جامعه شناس شهير، ماکس وبر Max Weber در مورد اين مسئله که چه عواملی باعث عقلانيت و خردگرايی و پيشرفت در اروپای غربی شد، سخن میگويد و اين فرهنگ جديد تجدد را در مقابل فرهنگ Traditionalism يعنی فرهنگ سنت گرايی و سنت پرستی و تحجر میانگارد. اما مطلبی که ماکس وبر به آن توجه نمیکند، اين است که سنت پرستی، وقتی به صورت يک عادت اجتماعی است، تغيير دادن آن، کار آسانی است، اما وقتی که سنتها صرفاً يک عادت اجتماعی و فرهنگی نباشد، بلکه از آن فراتر محسوب شده، تبديل به ارادهی غیر قابل تغییر خداوندی شود، و هر تغييری در برابر آن به عنوان کفر و امری شيطانی تلقی شود، در چنين شرايطی است که سنت گرايی عاملی بسيار قدرتمند میگردد که مانع اساسی برای تکامل و پيشرفت و نوگرايی فکری و نوآوری فرهنگی و خلاقيت و ابتکار اجتماعی و علمی میشود.
بدين ترتيب می بینیم که از یک دیدگاه علمی، نفس ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله در نيمهی قرن نوزدهم، در ميان فرهنگی که ايستا بود، فرهنگی که نسبت به فرهنگ اروپايی و تجدد مغلوب شده بود، در جامعهای که در ايستايی خود غوطه میخورد و حتی به آن افتخار نيز میکرد، بزرگترین گام فرهنگی در جهت عمران و رهایی ایران از گرداب جهالت و ناشکیبائی و سنگ وارگی بوده است. قوانين و احکامی که حضرت بهاءالله عرضه دادند، منطبق با اصول روح و زمان است، يعنی منطبق است بر اصل برابری انسانها، برابری حقوق آنها، تقدس نوع بشر، آزادی مذهب ، عقيده و سخن، اصل دمکراسی سياسی و اصولاً فرهنگ الفت و معاشرت و عطوفت و صلح و پيوستن قلبها به يکديگر. اين است فرهنگی که به ارادهی الهی به عنوان وحی خداوندی برای بشريت و تکامل نوع انسان به ارمغان آمد. به یک کلام، آنچه که به ضعف یک جامعه می انجامد نو اوری فرهنگی یا تنوع فکری نیست. بر عکس آنچه که یک جامعه را از خلاقیت و طپش باز می دارد واکنش ناشکیبا و سرکوبگر نسبت به نواوری و دگر اندیشی است. هر پیامبری سنت شکن و نواوربود وبا مخالفت سر سخت پاسداران سنت روبروگردید. این گالیله نبود که دشمن تمدن و ترقی بود بلکه این واکنش خردستیز کلیسای ناشکیبا و سنت پرست نسبت به آن نواوری علمی بود که با سیر تمدن و ترقی درافتاد.
واقعیت سوم: چنانکه دیدیم آئین بهائی آرمان پیشرفت و تو سعه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را برای ایران به ارمغان آورد. به علاوه چون پیامبر بهائی از ایران برخاست در نظر پیروانش، ایران مقدس ترین جای دنیاست و کوشش به آبادی و ترقی ایران وظیفه دینی هر بهائی است. در واقع اگر مردم دیگر کشورها ادعا نمایند که آئین بهائی ساخته شده تا در سرتاسر دنیا از منافع ایران و سیادت ایران دفاع شود سخنشان چندان نابجا نیست. زیراکه حتی بهائیان غیر ایرانی نیز به خاطر بهائی بودنشان عاشق ایرانند چه رسد به بهائیان ایرانی. اما دشمنان ایران و دشمنان حقیقت –و این دو یکی هستند زیرا راه جلوگیری از پیشرفت ایران بازداشتن ایران و ایرانیان از حق آزادی سخن و بیان است چه که فقط دشمنان حقیقت از آزادی سخن می ترسند- در عین حال که ناجوانمردانه بهائیان را از حق دفاع از عقائدشان در رسانه ها و مطبوعات و چاپخانه ها و دانشگاهها و مدارس محروم ساخته اند در کمال وقاحت مرتبا در روزنامه و رسانه ها به آئین بهائی حمله می کنند و هر اتهامی که در تخیلشان می گنجد به ان نسبت می دهند و این شیوه ترسو صفت و ناجوانمردانه را پژوهش وعدالت دینی می خوانند!
