پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

پنج مقاله – مقاله چهارم

2006-07-15
” مقالهٔ چهارم “

“من از مفصّل اين باب مجملی گفتم
تو خود ز مجمل من رو مفصّلی برخوان”

(کمالی بخارایی)

در مرداد ماه سال1380 – آگست 2001، در نشریهء “ایران تایمز” تحت عنوان “فرقهء بهائی، هرگز یک دیانت مستقل نیست”، در پاسخ به نوشتهء اینجانب در آن نشریه در مرداد ماه 1380 -جولای 2001 ، در موضوع ظهور و پیدایش آئین بابی و بهائی، مطلبی به قلم آقای صادق احمدزادهء خراسانی آمده بود که لازم گردید چند سطری دربارهء آن نگاشته شود.

نويسندهٴ محترم در آغاز نوشتهٴ خود چنین می‌آورد: “در صفحهٴ .‌.‌. ‌شرحی درج شده بود که اگر مطالب آن به دقّت و با موشکافی و با استناد به مدارک و شواهد تاريخی تجزيه و تحلیل نشود موجب گمراهی و مشوب شدن ذهن خوانندگان آن روزنامه خواهد شد.”!

امّا شگفتا از اينکه چنانکه بر می‌آيد نویسندهء محترم نه تنها نوشتهٴ اينجانب را “به دقّت و با موشکافی” نخوانده و مدارک و شواهدی هم ارائه نداده تا بتواند بقول خودشان “‌از گمراهی و مشوب شدن ذهن خوانندگان روزنامه”، جلوگیری نمايد، بلکه با دادن شعارهای بی‌پايه و اساس و بیان مطالب بی‌مايه و بی‌بنیاد به تکرار همان گفته‌های پیشینیان پرداخته و به زعم خود، ابواب تازه‌ای گشوده و حقايق جديدی آشکار و هويدا ساخته و به رشتهٴ تحرير کشیده است!

نويسندهٴ محترم، يکصد و شصت سال است که به مصداق آنکه: “کس نزند بر درخت بی بر سنگ ” و از آنجايی‌که به قول مولانا:

“چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل بسوی ديده شد”

ارباب غرض برای جلوگیری از پیشرفت آئین بهائی چه تهمت‌های بی ‌اساس زدند و چه اتّهامات ناروا، روا داشتند و چه پیرايه‌های بی‌مايه بستند. بر اين شیوه و روش هر چه در توان داشتند بکار بردند، امّا چه سود از اين همه کوش و جوش و خروش!؟ زيرا هر چه شاخه‌های درخت آئین بهائی را بريدند، بر شاخ و برگ افزود و هر قدر ريشه‌هايش را از بیخ و بن بیرون کشیدند، بیشتر ريشه دوانید و هر اندازه گل و شکوفهٴ آنرا به باد جور و جفا دادند، شکوفان‌تر شد تا سرانجام سايه‌اش همه‌جا‌گیر گرديد و آوازه‌اش جهانگیر شد. از اينرو همهٴ تلاش‌ها بیهوده و تمام کوشش‌ها عقیم و بی‌ثمر گشت. آری، گذشته آينهٴ آينده است، در آن بنگريد که شايد آگاه شويد!

هموطن گرامی، بهائیان آئین بهائی را يک ديانت مستقل و الهی می‌دانند و چنانچه شما نمی‌دانید، دلیل بر عدم استقلال و الهی نبودن آن بهیچ روی نمی‌تواند بشمار آيد. بهائیان به پند و سفارش حضرت بهاء‌الله، آنچه را دارايند به ديگران می‌نمايند، اگر مقبول افتاد، مقصود حاصل و گر نه تعرّض باطل. از اينرو چنانچه اين موضوع پسند و مقبول طبع شما نیايد، اعتراضی ندارند و شکوه و شکايتی برنیارند!

يهوديان و مسیحیان آئین اسلام را آئین مستقل و الهی نمی‌دانند. اينک آيا بايستی اين عدم قبول و شناسايی را ملاک و معیار عدم استقلال و الهی نبودن آئین اسلام بر شماريم؟ در صورتیکه مسلمانان برابر آيات قرآن اديان يهود و مسیح را الهی می‌شناسند. آيا مسلمانان حضرت زرتشت و آئین او را الهی می‌دانند و آيا زرتشتیان آئین اسلام و پیامبر آنرا آسمانی می‌خوانند؟ پاسخ در هر دو صورت منفی است!

نويسندهٴ محترم، شما که از آئین بهائی اطّلاع و آگاهی بسنده و کافی نداريد و آنچه را هم که می‌دانید از مقولهٴ شنیده‌ها و مسموعات و خواندن چند جزوه و کتاب ردّيّه است، چگونه به جرأت و صراحت در نوشته‌تان آورده‌ايد که: “مبلّغین اين فرقه همواره و بهر ترتیب که توانسته‌اند و برای اينکه بتوانند به “مانیفست” و متون سیاسی ولی به ظاهر مذهبی خود رنگ آسمانی و الهی بدهند، هر بخش از نوشتار و گفتار خود را به نحوی و حتّی با تفسیر و تحريف مربوط و منسوب به قرآن يا تورات يا انجیل و در ادامهٴ تعلیمات پیامبران قبلی خوانده‌اند”!؟

آيا مراد و منظورتان از “مانیفست” و “‌متون سیاسی ولی به ظاهر مذهبی” چه چیز است!؟ تا کنون شنیده نشده است که کسی آثار و نوشته‌های بنیانگذار آئین بهائی را “مانیفست” و “متون سیاسی” نامیده باشد! آيا هدف از بکار بردن اين واژه‌ها اين است که بگوئید آئین بهائی جنبهٴ سیاسی دارد و يا اينکه با مرام “‌کمونیستی” در ارتباط است!؟ توضیح آنکه واژهٴ “مانیفست” در لغت به معنای بیانیّه و اعلامیّه و غیره آمده و کتاب معروف کارل مارکس فیلسوف و اقتصاددان آلمانی و فريدريش انگلز اقتصاددان و سیاستمدار آلمانی که سرلوحهٴ مرام و بیانیّهٴ حزب کمونیسم بشمار آمده و بسال ١٨٤٨ میلادی در شهر لندن از سوی نخستین انجمن کمونیستها انتشار يافته، نیز بدين نام نامیده شده است.

نويسنده می‌نويسد: “‌امّا در کتاب “کشف‌ الحیل” نوشتهٴ منشی بهاء‌الله که همراه رئیس خود در عکّا و حیفا بوده و در آنجا هم به لوح‌نويسی مشغول بوده، چگونگی صدور الواح دقیقاً توضیح داده شده و از آن همه توضیحات هیچگونه تماس و ارتباط خارق‌العاده با خداوند مستفاد نمی‌شود، خاصّه آنکه مطالب الواح نامبرده از جملهٴ بديهیّات و يا تکرار مکرّرات بوده و از انسجام ذهنی گوينده حکايت نمی‌کند و مانند ساير کتب آسمانی از سلاست و بلاغت برخوردار نمی‌باشد”!

نويسندهء محترم، آيا شما کتاب “کشف الحیل” را خوانده‌ايد و آيا نام نويسندهٴ آنرا می‌دانید و از گذشته و پیشینهٴ او اطّلاع و آگاهی داريد؟ گويا اطّلاع و آگاهی شما در اين زمینه هم از مقولهٴ شنیده‌ها و مسموعات است!

