پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

انسان ها را میتوان با فتوا، از رده انسان بودن خارج کرد؟

2006-07-18

در عرصه افکار و آرائی که هر روز در زمینه های مختلف اجتماعی در وطن ما منتشر میشود مواجهه با بعض دیدگاه ها بسیار غیر منتظره و دور از ذهن است.

معمولاً در کشورهائی که سیستم های سیاسی آنان مذهب را از حاکمیت جدا کرده و حکومت مردمی دارد اظهار نظرهای گوناگون امری عادی بشمار میآید زیرا بجز ارکان احزاب حاکم و مقتدر ، مردم این کشورها نیز از استقلال فکری و اعتقادی گوناگون برخوردار بوده و هرکس در جهت منافع خود و یا برداشتهای خصوصی از مسائل اجتماعی میتواند آزادانه سخن گوید و بررسیهایش را ابراز نماید اما در کشورهائی که سیستم کلی حکومت و یا افکار اکثریت مردم آن در جهت یا ایده ئولوژی خاص در حرکت است و یا در یک سوی بطور ایستا و نه متحرک قرار دارد.
شنیدن اظهار نظرهای غیر متعارف و منافی با باورهای موجود در جهان، سبب بوجود آمدن پرسش و علت سردر گمی جامعه است . این سردرگمیها شامل نوع ساختار جامعه و فرهنگ غالب بر آن و اصول و مقررات در جو آن اجتماع هم می شود چون همسوئی یکی از مشخصّات جوامع مذهبی است که در آن انتظار میرود مردم بصورت مقلدین ثابت و لا یتغیر و غیر متحول در آمده و تحت نظر کسانی قرار گیرند که آنها حق دارند راجع به کلیات و جزئیات امور زندگانی مردم تصمیم بگیرند بدون آنکه مجبور شوند در زمان های متفاوت و در موقعیت های گوناگون جوابگوی سؤالات احتمالی مردم باشند.
مردم در جامعه مذهبی به دو گروه علما و عوام الناس تقسیم میشوند. در گروه علماء تفاوت های چندانی از نظر حقوق انسانی بین آنان متصور نیست اما در گروه مردمان تقسیم بندی ها ئی وجود دارد که باید با موازین دینی مغایرت نداشته باشد. تقریباً اکثر علمای مذهبی این تقسیم بندی ها را پذیرفته اند و انسان ها را به گروه مؤمنین مرد، مؤمنین زن، اهل کتاب، بردگان و مردم غیر مؤمن تقسیم نموده و حقوق هر دسته را معلوم داشته اند. آنچه با وجود تقسیم بندی های پیشین، غیر منتظره به نظر میآید حذف بعض انسان ها از حلقه انسان بودن است.
جامعه بشر در قرن نوزدهم میلادی شاهد عواقب دردناک فتوای چارلز داروین مبنی بر اصطلاح معروف انتخاب طبیعی و بقای انسب و اصلح گردید که در روابط طبقاتی درون جوامع بشری و بر بسیاری از دستآوردهای فکری انسانی مانند فلسفه، تاریخ و ادب و هنر و حتی دین منطبق گردید و مورد استفاده مفسران ایدئولوژی نازی قرار گرفت و جهانی را به آتش و خون کشید. ملیونها مردم به طرفداری و یا برای مبارزه با آن پدیده خوفناک در گیر جنگ خانمانسوز گردیدند. عده ای باور دارند ریشه این فکر و عقیده هنوز باعث جنگ های توسعه طلبانه و ستیز طبقاتی و عواقب ناهنجار زیادی در دنیای کنونی میباشد.
ادیان تماماً خداوند را البته به اسامی متفاوت، خالق جهان هستی میدانند و تفاوت های موجودات خصوصاً انسان را به عنوان اشرف مخلوقات پذیرفته و تا حدی به پیش رفته اند که او را مثال خداوند تعریف نموده اند. حضور دیدگاه های دیگر و مغایر با این باور قدیمی بدون تردید این سؤال را پیش آورده است که آیا متون مذهبی در جائی تمام ابناء بشر را هم نوع ندانسته و فرض ننموده است؟
از دوران بسیار دور و کهن این اندیشه در مردمان رواج داشت که پیکر تمام موجودات چه جاندار و چه بی جان بر مبنای طرح و نقشه ثابت و واحدی ساخته شده است. بنا بر باورهای دینی آنجه جانداران را از سایر کائنات متمایز میسازد همان نیروی ناشناخته به نام حیات است و آثار ابتدائی حیات بگونه تنفس و تغذیه ظاهر شده و موجب رشد و هم چنین تولید مثل و در نتیجه بقای نسل در موجودات زنده میگردد. اما موجودات غیر زنده از چنین نیروئی بی بهره اند و ناگریز تغییرات آنها تابع مداخلهء عوامل خارجی میباشد. بهر حال علمای دینی بر خلاف برخی از پژوهشگران علوم زیستی، معقتدند در کار خلقت کائنات، ارادهء خدا که آفریننده و مدبّر است دخالت داشته است.
در افکار حکمای یونانی و پارسی و دینی اسلامی، انسان به عنوان کامل ترین موجود جاندار است و حتی گزینش پیکر ظاهری او به عنوان بهترین کلیشه و الگوی ساختمانی مراتب مادی و معنوی عالم وجود شناخته شده است. بعض از حکماء مانند بلنیوس، هیکل انسانی را عالم صغیر مینامد و در تشبیه خویش میگویند سر انسان به قبه فلک شباهت نظری و عملی تام دارد. افلاطون انسان را نیمه خدایانی میپندارد که به زمین آمده و پرتوی از زیبائی و خرد ملکوتی را به همراه آورده و آن ها را حفظ کرده اند. پلوتارک، فیلسوف و مورخ یونان باستان، این سخن متین پارسی را بازگو میکند که وجود انسان مقیاس همه چیز است.
در آئین بهائی هیکل انسانی در مقامی ملکوت است چه که مثال کل عالم هستی در او مشهود است و او عالم کبیر است اگرچه بعضی او را عالم صغیر میدانند. با مراجعه به بعض متون مذهبی انتخاب الگوی انسان در حد طرح کل گیتی به دلائلی چند استوار است.

