پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

سوال26:آیا در آثار بهائی اشتباهات دستوری وجود دارد ?

برخي معترضين پس از تاختني توهين‌آميز به سبک آثار عربي حضرت باب و حضرت بهاءالله، و آماده نمودن خواننده براي پذيرفتن استدلال‌هايش، نيش حمله را متوجه لوح احمد که از قلم حضرت بهاءالله صادر شده نموده است[i]. اين لوح به زبان عربي است و براي شخصي است که در کشوري عرب زبان زندگي مي‌کرده است. آنان با نقل يکي دو جمله از آن لوح به شرح غلط‌هاي دستوري- اعم از صرف و نحو- و اشتباهاتي که در نقل کلمات به کار رفته مي‌پردازند و با لحني عتاب‌آميز و آميخته به بد زباني، حضرت بهاءالله را به خاطر عربي نويسي او مورد سرزنش قرار مي‌دهد.

معاني مختلف هر واژه

مي‌دانيم هر لغتي در هر زباني باري از معاني و مفاهيم گوناگون بر دوش دارد. اين معاني گاه با يکديگر کاملا متفاوتند و گاه به نحوي ظريف مفهوم و معناي اندک متفاوتي با مفهوم رايج آن مي‌گيرند. مفاهيمي از اين گروه با آنکه تفاوت بسيار کم با معناي اصلي دارند نمي‌توانند جايگزين آن شوند. مثلا واژهء «توانستن» که همگان به معناي آن آشنا هستيم مي‌تواند در مفاهيم زير معني شود: ۱- توانائي انجام کاري: مي‌تواني صد تومان به من قرض بدهي؟ و يا: توانم آنکه نيازارم اندرون کسي / حسود را چه کنم کو به رنج خويش در است. (سعدي). ۲- سزاوار و شايسته بودن: مي‌توان او را بزرگترين شاعر ايران دانست. و يا: راهي بزن که آهي بر ساز آن توان زد / شعري بخوان که با او رطل گران توان زد (حافظ). ۳ – امکان داشتن، شدن: اوضاع نمي‌تواند عوض شود. و يا ماييم و کهنه دلقي کاتش در آن توان زد (حافظ). ۴ – اجازه داشتن: مي‌توانم فردا اتومبيل شما را ببرم؟

در هر واژه‌نامه، سواي آنکه عربي يا انگليسي يا فارسي باشد، مي‌توان مثال‌هاي فراوان در اين مورد پيدا کرد. اما زبان عربي ويژگي ديگري نيز دارد و آن وسعت ميدان معاني براي يک واژه، و يا حضور واژه‌هاي گوناگون براي رساندن يک مفهوم و يک معنا و تغيير شکل و صرف دستوري واژه در هر يک از اين موارد مي‌باشد.

اعتراض به واژه هاي لوح احمد

برخي با استفاده از همين دو موضوع، نيش حمله را متوجه برخي از متون عربي در آثار بهائي نموده و آنها را اشتباه و مخدوش خوانده اند و واژه‌هايي که مورد استفاده حضرت بهاءالله و مورد فهم و درک مخاطب نامه بوده، اشتباه دانسته و با تندي و پرخاشي بي دليل مي‌گويند او مي‌بايست بجاي اين واژه‌ها چيز ديگري مي‌نوشت.

مثلا کسروي که از جمله معترضين است، نخستين جمله آن لوح را نقل و چنين ترجمه نموده است:

«هذا ورقه الفردوس تغنّي علي افنان سدرة البقاء بالحان قدس مليح». معني آنکه: «اين برگ بهشت است و آواز مي خواند بروي شاخه هاي درخت کُنار باز ماندن (بقاء) با آهنگهاي نمکدار پاکي (قدس)»[ii]

پيش از آنکه غلط‌هاي دستوري که کسروي برشمارده و به اين ترجمه عجيب رسيده آورده شود، ترجمه فارسي اين جمله نقل مي شود تا خوانندگان با ذهن روشنتري موضوع را دنبال نمايند:

«اين کبوتر بهشتي است که بر شاخسارهاي درخت جاودانگي ( بقاء) به آوازهاي خوش قدسي مي‌خواند.»