باری، نويسندهٴ کتاب “کشف‌ الحیل” میرزا عبد‌الحسین آوارهٴ تفتی(آيتی) است. نامبرده از مبلّغین بهائی بود و کتابی هم در دو مجلّد در تاريخ ديانت بابی و بهائی بنام “کواکب الدّرّيّه” به رشتهٴ تحرير کشید و در سال ١٣٠٣ شمسی(٤-١٩٢٣ میلادی) در قاهرهٴ مصر به چاپ رسانید و سالی چند نگذشت که به علّت خودخواهی و غرور از در مخالفت و نافرمانی برخاست و به فتنه و فساد پرداخت و سرانجام از جامعهٴ بهائیان اخراج گرديد. از اينرو نامبرده از روی دشمنی و مخالفت به تلافی برخاست و به تألیف و چاپ کتابی در سه جلد با نام “کشف‌ الحیل” در سالهای ١٣٠٧ و ١٣١٠ شمسی دست زد و سرانجام در سال ١٣٣٢ شمسی درگذشت. او در سال ١٣١٩ هـ. ‌‌ق.(١٩٠١ میلادی) در ايّام جوانی وسیلهٴ برادرش شیخ محمّد‌علی تفتی در قصبهٴ تفت از توابع شهر يزد به آئین بهائی درآمد يعنی زمانیکه مدّت ده سال از درگذشت حضرت بهاء‌الله در عکّا بسال ١٣٠٩هـ. ‌‌ق. برابر ١٨٩٢ میلادی، گذشته بود. از اينرو نامبرده نمی‌توانسته است برابر نوشتهٴ نویسنده، منشی بهاء‌الله بوده و همراه رئیس خود در عکّا و حیفا بسر برده و در آنجا به لوح‌نويسی مشغول شده و در چگونگی صدور الواح توضیحاتی داده باشد! روشن نیست نويسندهٴ محترم اين اطّلاعات عجیب و شگفت‌انگیز را از کجا و چگونه بدست آورده است! توضیح آنکه نامبرده چنانکه خود در پايان جلد دوم کتاب “‌کواکب الدّرّيّه” صفحهٴ ٣٣٥ آورده، فقط سه بار به عکّا و حیفا به شرح زير بین سالهای ١٣٢٠ تا ١٣٤٢هـ. ‌‌ق.(در زمان حضرت عبدالبهاء و حضرت شوقی افندی) سفر کرده است:

“‌نگارنده در اين سنه ١٣٤٢هـ. ‌ق.(برابر ١٩٢٣ میلادی)، بیست و دو سال است که دائماً در سفر بوده چند مرتبه در اکثر مدن و قری و قصبه‌جات وطن خود که مملکت ايران است سیر نموده و چند مرتبه به قفقاز و دفعه‌ئی به ترکستان و سه سفر به بلاد عثمانی و سوريا و فلسطین و برّ‌ الشّام و سفری به برّ‌ مصر و اکثر بلاد عرب و اخیراً به اروپا رفته. تقريباً يکصد و شصت مدينه و قريه و قصبه از مراکز بهائیان ايران و پنجاه مرکز از مراکز بهائیان خارجه را سیر کرده و با هزاران نفوس کاملهٴ مطّلعه از قدماء و حدثاء خلط و آمیزش نموده و کتب بسیاری را که بر اين امر بهر لسان نوشته شده اصل يا ترجمهٴ آنرا مطالعه نموده و کمتر امری از امور تاريخی و غیر تاريخی است در موضوع اين امر که بر اين بنده پوشیده مانده باشد‌.‌.‌.‌”

نويسندهٴ محترم، تا کنون در‌بارهٴ سلاست و فصاحت و بلاغت آيات کتاب قرآن مجید، آن هم از قول مؤمنان، شنیده بوديم، ولی هرگز در بارهٴ سلاست و فصاحت و بلاغت کتابهای تورات و انجیل در جايی نخوانده و حتّی از زبان و بیان پیروان آن اديان نیز نشنیده بوديم و روشن نیست نویسنده، اين اوصاف را از کجا به ارمغان آورده و از چه کسی شنیده و يا خود چگونه دريافته است!؟ توضیح آنکه موضوع بلاغت و فصاحت قرآن مجید نیز از قرن سوم هجری قمری به بعد بتدريج مطرح شد و دلیل و نشان اعجاز آن تلقّی گرديد. در اينجا اين سؤال پیش می‌آيد که اگر فصاحت و بلاغت و سلاست قرآن شريف را ملاک و معیار حقّانیّت و اعجاز آن بشمار آريم، آیا اين تنها و فقط به گروهی معدود از ادبا و علما و فُصحا و بُلغا اختصاص نخواهد يافت و ديگران از آن بی‌بهره و محروم نخواهند ماند!؟ آيا در صدر اسلام، ابوذر چوپان و سلمان پارسی و بلال حبشی و امثال آنان، هیچکدام بخاطر فصاحت و بلاغت و سلاست آيات قرآن مجید، حقّانیّت و راستی پیامبر اسلام و آئین او را پذيرا شدند و به او گرويدند؟

افزون بر اين، شما که الواح و آثار حضرت بهاء‌الله را نخوانده‌ايد، چگونه و از کجا متون و مضامین آنرا از مقولهٴ بديهیّات و تکرار مکرّرات و دلیل و نشان عدم انسجام ذهنی گويندهٴ آن، قلمداد ساخته و در اين رهگذر، در نهج ايرادگیری و اعتراض پیشینیان از کافران و مشرکان و مخالفان در زمان ظهور پیامبر اسلام قدم گذارده‌ايد و رقم زده‌ايد و بدينگونه شیوه و روش بیهوده و عبث آنان را پیش گرفته‌ايد!؟

در آيهٴ پنجم از سورهٴ ‌انبیاء آمده است: “‌بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحلامٍ بَلْ افْتراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْیَأْتِنا بآيةٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ ” که ترجمهٴ آن اين است: بلکه کافران گفتند که قرآن سخنان پراکندهٴ پريشان است، بلکه محمّد شاعر است. پس بايد معجزه‌ای برای ما بیاورد به همان گونه که پیامبران گذشته با آن فرستاده شده بودند همچنین در آيهٴ سی‌ و ‌شش از سورهٴ صافّات آمده است: “و يَقُولُونَ أَ ئِنّا لَتارِکوا آلِهَتِنا لِشاعرٍ مَجْنونٍ” که ترجمهٴ آن اين است: و می‌گويند، آيا ما خدايان خود را بخاطر شاعری ديوانه رها کنیم؟ نیز در آيهٴ سیزدهم و چهاردهم از سورهٴ دخان آمده است:‍”‌أَنّیٰ لَهُمُ الذِّکْریٰ وَ قَدْ جائَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ ثُمَّ تَوَلّوا عَنْهُ و قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ” که ترجمهٴ آن اين است: چگونه پند و اندرز خداوند در آنان کارگر افتد، زيرا با آنکه پیامبری که آشکار‌کنندهٴ چیزهاست به سوی‌شان آمده است، با اين همه از او روی گردانیده و گفته اند که او آموخته شدهء دیگران و مجنون و ديوانه است. همچنین در آيهٴ سی‌ و‌ يکم از سورهٴ ‌أنفال آمده است: “و إِذا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلینَ” که ترجمهٴ آن اين است: و هنگامیکه آيات ما بر آنان خوانده شود، می‌گويند، اين چیزها را شنیده‌ايم و اگر بخواهیم مانند اين آيات را خواهیم گفت و اين آيات چیزی جز اساطیر و افسانه‌های پیشینیان نبوده و نیست!

