از جمله اعتراضات اينست که چرا حضرت باب و حضرت بهاء الله دعوي ربوبيت و الوهيت نموده اند. اين سؤال را در هشت قسمت بررسي مي کنيم.
اعتقاد اهل بهاء در مورد خداوند
با مروري سطحي بر آيات نماز يوميه اي که بهائيان مي خوانند، خواهيد ديد نه تنها چنين نيست بلکه بهائيان خداوند را در چنان علو تقديسي ستايش مي نمايند که حتي اذکار مقربين را لايق صعود به آسمان قربيت او نمي دانند و طيور قلبهاي مخلصين را قابل وصول به آستانه درگاهش نمي شمرند و ذات خداوند را از انتساب هر اسم و صفتي مبرا مي دانند: «سبحانک من ان تصعد الي سماء قربک اذکار المقربين او ان تصل الي فناء بابک طيور افئدة المخلصين، اشهد انک کنت مقدسا عن الصفات و منزها عن الاسماء»[i] يعني پاک و منزهي تو از اينکه بالا رود به آسمان قرب تو ذکرهاي مقربين يا اينکه برسد به ساحت درگاه تو پرنده هاي قلوب مخلصين، گواهي مي دهم اينکه تو پاک از صفات و منزه از اسم ها بوده اي، نيست خدايي جز تو با شکوه ترين خداي ارجمند. و «اشهد بوحدانيتک و فردانيتک و بانک لا اله الا انت»[ii] يعني شهادت مي دهم به يکتايي و يگانگي تو و به اينکه نيست خدايي جز تو. بهائيان ستايش خداوند را در چنين درجه اي را از پيامبر خود آموخته اند. حال چگونه مي توان پذيرفت شخصي که به پيروانش چنين آموخته، خود را خدا بداند؟
راجع به توحيد و شناسايي ذات احديت، حضرت بهاءالله در يکي از الواح مي فرمايند «اگر جميع صاحبان عقول و افئده اراده معرفت پست ترين خلق او را علي ما هو عليه نمايند جميع خود را قاصر و عاجز مشاهده نمايند تا چه رسد به معرفت آن آفتاب عز حقيقت و آن ذات غيب لايدرک، عرفان عرفا و بلوغ بلغا و وصف فصحا جميع به خلق او راجع بوده و خواهد بود، صد هزار موسي در طور طلب بنداي لن تراني منصعق و صد هزار روح القدس در سماء قرب از اصغاي کلمه لن تعرفني مضطرب لم يزل بعلو تقديس و تنزيه در مکمن ذات مقدس خود بوده و لايزال به سمو تمنيع و ترفيع در مخزن کينونت خود خواهد بود»[iii]. همچنين مي فرمايند: «فَاعلمْ بانَّ اللّه تبارکَ و تعالى لن يظهرَ بکينونيتِهِ و لا بذاتيّتهِ لَم يزلْ کانَ مکنوناً فى قِدم ذاتهِ و مخزوناً فى سرمديّة کينونته»[iv] يعني بدان که خداي تبارک و تعالي هرگز به کينونت و ذاتيت خود ظهور نخواهد يافت و از آغازي که براي آن آغازي نيست در قدم ذات خود و سرمديت کينونت خود پوشيده و پنهان بوده است.