اولاً اعتقادات و تعلیمات دینی از دیرگاه نفس آدمی را حامل قوای روحانی دانسته و برای او مقامی قدسی انگاشته اند. یکی از تجلیات عمده و اساسی این قوا در انسان ظهور و بروز ارادهء آزاد است که او را در انتخاب اعمال و روش و رفتار مختار میکند و بدین ترتیب انسان را از سایر موجودات ممتاز نموده است.
انسان هم در اراده آزاد است و هم بر این آزادی آگاه میباشد و این خواص از نظر مباحث بغرنج روان شناسی رفتاری، نشانهء شناسائی او به عنوان اشرف مخلوقات است. دلیل دوم آنست که نوع انسان آخرین و کامل ترین حلقه در زنجیره تکامل موجودات زنده است.
امروز ثابت گردیده که استعدادی ذاتی برای قبول وظایف حیاتی در یکایک سلول های بدن وجود دارد و این استعداد به شعور سلولی تعبیر میشود. نظری گذرا به کار هریک از اندام های بدن انسان چیزی جز شگفتی بر نمی انگیزاند. همیاری همه ارگان های بدن از هر دستگاه فنی و ماشینی، برتر و پیچیده تر است. دستگاه عصبی با نظامی مرکب از میلیونها سلول مغزی و هزاران رشته ظریف حسی و حرکتی بگونه شبکه عظیم مخابراتی قابل حمل، بطور شبانه روزی کار میکند. انسان را عضو اعظم این جهان میدانند. انسان در بین کائنات جامع وجود است.
دلیل دیگرچگونگی تحول انسان در دوران زندگی است. انسان از بدو وجود مراحل مختلف رشد و نمو خویش را از دوره جنینی تا خردسالی و دوران کودکی نوجوانی و جوانی و پیری و عاقبت مرگ طی میکند و در هریک از این مراحل مشخصات ویژه ای را از لحاظ کمی و کیفی طی مینماید، شباهتهائی نزدیکی به تغییرات بزرگ طبیعی از طرفی و از طرف دیگر به تحولات شگفت فرهنگی دارد. دلیل دیگر اجتماعی بودن نوع انسان است.
بشر با مجموعه ای از رهنمود های عقلانی، آزمون ها و تجربیات حسی را که بدست میآورد و هم چنین با بینش روحانی است قادر میشود در زندگانی هم نوعان خویش مشارکت کند و در نتیجه، با ایجاد تشکیلات و نهاد های گوناگون، سنت های اجتماعی، تاریخی و مذهبی، و قانونی و اقتصادی جامعه را مداومت بخشد و به سازندگی آنها کمک کند.
هم چنین در مسیر این تلاش و کوشش است که زمینه های پیوند میان تجربه های جسمانی و نفسانی انسان با باورهای ایمانی او فراهم میشود.
از این نکته نباید غافل ماند که انسان گرایش فطری و ضمیری به قبول نظم در عالم هستی دارد، و این گرایش علاوه بر نیاز وی به امنیت و ثبات، بر پایه های عمیق ایمانی او متکی است. به عبارت دیگر نوع انسان به شهادت تاریخ همواره حقیقت وجودی را منتظم دانسته است و علیرغم آنکه دلائل تجربی برای اثبات آن نداشته اما در این مورد، اندیشه ایمانی خویش را از محسوسات تجربی بمراتب برتر و والاتر شمرده است. در حقیقت همان نیاز حتمی و غیر قابل تردید انسان به نظم است که در امور زندگانی نیز به ایجاد نظم در تمام جوانب آن پرداخته است و قوانینی را برای ساخت اصولی نظم و ترتیب کارها فراهم آروده است و تا آنجا پیش رفته که بتواند تمام افراد انسانی را لااقل در حوزه مسؤلیتش در بطن آن سیستم بپذیرد و قرار دهد.