کسروي آنگاه مي‌نويسد:

در اين جمله غلطهايي هست که يکايک مي‌شمارم: ۱) «تغنّ» اگر به معني «آواز خواندن» است بايد بگويد: «تغني». ۲) بايستي به سر «قدس» الف و لام آورد و بگويد «القدس» ۳) «مليح» اگر صفت «الحان» است بايستي بگويد: «المليحه». در اين واژه دو غلط رخ داده: يکي آنکه بجاي معرفه، نکره آورده. ديگري آنکه بجاي مذکر، مونث ياد کرده از آن سوي خواندن برگ بروي شاخه ها چه معني مي‌دارد؟! آن بلبل است که بروي شاخه‌ها خواند نه برگ. از اين گذشته سدر درخت کُنار در عربستان و جايي بي آب پيدا شود و اينکه در قرآن نامش آمده بهر آنست که درخت ديگري در عربستان کمتر شناخته مي‌بوده. در ايران که اين همه درختهاي گوناگون مي‌باشد و کمتر کسي درخت کُنار را ديده چه جاي آن مي‌بوده…؟[iii]

حال به پاسخ به اين ايراد ها مي پردازيم:[iv]

کلمه ورقه در عربي، بسته به آنکه چگونه تلفظ شود، معاني گوناگون به خود مي‌گيرد. اگر بخوانيم وَرَقَه (به فتح اول و ثاني) به معني برگ درخت است. اگر بخوانيم وَرِقَه (به فتح اول و کسر ثاني) معناي درخت پر برگ دارد، و اگر به فتح اول و سکون ثاني آن را وَر◦قَه بخوانيم آن نيز به معناي برگ است و آنان که با آثار ديگر حضرت بهاءالله آشنايند به آساني در مي‌يابند که منظور از برگ، برگ درخت فردوس است که در اين لوح اشاره به «شجره طوبي» دارد، شجره‌اي که «سدرةالمنتهي» نام گرفته و قرآن نيز به آن اشاره دارد.

بدين ترتيب اين جمله اشاره به فرستاده خداوند دارد که به قول جناب اشراق خاوري پيام خداوند با زبانش به گوش مردم مي‌رسد… و مردم آن نغمه آسماني را از درخت ظهور [پيامبر] مي‌شنوند. چنانکه حضرت موسي نداي الهي را از شجره مبارکه شنيد. بدين ترتيب معناي اين جمله: شنيدن نغمات الهي از درخت قدسي [سدرةالمنتهي] از زبان ورقاي بهشتي، و يا برگ قدسي آن درخت است.

کسروي در دنباله ايرادهاي خود مي‌نويسد: «آن بلبل است که بر روي شاخه خواند نه برگ». آنطور که در قرآن آمده حضرت موسي نداي الهي را از درخت شنيد و اگر در لوح احمد به خواندن برگ اشاره شده منظور اعلام ظهور امري جديد و بديع از همان درختي است که موسي نيز پيام خداوند را دريافت کرد، و اين همان ندا است که بر اساس جمله بعدي: «پاکدلان را به قرار گرفتن در جوار پروردگار و يکتا پرستان را به درگاه قرب خداوند مژده مي‌بخشد»[v].

کسروي مي‌نويسد سدر يا درخت کُنار در عربستان مي‌رويد. او اين نکته را ناديده مي‌گيرد که در اينجا مراد از سدره [سدرةالبقا] اشاره به درختي است به نام سدرةالمنتهي که بر اساس باورهاي اسلامي در بالاترين مرحله خلقت يعني آسمان هفتم روييده و حضرت محمد در شب معراج خود از آن گذشت و به حضور باري تعالي بار يافت. و اين اشاره ظريف حکايت از ريشه و حقيقت الهي اين ظهور دارد. بر اين درخت فرخنده ورقاء الهي نغمه‌مي‌سرايد و مژده پديد آمدن آييني نو مي‌دهد.

ايراد ديگر کسروي در اين که به جاي «تغنُّ» بايد «تغني» باشد نيز بيجاست. در پاسخ اين اعتراض جناب اشراق خاوري مي‌نويسد:

در لغت عرب براي آواز هر موجودي لغتي خاص هست و چون کبوتر در هنگام آواز غنّه دارد يعني آوازش از بيني است لهذا گفته‌اند غنّ و تَغَن، و چون در آغاز لوح مبارک ذکر «ورقه» شده که [به خاطر شباهت لفظي] به معني کبوتر «ورقا» گرفته شده است، بنابر اين لغت خاص [نغمه سرايي] او را که در لغت عرب مصطلح است ذکر فرمودند و اين خود از لوازم فصاحت کلام است … به اين معني که برگ را تشبيه به ورقا فرموده و بعد لازمه ورقاء را که آواز است براي برگ ذکر فرموده که اين همه از آثار فصاحت کلام است که در فن بيان و معاني در باره بلاغت و فصاحت تدوين شده است.[vi]

کسروي هم‌چنين کلمهء «مليح» را به سخره «نمکدار» ترجمه نموده حال آنکه تمام واژه‌نامه‌هاي فارسي «مليح» را «شيرين و خوش آيند» نيز ترجمه کرده‌اند و لغت‌نامه دهخدا آن را با فصيح و گويا و خوش بيان نيز برابر دانسته است.