باری، نويسنده در مقالهٴ خود باز به موضوع بی پایه و کهنهء مشارکت و همکاری روس و انگلیس در تشکیل فرقه‌های بابی و بهائی پرداخته و شگفت‌آور آنکه جنگهای ايران و روس را نیز به منظور ايجاد تفرقهٴ مذهبی در میان ايرانیان و در نتیجه ظهور و پیدايش فرقه‌های نامبرده به گفتهٴ خود برشمرده است!

نويسندهٴ محترم، دورهٴ اوّل جنگهای ايران و روس در زمان فتحعلیشاه قاجار به مدّت ده سال (سالهای ١٢١٨ هـ.‌ق.- ١٨٠٣م. و ١٢٢٨ هـ. ‌‌ق. -١٨١٣م.) بطول انجامید و سرانجام به شکست ايران و عقد معاهدهٴ گلستان و از دست‌دادن نیمی از سرزمین قفقاز منتهی گرديد. دورهٴ دوم جنگهای ايران و روس نیز در سال ١٢٤١هـ. ‌‌ق.(١٨٢٦م.) در عهد همان پادشاه آغاز گرديد و تا سال ١٢٤٣هـ. ‌‌ق. (١٨٢٨م.) ادامه يافت و با شکست ايران و عقد قرارداد ترکمانچای و از دست‌دادن باقیماندهٴ سرزمین قفقاز و پرداخت میلیونها تومان غرامت و تاوان به‌پايان انجامید. در اينجا اين پرسش پیش می‌آيد که آيا دورهٴ دوم جنگهای ايران و روس که سرانجام‌اش انعقاد عهدنامهٴ ننگین ترکمانچای گرديد، با آنکه فتحعلیشاه قاجار بهیچ وجه مايل به جنگ با روسیه نبود، اين روحانیّون شیعه و مراجع تقلید شیعیان نبودند که اعلام آمادگی کردند و شاه را زير فشار گذاردند و کفن بر تن کردند و به جهاد با روسیه و کفّار فتوی دادند و شیعیان را به میدان جنگ و کارزار روانه ساختند؟ اينک اين سؤال مطرح می‌شود که آيا وقوع جنگهای ايران و روس در زمان فتحعلیشاه قاجار که علل سیاسی و سابقهٴ تاريخی داشته (و بیرون از موضوع بحث ما در اينجا است)، چه نقشی در ايجاد تفرقهٴ مذهبی در میان ايرانیان و در نتیجه ظهور آئین بابی در شیراز بسال ١٢٦٠هـ. ‌‌ق.(١٨٤٤م.) و پیدايش آئین بهائی در بغداد در سال ١٢٧٩هـ. ‌‌ق.(١٨٦٣م.)، داشته است!؟ نويسندهٴ محترم، در تجزيه و تحلیل اين رويدادها بی‌گدار به آب‌زدن نشايد، بلکه بررسی و انديشه بايد، از آنجائیکه گفته‌اند: يک ساعت انديشه، بهتر از هفتاد سال عبادت است!

نويسنده در جای ديگر نوشتهٴ خود بطور خلاصه علّت مشارکت و همکاری دولت‌های روس و انگلیس را در ساختن و پرداختن بهائیگری، ايجاد فرقه‌ای در کنار مذهب شیعه و به منظور تضعیف شیعیان در کشور ايران بر‌می‌شمرد!

نويسندهٴ محترم، کوتاه سخن آنکه موضوع ساختن و پرداختن آئین بابی و بهائی وسیلهٴ روس و انگلیس آنقدر بی‌پايه و اساس است که حتّی مرحوم احمد کسروی هم که رساله‌ای در ردّ آئین بابی و بهائی با نام “بهائیگری” نوشته و شما نیز در نوشتهٴ خود در رابطه با موضوع ديگری بدان اشاره نموده و مورد استناد قرار داده‌ايد، در صفحهٴ ٨٩ چاپ چهارم سال ١٣٣٥ شمسی چنین آورده است: “چنانکه گفتیم بابیگری و بهائیگری از شیخیگری و شیعیگری زايیده شده و اين بسیار بیجاست که کسی بگويد فلان روسی يا انگلیسی آنرا پديد آورده‌.‌.‌. چنانکه گفتیم جنبش بابیگری را در ايران روس و انگلیس پديد نیاورده و خود نتوانستندی آورد”.

افزون بر اين بجاست در اين رهگذر در‌بارهٴ رساله‌ای ساختگی و جعلی با نام “اعترافات سیاسی کینیاز دالگورکی” يا “يادداشت‌های کینیاز دالگورکی” چند سطری نوشته شود و يادآور گردد که مقصود و هدف نويسنده يا نويسندگان ايرانی آن از نوشتن اين رساله و نسبت‌دادن آن به “‌کینیاز دالگورکی” کارمند سفارت روس در طهران، اين بوده که بگويند آئین بابی و بهائی را روس‌ها ساخته و پرداخته‌اند تا بدين وسیله احساسات مذهبی و تعصّب‌آمیز شیعیان را علیه بهائیان برانگیزانند و نسبت به آنان بدبین و بدگمان سازند. توضیح آنکه اين رساله نخستین بار در سال ١٣٢٢ شمسی در مشهد خراسان طبع و منتشر گرديد و سپس در طهران نیز با تغییراتی چاپ و انتشار يافت. از اينرو از آن تاريخ به بعد موضوع دست‌داشتن دولت روسیهٴ تزاری در تأسیس آئین بابی و بهائی مطرح گرديد و بر سر زبانها افتاد و رسالهٴ مزبور به قول معروف “پیراهن عثمان” شد در دست مخالفان در راه مبارزه و ستیز با آئین بابی و بهائی و پیروان آن! امّا رسالهٴ نامبرده آنچنان از اغلاط و اشتباهات تاريخی و مطالب ضد و نقیض و نادرست و درهم آمیخته پر و انباشته است که مرحوم احمد کسروی نیز در همان رسالهٴ “بهائیگری” در صفحهٴ ٨٨ و ٨٩ در‌بارهٴ آن چنین اظهار نظر کرده است: “از سه يا چهار سال پیش نوشته‌ای بنام “يادداشتهای کینیاز دالغورکی” بمیان آمده که “زنجیر خوشبختی” گردانیده شده و کسانی نسخه‌هايی برداشته به اين و آن می‌فرستند. بتازگی نیز دو سه روزنامه آنرا بچاپ رسانیدند‌.‌.‌.‌بی گمان چیز ساخته ايست و چنانکه بتازگی دانسته شد يک مرد بی‌مايهٴ بلند پروازی که در تهران است و سالها به شناخته ‌گردانیدن خود می‌کوشد، اين را ساخته و از يک راه دزدانه میان مردم پراکنده”. همچنین مرحوم عباس اقبال آشتیانی در مجلّهٴ يادگار سال پنجم(١٣٢٨ شمسی) شمارهٴ هشتم و نهم در قسمت “ما و خوانندگان” در رديف ٤ چنین نوشته است: “در باب داستان کینیاز دالگوروکی حقیقت مطلب اين است که بکلّی ساختگی و کار بعضی شیّادان است، علاوه بر اينکه وجود چنین سندی را تا اين اواخر احدی متعرّض نشده بود، آن حاوی اغلاط تاريخی مضحکی است که هم آنها صحّت آنرا بکلّی مورد ترديد قرار می‌دهد”.