حضرت اعلي در توصيف خداوند مي فرمايند: »تسبيح و تقديس بساط قدس عز مجد سلطاني را لايق که لم يزل و لا يزال بوجود کينونيت ذات خود بوده و هست و لم يزل و لا يزال بعلو ازليت خود متعالي از ادراک کل شئ بوده و هست خلق نفرموده آيه عرفان خود را در هيچ شيئي از عرفان او و تجلي نفرموده بشيئي الا بنفس او. اذ لم يزل متعالي بوده از اقتران بشئي و خلق فرموده کل شئ را بشأني که کل بکينونيت فطرت اقرار کنند نزد او در يوم قيامت باينکه نيست از براي او عدلي و نه کفوي و نه شبهي و نه قريني و نه مثالي بل متفرد بوده و هست بمليک الوهيت خود و متغزز بوده و هست بسلطان ربوبيت خود…[v]»
حضرت ولي امرالله در اين مورد مي فرمايند: «بر طبق معتقدات اهل بهاء هيکل عنصري که جلوه گاه چنين ظهور مهيمني است کاملا از کينونت آن روح الارواح و جوهر الجواهر متمايز است و آن خداي غيبي که وجود او ثابت و الوهيّت مظاهر مقدّسهاش مورد ستايش اهل ارض است هرگز حقيقت نامتناهي محيطهء ازليّهء لا يدرک خود را در قالب فاني عنصري محدود تجسّم ندهد و في الحقيقه خدائي که ذات خويش را در هيکل بشري مجسّم سازد بر وفق تعاليم حضرت بهاءاللّه في الحين نسبت خدائي از او منقطع مي گردد»[vi]
مقام مظاهر ظهور
مظاهر مقدسه الهيه داراي دو مقام هستند يکي مقام بشري؛ چنانکه خداوند در قرآن خطاب به حضرت محمد مي فرمايد: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ »[vii] يعني بگو (اي محمد) که من بشري هستم مانند شما و ديگر مقام الهي روحي سماوي؛ چنانکه حضرت محمد در همان آيه مي فرمايد « يوحي الي» يعني وحي الهي به من مي رسد، يعني کلامي که از لسان من بيرون مي آيد کلام خداست.
مثل مظاهر مقدسه الهيه با خدا مثل ني است و ناي اگرچه همه آوازها از ني بيرون مي آيد و از ني شنيده مي شود، لکن در حقيقت از نائي است که ني را مي نوازد:
اين همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود
حال اگر از ني نداي «اني انا الله» بشنوي يقين بدان که اين ندا از ني نيست بلکه از ناي است.
از طرف ديگرمثل مظاهر مقدسه الهيه مثل آينه است که شمس حق و حقيقت در آن تجلي فرموده؛ حال اگر آينه بگويد که شمس هستم صحيح فرموده زيرا که همان تابش و تجلي که در شمس است در آفتابي که در آينه متجلي است مشاهده مي گردد و اگر بگويد که من آينه اي بيش نيستم و شمس حق در مقام تقديس خود مستقر است، باز هم صحيح فرموده است.
کيفيت خطاب
ما آيات قرآن را کلام خدا مي دانيم هرچند که از فم مطهر حضرت محمد (ص) جاري شده است و آيات الهيه در کتب الهي به چند صورت نازل شده اند:
يکي آنکه خداوند به لسان بندگان تکلم مي فرمايد؛ چنانکه در سوره حمد فرموده « الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ » يا در نماز کبير فرموده « يا الهي تري روحي مهتزآً في جوارحي و ارکاني» و اين گونه آيات معمولا براي مناجات بنده با خدا به کار مي رود.
وجه ديگر آياتي است که از لسان مظهر ظهور به بندگانش نازل فرموده است؛ چنانکه در قرآن مي فرمايد « يا ايها الکافرون» و يا در کتاب اقدس مي فرمايد « يا معشر العلماء».
وجه ديگر آياتي است که خداوند خطاب به مظهر ظهور مي فرمايد؛ چنانکه در قرآن کريم در سوره مدثر خطاب به حضرت محمد است که « يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنذِرْ و َرَبَّكَ فَكَبِّرْ » و در کتاب مستطاب اقدس مي فرمايد « قل روح الاعمال هو رضائي و علق کل شيئي بقبولي».