در ارتباط با آئین بهائی باید گفت که دشمنان بهائی بیش از هرچیز از حربه افترا مدد جسته اند. آنان هرآنچه را که مردم ایران به ان حساسیت داشته باشند به بهائیان نسبت می دهند. یک پژوهنده هوشمند از خود این واقعیت می تواند بفهمد که این اتهامات ربطی به حقیقت و اعتقادات جامعه بهائی ندارد بلکه صرفا حیله ای برای دروغ پردازی و تحمیق مردم است تا هرگزمردم به تحقیق در باره آئین نوین نپردازند. از مهمترین این افترائات این است که این آئین را ساخته دست سیاستهای خارجی قلمداد نمایند. در بخش آینده نشان خواهم داد که هریک از این اتهامات آکنده از غلطهای فاحش تاریخی است که دروغ بودن تک تک انها را مدلل می سازد. اما در این بخش با نگاهی جامعه شناختی به این اتهامات، شیادی و نادرستی همه اینگونه اتهامات را به اثبات می رسانم. از نظر فلسفه و منطق یک جمله یا قضیه از دو قسمت تشکیل می گردد. بحش اول به صورتی توصیف گوینده و نیت و قصد اوست. بخش دوم به توصیف جهان و واقعیت خارجی می پردازد. مثلا وقتی می گوئیم “من به شما میگویم که امروز باران می آید” در واقع قسمت “من به شما میگویم” توصیف خود گوینده است در حالیکه قسمت “امروز باران می آید” به توصیف هستی می پردازد. (رجوع کنید به نوشته های آستین، سیرل،هابرماس و دیگران) . اما برخی از گفته ها عمدا برای دروغ بافی جعل می شوند. در زمانی که این جعل و دروغ بافی، سیاست رسمی یک گروه می گردد ولی شکل ان دروغ بستگی به حساسیت شنوندگان تغییر می نماید و در نتیجه ضابطه ای عینی برای این دروغ پردازیها وجود ندارد، در آن صورت ان گفته ها در یک مورد مشترکند و در یک مورد متناقض. چون همگی دروغ می گویند و افترا می بندند در نتیجه ان بخش از سخنشان که مربوط به توصیف واقعیت می گردد همگی ضد و نقیض یکدیگر خواهند بود یعنی همگی در تعارض کامل با یکدیگرند. اما انچه که در مورد انها مشترک است بخش مربوط به توصیف گوینده است، یعنی تنافضات محتوا نشان می دهد که همه این گفته ها صرفا بیانگر نیت و غرض مشترکی در میان این شیادان دروغ باف است و در نتیجه همه این گفته ها به عنوان یک سیاست گروهی، توصیف ماهیت حقیقت ستیز این نویسندگان است. به عبارت به عنوان یک مجموعه فکری، این حملات فاقد هر نوع محتوای عینی است در حالیکه همگی صورت مشترک ویژه ای دارند و ان صورت عبارت است از انگیزه ستیز با حقیقت و مسخ واقعیت در باره گروهی دیگر که انان را تهدیدی برای منافعشان می پندارند. حال با این بررسی می توانیم به ویژگیهای اتهامات سیاسی علیه آئین بهائی توجه کنیم. نادرستی این اتهامات از تناقض درونی این نوع گفتمان آشکار می گردد. همه این نوع نویسندگان، آئین بهائی را ساخته سیاست خارجی برای پیش برد منافع آن کشور بیگانه قلمداد می کنند. اما اینکه این کشور بیگانه چه کشوری است و این سیاست و منافع ان چیست همه نوشته های این نویسندگان در تعارض و تناقض مطلق با یکدیگرند. به عنوان مثال بسیاری گفته اند که باب و بهاء ماموران دولت روسیه بودند. در اثبات این ادعا نیز به نوشته جعلی منسوب به سفیر روس در ایران یعنی خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی استناد می کنند. در بخش بعد خواهیم دید که این یادداشتها قطعا و به شهادت همه مورخان غیر بهائی نوشته ای جعل شده توسط مسلمانی ایرانی و بهائی ستیز است. اما در همان حال نویسندگان دیگر عکس این مطلب را بیان کرده و باب و بهاء را ماموران دولت انگلستان قلمداد می کنند. مثلا شهبازی که می داند نوشته منسوب به سفیر روس در میان نویسندگان رسوا شده است داستان جدیدی به هم بافته است که بر طبق ان باب حتی از زمان نوجوانی استخدام انگلیسیها بود و باب و بهاء در خدمت منافع انگلستان کار می کردند. البته هر پژوهنده ای از رقابت و تناقض منافع روس و انگلیس در ایران باخبر است و می داند که جاسوس روسی دشمن انگلستان است و همینطور عکس آن. جالب است که مکررا دشمنان بهائی ستیز در مقاله واحدی هم حرف شهبازی را به عنوان حقیقت محض مطرح می کنند و هم آنکه به نوشته جعلی منسوب به کینیاز دالغورکی برای اثبات خارجی بودن آئین بهائی استناد می نمایند. مثلا چند مقاله کیهان که این اواخر چاپ شد همین کار را می کند. این نویسندگان تا به حدی بیسواد و مغرض هستند که حتی توانایی اندکی فکر در مورد موضوعی که در ان قلمفرسایی می کنند را ندارند که لااقل از ذکر تناقضی این چنین مسخره و اشکار خودداری کنند. اما گروه دیگری اگرچه آئین بهائی را ساخته سیاست انگلیس می شمارند ولی استدلالشان این است (مثلا دیوید یزدان در مجله میراث ایرانی) که بهائیان را انگلیسیها علم کردند تا ایران را ویران نمایند بدین ترتیب که بهائیان در راس نهضت فراماسیون، نهضت پان-اسلامیزم را بوجود اوردند و سید جمال الدین اسدابادی را از میان خود برانگیختند و مخارج آیت الله خمینی و انقلاب اسلامی ایران را مخفیانه پرداختند تا ایران را نابود کنند!