علت اعتراضات

سبب اين گونه اعتراضات، اعتقاد مسلمين به بلاغت و فصاحت قرآن است که قرآن را مَثَل اعلاي سخنداني و در اوج بلاغت مي‌دانند و هيچ متن ديگري را با آن برابر نمي‌شمارند. بر اساس اين باور، معجزه پيامبر اسلام همانا فصاحت کلام اوست. تصور منتقدين از سبک آثار بهائي آنست که آن متون نيز بايد کاملاً در لحن و کلام قرآن باشد تا کامل و صحيح جلوه کند. آثار عربي بهائي، با هزار و چهار صد سال فاصله از زمان پيامبر، طبعاً با سبک قرآن تفاوت دارد لذا براي اين گروه کوچک، اين آثار قابل پذيرش نيست و به دنبال دلايلي براي خدشه‌دار ساختن آن مي‌گردند.

در مورد سبک قرآن و معجزه بودن آن بايد گفت که در زمان پيامبر، اعراب شبه‌جزيره از طريق آشنايي با اقليت‌هاي مسيحي و يهودي عرب که در آنجا زندگي مي‌کردند، و سپس از طريق آيات قرآن، با مندرجات انجيل و تورات و با سنّتِ آوردن معجزه توسط موسي و عيسي آشنايي پيدا کردند. در تورات و انجيل معجزاتي مثل شکافتن دريا و گذشتن از آن، تبديل عصا به مار، پر کردن روي زمين از قورباغه، و يا شفا دادن بيماران، زنده ساختن مردگان و تبديل آب به شراب و غيره آمده است. اما در قرآن سخني از معجزات پيغمبر نيست و بشهادت آيات گوناگون آن، هر بار که اهل قريش و ديگر اعراب، از حضرت محمد، به سنت پيامبران قبل، تقاضاي معجزه نمودند، آيه‌هايي نازل مي‌شد مبني بر اين که حجّت من کلام من است: من بشري مثل شما هستم فقط به من وحي مي‌رسد، انا بشر مثلکم يوحي اليه، اگر همه حتي جن و انس جمع شوند قادر به آوردن آيه‌اي مانند قرآن نخواهند بود، شما معجزات [پيامبران] پيشين را ديديد و ايمان نياورديد[vii] و امثال آن.

آنگاه بزرگان و دانشمندان قريش که دستشان از ديدن معجزه کوتاه شده بود و اين سخنان را درباره اهميت آيات قرآن مي‌شنيدند شروع به اعتراض بر کيفيت آيات قرآن و سبک و اشتباهات آن نمودند. حتي کار را به آنجا رساندند که پيامبر را شاعري مجنون خواندند چنانچه در قرآن آمده است: «وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ[viii]». يعني و مي‌گفتند آيا ما براي خاطر شاعر ديوانه‌اي دست از خدايان خود برداريم؟ نضر بن حارث يکي از بزرگان قريش که در دشمني و کينه‌ورزي با پيامبر معروف است در سفري که براي تجارت به ايران نمود برخي از افسانه‌ها و اساطير کهن ايران را به عربي ترجمه نمود و به سبک قرآن بر قريش خواند و ادعا کرد که شيرين‌تر و بهتر از قرآن آورده است. به همين جهت آيه‌اي بر پيامبر نازل شد که «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ[ix]» يعني چون آيات بر ايشان خوانده شود گويند شنيديم، اگر خواهيم توانيم چون او بگوييم و مانند اين کلمات بياوريم، نيست اين آيات مگر افسانه پيشينيان و قصه‌هاي گذشتگان.

در قرن‌هاي متوسط اسلامي به تدريج که لغت عرب نضج و قدرتي يافت و دستور زبان عربي بر اساس معين (و بيشتر در تطبيق با قرآن) تدوين يافت، آثاري از نظم و نثر عربي نوشته شد و بزرگان عرب با شعر و شاهکارهاي ادبي عصر خود آشنا شدند. آنگاه اين پرسش پيش آمد که پايگاه قرآن در مقابل اين آثار چيست؟ از آنجا که در نفوذ کلام قرآن و محبوبيت آن در بين عامّه خلق ترديدي نبود اينان بر اين فکر متّفق شدند که محبوبيت و معجزهء قرآن در فصاحت و بلاغت آنست.

