بهائی را نیز قلقلك می دهند و اخیراً اخراج دانش آموزان دبستانی بازوروكتك نیزدردستوركارقرارگرفته است!


[i] مصابیح هدایت، ج 1، ص142.

[ii] قابل تذكر است كه این مقدارهم كه گفته شده به خاطرروشن شدن اكاذیب جام جمیان است كه به فرمودهء قران كریم،«یخربون بیوتهم بایدیهم.» همچنین بایداشاره كرد كه بعضی ازنفوس شكنجه شده، هنوزدرقیدحیاتند وشواهدزنده ای از«قلقلك» امثال جام جمیان می باشند!

[iii] خبر آن از جمله در روزنامهء كیهان، دوشنبه 25 خرداد1360،صفحهء15آمده است.

[iv] تألیف حسن یوسفی اشكوری، ص28.

[v] رجوع شود به مطلب «تحریفات لفظی ومفهومی ایام درنشریات بهائی اخبار امری و آهنگ بدیع» مندرج درهمین مجموعه.

[vi] روزنامۀ كیهان، یكشنبه 10 آبان 1360، شماره 11422.

[vii] شناخت حزب قاعدین زمان موسوم به انجمن حجتیه،صص: 62،194،28،96.

[viii] البته این فصل نامه یكی دوماه پس ازنشر ایام به بازارآمد!

[ix] مجموعهء اشراقات، ص120.

[x] رحیق مختوم،ج2،ص866.

[xi] اقلیم نور، ص211.

[xii] دربارهء شواهد دیگر در بارهء میرزا آقاخان نوری در آثاربهائی رجوع شودبه قرن بدیع؛ رحیق مختوم، ج 2، صص862-866؛ اقلیم نور، صص:210-216،234-237،…

[xiii] سخنرانی مزبور در روزنامه اطلاعات، شماره 16776 مورخ 2/5/1361 چاپ شده است.

[xiv] دربارهء آقای خسروشاهی وبهائی ستیزیشان درهمین مجموعه نیز،درمقالهء «صبحی وآواره، طناب های پوسیدهء ردیه نویسان قبل وپس ازانقلاب» اشاراتی آمده است.

[xv] دراین موردبه توقیعات حضرت شوقی ربانی مراجعه فرمائید.

[xvi] كتاب در شناخت حزب قاعدین زمان، موسوم به انجمن حجتیه، از ع. باقی؛ نشر دانش اسلامی، نشر اسفند 1362، صص:96،203.

[xvii] بر طبق تاریخ مأخذ مزبور، منظور از سال 1332 ه.ش تا سال 1362، حدود 30 سال می باشد.

[xviii] همان مأخذ صفحه 194 و 128.

[xix] همان، ص191.

[xx]در این مورد من جمله رجوع شود به پیام رضوان 2000 بیت العدل اعظم و پیام 26 نوامبر 2003 همان معهد اعلی؛ بیانیۀ جامعۀ بهاییان ایران مورخ 138 بدیع با عنوان «مراجع امور و ملاذ جمهور در كشور مقدس ایران ملاحظه فرمایند…»؛كتاب صحیفۀ نور، از مركز فرهنگی انقلاب اسلامی، جلد اول،صص:14-8، 17، 34،39،44، 50، 52، 62-53، 69-65، 100-90، 64،243، 228، 208، 138 ؛ صحیفۀ نور،جلد 4،صص79و 201. همچنین دربارهء نزاع بهائی ستیزان برسرنحوهء بهائی ستیزیشان، رجوع شودبه مقالهء «نزاع بر سر نحوهء بهائی ستیزی!»، درهمین مجموعه.

[xxi] دریای دانش.

[xxii] حضرت ولی امرالله و سپس بیت العدل اعظم برای توسعه و تحكیم و رشد جامعۀ بهایی برنامه های مختلفی طراحی فرموده و می فرمایند، كه مورد اشاره شده در پیام مزبور، نقشۀ 7 ساله از سنۀ 1979 تا 1986 میلادی بوده است.

[xxiii] آمار ارائه شده در پیام مزبور مربوط به 1985 م است و اینك در سنهء2007 م ابعاد كمی و كیفی دائم التزایدی نسبت به 22 سال پیش دارا شده كه قسمتی از آن را درهمین مجموعه درمقالهء «مختصری ازتاریخ دیانت بابی و بهائی ورشدان» ملاحظه می فرمائید.

منبع: وبسایت ولوله در شهر