نگارش: نادر سعیدی
بخش اول
الف: مقدمه ای بر تاریخ آئین بهائی
آئین بهایی نه تنها از ایران برخاسته است بلکه با روح فرهنگ شامخ و شکوهمند ایران پیوندی یگانه و استوار دارد. آئین فرخندۀ حضرت زردشت جلوۀ شگرفی از فرهنگ تسامح و بردباری در ایران بود. بههمین جهت در ایران باستان بردباری فرهنگی و مذهبی مبادلۀ فکری و شکیبائی مذهبی را تشویق نمود و در زمان نامدارانی چون کوروش دادگر ایران مهد تمدّن و خلاقیّت فرهنگی و علمی و سیاسی گردید. همین روحیّۀ تسامح و بردباری بود که با تعامل با روح آئین مقدّس اسلام به مبادلۀ فرهنگی و خلاّقیّت فکری شگرفی در قرنهای اولیۀ اسلام منجر شد. اما متأسفانه بتدریج با جهالت بسیاری از علماء و تحکّم نابردباری مذهبی این روحیۀ تحقیق و بردباری سرکوب گشت و بجای آن فرهنگ تکفیر، تقلید، سنتپرستی و نفرت از بیگانگان توسط سران مذهبی و سیاسی تشویق گردید. بدینسان بود که شکوه گذشتۀ تابناک ایران در وراء ابری تیره از اوهام و تقالید مذهبی پنهان گردید و خلاقیّت فکری و علمی جای خودرا به رکود فرهنگی، صنعتی و سیاسی سپرد. در چنین شرایطی بود که فرهنگ و اقتصاد نوزای غرب که در عصر جدید از کابوس اوهام سنتی و نابردباری فرهنگی تا حدودی بیدار گشته و در جهت اعتلاء علمی و فرهنگی قدم میزد به آسانی و سادگی در رقابتهای اقتصادی و نظامی و سیاسی بر ایران چیره و فائق گشت. علمای ایران بجای تشویق کسب علم و صنعت و فرهنگ خلاّق و آزادی عقیده و وجدان به تعرّض بر عقائد پرداختند و هر گونه یادگیری از علوم و صنایع غربرا باستناد حدیث “من تشبّه بقوم فهو منهم” (هرکس که به قومی شباهت جوید از آنها میشود) بباد دشنام و تکفیر گرفتند و از هرگونه تکامل علمی و خلاّقیّت فرهنگی ممانعت کردند. نتیجه آن شد که نه اقتصاد سنتی ایران تاب رقابت با اقتصاد صنعتی اروپا را داشت و نه ارتش ایران قادر به مقاومت در مقابل ارتشهای اروپائی بود. جای تأسف است که پاسخ سران فرهنگی و مذهبی به این شرائط ناگوار از قرن هجدهم به بعد تشدید روحیۀ نابردباری مذهبی، تقویت فرهنگ تکفیر و تفسیق، افزایش قدرت آخوندها در فرهنگ و سیاست ایران، دامنه زدن به روحیۀ توطئهگرائی، امتناع از قبول هرگونه مسئولیت فرهنگی در ارتباط با این عقبافتادگی اجتماعی، و بالاخره تضمین نابردباری فرهنگی، اجتماعی و دینی از طریق نهادی ساختن سنتپرستی فرهنگی در ساختار سیاسی ایران بوده است. بدینسان است که ایران عزیز که زمانی مهد تسامح فرهنگی و بردباری مذهبی بود بعنوان ﻻنۀ تیرهای از فرهنگ تکفیر و نابردباری و خشونت و تبعیض در سرتاسر دنیا شهرت یافته است.
بخش دوم
امّا در نیمۀ قرن نوزدهم با ظهور آئین بهائی روحیۀ بردباری و تسامح فرهنگی ایرانی جلوۀ تابناک بدیعی یافت. همانند آئین مقدس زرتشت که از ایران بپا خاسته بود آئین بهائی نیز از ایران ظهور کرد و بوحی الهی و الهام ربانی تقدیر یزدان برآن قرار گرفت که ایران بار دگر محل ظهور فرهنگ شکیبائی و برابری و تعاون و تکامل گردد. روحیّۀ تسامح و بردباری در آئین بهائی شکلی جهانشمول بخود میگیرد و درنتیجه آئین بهائی پلی برای ارتباط وآشتی خلاّق میان ایران و جهان میگردد و بدین ترتیب فرهنگی جهانشمول و خلاّق و مترقّی که نیاز و مقتضای زمان است از ایران بپاخاست که آرمانش تکامل و اتحاد عالم انسانی است.