در آيات قرآني خصايل متعددي براي کلام‌الله آمده از جمله آنکه قرآن «کتاب رحمت و موعظه است[x]»؛ «نذير (بيم‌دهنده و ترساننده [از عذاب آخرت] است[xi]» و امثال آن. اما نه در خود قرآن، نه در صدر اسلام و نه در قرون اوّليهء اسلامي در هيچ متن يا روايت يا حديثي سخن از فصاحت و بلاغت قرآن نمي‌يابيم.

ميسيونرهاي مسيحي که در قرن‌هاي اخير بر اسلام ردّيه نگاشته‌اند موضوع فصاحت قرآن را مورد اعتراض قرار داده استدلال مي‌نمايند که فصاحت و بلاغت در يک اثر چيزي نيست که بتوان آن را اندازه گرفت و يا با مقايسه با ديگر آثار ارزشمند براي آن ارج و مقامي معين کرد. هر اثري هر قدر هم که از سوي گروهي فصيح‌ترين و بليغ‌ترين و شيواترين سخن تلقي شود باز ممکن است در قرني ديگر و در نظر گروهي ديگر آن درجه از والائي و شيوايي سخن را نداشته باشد. در ثاني اگر فصاحت و بلاغت کلام کسي بخواهد دليل درستي ادعاي پيامبري کسي قرار گيرد، بايد کسي اهل علم و ادب باشد و ساليان دراز به تحصيلات پردازد تا بتواند با مقايسه در متن‌هاي ادبي قرن‌هاي گوناگون قضاوت نمايد که متني براي تمام ادوار تاريخ بشر از فصاحت و بلاغت برخوردار است يا نه. اينان هم‌چنين مي‌گويند يک مسلمان چيني يا اندونزي يا پاکستاني که عربي نمي‌داند چگونه مي‌تواند در مورد فصاحت قرآن قاضي باشد و بر آن اساس محمد را پيامبر خدا بداند؟ سواي ميسيونرهاي غربي، برخي از مسيحيان عرب در کشورهاي مصر و سوريه، در قرن‌نوزدهم و ابتداي قرن بيستم کتابهايي در ردّ فصيح بودن قرآن و غلط‌هاي دستوري آن تاليف نمودند. همين امروزه نيز در سايت‌هاي کامپيوتري نه تنها از مندرجات و شيوه نگارش قرآن انتقاد مي‌شود بلکه بحث‌هاي گوناگون بين افراد مختلف در مورد اشتباهات گرامري آن کتاب درگير است.

آنچه در بالا آورده شد، براي بيان يک اصل تاريخي بود که در هر عصر، آنان که خود را صاحب علم و دانش و رهبر مذهبي مي‌دانسته‌اند، با همين دليل بر پيامبر عصر خود تاخته و او را بي سواد و فاقد دانش خوانده‌اند. ردّيه نويساني را که به برخي آثار عربي بهائي اعتراض کرده‌اند، بايد در آن زمره دانست.

آثار بهائي ترديدي در معجزه قرآن و فصاحت و بلاغت کلام آن روا نداشته‌اند. اما به اعتقاد آنان معجزه کلام قرآن تنها در لغات و واژه‌هاي قرآن و يا در ساختار دستوري و ادبي آن نيست. معجزه کلام قرآن در آنست که کلام خداست و نفوذي بي‌مانند در قلب توده‌ء انسان‌ها و مؤمنين به اين ديانت و هدايت ايشان داشته است. آنان همين معجزه را در کلام مسيح و در کلام موسي و زرتشت و بودا نيز مي‌بينند. حتي آنکه از مسيح جز چند جمله در انجيل باقي نباشد، حتي آنکه موسي به لکنت زبان موصوف باشد، يا آنکه بودا يک خط هم بر روي کاغذ نياورده باشد و زرتشت گفتارش به صورتي ناقص پس از قرن‌ها بر روي کاغذ آمده باشد. بديهي است بهائيان آثار بهائي را نه تنها در حدّ خود فصيح و شيوا و بليغ مي‌دانند بلکه معتقدند به مانند آثار ساير پيامبران از معجزهء نفوذ در قلب‌ها و از منطق و مفهومي عقلاني که موافق نياز عصر است بهره‌مند مي‌باشد.

اعتراض به مزد صد شهيد

ديگر از ايرادهاي کسروي به لوح احمد، بخشي است که به خواننده آن لوح مزد صد شهيد وعده داده شده است.