نويسنده باز می‌نويسد: “‌اساساً از ديد مسلمانان جهان و ايرانیان پیدايش و تشکیل “‌آئین بهائی” از آغاز با طرح ايجاد کشوری بنام اسرائیل ارتباط داشته‌.‌.‌.‌”!

نويسندهٴ محترم، شما چگونه و بر چه پايه و اساسی اين نظر و عقیدهٴ عجیب و شگفت‌انگیز خود را تعمیم داده و به عنوان نظر و عقیدهٴ مسلمانان جهان و ايرانیان تلقّی کرده‌ايد!؟ آئین بابی مقدّمه و طلیعهٴ ديانت بهائی، در سال ١٨٤٤ میلادی در شهر شیراز وسیلهٴ حضرت باب تأسیس گرديد و کشور اسرائیل بسال ١٩٤٨ میلادی يعنی درست يکصد و چهار سال بعد از آن بوجود آمد. اکنون آيا آدمی در دريای حیرت و شگفتی فرو نمی‌رود از اينکه بشنود دولت انگلیس برای ايجاد کشور اسرائیل در قلب کشورهای عربی، آئین بابی و بهائی را در ايران ساخته و پرداخته است!؟ شگفت از اين همه جرأت در اظهار اين رأی و عقیدت و به قول مولانا:

“حیرت اندر حیرت آمد اين قصص”

نويسندهٴ محترم، شما که در مقالهٴ خود بارها اين مطلب را يادآور شده‌ايد که طرح تأسیس فرقهٴ بابی و بهائی وسیلهٴ دولت‌های روس و انگلیس در ايران بخاطر تفرقه‌اندازی میان شیعیان بوده، پس چرا يکباره زمام قلم از کف داده و از آن سخن رانده‌ايد که اين طرح در آغاز برای نابودی فلسطین و تشکیل کشور اسرائیل در قلب کشورهای عربی بوده است!؟ افزون بر اين چگونه است که شما از سويی نوشته‌ايد که: “پیروان مذهب شیعه سیصد سال در برابر تحريکات مداوم روس و انگلیس و عثمانی و اعراب مقاومت کرده”، و از سوی ديگر، بقول معروف دايهٴ مهربان‌تر از مادر و کاسهٴ داغ‌تر از آش‌شده و از اينکه در قلب کشورهای عربی، کشور اسرائیل بوجود آمده نگران و دلواپس و پريشان‌خاطر شده اید!؟ آيا در هنگام ظهور آئین بابی و بهائی کشوری بنام کشور فلسطین وجود داشته است؟ در اينجا شايسته است يادآور شود که اگر ناپلئون سوم امپراتور فرانسه با همهٴ قدرت و اقتدارش در سال ١٨٧١ میلادی از دولت کوچک پروس شکست نمی‌خورد، کشوری بنام آلمان بوجود نمی‌آمد و چنانچه دولت‌های متّحدين يعنی آلمان و ياران‌اش از جمله عثمانی در جنگ جهانی اوّل(١٨-١٩١٤م.) از نیروهای متّفقین يعنی روس وانگلیس و غیره شکست نمی‌خوردند و عهدنامهٴ “ورسای” با آن شرايط سنگین و تحمّل‌ناپذير در سال ١٩١٩ میلادی منعقد نمی‌شد، آدلف هیتلر و حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان(حزب نازی) روی کار نمی‌آمد. افزون بر اين، چنانچه با يهوديان آن همه بدرفتاری و سخت‌گیری نمی‌شد و يهوديان از آلمان و ديگر کشورهای اروپايی به ساير نقاط جهان از جمله کشور فلسطین مهاجرت نمی‌کردند، کشور اسرائیل هرگز در سال ١٩٤٨ میلادی تأسیس نمی‌گرديد! توضیح آنکه با آغاز جنگ جهانی اوّل بتدريج مستملکات اروپايی امپراتوری عثمانی هر يک بگونه‌ای از حوزهٴ قلمرو آن جدا شد و سرانجام در پايان جنگ و از هم‌پاشیدگی قلمرو آن، در سرزمین‌های اعراب‌نشین نیز کشورهای جديدی بوجود آمد. از جملهٴ اين سرزمین‌ها ناحیهٴ شام يا شامات يا سوريهٴ بزرگ بود که بعد از جنگ نامبرده، کشورهای سوريه و لبنان و اردن و فلسطین هر يک بطور جداگانه در قسمتی از آن تأسیس گرديد و کشور فلسطین در سال ١٩٢٢ میلادی رسماً تحت حمايت و قیمومت دولت انگلیس در‌آمد.

باری، از سال ١٨٤٤ میلادی که سال ظهور و پیدايش آئین بابی پیش درآمد ديانت بهائی است، حوادث و وقايعی در جهان روی داده و فعل و انفعالاتی پديد آمده و جرياناتی چهره گشوده که بیرون از هر تصوّر و انديشه و خیال بشری بوده تا چه رسد به آنکه با نقشهٴ قبلی و طرح پیش بینی شده، به مرحلهٴ اجرا و عمل در‌آيد! به سخن ديگر، اين اظهار نظر نویسنده مبنی بر اينکه: “پیدايش و تشکیل آئین بهائی در آغاز با طرح ايجاد کشوری بنام اسرائیل ارتباط داشته”، موضوعاً محلّی از اعراب نداشته و کاملاً غیر منطقی و غیر عقلائی و از نظر تاريخی و سیاسی دور از حقیقت و واقعیّت است!

نويسنده می‌نويسد: “‌امّا آقای قدس نفرموده‌اند حضرت “سر” بهاء‌الله يا پیغمبر مورد نظرشان چه خدمتی به امپراتوری انگلیس کرده بودند که در نتیجهٴ آن شايستهٴ دريافت لقب “سر” شده باشند؟”

نويسندهٴ محترم، براستی حیف است که انسان وقت خود را هدر دهد و بدون مطالعه و انديشه و آگاهی قلم روی کاغذ گذارد و رقم زند! آيا بچه دلیل و برابر کدام سند و مدرک بر آن شده‌ايد که امپراتوری انگلیس به حضرت بهاء‌الله بنیانگذار آئین بهائی لقب “سر” داده است!؟