مشاهده میکنیم در طی مراحل پیشرفت تاریخی بشر آنچه در مرحله اول انجام گرفته است شناخت انسان از جهات متفاوت وجودش لازم بوده و هست. کیفیات جسمانی و روانی بشر بطور کلی و سپس شناخت افراد در جوامع مختلف گیتی و در تحت شرایط اقلیمی و فرهنگی و سنتی آنان مطرح گردیده است. این پژوهش را نخستین سنگ بنای نظم میدانند. زیرا افراد انسانند که تشکیل دهنده هر جامعه و در مجموع جامعه انسانی میباشند. تداوم شناخت بیشتر انسان نیز امری الزامی و اجباری است زیرا هم نیروی محرک و هم علت تحول و تغییر جهان است و برآورد احتیاجات او به عنوان یک موجود متحول است که انگیزه تحول در هر زمینه و مربوط به زندگانی او را ایجاد میکند.
در مکاتیب علمی و فلسفی مسئله انسان و هستی، بیش از پیش جلب نظر کرده است و در انبوه تفکرات متعدد فلسفی و علمی این مسئله از دیدگاه های مختلف مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. مکتب ارگانیزیسم با اعتقاد به اصالت موجود زنده، شخصیت آدمی را در نگرش های جامعه شناسی مرکب از سه بخش میداند که هریک از این بخش ها از یکدیگر متمایز ند ولی مکمل یکدیگرند:
اول نفس حیاتی یا بیولوژیکی است که یادگار سلسله نسب حیوانی است و مشمول حوزه تغییرات آلی و زیستی و توارثی میباشد.در مجموعه وجود انسان انواع دریافت های حسی و نیاز های جسمانی و هم چنین ذهنیات و آنچه به نام نفسانیات خوانده میشود از این بخش از وجود انسانی مایه میگیرند.
دوم، نفس ناطقه یا عقل انسان است که در مراحل زندگی به کشف حقایق گیتی میپردازد و مؤسس فرهنگ اجتماعی و مدنی و آداب و رسوم و سنن ملی و دینی است.
سوم، نفس روحانی است که جدید ترین لایه شناخته شده شخصیت انسان خردمند است و آستانهء ورود به مرز کمال شرافت و انسانیت است‌‌.

چگونه در قرن بیست یکم می توان منکر حقایق کشف شده درباره موجودی به نام انسان گردید که از نظر خصوصیات و ماهیتِ نوعی ، از هر نژاد و شکل یکی است و از سایر موجودات متمایز است.؟ کشف جدید را یکی از مهمترین کشف های جهان دانسته اند زیرا سبب میشود تعصبات نژادی به کلی بی منطق و اساس گردد و تا کی میتوان در چهار چوب پندارهای کهن و در قالب هائی متحجر محبوس ماند و در باورهای موروثی قرون گذشته غرق شد و اصل طبیعی هستی و نظام آن را نادیده انگاشت؟ و بجای بهره وری از تفاوت های فکری مردمان، آنان را از مرتبه انسان بودن خلع کرد و با این اظهار نظر، خلقت خداوند را اشتباه و نادرست خواند.
این گونه نظر با کدامین اعتقاد مذهبی و فلسفی و علمی تطابق و همخوانی دارد؟ اکنون دنیا از دوران طبقه بندی کردن انسانها هم عبور کرده است و در مسیر جمع اضداد فکری پیش میرود.


منبع: سایت نقطه نظر