باید دید گه اگر زمانی تغییر رژیم در ایران بوجود آید و کماکان دشمنی با آزادی اندیشه و سلب حقوق بهائیان ادامه یابد روزنامه های ایران چند صد مقاله در اثبات این نظر آخر خواهند نوشت. در اینجا جالب است که هواداران و مخالفان انقلاب اسلامی در یک چیز توافق دارند و ان بیگانه پرست بودن بهائیان است. اما معنای این جمله در این دو گروه ضد هم است: بر طبق یکی بهائی ضد علمای مبارز است و در نتیجه مامور انگلیسی است در حالیکه بر طبق دومی علمای مبارز همه بهائی هستند که برای ویرانسازی ایران تظاهر به اسلام می کنند! هر پژو هنده ای می تواند بفهمد که این مباحث در قلمرو خرد انجام نمی شود بلکه همه متعلق به قلمرو خیال است. ” شاهکار” تاریخی دیگری در این اواخر توسط نویسندگان کانون وصال شیراز پرداخته شد که در مجله ایرانین.کام دو سال پیش به چاپ رسید. بر طبق تحلیل افشاگرانه این نویسندگان آئین باب و بهاءالله ساخته سیاست انگلیس است زیرا پس از واقعه رژی (جنبش تنباکو) فهمیدند که تنها سد جلوگیری از استعمار انگلیس علمای شیعه اند و در نتیجه پس از تشکیل جلسه ای تصمیم به ایجاد دینی کردند که بر مبنای تسامح مذهبی بنا شده باشد و در نتیجه راه استعمار در ایران را بگشاید و پس از این جلسه، دین جعلی بهائی را انگلیسیها بوجود آوردند. در مورد غلط بودن این تحلیل در بخش بعد سخن خواهیم گفت اما همین بس که واقعه رژی همزمان با وفات حضرت بهاءالله صورت می گیرد و در نتیجه این افشاگری علمی تنها در صورتی می تواند صحیح باشد که استعمار انگلستان دارای ماشین زمان بوده است که بتواند دینی را که پنجاه سال قبل از این توطئه وجودداشت به وجود آورده باشد. ولی از ماشین زمان که بگذریم مسئله این است که بر طبق این نطریه آئین باب و بهاءالله فقط پس از آخرین دهه قرن نوزدهم مامور و پرداخته انگلیسی می شود و سخن شهباریان و دالغورکیان خیالی همگی نادرست است. البته همین نویسندگان که تاریخ می نویسند در نوشته های دیگرشان حرف خود را فراموش می کنند و باب و بهاءالله را از ابتدا مامور خارجی می دانند (گاهر روسی گاهی انگلیسی گاهی یهودی). اما گروه دیگری هم هستند که معمولا با روسیه شوروی میانه خوبی داشتند و این افراد بیان می کنند که باب کاملا ایرانی و ملی بود و ارتباط خارجی نداشت ولی بهاءالله را انگلیسیها علم کردند. این افراد به نادرستی گمان می کنند که باب کمونیست بود و در نتیجه با آن حضرت همدلی دارند اما چون بهاءالله انقلاب دهقانی نکرد و همه جهان را به صلح و آشتی و وحدت دعوت نمود حتما ریشه خارجی دارد زیرا که اینان هرکس را که درگیر مبارزه مسلحانه نباشد ایرانی نمی دانند گرچه خود شیفته روسیه شوروی بودند. لازم به تدکر نیست که پس از ایجاد دولت اسرائیل و بروز حساسیت جدید همه این نویسندگان می کوشند به نوعی این ائین را به دولت اسرائیل و صهیونیزم بچسبانند اما چون پیامبر بهائی توسط مسلمانان به عکا تبعید شد و حدود شصت سال پیش از ایجاد این دولت هم در تبعید وفات فرمود و در ان موقع هم انجا اسرائیل نبود بلکه فلسطین اسلامی عثمانی بود در نتیجه این نویسندگان معمولا به شعار دادن و گفتن مشتی دروغ اکتفا می کنند و زیاد به تحلیل “تاریخی” نمی پردازند. از انچه که ذکر شد یک واقعیت تلخ آشکار می گردد. در همه این اتهامات و افترائات فقط و فقط یک چیز مشترک است و ان ناشکیبایی مذهبی، نفرت از حقیقت، و بغض نسبت به نوآوری روحانی و فرهنگی در ایران است. آئین بهائی، این جهان بینی پیشرو و جذاب که منافع سنت پرستان را به خطر می افکند باید به هر قیمتی که شده از صحنه گفتمان آزاد خارج شود و چاره این کار افترا و افتراست.