وجه ديگر آياتي است که خداوند از لسان مظهر ظهور منادي است به نداي « اني انا الله» و اين ندا، نداي خداست که از لسان مظهر ظهور او که لسان الله است جاري مي شود و خداست که مي فرمايد « اني انا الله». نظير اينگونه آيات در قرآن نيز موجود است. آنجايي که مي فرمايد « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ »[viii] و شجره موسوي در طور الهي به همين نداي رباني منادي گرديد « إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي »[ix] يعني از شجره موسوي نداي الهي بلند گرديد که من هستم خدا و نيست خدايي غير از من، پس مرا پرستش کنيد؛ اگر مي توان اينطور برداشت کرد که خدا بصورت درخت يا شعله در آمده و سخن گفته، به اين تعبير ظهور او در قلب اشرف مخلوقاتش نبايد جاي تعجب داشته باشد و گذشته از آن، اينکه حضرت باب و حضرت بهاءالله در الواح و آثار مبارکه به اين نداي الهي منادي بوده اند، ما بهائيان چون کلام آنها را کلام خدا مي دانيم لذا معتقديم که خداوند غيب منيع لا يدرک از لسان مقدس آنها که لسان الله است به نداي « اني انا الله» مناديست.[x]
ارتباط مظاهر ظهور با خدا
در احاديث اسلامي مذکور است که حضرت رسول اکرم مي فرمايد «لي مع الله حالات هو انا و انا هو و انا انا و هو هو» يعني براي من با خدا حالاتي است وقتي او من است و من او و وقتي من من هستم و او او. غفلت از جنبه استعاري و تشبيهي اين بيانات و توهم وحدت پيامبران با ذات الهي کفر محض مي باشد. پس معني باطني آن را بايد در نظر گرفت.
همچنين فرموده اند «من عرفني فقد عرف الله و من رآني فقد رأ الحق» يعني هرکس مرا شناخت خدا را شناخته و هرکس مرا ديد حق تعالي را ديده است. و خداوند در قرآن کريم مي فرمايد « وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى »[xi] يعني اي محمد سنگي که تو انداختي بسوي دشمن تو نينداختي بلکه خدا انداخت. و همچنين فرموده اند « إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ »[xii]يعني کساني که با تو بيعت کردند با خدا دست بيعت داده اند، دست خدا بالاي دستهاي ايشان است. اگر به تعبير ظاهري توجه کنيم، مي توان گفت که حضرت محمد در اين آيات خود را خدا خوانده و دست خود را بالاي همه دستها قرار داد و گفت اين دست خداست.
حضرت مسيح نيز مي فرمايند «من و پدر يکي هستيم[xiii]» و يهوديان سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. همچنين ميفرمايد: «پدر در من است و من در پدر هستم[xiv]».
پس در کل بايد معاني باطني مندرج در کلام خداوند را در نظر گرفت و بايد در نظر داشت که مظاهر ظهور الهيه آنچه مي گويند خدا گفته و آنچه مي کنند خدا کرده و شناسايي آنها شناسايي خدا است. حضرت بهاءالله در مورد رابطه پيامبران با خدا فرموده اند «به ظهور و صفات و اسماي ايشان (پيامبران) ظهور الله و اسم الله و صفة الله در ارض ظاهر مي شود»[xv].
عرفا و نداي انا الحق
عرفاي بسياري نيز بانگ انا الحق سر داده اند و برخي همچون منصور بن حلاج سر خويش را بابت افشاي اين راز بالاي دار برده اند.
گفتم آن يار کزو گشت سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هويدا مي کرد
و شيخ محمود شبستري عارف بزرگ اسلامي در اين باره مي فرمايد:
روا باشد انا الحق از درختي چرا نبود روا از نيکبختي
منظور از درخت همان شجره موسوي است که نداي انا الله بلند کرد. آنان که با متون عرفاني آشنايي دارند مي دانند که بالاترين مرتبه سلوک، فنا في الله است و در اين جايگاه ذکر «تو» بر معشوق کفر محسوب مي گردد، چه که به معناي قائل شدن وجود براي خود است.
جلالالدّين مولوي در رساله فيه ما فيه سخني دارد که اين معني را خوب ميرساند، ميگويد: «آخر اين اناالحق گفتن هم از اين معناست که مردم ميپندارند که دعوي بزرگي است. اناالعبد دعوي بزرگيست، اناالحق تواضعي عظيم است. آن کس که او اناالعبد ميگويد دو هستي را اثبات ميکند يکي خود را و يکي خدا را. امّا آن که اناالحق ميگويد خود را عدم کرد و به باد داد. ميگويد اناالحق يعني من نيستم و همه اوست و جز خدا را هستي نيست و اين غايت تواضع و افکندگي باشد خود را ولي مردم اين را فهم نميکنند.»