امّا تا آنجا که می‌دانیم، در زمان جنگ جهانی اوّل حضرت عبدالبهاء فرزند و جانشین حضرت بهاء‌الله با حسن تدبیر و دور‌انديشی، از سويی با تولید و تهیّهٴ فرآورده‌های کشاورزی وسیلهٴ کشاورزان و زارعین بهائی در اراضی و زمین‌های وسیعی که در اختیار داشت و از سوی ديگر، با ذخیره و توزيع آن، توانست نه تنها از بروز قحطی و گرسنگی جلوگیری کند، بلکه در تخفیف و کاهش میزان درد و رنج مردم عکّا و حیفا و اطراف آن از بهائیان و غیر بهائیان از هر قوم و ملّت و مذهب و بويژه فقرا و تهیدستان و تأمین رفاه و آسايش و برآوردن حاجات و نیازهای آنان در سالهای سخت و مصیبت‌بار جنگ و جدال، بحدّ مقدور و امکان اقدام نمايد. در اينجا ياد‌آوری اين نکته شايسته و بجاست که شخصیّت والا و مقام برجستهٴ حضرت عبدالبهاء به سبب يکسال و نیم اقامت در سرزمین مصر و يک سال و نیم سیر و سفر در کشورهای اروپا و آمريکا در سالهای ١٩١٠ تا ١٩١٣ میلادی و قبل از جنگ جهانی اوّل و ايراد نطق و خطابه در کلیساها و کنیسه‌ها و مساجد و معابد و دانشگاهها و مراکز علمی و فرهنگی و مجامع عمومی و انجمن‌های خیريّه و نیکوکاری و غیره و همچنین ديدار و ملاقات رجال و دولتمردان و فلاسفه و دانشمندان، چه از شرق و چه از غرب با آن حضرت و راهنمايی‌ها و روشنگری‌های بی‌شائبه و خیرخواهانه و بشر ‌دوستانه ‌شان جهت برقراری صلح عمومی و وحدت و يگانگی در میان ابناء بشری، برای بسیاری از مردمان و اولیای امور در کشورهای گوناگون جهان در آن عهد و زمان روشن و آشکار شده بود. حکومت انگلیس نیز که سرزمین فلسطین را پس از جنگ جهانی اوّل و تلاشی قلمرو امپراتوری عثمانی عملاً در زير حمايت و قیمومت خود درآورده بود، بخوبی آشنا و آگاه بود که حضرت عبدالبهاء، رهبر و پیشوای بهائیان جهان، در میان مردم فلسطین در هر رده و طبقه از يهود و مسیحی و مسلمان از چه مقدار ستايش و احترام و مهر و محبّت ويژه و خاص، بهره‌مند و برخوردار است. از اينرو در آپريل سال ١٩٢٠ میلادی از سويی، به پاس خدمات و زحمات و کمک‌های بی‌دريغ و گرانبهای آن حضرت به مردم فلسطین از هر قوم و مذهب در دوران جنگ، چه از نظر مادّی و چه از نظر معنوی، و به علامت و نشانهٴ سپاس و قدردانی آنان و از سوی ديگر، برای ادای مراتب احترام و اکرام خود به ايشان، حکومت نامبرده طی مراسمی در شهر حیفا به اعطای لقب “‌نايت‌هود ” Knighthood و اهدای عنوان “سِر ” Sirبه حضرت عبدالبهاء، مبادرت ورزيد. ناگفته نماند که آن حضرت براستی از دريافت و قبول چنین لقب و عنوانی بهیچ روی راضی و خشنود نبود. زيرا آنرا با روش و سلوک روحانی خويش مغاير و ناسازگار می‌ديد. امّا حضرت عبدالبهاء تنها و فقط از روی ادب و انسانیّت و همچنین برای ابراز دوستی و محبّت و به نشانهٴ عدم دشمنی و مخالفت و به علامت اثبات حسن نیّت به حکومت وقت، اين لقب و عنوان را از حکومت انگلیس که در آن زمان ادارهٴ امور فلسطین را عهده‌دار بود، پذيرا گرديد. با اين همه، براستی هیچگاه تا پايان زندگانی که کمتر از دو سال بطول انجامید، نه نامی از آن بر زبان آورد و نه به کارش گرفت و نه آنرا مايهٴ افتخار و مباهاتی برای خود دانست زيرا بر اين اعتقاد بود که: “‌هیچ اسمی و رسمی و ذکری و نعتی جز عبدالبهاء ندارد و نخواهد داشت”.

افزون بر اين، يگانه عکسی که از مراسم اعطای اين لقب و عنوان در دست است، بخوبی و روشنی گواه و گويای آن است که آن حضرت تا چه اندازه و حدّ مورد اعزاز و اکرام است، بگونه‌ای که بتنهايی بر روی صندلی نشسته و ديگران از رجال و بزرگان و اولیای امور آن سامان و حاکم انگلیسی شهر حیفا با کمال ادب و نزاکت و احترام در حضورشان بپا ايستاده‌اند!

باری، بنا به مراتب بالا و عنايت به چگونگی برگزاری مراسم ياد شده، اعطای لقب “سر” از سوی حکومت انگلستان به حضرت عبدالبهاء، چنانکه مخالفان و ردّيّه‌ نويسان از روی دشمنی و ستیز بهانه و دستاويز ساخته‌اند را نبايستی بهیچ وجه دلیل و نشان خدمتگزاری و وابستگی آن حضرت به حکومت نامبرده بشمار آورد. بلکه بالعکس، بايستی آنرا علامت و نشان حرمت و بزرگداشت حضرت عبدالبهاء به عنوان شخصیّتی روحانی و والا‌مقام، خیرخواه و انسان ‌دوست و مورد ستايش و احترام مردم فلسطین در آن زمان از شريف و وضیع، عالم و عامی، غنی و فقیر، روحانی و غیر روحانی از مسلمان و يهود و مسیحی، دانست. شاهد زنده و گويای اين مقال همانا چگونگی برگزاری مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری حضرت عبدالبهاء در نوامبر سال ١٩٢١ میلادی در شهر حیفا و با حضور حدود ده هزار نفر از ملل و اقوام گوناگون و طبقات مختلف از مسلمان و يهود و مسیحی و بهائی و همچنین سخنان و خطبه‌های فضلا و خطبا و رؤسا و اولیای امور در سرزمین فلسطین در سوگ و فقدان و شرح و بیان صفات و اخلاق روحانی و ملکوتی آن حضرت بود بعنوان يک پدر مهربان و خادم حقیقی نوع انسان و مظهر والای مهر و محبّت، یگانگی و وحدت، وارستگی و انسانیّت، فضل و بخشش و علم و دانش.

افزون بر اين، چنانچه خواسته باشیم سبب و علّت پذيرش اين لقب و عنوان را از سوی حضرت عبدالبهاء بجز جنبهٴ روحانی و اخلاقی آن مورد بررسی قرار دهیم و آنرا از ديدگاه شرايط و مقتضیات دنیوی نیز تجزيه و تحلیل نمائیم، به اين نتیجه خواهیم رسید که آن حضرت در مقام رهبری و پیشوايی بهائیان در جهان به دلايل زير دور از عقل و تدبیر و حکمت و دور‌انديشی دانست که از پذيرفتن نشان پاس و گرامی‌داشت حکومت انگلیس خود‌داری کند و از روی بی‌مهری و بی‌اعتنايی ردّ اين محبّت و احسان نمايد:

الف- وجود مقدّس‌ترين اماکن متبرّکهء بهائی در کشور فلسطین و حفظ و حراست آن.

ب- مسئلهٴ رفاه و آسايش بهائیان مقیم در سرزمین فلسطین.

پ- موضوع آمد و رفت بهائیان از نقاط گوناگون جهان برای زيارت اماکن و مقامات متبرّکهٴ بهائی.

ت- وجود جوامع بهائی در کشور انگلستان و ديگر کشورهای قلمرو امپراتوری بريتانیا در قارّات پنجگانه دنیا.

در اينجا ناگفته نماند که لقب “‌نايت هود Knighthood” و عنوان “سِر “Sir از سوی پادشاه انگلستان تنها و فقط به سیاستمداران داده نشده، بلکه اين لقب و عنوان به دانشمندان و اديبان و هنرمندان و جز آنان نیز، اعطا گرديده است.