اصولاً اتهاماتی که بر جامعهی بهائی وارد کردهاند و میکنند، از نظر جامعهشناسی دارای عملکرد مخصوصی است و بايد برای شناسايی فرهنگ ايران عزيز به نقش اجتماعی این اتهامات توجه کنیم. در واقع می توان گفت که فرهنگ ايران را به طور دقيق نمیتوان شناخت، مگر اين که به اتهامات گوناگونی که عليه جامعهی بهائی وارد شده است، توجه نمود. اما اين مطلب از نظر جامعهشناسی حقيقتی محض است. علت اين مطلب این است که در هر جامعه معمولاً گروهی وجود دارد که آماج حداکثر سوء تفاهمات و اتهامات قرار میگيرد. اين گروه معمولاً به عنوان «ديگر» يا «غير» آن جامعه تلقی میشود. به عبارت واضحتر، آن گروه، «ديگرِ» آن جامعه است. يعنی اين که هرگونه مسائل منفی که در داخل آن فرهنگ گريبانگير آن فرهنگ باشد، به شکلهای مختلف فرافکنی شده، به اين گروه خاص نسبت داده میشود. معمولاً در هر فرهنگ و جامعهای اتهاماتی که به اين «ديگر» زده میشود، هيچ ربطی به واقعيات فرهنگی آن گروه ندارد. اصولاً اين گروهِ «ديگر» صرفاً در قلمرو خيال حقيقت دارد. يعنی آنچه فرهنگ فائق، فرهنگ چيره، دربارهی آن گروه – آن اقليتی که به آن دشمنی میورزد – گزارش میدهد، هيچ گونه ارتباط واقعی به آن گروه ندارد، اين فرهنگ فقط تصويری را توصيف میکند که از آن گروه در قلمرو خيال خود پرداخته است، يعنی اين گروهِ «ديگر» صرفاً در قلمرو خيال اين فرهنگ متحقق میشود و ساخته و پرداختهی خود اوست. توجه دقيق به اتهاماتی که جامعهای يا فرهنگی به گروهِ «ديگر» وارد میسازد، شناسايی آن جامعه و فرهنگ را ميسر میکند. اما با نگاه به ان اتهامات، اطلاعاتی در مورد آن گروهِ «ديگر» به دست نخواهيم آورد. آنچه به دست میيابد، در مورد فرهنگ چيره است، از قبيل اشکالاتی که در اين فرهنگ وجود دارد، مسائلی که با آن روبروست، ترسها، اضطرابات، نقاط ضعف و وسواسهايش وغيره. از اين طريق، يعنی با بررسی دقيق قلمرو خيال و تصويرهايی که فرهنگ چیره از گروهِ «ديگر» ساخته است، میتوان پی به خصلتها و يژهگیهای درونی آن فرهنگ برد و آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار داد. بنابراين از نقطه نظر روانکاوی و جامعه شناسی، اتهاماتی که به گروهِ «ديگر» وارد میشود، توصیف خود اتهام زنندگان است و نه توصیف آن فرهنگ دیگر. در جامعه و فرهنگ ايران بيش از يک قرن و نيم است که جامعهی بهائی براستی اين «ديگرِ» فرهنگی را تشکيل میدهد. بنابراين يکی از طرق شناسايی جامعه و فرهنگ ايران تحقيق در تصوير و تخيلی است که اين فرهنگ در قلمرو خيالش از جامعهی بهائی ساخته است.