حضرت بهاءالله در اين مورد در لوح مبارک شيخ ميفرمايد: «آن جناب يا غير گفته سورهء توحيد را ترجمه نمايند تا نزد کل معلوم و مبرهن گردد که حق لم يلد و لم يولد است و بابيها به ربوبيت و الوهيت قائلند. يا شيخ اين مقام مقام فناي از نفس و بقاء بالله است و اين کلمه اگر ذکر شود مدّل بر نيستي بحت بات است. اين مقام لاأملک لنفسي نفعاً و لاضرّاً و لاحياةً و لانشوراً است.»
عظمت ظهور کلي الهي
نکته ديگر که بايد به آن اشاره کرد اين است که عظمت اين ظهور اعظم الهي به حدي است که در تورات به ظهورالله و در انجيل به ظهور اب آسماني و در قرآن نيز به ظهور الله و لقاءالله و ظهور الرب تعبير و تصريح شده است. به عنوان مثال، قرآن مي فرمايد «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيهُمُ الْمَلآئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ»[xvi] يعني غير از اين انتظار دارند که بيايد ايشان را ملائکه يا بيايد پروردگار تو يا بعضي آيات پروردگار تو؟[xvii]
بررسي آيات
توجه داشته باشيد که نياز به اين نيست که به توجيه و توضيح تمام آيات الهي که در آنها ذکر انا الحق گرديده، پرداخت، زيرا چنانکه تا به حال گفته شد معني اين ذکر در کتب مقدسه غير از معني ظاهري آن است، اما به طريق ديگر نيز مي توان اين مساله را اثبات کرد.
برخي به اين آيه استناد کرده اند: «اسمع ما يوحي من شطر البلأ علي بقعه المحنه و الابتلأ من سدره القضأ انه لا اله الا انا المسجون الفريد»[xviii] يعني بشنو آنچه را كه وحي مي شود از مصدر بلا بر زمين غم و اندوه از سدره قضا بر ما به اينكه نيست خدايي جز من زنداني يكتا. با توجه به اين آيه گفته اند خدا را چگونه توانسته اند زنداني کنند؟ بايد گفت که گاه خداوند رنجها و حالات مقربين خويش را به خود نسبت مي دهد مثلا در زيارتنامه حضرت سيدالشهداء حسين بن علي (ع) مي خوانيد « السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره» يعني سلام بر تو اي خون خدا و پسر خون خدا. کساني که خون خدا و پسر خون خدا را توانسته اند با آن همه ذلت و مصيبت شهيد کنند، همانها توانسته اند که حضرت بهاءالله را زنداني نمايند. آيا اين حديث مشهور را که مي فرمايد «قلب المومن عرش الرحمن» را شنيده ايد؟ پس اگر مومن را زنداني کنند، چون باز هم خداوند در زندان بر قلب او که عرش رحمن است مستقر مي گردد، چنان مي نمايد که خدا را زنداني کرده اند. حتي در اول اين آيه ذکر شده « اسمع يا يوحي» يعني بشنو آنچه وحي شد، پس اين بيان شده که اين کلام خداست که از لسان مظهر ظهور او جاري مي شود.
برخي ديگر به اين آيه استناد کرده اند: «کذلک امر ربک اذ کان مسجونا في أخرب البلاد»[xix] يعني اينگونه امر كرد پروردگارت، زماني كه بود زنداني در خراب ترين شهرها. در مورد اين آيه که در آن ذکر رب آمده، بايد گفت که رب علاوه بر معني پروردگار به معني مربي نيز است، چنانکه در تفسير آيه «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا»[xx] نقل گرديده که امام حسين فرمودند «رب الارض امام الارض»[xxi] يعني امام، رب زمين است و اگر حتي معني رب را پروردگار نيز بگيريم، با توجه به توضيحاتي که تا به حال داده شد مغاير است با ادعاي الوهيت.