نويسنده در پاسخ به پرسش اينجانب که آيا دولت‌های روس و انگلیس از ساختن و پرداختن آئین بابی و بهائی از چه سود و بهره‌ای برخوردار می‌شده‌اند، چنین می‌نويسد: “چه نفعی بالاتر از تشديد تفرقه و دشمنی بین مردم يک کشور می‌باشد، ايجاد يک فرقه در کنار مذهب شیعه”! نويسندهٴ محترم، اوّلاً مردم ايران در زمان ظهور آئین بابی و بهائی تنها پیروان مذهب شیعه نبودند که دولت‌های روس و انگلیس خواسته باشند در میان‌شان تفرقه و دشمنی بیاندازند، بلکه اهل تسنّن و زرتشتیان و يهوديان و مسیحیان نیز وجود داشته‌اند. در اينجا ناگفته نماند که سلاطین قاجار و حکّام و علما و روحانیّون و شیعیان، به شهادت تاريخ، نسبت به آنان چه دشمنی‌ها که می‌کردند و چه سختگیری‌ها که می‌نمودند و چه نامهربانی‌ها که روا می‌داشتند! افزون بر اين، تازه پیروان مذهب شیعه هم خود از فرق و دسته‌های گوناگونی بودند و پیوسته و مدام به تکفیر و تحقیر و دشمنی و مخالفت با يکديگر مشغول و مألوف و سرگرم. اينک با توجّه به مراتب بالا، اگر دولت‌های روس و انگلیس صرفاً در پی ايجاد تفرقه در میان ايرانیان بخاطر تأمین مصالح و منافع‌شان بودند، ديگر چه نیاز و احتیاجی به ايجاد فرقهٴ بابی و بهائی داشتند، از آنرو که اين امر برای‌شان تحصیل حاصل بود! ثانیاً چنانچه هدف دولت‌های نامبرده از تأسیس فرقهٴ بابی و بهائی، بگفتهء نویسنده، استفاده و بهره‌برداری‌های سیاسی و اقتصادی بود، اين موقعیّت و امکان نیز برای‌شان فراهم بود، زيرا از شاهان و دولتمردان و درباريان و مراجع تقلید شیعیان، بودند کسانی که هر کدام بگونه‌ای دست‌نشانده و جیره‌خوار دولت‌های نامبرده بشمار می‌آمدند و از خوان نعمت‌شان برخوردار بودند. از اينرو دولت‌های روس و انگلیس آنچه می‌خواستند انجام می‌دادند و در اين رهگذر نیاز و احتیاجی به ايجاد فرقه‌ای ديگر با نام بابی و بهائی نداشتند! و ثالثاً، آيا ستیز و دشمنی و ستم و بیدادگری را بابیان و بهائیان نسبت به شیعیان روا داشتند و يا شاهان و دولتمردان و حکّام و علما و پیشوايان مذهبی و شیعه‌مذهبان نسبت به بابیان و بهائیان در اين يکصد‌ و‌ شصت سال گذشته؟

نويسنده می‌نويسد: “‌آماری که آقای قدس در مورد عملکرد يکصد‌ و‌ شصت سالهٴ بهائیگری(بقول زنده‌ياد احمد کسروی) ارائه کرده‌اند از هر حیث محلّ ترديد است. هشتاد سال پیش کتابی با عنوان “‌گفتار خوش يار‌قلی” در ايران چاپ و پخش شد که داستان آن مربوط به گفت و گو و مناظرهٴ يار‌قلی، يک مرد مسلمان عامی و بیسواد با میرزا عبدالباقی يک مبلّغ زبردست بهائی در گوشهٴ يک قهوه خانه بود. میرزا عبدالباقی از پیشرفتها و گسترش لحظه به لحظهٴ بهائیّت در کلّیّهء کشورهای جهان آمار و ارقام خیره‌کننده و نجومی به يار‌قلی می‌داد که به علّت اغراق و مبالغه، يار‌قلی هم آنها را باور نمی‌کرد. با اين حال میرزا عبدالباقی هرگز مانند آقای قدس به خود جرأت نداده بود بهائیگری را از نظر پراکندگی پیروانش در جهان، رديف دوم در میان اديان پس از آئین حضرت مسیح اعلام کند”!

نويسندهٴ محترم، از شما چه پنهان که مرحوم احمد کسروی نیز در شصت سال پیش با همهٴ علم و آگاهی و سوادش نمی‌خواسته است در بارهٴ پیشرفت آئین بهائی در جهان چیزی را بشنود و بپذيرد و “يار‌قلی”(فرضی) نیز به سبب بی‌دانشی و نا‌آگاهی و بی‌سوادی‌اش قادر نبوده است کیفیّت و کمّیّت و چگونگی پیشرفت آئین بهائی را در عالم باور کند. افزون بر اين آنکه در هشتاد سال قبل ضريب پراکندگی پیروان آئین بهائی در جهان هنوز در مقام دوم در میان اديان بزرگ پس از آئین مسیح در‌نیامده بود که “عبدالباقی”(فرضی) نیز خواسته باشد با جرأت و صراحت از آن سخنی به میان آرد! آری، بی ترديد در شصت يا هشتاد سال پیش وسايل ارتباط و لوازم و اسباب دريافت اطّلاعات بويژه برای هموطنان ما در آن زمان بسیار محدود و قلیل بود، امّا در اين زمان اين امکان برای ما که بويژه در کشور امريکا رحل اقامت افکنده‌ايم فراوان است و با استفاده از کامپیوتر و اينترنت می‌توانیم چنانچه بخواهیم، اطّلاعات و آمار و ارقام مورد نظر و دلخواه را به اندک زمانی بدست آوريم.

اينک اگر نويسندهٴ محترم به کتاب سال ١٩٩٢ “دايرة‌ المعارف بريتانیکا”(The Encyclopedia Britannica, Book of the year 1992) مراجعه نمايد و ملاحظه کند که کتاب نامبرده پیروان آئین جهانی بهائی را از نظر پراکندگی در عالم در میان اديان در رديف دوم بعد از آئین حضرت مسیح برشمرده است، آن وقت شايد از بن‌بست شک و ترديد بیرون آمده و از اين پس از متّهم‌ساختن ديگران به مبالغه و گزافه‌گويی در ارائهٴ آمار و ارقام، خودداری کرده و از داوری و قضاوت و اظهار نظر شتابزده و عجولانه، آن هم غیر منصفانه و متعصّبانه و نابردبارانه، پرهیز و دوری نمايد! افزون بر اين چنانچه بخواهیم در زمینهٴ آماری و کیفیّت و کمّیّت پیشرفت و گسترش آئین جهانی بهائی در هنگام کنونی، اطّلاع و آگاهی بدست آوريم، می‌توانیم به “تار نماهای” <www.bahai.com> و <www.bahai.org> و <www.us.bahai.org> مراجعه نمائیم.

باری، نويسنده باز می‌نويسد: “‌آقای قدس اضافه کرده‌اند در سازمان ملل متّحد “بهائی” بعنوان يک عضو غیر سیاسی و غیر دولتی پذيرفته شده است. نخست آنکه منشور ملل متّحد حقوق بشر را تعريف و همهٴ آنها را اعم از دولتی و غیر دولتی متساوياً پذيرفته‌.‌.‌.‌بنا‌بر‌اين پذيرفته شدن “بهائی” امتیازی محسوب نمی‌شود و سازمان ملل متّحد در مورد ٣٢٢ گروه از پیروان مذاهب مختلف در هند نیز همین رويّه را در پیش گرفته و همه را يکسان عضو جامعهٴ بشر دانسته است”.