البته اتهامات و اعتراضاتی که بر جامعهی بهائی وارد میشود، هيچ ربطی به اين جامعه ندارد. روشی که زورمندان سنت پرست جامعهی ايران برگرفته اند، بر اين مقصد است که مردم ایران آئين بهائی را مطالعه نکنند و اجازه هم نمی دهند که اين آئين در سطح عمومی حضور يابد و نه ارتباطی راستين با آن برقرار شود و نه تحقيقی راستين در موردش انجام شود. سلب آزادی عقيده و بيان از جامعهی بهائی بدين منظور است که اين جامعه نتواند خود را ارائه دهد. صرفاً در قلمرو خيال و از طريق اتهام و حمله، آنچه که دشمنان اين آئين میخواهند، میپرورند. در نتیجه تنها یک محتواي خيالی و تصويرتخیلی است که همواره از جامعهی بهائی به خورد مردم داده می شود. اتهامات به بهائیان در ایران مثل این است که بگویند بهائیان از کره زمین نیامده اند وهدفشان ویرانسازی زمین است. آنگاه برای اثبات این مطلب چند استدلال علمی و تاریخی شود: اول انکه بهائیان قلب و کلیه ندارند. دوم اینکه بهائیان به خلاف دیگران دارای سه قلب و چهار کلیه اند. سوم اینکه یکی از ساکنان مریخ خاطراتی در این مورد نوشته است که اگرچه اصلش در دست نیست و هیچکس هم آن را ندیده است ولی ثابت می کند که همه بهائیان مریخی هستند و به این علت قلبشان کار کلیه را انجام می دهد. پنجم آنکه بهائیان در ابتدا انسان بودند اما در پنجاه سال اخیر از کره ژوپیتر آمده اند و دلیل قاطع این حقیقت هم این است که بهائیانی در شهر آتن و در دیدار از معابد یونان قدیم ردیابی شده اند و اثبات این مطلب هم این است که نویسنده ای در کیهان چنین نوشته است که به چشم خودش دیده است که بهائیان در معبد یونان زمینیان را شلاق می زدند! صد هزار افسوس از انحطاط گفتمان شکوهمند دینی به این هذیان نفرت و عداوت. البته ايران عزيز و مردم عزيز ايران در اين لحظه در يک مرحلهی خيلی حساس و در يک نقطهی عطفی قرار دارند. اکثريت مردم ايران اکنون ديگر از ناشکيبايی مذهبی و قومی، از نژاد پرستی و خشونت و مسائل نظير آن که مانع حقوق بشر و تکامل و ترقی و دموکراسی است، خسته شدهاند. اکثريت جامعهی ايران و فرهنگ نوينی که با شکوه در ايران نضج گرفته و در حال رشد است، بر آن هستند که بايد اصل تساوی حقوق همهی شهروندان، احترام به حقوق همهی ايرانيان و تساوی حقوق زن و مرد و آزادی مذهب و آزادی عقيده و غیره رعايت شود. به همين علت است که بهائيان در آثار خود هميشه گفتهاند که آيندهی ايران چنان درخشان است که اين سرزمين محسود و مغبوط همهی ملل و همهی کشورهای دنيا خواهد شد. با ايجاد اين فرهنگ جديد در ميان مردم ايران که در فکر تساوی و عدالت و دمکراسی و شکيبايی و آزادی هستند، مسلماً اين امر متحقق خواهد شند.
واقعیت چهارم: چنانکه در بخشهای گذشته دیدیم عین اتهامی که بهائی ستیزان در مورد ارتباط با سیاستهای خارجی برآئین بهائی وارد می کنند دشمنان ادیان گدشته، از جمله اسلام، نیز بر آن ادیان وارد کرده اند. به علاوه دیدیم که همین مطلب که چنین نوع اعتراضی صرفا در هفتاد سال اخیر-و نه در صدسال اولیه تاریخ بهائی- بر بهائیان عنوان گردید به خوبی نشان می دهد که این اتهامات کاری به واقعیت تاریخی آئین بهائی ندارد بلکه تنها بازتابی از تغییر حساسیتهای فرهنگی در ایران است. به عبارت دیگر گفتمان یکطرفه بهائی ستیزان در باره آئین بهائی همواره در قلمرو خیال ضورت می پذیرد و بنابراین در هر زمان محتوای تعریف آئین بهائی چیزی نخواهد بود مگر آنچه که مردم در ان زمان به آن حساسیت داشته باشند. از اینجاست که همه این تاریخها و اتهامات در تناقض مطلق با یکدیگرند که این هم نشان می دهد که همه این اتهامات صرفا بیان شرح حال (اتوبیوگرافی) خود اتهام زنندگان است و کاری به حقیقت عینی ندارد. قبلا هم دیدیم که از نظر منطق و خرد این ادعا که آئین بهائی پرداخته بیگانگان برای عقب افتاده نگاه داشتن ایران است نمی تواند درست باشد چراکه آموزه های پیامبر بهائی در صد و شصت سال پیش همان اصولی بود که تازه روشنفکران ایرانی آنها را به عنوان لوازم رشد و پیشرفت ایران مطرح می کنند. اما در این آخرین بخش از این بحث به چند اتهام مشهورتوجه می کنیم تا ویژگی شیادانه و دروغ باف این نوع گفتمان را از نزدیک لمس کنیم. در آنجه که می اید به طور فشرده به بررسی سه اتهام می پردازیم: خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی، جستارهای شهبازی و جوابیه کانون رهپویان وصال شیراز.
اول: خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی.