بخش سوم
دیانت جهانی بهائی آغازش از شهر شیراز در ٣ خرداد ماه سال ١٢٢٣ شمسی (٥ جمادی الاولی از سال ١٢٦٠ هجری قمری) برابر با ٢٣ می ١٨٤٤ میلادی بود. در این سال (١٢٦٠ هجری قمری) که هزار سال کامل از وفات امام حسن عسکری گذشته بود جوانی ٢٥ ساله بنام سیّد علیمحمد شیرازی باب علم الهی را بروی جهانیان گشود، خودرا باب نامید و پیروانش به بابی معروف شدند. حضرت باب زلزله بر ارکان اوهام و تقالید انداخت و بتهای سنّتپرستی و ارتجاع فرهنگی را درهم شکست. بخلاف علمای رسوم که مبنای علم و اقتدار خودرا مشروعیّت سنّتپرستی قلمداد میکردند حضرت باب که تاجری جوان بود اعلان فرمود که به وحی و الهام الهی آئین بدیعی را برای بشریت به ارمغان آورده است که سنتهای کهنسال را درهم فروریخته و از لزوم تجدّدی راستین که مبتنی بر هماهنگی علم و دین است سخن میگفت. برای اعلان این نوزائی روحانی و فرهنگی حضرت باب کتابی بنام قیّوم الأسماء در شرح سورۀ یوسف نازل فرمود و در این تفسیر شگرف از وحدت همۀ انبیاء الهی سخن گفت و داستان یوسف را سمبلی از این وحدت راستین پیامبران تلقّی فرمود.
بخش چهارم
آن حضرت اعلان فرمود که اکنون زمان ظهور حقائق نهفتۀ در کتب مقدّسه فرا رسیده است و آدمیان را به توجّه به حقیقت مشترک ادیان و پیامبران دعوت نمود. از نقطه نظر حضرت باب حقیقت همۀ انبیاء یکیاست و آن امر و مشیّت الهی است که در هر زمان بنابه اقتضاء زمان بصورت جدیدی خودرا ظاهر میسازد. بفرمودۀ آن حضرت تمامی یک مدنیّت روحانی همانند آینهای است که تصویرگر آن حقیقت واحد یعنی پیامبر الهیاست. بدین جهت بود که با تعبیر بدیع خویش از آیۀ قرآنی که خداوندرا اوّل و آخر و ظاهر و باطن تعریف میفرماید آن حضرت اوّل و آخر یعنی تمامی مدنیت روحانی را انعکاسی از تجلّی پیامبر الهی دانست.[1] برای توصیف همین اصل ژرف عرفانی بود که حضرت باب از وحدت همۀ مراتب گوناگون مقامات روحانی سخن گفت و لذا خویشتن را هم بهعنوان باب امام، هم بهعنوان خود امام و هم بهعنوان پیامبر معرّفی فرمود تا مردم را بصورتی تربیت فرماید که در آئینه موجودات چیزی جز تجلّی امر و مشیت الهی نبینند و از ظواهر اشیاء فراتر رفته و به حقائق اشیاء یعنی تجلّی الهی ناظر شوند. مخالفان آئین بهائی از ابتدا نظر به تقالید مرسوم میان ایشان از درک این اصل لطیف روحانی قاصر شدند و در نتیجه حضرت باب را به تناقضگوئی و تغییر ادّعای خویش متّهم ساختند.
امّا همین اصل لطیف روحانی یعنی توجّه به حقائق اشیاء بود که در آثار گوناگون حضرت باب از جمله کتاب بیان فارسی شالودهای مستحکم برای ارائۀ مفهوم جدیدی از تمدّن و تجدّد گشت. بدین ترتیب که چون حقیقت همۀ ادیان چیزی جز تجلّی اسماء و صفات الهی نیست در آنصورت همۀ انسانها مقدّس و عزیز و متعالی گشته و اخلاق و فرهنگی مبتنی بر تقدّس انسانها و شرافت فرد فرد آدمیان موجّه و مشروع گردید. آن حضرت در آثار خود از آدمیان میخواهند که در همۀ افعال خویش مظهری از صفات خدا گشته، همه کار را در نهایت کمال و لطافت انجام داده، هرکاریرا بمنظور رضای خدا و بدون اغراض شخصی معمول داشته و همانند خداوند که عنایت و موهبتش شامل همگان است به همۀ انسانها صرفنظر از دیانت و اعتقادشان مهر ورزیده و محبّت و عنایت کنند.[2] بخلاف علمای سنتپرست آن زمان که بیخبر از دنیا و حوادث آن به تکفیر و طرد اروپائیان پرداخته و از نجاست و کفر مسیحیان سخن میگفتند حضرت باب علم و صنعت اروپائیانرا مورد تمجید و ستایش قرار داده و از لزوم تکامل و تجدّد علمی و صنعتی سخن گفتند.[3] در عین حال بخلاف فرهنگ دینستیز نویسندگان اروپائی از ضرورت اتحاد و هماهنگی دین و علم نیز سخن فرموده و ضرورت عرفان و ایمان را به عنوان مبنائی عینی برای اعتقاد به تقدّس و حقوق آدمیان متذکّر شدند.