برخي ديگر به اين آيات استناد کرده اند: «تفكر في الدنيا و شأن اهلها ان الذي خلق العالم لنفسه قد حبس في أخرب الديار بما اكتسبت ايدي الظالمين»[xxii] يعني درباره دنيا و حالات مردم آن بينديش، زيرا آنكه جهان را براي خود خلق كرد، در خراب ترين مكان ها به دست ستمكاران زنداني است و «انّ الذي خلق العالم لنفسه منعوه أن ينظر الي احد من احبائه»[xxiii] يعني آن كسي كه جهان را براي خودش خلق كرد، او را منع مي كنند كه حتي به يكي از دوستانش نظر افكند. با توجه به اين آيه گفته اند که چرا حضرت بهاء الله خود را خالق دانسته؟ بايد گفت که بهائيان اعتقاد به عوالم سه گانه ( حق، امر، خلق) دارند. عالم حق مربوط به خدا است که مبرا از همه اسمها و صفات است و راهي براي شناخت او وجود ندارد و عرفا در وصف آن گفته اند « السبيل مسدود و الطلب مردود» و حضرت بهاءالله خداوند را ذات غيب منيع لايدرک توصيف کرده، مي فرمايند «و هرگز مرغ بينش مردمان زمين بر فراز آسمان دانش او نرسد»[xxiv]. عالم امر عالمي است که مشيت اوليه خوانده مي شود و عالمي است که روح مشترک انبيا از آن نشات ميگيرد و واسطي است بين عالم حق و عالم خلق، خلقت عالم به واسطه اين عالم صورت مي گيرد. بدون تصور چنين واسطي، عقلا نمي توان هيچگونه نسبتي بين عالم حق که وحدت محض و قديم و بسيط است با عالم خلق که کثرت محض و حادث و مرکب است برقرار ساخت و اگر چنين فرض کنيم واجب الوجود را در گير زمان و مکان و کثرت و نقص نموده ايم که ديگر واجب الوجود نخواهد بود. بدين سبب است که خداوند درحديث قدسي پيامبر را خطاب مي کند و مي گويد «لولاک لما خلقتُ الافلاک» يعني اگر تو نبودي افلاک را خلق نمي کردم. و حال آنکه اگر ناظر به وجود ظاهري پيامبر باشيم، ايشان ميلياردها سال بعد از خلق افلاک خلق گرديده اند و اين عبارت مصداق نخواهد داشت. بنابراين خالق افلاک همان عالمي است که ارواح انبيا از آن صادر مي گردد و مفهوم خالقيتي هم که در آثار حضرت بهاءالله مشاهده مي کنيد به واسطه همين معناست.
رد اين ادعا از جانب حضرت بهاءالله
حضرت بهاءالله در مورد اين ادعا مي فرمايند: «مَنْ قالَ إنَّ هذا هُوَ الّذي ادّعي في نَفْسِهِ ما ادّعي ، فَوَ اللّهِ هذا لَبُهْتانٌ عَظيمٌ، وَ ما أنا إلّا عَبْدٌ آمَنْتُ باللّهِ وَ آياتِهِ … وَ يَشْهَدُ حينَئِذٍ لِساني وَ قَلْبي وَ ظاهِري وَ باطِني بأنَّهُ هُوَ اللّهُ لا إله إلّا هُوَ وَ ما سِواهُ مَخلوقٌ بِأمْرِهِ وَ مُنْجَعَلٌ بارادَتِهِ … وَ لکِنْ إنّي حَدَّثْتُ نِعْمةَ الّتي أَنعمنِي اللّهُ بِجودهِ و إنْ کانَ هذا جُرْمي فأنا أوَّلُ المُجرِمينَ»[xxv] يعني بعضي گفتهاند که ادّعاي خدائي نمودهام. قسم بخدا که اين تهمتي بزرگ است. جز يکي از بندگان خدا نبودهام که به او و آياتش ايمان آورده است … زبان و قلب و ظاهر و باطن من گواه است که جز خدا خدائي نيست و غير از او همه باراده او خلق شدهاند … من فقط نعمت الهي را که بآن سرافراز شدهام باز گفتهام . اگر اين جرم و گناه من است البتّه من از اوّل مجرمانم.