کسانی که خواستند حضرت باب و بهاءالله را مأمور دولت روسیه عنوان کنند نوشته ای را بنام خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی در ایران منتشر ساختند. کینیاز دالغورکی در فاصله سالهای 1845 تا 1854 سفیر روسیه در ایران بود. بر طبق این یادداشتها که خاطرات کنیاز دالغورگی قلمداد شده است سفیر مزبور به تفصیل توضیح میدهد که چگونه برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و کاربرد سیاستهای روسیه در ایران به تهران وکربلا می رود. پس از ورود به تهران پیش یکی از شاگردان حکيم احمد گيلاني عربي آموخت، عبا و عمامه در بر گرفت، و در مهمانی های برپا شده توسط حکیم احمد گیلانی و در خانه وی با بهاءالله آشنا شد و اورا بفریفت. آنگاه به کربلا رفت و در مجلس درس سيد کاظم رشتي با سيدعلي محمد آشنایی برقرار کرد. پس از ذکر داستانهای گوناگون که بر طبق ان در همه تصمیمات مربوط به آئین بهائی دالغورکی دست داشته و همه نوشته های بهاءالله را وی نوشته است، خاطرات مزبور گزارش می دهد که بهاءالله را از بغداد به عکا روانه نمودند و دولت روسيه هم به تقويت آنها پرداخت و خانه و مکان براي آنها ساخت. (برای اطلاعات بیشتر در مورد این خاطرات و نیز جعلی بودن آن به مقاله محققانه دکتر توکلی در سایت نگاه رجوع کنید.) چاپ این یادداشتها موجی از اعتراض و خصومت و نفرت را در جامعهء ایران نسبت به بهائیان بلند نمود و هنوز هم در بسیاری از نوشته های بهائی ستیز، مورد استدلال و استناد قرار میگیرد. امّا جعل این یادداشتها آنقدر بصورتی ابلهانه و جاهلانه صورت گرفت که بخاطر اغلاط مسخرهء تاریخی آن، لحن و طرز فکر نویسندهء آن که واضحاً یک ایرانی بیسواد و ناشکیبای مذهبی بوده است، و فقدان نسخهء اصلی (روسی) یادداشتهای مزبور بسیاری از ایرانیان محقق و دانشمند را وادار نمود که در اثبات جعلی بودن یادداشتهای مزبور مقالاتی بنگارند. بعنوان مثال عباس اقبال آشتیانی استاد تاریخ دانشکدهء ادبیات دانشگاه طهران در مجلّهء یادگار سال پنجم شمارهء ۸ و ۹ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۲۸ شمسی) در صفحهء ۱۴۸ چنین نوشت: “در باب داستان کینیاز دالغورکی، حقیقت مطلب این است که آن بکلّی ساختگی و کار بعضی از شیادان است. علاوه بر اینکه وجود چنین سندی را تا این اواخر احدی متعرض نشده بوده، آن حاوی اغلاط تاریخی مضحکی است که همانها صحت آن را بکلی مورد تردید قرار میدهد.” همچنین آقای مجتبی مینوی استاد دانشکدهء الهیات و معارف اسلامی دانشگاه طهران در مجلّهء راهنمای کتاب، سال ششم شمارهء ۱و ۲ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۴۲) صفحهء ۲۲ نوشته است که “یقین کردم که این یادداشتهای منسوب به دالغورکی مجعول است” و آنگاه پس از برشماری اغلاط تاریخی و تناقضات درونی و امتناع منطقی صحت آن چنین مینویسد: “از روی همین مطالب خلاف واقع و اغلاط تاریخی که در این یادداشتهای منسوب به دالغورکی موجود است می توان حکم کرد که تمام آنها مجعول است و این جعل هم باید در ایران شده باشد.” برخی از دشمنان آئین بهائی مانند آدمیت و کسروی که بر این آئین رد نوشته اند نیز در مورد جعلی بودن این خاطرات مطالبی نگاشته اند. مثلا سیداحمد کسروی که علیه دیانت بهائی کتاب نوشته و هیچگونه نظر موافقی در مورد آن ندارد نیز در مقالات متعددی مجعول بودن و مفتضح بودن یادداشتهای مزبور را مدلل داشته و حتّی در کتاب بهائی گری صفحهء ۷۰ چاپ طهران سال ۱۳۲۲ چنین نوشته است: “از سه چهارسال پیش نوشته ای بنام یادداشتهای کینیاز دالغورکی بمیان آمده که زنجیر خوشبختی گردانیده شده و کسانی نسخه هائی برداشته به این و آن میفرستند… بی گمان این چیز ساخته ایست و چنانکه بتازگی دانسته شد یک مرد بی مایهء بلند پروازی که در طهران است و سالها به شناخته گردانیدن خود میکوشد این را ساخته و از یک راه دزدانه میان مردم پراکنده.” البتّه از آنجا که شیادان بهائی- ستیز، مردم ایران را مشتی نادان گمان کرده که هرگز شهامت تحقیق مستقل در مورد آئین بهائی را نداشته و به هر ادعای ضد بهائی اعتماد می کنند به همین جهت بسیاری ازآنان هنوز هم صحبت از خاطرات کینیاز دالغورکی کرده و آنرا بعنوان دلیلی قاطع در اثبات بیگانه پرستی حضرت باب و بهاءالله بکار می برند. اما این خاطرات دارای صدها غلط فاحش تاریخی و منطقی است. از این نکته بگذریم که جعل کننده همه علمای ایران و کربلا را مشتی ابله گرفته که حتی یکی از انها هم از قیافه یا لهجه یا حالات این شخص روسی نتوانست در مورد ایرانی بودن او شک کند و بعدا هم که تقریبا ده سال سفیر ایران در روسیه بود حتی یکی از این علمای هوشمند هم اورا به خاطر نیاورد! اما سرتاسر این خاطرات، خود جعلی بودنش را قاطعانه ثابت می کند. مثلا خاطرات مزبور گزارش می دهد که بهاءالله را به عکا فرستادند و دولت روس برای ایشان در آنجا خانه ساخت.