هموطن گرامی، گويا در اين مورد هم نوشتهٴ اينجانب را به دقّت نخوانده و عجولانه به اظهار نظر در بارهٴ آن پرداخته‌ايد! آيا در کجای نوشتهٴ اينجانب آمده بود که: “در سازمان ملل متّحد”بهائی “بعنوان يک عضو غیر سیاسی و غیر دولتی پذيرفته شده است”؟ بلکه در آن نوشته سخن از آن بود که: “پس از گذشت يکصد‌ و‌ شصت سال که‌.‌.‌.‌جامعهٴ جهانی بهائی بعنوان يک عضو غیر سیاسی و غیر دولتی در سازمان ملل متّحد پذيرفته شده و با مؤسّسات و نهادهای وابسته به آن همکاری و اشتراک مساعی می‌نمايد، هنوز برخی از هم‌میهنان گرامی ما سخن از فرقهٴ بابی و فرقهٴ بهائی می‌رانند و آنها را ساخته و پرداختهٴ دولت‌های روس و انگلیس قلمداد می‌کنند”!

هموطن، در اينجا صحبت از يک فرد “بهائی” نیست، بلکه در اينجا سخن از “جامعهٴ جهانی بهائی” وابسته به “‌آئین بهائی” است که رسماً از سوی سازمان ملل متّحد بعنوان يک عضو غیر سیاسی و غیر دولتی پذيرفته شده و از طريق ادارهٴ ويژهٴ خود در سازمان مزبور با نهادها و مؤسّسات وابسته به آن در امور فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و غیره همکاری و اشتراک مساعی می‌نمايد.

اينک، جای آن دارد، چنانچه نويسندهٴ محترم اينجانب را دو باره به مبالغه و گزافه‌گويی متّهم و منتسب نسازد، به آگاهی و اطّلاع ایشان و ديگر هم‌میهنان ارجمند رسانده شود که سازمان ملل متّحد بمناسبت آغاز هزارهٴ جديد به انعقاد سه “‌انجمن جهانی” در ماههای می و آگست و سپتامبر سال دوهزار در مقرّ سازمان در شهر نیويورک بشرح زير مبادرت ورزيد:

اوّل- انجمن هزارهٴ جديد متشکّل از نمايندگان سازمان‌های غیر دولتی و جوامع مدنی از ٢٢ تا ٢٦ ماه می ٢٠٠٠.

دوم- انجمن هزارهٴ رهبران و پیشوايان روحانی و دينی جهان از ٢٨ تا ٣١ ماه آگست ٢٠٠٠.

سوم- انجمن هزارهٴ سران و رؤسای کشورهای جهان از ٦ تا ٨ ماه سپتامبر ٢٠٠٠. در انجمن هزارهٴ رهبران و پیشوايان روحانی و دينی جهان، دبیر کل جامعهٴ بین‌المللی بهائی بسمت نمايندهٴ آئین جهانی بهائی شرکت کرد و در يکی از جلسات عمومی آن در تالار ساختمان سازمان ملل سخنرانی نمود و بیانیّهٴ جامعهٴ بهائی را در بارهٴ صلح و سلام همگانی به سمع حاضران رسانید. همچنین نمايندهٴ ارشد هیئت نمايندگی جامعهٴ جهانی بهائی در سازمان ملل متّحد که از شرکت‌کنندگان در انجمن هزارهٴ جوامع مدنی و نیز رئیس مشترک برای ادارهٴ جلسات آن انجمن بود، به درخواست دبیر کلّ سازمان ملل در انجمن هزارهٴ رؤسای کشورهای جهان شرکت کرد و پیش از آنکه انجمن مزبور به صدور اعلامیّهٴ نهايی مبادرت ورزد، بعنوان سخنگوی انجمن هزارهٴ جوامع مدنی سخن گفت و گزارش آن انجمن را به آگاهی و اطّلاع رؤسای کشورهای جهان رسانید.

نويسنده می‌نويسد: “بعلاوه پذيرش پیروان باورها در سازمان ملل متّحد، برای آن باور ايجاد مشروعیّت و الوهیّت و رابطهٴ خدايی نمی‌کند و سازمان ملل وارد ماهیّت “باور” نمی‌شود”.

نويسندهٴ محترم، درست است که شناسايی دين يا آئینی از سوی سازمان ملل بهیچ روی دلیل و برهان الهی بودن آن دين يا آئین تلقّی نمی‌گردد، امّا بی‌شک و بدون ترديد علامت و نشان و گويای موجودیّت آن دين و آئین بشمار می‌آيد. از اينروست که سازمان نامبرده آئین جهانی بهائی را مانند ساير اديان بزرگ عالم به رسمیّت می‌شناسد، همان گونه که اديان يهود و مسیح و اسلام را نیز برای ذکر نمونه و مثال، به رسمیّت شناخته است.

نويسنده می‌نويسد: “مروری در اسامی اعضای کابینهٴ او (هويدا) کنید و ببینید از میان ٦٥ هزار بهائی در کشور ٣٦ میلیونی آن روز چند وزير بهائی در هیئت وزيران بودند‌.‌.‌.‌بخاطر بیاوريم در دولت ١٣ ساله، ما نخست وزير بهائی، وزير امور اقتصادی و دارايی و وزير بازرگانی بهائی داشتیم”!

پیش از انقلاب اسلامی در ايران و در زمان نخست وزيری مرحوم امیر عباس هويدا، برخی از هموطنان ما برای دشمنی و مخالفت و ستیز با او، به زعم خود، او را بهائی می‌خواندند و پس از انقلاب نیز برای دشمنی و مخالفت و ستیز با آئین بهائی به خیال خويش، نامبرده را پیرو آئین بهائی قلمداد نموده و می‌نمايند! در اينجا اين پرسش پیش می‌آيد که چرا و از چه رو اين هموطنان ما در گذشته و حال بر اين امر تا اين اندازه اصرار و پافشاری کرده و می‌کنند با اينکه شخص امیر عباس هويدا هیچگاه خود را بهائی نمی‌دانست و هیچگاه نام او در دفاتر آمار و احصائیّهٴ بهائیان نیامده بود و هیچگاه با تشکیلات بهائی محشور و مأنوس نبود. افزون بر اين چنانکه می‌دانیم مادر آن مرحوم مسلمان بود و پدر او به سبب اينکه در يک خانوادهٴ بهائی زاده شده بود، در زمان جوانی بهائی ولی بعداً به علّت اشتغال در کادر سیاسی وزارت امور خارجهٴ ايران از جامعهٴ بهائی برکنار شده بود. بالاتر از همه اينکه در کیفر خواست هفده مادّه‌ای صادره از سوی دادستانی انقلاب اسلامی ايران علیه مرحوم امیر عباس هويدا ضمن اتّهامات وارده هیچگونه مطلبی در بارهٴ بهائی بودن نامبرده نیامده بود با آنکه در همان آغاز انقلاب اسناد و مدارک و همچنین دفاتر آمار و احصائیّهٴ بهائیان بدست حکومت تازه افتاده بود. از اينرو چنانچه کوچکترين سند و مدرک و نشانی از بهائی بودن مرحوم هويدا بدست آمده بود، بی هیچگونه شائبهٴ ترديد، در کیفر خواست صادره علیه او مذکور می‌گرديد، همان گونه که بسیاری از بهائیان پس از انقلاب اسلامی در ايران تنها و فقط بخاطر بهائی بودن از سوی دادگاههای انقلاب به اعدام و زندان و مصادرهٴ اموال و اخراج از شغل و کار و حتّی محرومیّت از دريافت حقوق بازنشستگی و غیره محکوم گرديدند!