کسروي در تعريف کلمه شهيد مي‌نويسد:

کسي را گفتندي که در راه خدا (يا بهتر گوييم: در جنگهاي اسلامي) کشته شود…اسلام به او ارج نهاده و مزدهاي بزرگي در نزد خدا نويد داده…

سپس چنين ادامه مي‌دهد:

بهاء مي‌گويد: هر کس يک بار اين لوح را بخواند، خدا به او مزد صد شهيد خواهد داد. نخست بايد پرسيد چرا؟! مگر خواندن يک لوح چه سختي مي‌دارد يا نتيجه بزرگي از آن بر مي‌آيد که چنين مزد بسيار بزرگي به خواننده آن داده مي‌شود…

آنگاه پس از توهين ديگري به حضرت بهاءالله مي‌نويسد:

چنين سخني از يک بنيادگذ‌ار دين، ريشه دين خود را کندن است. چه در جايي که مردم توانند با خواندن يک لوحي مزد صد شهيد گيرند و در زندگاني آينده جايگاه بسيار بلندي يابند، چه نيازي دارند که بکارهاي نيک ديگر پردازند؟! چه نياز دارند که از بديها و گناهها پرهيزند؟!

بعد کسروي مي‌نويسد:

کساني که در جنگ‌هاي بابيگري در مازندران و زنجان و ديگر جاها کشته شده‌اند فريب خورده و زيان بسيار برده‌اند زيرا اين بيچارگان يک شهيد بيشتر نبوده‌اند و مزد يک شهيد بيشتر نخواهند دريافت. ولي فلان جوان خوشگذران بهائي هر روزي يک بار لوح احمد خواهد خواند و هنگاميکه پير شود و بميرد، مزد صدهزارها شهيد خواهد يافت…

کسروي پس از آوردن مثال‌هاي ناواردي چنين ادامه مي‌دهد:

در همان لوح احمد سوگند به خدا مي خورد که اگر کسي در سختي باشد و يا دچار اندوهي گردد و اين لوح را بخواند خدا او را از سختي و از اندوه رها گرداند… اين اندازه از جهان و از آيين گردش آن آگاه نمي‌بوده که بداند با خواندن لوح احمد يا حديث کسي از سختي يا از اندوه بيرون نيايد، بداند که چاره سختي و اندوه را بايد از راهش کرد. [xii]

براي پاسخ به اين ايراد کسروي دو راه وجود دارد. يکي استناد به ده‌ها حديث اسلامي که در آن اقدام به کاري و يا بيان جمله‌اي و زيارت مقبره‌اي را با اجر صد شهيد و يا بخشيدن بهشت به ايشان برابر دانسته‌اند، و با نقل آن‌ها بگوييم اگر اين ايراد به لوح احمد وارد است، به احاديث اسلامي هم وارد است. ولي اين روش نه علمي است و نه کافي.

راه دوم آنست که به دنبال پاسخي باشيم که با خرد موافق باشد و بتواند همگان را بکار آيد. از اين‌رو بايد ابتدا ببينيم احمد که بود، اين لوح چه مي‌گويد، و احمد چه کرده يا بايد بکند که شامل چنين بخششي گرديده، و آيا مزد صد شهيدي که وعده داده شده مثالي نمادين(سمبوليک) از پاداش خدمتي بزرگ است يا واقعاً کسي که اين لوح را بخواند درست اجر ۱۰۰ نفر شهيد را خواهد داشت، نه کمتر و نه بيشتر.

به اين موضوع نيز خواهيم پرداخت که آيا در قريب ۱۴۰ سالي که از صدور لوح احمد گذشته بهائيان، آنطور که کسروي نوشته، همه اصول و احکام و تعاليم بهائيت را به کنار نهاده و با خواندن آن لوح به انتظار پاداش صد شهيد نشسته‌اند، و يا آن را نشان و رمزي از پاداش خدمتي بزرگ دانسته‌اند که در آن زمان به احمد (گيرنده لوح) وعده شده است.

توجه به اين نکته اساسي ضروري است که الواح حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء را مي‌توان به طور کلي به دو گروه تقسيم نمود. يکي الواح عمومي که در اصول و تعاليم ديانت بهائي بيان شده و شامل اساس و بنيان آموزه‌هاي اين دين است. ديگر الواح خصوصي که خطاب به شخصي معلوم، و يا بهائيان شهري مخصوص، و يا ناظر بر زمان و حرکت خاصي مي‌باشد. اين گروه از الواح بطور کلي از مضامين الواح عمومي بي‌بهره نيست و اغلب داراي جملات و بياناتي که به روشني اصول امر بهائي را تصريح مي‌کند نيز مي‌باشد. ولي در همان لوح شخص گيرنده به کار خاصّي، يا سفر به شهري و دادن پيامي مامور مي‌گردد. به طور بديهي آن بخش از لوح بر شخص و زمان مخصوص ناظر است و براي ديگران و يا زمان امروز نيست. همين امر در مورد دستورات کلّي که در زماني خاص به جامعه داده شده صدق مي‌کند.