اشکال این دروغ این است که دالغورکی در سال 1867 وفات نمود درحالیکه تبعید حضرت بهاءالله به عکا در سال بعد صورت می گیرد چه رسد به ساختن خانه در عکا در دوران اقامت ایشان در عکا. به همین خاطر در چاپ دوم مطلب عوض می گردد. اما از این نوع غلطها که بگذریم مسئله این است که تاریخ زندگی دالغورکی در دائره المعارف های روسی و فرانسوی و غیره به تفصیل نوشته شده است. در نتیجه از نظر تاریخی مسجل است که همه این خاطرات جعلی است چراکه آن زمانی که بر طبق خاطرات مزبور دالغورکی در تهران و کربلا زندگی می کرده است وی در پستهای دولتی خاص در هلند و ایتالیا و استانبول بسر می برده است! اکنون باید این سوال را کرد که چرا فرهنگ دینی و سیاسی ایران نیازمند چنین نوع جعلیاتی است و چرا دستگاههای تبلیغاتی سنت پرستان هنوز هم بر اساس این “مدرک تاریخی” بهائیان را دروغگو و خائن اعلان می کند؟ آیا هر ایرانی ایران دوستی نباید از این انحطاط گفتمان مذهبی و تاریخی در کشورش به ناله و فغان آید؟
دوم: جستارهای شهبازی.
مدّتی قبل روزنامهء جام جم در ۴ شماره به درج مقاله ای تحت عنوان “جستارهائی از تاریخ بهائی گری در ایران” نوشتهء عبدالله شهبازی پرداخت. این مقاله، سرتاسر دروغ و افتراء علیه نه تنها بهائیان بلکه همهء دیگر اقلیتهای مذهبی ایران از جمله زرتشتیان و یهودیان است که همگی را بعنوان عمّال و جاسوسان انگلستان و عناصر وطن فروش و بیگانه پرست قلمداد مینماید. تاریخی که شهبازی می بافد از سه رشته تنیده شده است. اول انکه میرزا آقاسی را جاسوس یهودیان و در نتیجه انگلیسیها می داند که به گسترش آئین باب پرداخت و به این جهت می گوید که باب از او به ستایش یاد کرد. دوم انکه یهودیان مشهد در سال 1839 بی انکه کوچکترین فشاری بر آنها باشد داوطلبانه و دسته جمعی مسلمان شدند تا انکه در اسلام جاسوسی نمایند. این افراد بعدا اولین مومنان خراسانی به آئین باب می گردند و عامل اصلی برای گسترش آن می شوند. سوم آنکه در زمانی که باب نوجوان در بوشهر در تجارتخانه دائیشان کار می کند تاجرانی یهودی مخصوصا دیوید ساسون یهودی از بمبئی به تجارت با جاهای گوناگون از جمله بوشهر می پردازند واین امر ثابت می کند که باب ساخته دست ساسون است! دوست محقق، کورش پویا، در اثبات دروغ بودن همه این جستارها مقاله ای نوشته است که در همین سایت نگاه موجود است. در اینجا به ذکر فهرست وار برخی از غلطهای عمده نوشته شهبازی بسنده می کنیم.
خطای اول: شهبازی می گوید: دنیس مک ایون می نویسد: منابع بهائی ادعا می کنند که پس از انقلاب اسلامی در ایران حدود ۲۰ هزار نفر بهائی به قتل رسیدند. تصحیح: دنیس مک ایون هرگز چنین نگفته است. آنچه که دنیس مک ایون می گوید این است که بهائیان شمار بابیان و بهائیانی را که از ابتدای آغاز نهضت بابی یعنی از سال ۱۲۶۰ هجری قمری تا کنون در ایران به قتل رسید اند حدود ۲۰ هزار نفر می دانند.