شگفت‌انگیزتر آنکه نویسندهء محترم از اين مقوله هم پا را فراتر گذارده و آشکارا و بی‌پروا بر آن شده‌ است که: “پهلوی دوم نیز با بی‌لیاقتی‌ها و بی‌اعتنايی‌هايی که از خود نشان داد در دههٴ آخر حکومت و سلطنتش‌.‌.‌.‌و ادامهٴ اين خبط و خطاها همراه با تحمیل دولت هويدا و سپردن کارها و پست‌های کلیدی به وزيران بهائی در دربار و کلّیّهٴ وزارتخانه‌ها، موجبات شورش و پیدايش حکومت جمهوری اسلامی از هر جهت فراهم شد”! و تازه با اين گفت‌های بی‌پايه و شعارهای بی‌مايه که حاصل و نتیجهٴ عدم مطالعه و نبود آگاهی‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در بارهٴ چگونگی رويداد انقلاب اسلامی در ايران است، در آغاز مقالهٴ خود، نویسندهء محترم مدعی آن شده است که می خواهد با استناد به مدارک و شواهد تاريخی، مسائل را تجزيه و تحلیل نماید تا موجب گمراهی و مشوب ‌شدن اذهان خوانندگان روزنامه نشود! در اينجا چه مناسب حال و مقال است اين بیت از سعدی شیرازی که می‌گويد:

“ترسم نرسی به کعبه ‌ای اعرابی

کاين ره که تو می‌روی به ترکستان است”!

ناگفته نماند که در تاريخ يکصد‌ و شصت سالهٴ بهائی سابقه و پیشینهٴ بابی يا بهائی قلمداد ساختن اشخاص از سوی مخالفان‌شان به منظور مخالفت و دشمنی و به منزلهٴ حربه و ابزاری برای وصول به مقاصد و اهداف سودجويانهٴ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، همیشه کم و بیش مرسوم و متداول بوده و موضوع بهائی بشمار‌آوردن مرحوم امیر‌عباس هويدا و تنی چند از وزيران او نیز تافته‌ای جدا بافته و چیزی نو پديد و تازه نبوده و نیست!

نويسنده می‌نويسد: “تاريخ معاصر و عملکرد 160 سالهٴ بهائیان در ايران و حمايتهای پنهان و آشکار و نامحدود قدرتهای استعماری زمان که ابتدا روس و انگلیس بودند و بعد آمريکا نیز بدانها اضافه شد، همه و همه حاکی از بستگی ناگسستنی بهائیگری به صهیونیسم و پايگاههای انگلیسی و آمريکايی و اروپای غربی و اسرائیل است”!

در اينجا اين پرسش مطرح می‌گردد که آيا اين “عملکرد 160سالهٴ بهائیان در ايران و حمايتهای پنهان و آشکار و نامحدود قدرت‌های استعماری زمان”، چگونه و چه چیز بوده است؟ آيا به سبب همین حمايتهای پنهان و آشکار و نامحدود بوده است که حضرت باب پس از شش سال حبس و تبعید به دستور امیر‌کبیر صدر اعظم وقت و فتوای علمای پرآوازهٴ شهر تبريز در سال ١٨٥٠ میلادی به جوخهٴ آتش سپرده شد و حضرت بهاء‌الله در سال ١٨٥٣ میلادی از وطن مألوف اخراج و مدّت چهل سال در شهرهای گوناگون امپراتوری عثمانی تا پايان زندگانی بسال ١٨٩٢ میلادی در حبس و تبعید گذرانید؟ آيا به همین علّت بود که هزاران نفر از بابیان و بهائیان را به شهادت تاريخ، هموطنان‌شان با نهايت سنگدلی شمع‌آجین کردند، چشمهاشان را از حدقه درآوردند، آنان را دم توپ گذاردند، به سینه‌ها و پاهاشان میخ کوبیدند، تن‌هاشان را با شمشیر و خنجر و قدّاره پاره پاره نمودند، جسدهاشان را به آتش کشیدند، سرهاشان را از بدن جدا ساختند، بر سر نیزه افراشتند، در کوچه و بازار گردانیدند و به تماشا گذاردند و کوتاه سخن آنکه نه به مردان رحم کردند و نه به زنان و نه حتّی به کودکان!؟

آری، اين ماجرا در يکصد‌ و ‌شصت سال گذشته همچنان با شدّت و ضعف نسبی ادامه داشته است. در اين دور و زمان، بعد از انقلاب اسلامی در ايران نیز، بهائیان را تنها به خاطر گرايش به آئین بهائی، به اتّهامات واهی و خیالی و شعارگونه‌ای از قبیل: “جاسوسی و همکاری با امريکا و امپريالیزم” و “جاسوسی و همکاری با اسرائیل و صهیونیزم” و جز آن، متّهم و محکوم ساختند، به جوخهٴ آتش سپردند، به چوبهٴ دار کشیدند، به زندان افکندند، شکنجه دادند، اموال و دارايی‌شان را مصادره کردند و از شغل و کار اخراج نمودند و به سخن ديگر از جمیع حقوق و مزايای انسانی حتّی حقّ حیات و زندگانی نیز محروم و ممنوع ساختند! باری، بقول کمالی بخارايی:

“من از مفصّل اين باب مجملی گفتم

تو خود ز مجمل من رو مفصّلی برخوان”!

هموطن، آيا اين است معنا و مفهوم عملکرد يکصد ‌و ‌شصت سالهٴ بهائیان در ايران و ثمر و اثر و نتیجهٴ حمايتهای پنهان و آشکار و نامحدود قدرت‌های استعماری روس و انگلیس و امريکا از آنان در آن سامان از ديدگاه شما!؟ آيا انسانیّت خفته است و انصاف و عدالت‌خواهی مرده است و راستی و حقیقت‌جويی رخت از جهان بربسته‌است!؟ آيا با هیاهو و جنجال و قیل و قال و بستن تهمت و افترا و به سخن ديگر، آسمان و ريسمان گفتن‌ها، دانسته يا نادانسته، می‌خواهید اذهان و افکار ديگران را تیره و مشوب سازيد و حقايق را گونه‌ ای ديگر جلوه دهید!؟

باری، در اينجا بازگو نمودن اين نکته بسیار بجاست که سالهاست بهائیان با اين گونه پیرايه‌ها مأنوس و آموخته و آشنايند. امّا در اين دور و زمان که بیش از يکصد و شصت سال از آغاز اين آئین جديد می‌گذرد و آئین بهائی از مهد و گهواره‌اش ايران ‌زمین فراتر رفته و جهان‌آرا شده و مردم بسیاری از رنگ‌ها و نژادها و ملّت‌ها را در سراپردهٴ وحدت و يگانگی خود در‌آورده، براستی برچسب‌هايی اين چنین و وصله‌هايی از اين گونه و قبیل ديگر رنگ رخسار باخته است و در بازار حقیقت و راستی چون کالا و متاعی بی‌ارزش و اعتبار در يکسو افتاده است!


آبان ماه 1380 -اکتبر 2001

منبع: سایت نقطه نظر