مثلا در دوره‌اي، حضرت عبدالبهاء بهائيان را به آموختن زبان اسپرانتو تشويق مي‌نمود. آموختن اسپرانتو در دوراني که زبان انگليسي مثل امروز زبان بين‌المللي نشده بود فوايد فراوان داشت، زباني بود ساده که آموختنش موجب نزديکي بهائيان شرق و غرب مي‌شد. از جمله يک مستشرق اروپايي که در دهه ۱۹۳۰ از ايران ديدن کرده با تحسين و تعجب نقل مي‌کند که در طالقان با روستائيان بهائي از زن و مرد به اسپرانتو گفتگو نموده است. حال آيا مي‌توان گفت که به استناد اين گروه از الواح بايد امروزه نيز بهائيان رو به آموختن اسپرانتو آورند؟ البته خير، زيرا نظر حضرت عبدالبهاء تسهيل ارتباط بين بهائيان ايراني و بهائيان خارجي با زباني مشترک بوده و اين امروز با انگليسي حاصل است، نه آنکه اسپرانتو در ديانت بهائي از اهميتي خاص بهره‌مند باشد.

اينک به لوح احمد باز گرديم که در سال ۱۲۸۲ ﻫ..ق. (۱۸۶۵ م.) در ادرنه از سوي حضرت بهاءالله خطاب به ملّا احمد يزدي که در بغداد ساکن بود صادر گرديد. توجه به تاريخ اين لوح براي درک اهميت مطالب آن ضروري است. قريب دو سال از زماني که حضرت بهاءالله در باغ رضوان بغداد خود را صاحب امر و شريعت جديد معرفي کرد مي‌گذرد و ظهور جديد با مشکلات فراوان روبروست. يکي جامعهء بابي که بزرگان و رهبران آن ازل را، خليفه باب مي‌دانستند، و اگر چه رهبري جامعه را در دست «جناب بهاء» مي‌ديدند اما دريافت و جذب ظهوري تازه، و نسخ دوره بيان را تاب نمي‌آوردند. مشکل ديگر رساندن پيام جديد به مسلمانان و تبليغ آنان به آيين نو بود که جز کلمهء «باب» و «بابي» با چيز ديگر آشنا نبودند، به طوري که دهه‌هاي متمادي پس از ظهور ديانت بهائي هنوز بهائيان را به طور کلي بابي مي‌خواندند. شکل دادن به جامعه جديد بهائي و تدوين اصول و قوانين اين آيين و اداره آن، چه در بغداد و عثماني و چه در ايران، مشکل بزرگ و حسّاس ديگري بود که روياروي فرستادهء خدا قرار داشت.

سال‌ها پيش از آن که حضرت بهاءالله به فرمان دولت عثماني بغداد را به سوي استانبول و سپس ادرنه ترک نمايد، او بابيان را در پرده و به طور ضمني با فکر و توجه به ظهوري جديد آشنا مي‌ساخت. برخي از بابيان دل آگاه، با توجّه به اين آثار، به مقام حضرت بهاءالله پي برده بودند. از جمله ملّا احمد يزدي که شيفته و آشفته، از بغداد قصد آمدن به ادرنه و اقامت در نزديکي حضرت بهاءالله داشت. ولي حضرت بهاءالله با صدور لوح احمد به او نوشت که به جاي آمدن به ادرنه در بغداد بماند (و يا به روايتي به ايران باز گردد) و مژدهء ظهور جديد را به ديگر بابيان برساند. ملّا احمد بدون درنگ سفر به ادرنه را کنار گذارد و به اجراي دستور مولايش پرداخت. کاري بسيار دشوار که نياز به شجاعت و فداکاري و حزم و دورانديشي بسيار داشت.