خطای دوم: شهبازی می گوید: نقش شبکهء زرسالاران یهودی و شرکا و کارگزاران ایشان در گسترش بابی گری و بهائی گری را از دو طریق میتوان پیگیری کرد: اوّل حرکتهای سنجیده و برنامه ریزی شدهء برخی از دولتمردان قجر بویژه حاج میرزا آقاسی صدر اعظم … که به گسترش بابی گری انجامید… صعود حاج میرزا آقاسی به صدارت (۱۲۶۰ ق.) مقارن با آغاز دعوت علی محمّد باب است. تصحیح: میرزا آقاسی حدود ۹ سال قبل از آغاز دعوت باب به صدارت رسید و ظهور باب در سال ۱۲۶۰ هجری قمری یک دهه پس از صعود میرزا به مقام صدارت عظمی اتّفاق افتاد.
خطای سوم: شهبازی به نقل از هما ناطق می گوید: حاج میرزا آقاسی که جای خود داشت. باب از او به ستایش یاد می کند و می نویسد “بدیهی است حاجی به حقیقت آگاه است”. تصحیح: باب مطلقاً چنین بیانی نگفته است. نه تنها این مطلب درست نیست بلکه حقیقت عکس آن هم می باشد. گفته باب این است: “یقین است که جناب حاجی به کما هی امر علم نرسانیده.” نه تنها هرگز باب از حاج میرزا آقاسی ستایش نکرده است بلکه در اوّلین فصل اولین کتابش (سورة الملک) به او دستور میدهد که از مقام صدارت خود را مخلوع سازد و در خطابش به او وی را اینگونه توصیف می کند: ای کافر بالله و مشرک به آیات او و معرض از حضرت او و مستکبر به باب او ای دشمن خدا و دشمن اولیاء او و ای مظهر ابلیس: چه کرده ای گویا که به همهء موجودات از غیب و شهود ظلم روا داشتی. ننشسته ای مگر بر صدر آتش جهنم و مرزوق نیستی مگر از آتش خسران و نمی خوری مگر از میوه های شجرهء حسبان.
خطای چهارم: شهبازی می گوید: دوم گِرَوش وسیع یهودیان به بهائی گری که سبب افزایش کمّی و کیفی این فرقه و گسترش جدید آن در ایران شد… یهودیان مشهد… در سال ۱۸۳۹ میلادی اندکی پس از استقرار کمپانی ساسون در بوشهر و بمبئی و پنج سال پیش از آغاز دعوت علی محمّد باب، به طور دسته جمعی مسلمان شدند بی آنکه هیچ فشاری بر ایشان باشد. تصحیح: واقعیت این است که یهودیان مشهد در سال ۱۸۳۹ داوطلبانه مسلمان نشدند بلکه گروش ظاهری آنها به اسلام به این جهت بود که بیش از ۳۰ تن از آنان را در ضوضاء علیه یهودیان مشهد کشتند، اموالشان را مصادره کردند، دخترانشان را بزور برده و به کنیزی برخی سران مشهد در آوردند و می خواستند که بقیهء یهودیان را نیز به قتل برسانند که در نتیجه برای نجات جان خود “اسلام آوردند”. این واقعه جلوهء منحوسی از ناشکیبائی مذهبی و تجاوز دسته جمعی علیه یهودیان ایرانی می باشد. جزئیات این حادثه توسط نویسندگان و مورخان گوناگون ثبت شده است و بخصوص در اثری که در گفتهء نقل شده از شهبازی بعنوان مأخذ ذکر شده، یعنی تاریخ یهود ایران نوشتهء حبیب لوی، و نیز درمقالات متعدد دائرة المعارف Judaica که مکرراً توسط شهبازی منقول می گردد مورد بحث قرار گرفته است. شهبازی به مسخ این حادثه پرداخته، بجای آنکه فرهنگ ناشکیبا و تاراجگر ظالمان را به باد انتقاد کشد و نسبت به هموطنان یهودیش که آماج اینگونه تعدی و ظلم بوده اند احساس محبّت و همدلی بیاید، بر یهودیان می تازد و ایشان را دو رو و ریاکار و حقّه باز می خواند چرا که آنها بدون آنکه واقعاً به اسلام ایمان داشته باشند تظاهر به اسلام کردند (یعنی تقیه کردند) !
خطای پنجم: شهبازی می گوید: می دانیم که بابی گری را یک یهودی جدید الاسلام ساکن رشت، به نام میرزا ابراهیم جدید، به سیاهکل وارد کرد. تصحیح: اوّلاً این مطلب مربوط به حوالی سال ۱۳۲۷ قمری است و این حادثه حدود ۷۰ سال پس از ظهور باب صورت گرفته و اینها همه مربوط به دین بهائی است نه “بابی گری” . کسی که دیانت بهائی را به سیاهکل وارد کرد بهائی مسلمان زاده ای بنام آقاسیّد احمد بود که به سیاهکل رفته در آنجا اقامت گزید و آقاشیخ ضیاءالدین روضه خوان را تبلیغ نمود و وی به امر بهائی ایمان آورد.