همچنين فرموده اند: «يا إلهي إذا أنْظُرُ إلي نِسْبَتي إلَيْکَ أحِبُّ بِأنْ أقولَ في کُلِّ شَيْءٍ بِأنّي أنا اللّهُ وَ إذا أنْظُرُ إلي نَفْسي أشاهِدُها أحْقَرَ مِنَ الطّينِ»[xxvi]. بيت العدل اعظم الهي در رساله معرفي جمال مبارک آيات فوق را جنين ترجمه فرموده اند: «خداوندگارا هرگاه توجّه به پيوند خويش با تو ميکنم بر آن ميشوم که بر همه مخلوقات اعلام کنم که به درستي من خدايم و آنگاه که به نفس خويش مينگرم ، آوخ ، که خود را پست تر از خاک ميبينم». و همچنين آيه ديگري را بيت العدل چنين ترجمه کرده اند: « چون برگي هستم که بادهاي ارادهء خداوند آنرا بحرکت آورده است، آيا چنين برگي در مقابل وزش تندباد مقاومت تواند کرد؟ البتّه آنچنانکه اراده فرمايد آنرا به حرکت اندازد.»[xxvii]
همچنين حضرت ولي امرالله بر اين امر تاکيد فرموده اند: «از جمله عقايد اساسيّهء اهل بهاء که بايد همواره مورد توجّه بوده، بهيچوجه انحراف از آن حاصل نگردد آنست که حضرت بهاءاللّه با آنکه اشدّ ظهوراً ظاهر گشته يکي ازمظاهر الهيّه ايست که با حقيقت غيبيّهء ذات الوهيّت بکلّي متفاوت و متمايز است»[xxviii]
حضرت مسيح نيز مقام خود را با مقام خداوند متمايز کرده، مي فرمايند: «هيچکس را در زمين پدر مخوانيد. پدر شما يکي است که در آسمان است.[xxix]»
[i]. صلات کبير
[ii]. صلات وسطي
[iii]. منتخباتي ازآثار حضرت بهاالله- صفحه ۴۸
[iv]. جواهر الاسرار- صفحه 18 ، آثار قلم اعلي جلد ٣- صفحه ۲۴۸
[v]. بيان فارسي – صفحه 1
[vi]. دور بهايي- صفحه 28
[vii]. سوره کهف – آيه 110
[viii]. سوره انبياء – آيه 25
[ix]. سوره طه- آيه 14
[x]. برگرفته از برهان واضح – صفحات 137 – 146
[xi]. سوره انفال – آيه 17
[xii]. سوره فتح – آيه 10
[xiii]. انجيل يوحنّا – فصل ۱۰
[xiv]. انجيل يوحنّا – فصل ۱4
[xv]. ايقان- صفحه 118
[xvi]. سوره انعام – آيه 158
[xvii]. مراجعه کنيد به تورات – کتاب مزامير داود مزمور 24 – آيات 7 و 8، اشعياء باب 13 ، انجيل متي باب 6، سوره المطففين – آيه 6، سوره عنکبوت- آيات 5 و 23.
[xviii]. آثار قلم اعلي جلد 1- زندان عکا – صفحه 226
[xix]. آثار قلم اعلي جلد 1- صفحه 465
[xx]. سوره زمر – آيه 69
[xxi]. بحارالانوار جلد 7 – صفحه 326
[xxii]. الواح نازله خطاب بملوك و روساي ارض- صفحه 115
[xxiii]. آثار قلم اعلي جلد 1- صفحه ۲۳۰
[xxiv]. منتخباتي از آثار حضرت بهاء الله – شماره 34 – صفحه 59
[xxv]. منتخباتي از آثار حضرت بهاء الله – شماره ١٣ – صفحات ١٤٧ و ١٤٨
[xxvi]. دور بهائي – صفحه 30
[xxvii]. رساله معرفي حضرت بهاءالله – صفحات 68-69، اسم اعظم الهي – صفحات 120- 121
[xxviii]. دور بهايي – صفحه 31، اسم اعظم الهي – صفحه 122
[xxix]. انجيل متي باب 9 – آيه 23