مندرجات لوح احمد، دشواري ماموريتي که بر عهده او گذارده شده بود به خوبي نشان مي‌دهد. امروزه پس از گذشت دهه‌ها وقتي به اين لوح مي‌نگريم مطالب آن عادي و حاکي از اعتقادات اساسي بهائيان است. ولي در آن دوره که فقط اندک زماني از اظهار امر حضرت بهاءالله مي‌گذشت چنين نبود. حضرت بهاءالله در اين لوح از سويي با مثال‌هايي نمادين (سمبوليک) اشاره به ظهور ديني تازه مي‌نمايد و از سوي ديگر به روشني به ستايش ظهور باب مي‌پردازد و او را سلطان‌الرسل [پادشاه پيامبران] و کتابش را ام‌الکتاب [مادر کتاب‌ها] مي‌خواند. از خود به کبوتري بهشتي ياد مي‌کند که:

بر شاخه‌هاي درخت جاودانگي با آوازهاي خوش قدسي پاکدلان را به قرار گرفتن به درگاه خداوند مژده مي‌دهد و وارستگان را از اين پيام آگاه مي‌سازد. [اين پيام] به درستي بزرگترين ديدگاه روشني است که در کتابهاي فرستادگان خدا دربارهء آن نگاشته شده و با آن حق از باطل جدا مي‌گردد… اين همانا درخت روح است که ميوه‌هاي خداوند بلند مرتبه و توانا و بزرگ را به بار مي‌آورد… اين کبوتر در زندان شما را ياد مي‌کند و بر او تکليفي جز رساندن آشکار [اين پيام] نيست.

سپس از احمد مي‌خواهد که اين لوح را حفظ کند و در ايام زندگانيش تلاوت نمايد و در اجراي آن درنگ روا ندارد. در پايان براي کسي که آن را از صدق دل بخواند اجر و پاداشي بزرگ [در اينجا به طور نمادين برابر با اجر صد شهيد] عطا مي‌نمايد و رفع سختي و اندوه خواننده لوح را بشارت مي‌دهد.

در تاريخ ايران، پس از زرتشت، فقط دو تن يعني حضرت باب و حضرت بهاءالله بودند که به آوردن آييني جديد برخاستند و تاسيس شريعتي تازه نمودند. (البته ماني نيز در زمان ساسانيان چنين ادعايي داشت، ولي آيينش با مخالفت شديد موبدان زرتشتي و کشتار مانويان روبرو شد. مانويان به آسياي مرکزي فرار کردند و قرن‌ها در آنجا ديانت خود را پايداري نمودند.) که کار کوچکي نيست که کسي از جان بگذرد و در جامعه مسلمان آن روز به تبليغ ديانتي جديد پردازد. امروز نيز در ايران، نه تنها برخاستن به اين کار مساوي با پاداش مرگ است، بلکه ترک اسلام و گرويدن به آئيني ديگر نيز همين مجازات را دارد. عجبي نيست که حضرت بهاءالله مقام کسي را که به اين کار برخيزد بسيار والا دانسته و مزد او را با اجر صد شهيد برابر دانسته‌اند.

اما در زبان فارسي آوردن اعدادي که نمايانگر عدد و شماري هنگفت باشد فراوان است. مثل هفت و هفتاد، چهل و چهار صد، ده‌هزار و بيست‌هزار و صدهزار. حافظ مي‌گويد:

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم     نبود بر سر آتش ميسرّم که نجوشم

و يا اين بيت سعدي:

دلي که عاشق و صابر بود مگر سنگ است     ز عشق تا به صبوري هزار فرسنگ است

از اين نمونه‌ها در آثار بهائي نيز ديده مي‌شود که به يک مثال از آثار حضرت عبدالبهاء قناعت مي‌کنيم:

«ذرّه‌اي از عصمت اعظم از صد هزار سال عبادت و درياي معرفت است.»[xiii] که در اينجا البته مقصود از «صدهزار سال عبادت» (که با توجه به عمر طبيعي انسان امري محال است)، بيان اهميت عصمت و عفت است و نه چيز ديگر.

کسروي خواندن اين لوح را از صميم قلب، که سبب رفع اندوه خواننده شود مورد ايراد قرار داده و اين حقيقت را ناديده انگاشته که بشر در طول تاريخ، دعا و مناجات را به عنوان وسيله‌اي کارساز و پر اهميت براي درک نعمت و سعادت نزديکي به خداوند و رفع اندوه و سختي زندگي به کار برده است. چرا خواندن لوح احمد با آن جملات زيبا چنين اثري نداشته باشد؟ چرا ديگر الواح بهائي چنين اثري نداشته باشد؟ تازه اين نيز در حالي است که بنيان‌گذار دين پيروانش را به خردورزي مي‌خواند، آنان را براي رفع مشکلاتشان به يافتن وسايل راهنما مي‌شود و نه فقط توسّل و اعتقاد به دعا. شفاي بيماران را نيز در دست طبيب حاذق مي‌بيند نه دعا و نذر و نياز و يا کمک گرفتن از رمالان و دعانويسان و ورد خوانان. بهائيان را در ده‌ها نوشته به کار و عمل و کوشش فرا مي‌خواند، کار را نوعي عبادت مي‌داند. رسيدن توفيق را از جانب خداوند، موکول به اقدام و عمل مي‌بيند، و دعا خواندن و دست بسته منتظر حل مشکلات ماندن را نهي مي‌کند. نمونه‌اي از اين تعاليم را در زير مي‌آوريم:

«اي بهائيان! بر هر يک از شما واجب شده است به کاري مثل صنعت و کسب و مانند آن اشتغال ورزيد و ما اين کار کردن شما را عين عبادت خداوند راستين قرار داده‌ايم… وقت خود را به بيکاري و تنبلي ضايع مکنيد و به کاري اشتغال ورزيد که خود و ديگران از آن بهره بريد… بدترين مردمان در نظر خداوند آناني هستند که بيکار مي‌نشينند و از ديگران طلب مي‌نمايند…[xiv]»

«هر نفسي به صنعتي و يا به کسبي مشغول شود و عمل نمايد آن عمل نفس عبادت عندالله [نزد خدا] محسوب.[xv]»

«نزد اهل بهاء افتخار به علم و عمل و اخلاق و دانش است[xvi]…»

«بر هر نفسي اشتغال به صنعت و کسبي فرض است. مثلا من حصير بافي مي‌دانم و شما صنعت ديگر، اين عين عبادت است اگر با نهايت صداقت و امانت باشد و اين سبب ترقي است…[xvii]»

البته کسروي بر سيره خود اين بخش از تعاليم بهائي را بکلي ناديده مي‌گيرد و از آن مي‌گذرد. وي که اعتقادات همه ايرانيان را بر پايه خرافات و تنبلي و بيکارگي مي‌داند حتي از ياد مي‌برد که فرهنگ اصيل ايران نيز فرهنگي پويا و جوياست و شخص را به کوشش و حرکت مي‌خواند. شاهدش ضرب‌المثل‌هايي است رايج چون «از تو حرکت از خدا برکت»، و يا شعر معروف:

نابرده رنج گنج ميسر نمي‌شود     مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

تاريخ ديانت بهائي نشان مي‌دهد که آنچه در بالا گفته شد، برداشت طبيعي هر فرد بهائي از مندرجات اين لوح و مفهوم و معناي سمبوليک پاداش مقرر در آن بوده است. دليل اين امر نيز اين است که از زمان صدور لوح هزاران تن جان خود را در راه آيين جديد فدا کردند، خانه‌ها و خانواده‌ها بر باد رفت و بهائيان حماسه‌‌هايي آفريدند که تاريخ مانندش را نديده است. در همه اين موارد اگر اين بهائيان نيز برداشت کسروي را داشتند مي‌توانستند به آساني از مهلکه برهند و با خواندن لوح احمد به پاداشي صد برابر شهادت برسند. اما حتي در يک مورد نيز چنين اتفاقي نيفتاد و همين يک نکته مي‌تواند بهترين پاسخ براي کسروي باشد.[xviii]


[i]. براي ديدن متن لوح احمد به زبان عربي، به ادعيه محبوب و براي متن عربي و ترجمه فارسي به آموزه‌هاي نظم نوين جهاني بهائي- صفحات ۲۰۸- 201 مراجعه کنيد

[ii]. بهائيگري – صفحه ۵۶

[iii]. بهائيگري – صفحه ۵۶

[iv]. پاسخ ها برگرفته شده از اسرارالآثار جلد ۵ – صفحه ۱۰۳ به بعد و اقداح الفلاح جلد ۱- صفحه ۶۶ به بعد، مي باشند

[v]. ترجمه فارسي لوح احمد

[vi]. اقداح الفلاح جلد۱- صفحه ۶۷

[vii]. آيات مشابه: سوره طه – آيه 133، سوره بقره – آيات ۲۳ و ۲۴، سوره يونس – آيات ۳۷ و ۳۸

[viii]. سوره صافات – آيه ۳۶

[ix]. سوره انفال – آيه 31

[x]. سوره عنکبوت – آيه ۵۲

[xi]. سوره عنکبوت – آيه 51

[xii]. بهائيگري – صفحات 51 و 52

[xiii]. مکاتيب جلد ۱ – صفحه ۴۵۰

[xiv]. ترجمه کتاب اقدس – آيه ۳۳

[xv]. بشارات

[xvi]. کلمات فردوسيه

[xvii]. اخلاق بهائي- صفحه ۴۸

[xviii]. برگرفته از کتاب کسروي و کتاب بهائيگري او – بهمن نيک انديش – فصل هفتم