بخش پنجم
از آنجا که پیام حضرت باب استبداد سیاسی سران قاجار و نیز استبداد دینی سران مذهبی ایرانرا مورد سئوال قرارداد و مشروعیت قدرت ایشانرا که بر مبنای سنتپرستی استوار بود با طرد و نفی سنتهای پوسیده بامر الهی مورد خطر انداخت، بسیاری از علمای دینی و حکّام محلّی و زمامداران مملکتی آن حضرت و پیروانش را تکفیر کردند و با هزاران تهمت و دروغ و افتراء مردم را از تحقیق در مورد آئین جدید ترساندند که این شیوۀ عقیم و ظالمانه هماکنون نیز ادامه دارد. ولی هرچند که بیداد و ستمگری فرمانروایان و تکفیرهای بعضی از علماء بیشتر شد برعکس تعداد مؤمنان به حضرت باب در اطراف و اکناف ایران و حتی در پایتخت افزوده شد. از جمله اولین مؤمنان به حضرت باب بسیاری از علمای مکتب شیخیّه بودند که از نظر فلسفی و عرفانی در میان مسلمانان آن زمان تشخّص خاصی داشتند که از آن جمله ملا حسین بشرویهای، ملا محمدعلی بارفروشی و نیز بانوی حماسی و نابغۀ قهرمان تاریخ ایران طاهره قرّةالعین را میتوان نام برد که از ١٨ نفر اولین مؤمنان به حضرت باب، موسوم به حروف حیّ، بهحساب میآیند.
در سه سال اول پس از اظهار امرشان حضرت باب در شهرهای گوناگون از جمله شیراز و مکّه و اصفهان اقامت داشتند که اکثر این اوقات در حبس خانه بسر میبردند. امّا سهسال آخر زندگانی عنصری حضرت باب در زندانهای ماکو و چهریق گذشت چرا که علماء و صدر اعظم ایران در آن زمان یعنی میرزا آغاسی را امید براین بود که شاید به این ترتیب ارتباط مردم با آن حضرت قطع شود و امرش فراموش گردد. امّا تعداد پیروان حضرتش روز بروز بیشتر شد. در قسمتهای گوناگون ایران از جمله مازندران و نیریز و زنجان علماء و حکّام محلّی دست بدست همداده و جامعۀ نوظهور ولی سریعاً در حال رشد بابیرا مورد آزار و اذّیت قرار دادند و کمر بر کشتار ایشان بستند. بابیان در این مناطق مجبور به دفاع از خود گشته و آنچنان شجاعت و شهامتی از خود نشان دادند که دولت و ملّت ایران را بهحیرت انداختند. در این زمان بود که صدر اعظم جدید یعنی میرزاتقی خان امیر کبیر به تأیید و فتوای علماء تبریز فرمان قتل آن حضرترا صادر کرد و این فاجعه در ١٧ تیر ١٢٢٩ )١٨٥٠ میلادی( در شهر تبریز صورت گرفت.
در طول ٦ سال رسالت حضرت باب کتابهای متعدد و الواح گوناگونی از قلم ایشان نازل گردید که در این الواح علاوه بر تشریح حقائق نهفتۀ کتب مقدّسه از ظهور قریبالوقوع موعودی عظیمتر بهعنوان “من یظهره الله” که موعود جمیع ادیان عالم است مکرّراً و مؤکّداً سخن فرمودند.
بخش ششم
دو سال پس از شهادت حضرت باب دو سه نفر از بابیان، سرخود و بدون داشتن هیچگونه مسئولیتی در جامعۀ بابی و بدون مشورت با بابیان دیگر، از ستم پادشاه و علماء بستوه آمده و بخاطر اندوهشان از شهادت حضرت باب قصد کشتن ناصرالدینشاه را کردند چرا که او را مسئول این فاجعه می دانستند. عمل این اشخاص بیفکر و نادان که در حملۀ خود از تفنگ ساچمهای استفاده کردند باعث شد که موج عظیمی از آزار و شکنجه و قتل و غارت علیه بابیان در سرتاسر ایران برخیزد. در طهران عدّۀ زیادی از سران بابی از جمله میرزا حسینعلی نوری ملّقب به بهاءالله را که از مؤمنان اولیّۀ حضرت باب بود در زندان سیاهچال محبوس کردند. در همین زندان سیاهچال در سال ١٢٣١ شمسی (١٨٥٢) بود که حضرت بهاءالله بهوحی الهی حامل رسالت گشتند و وعدۀ همۀ ادیان الهی از جمله آئین بابی بهحقیقت پیوست. با اثبات بیگناهی حضرت بهاءالله دولت ایران با تبعید ایشان بهبغداد که جزئی از مملکت عثمانی بود موافقت نمود. از این زمان بهبعد بمدّت ٤٠ سال زندگانی حضرت بهاءالله در داخل مملکت عثمانی در تبعید و زندان سپری گردید که از این مدت ١١ سال در بغداد، ٤ ماه در استانبول، پنج سال در ادرنه و ٢٤ سال در زندان شهر عکّا اقامت داشتند. وفات ایشان در بهار سال ١٢٧١ شمسی (١٨٩٢) د ر خارج شهر عکّا در تبعید صورت گرفت و مزار ایشان، مقدّسترین مقامات بهائی است.
در این دوران ٤٠ ساله کتابها و الواح بسیار زیادی از قلم حضرت بهاءالله نازل گردید که شالودۀ مدنیّتی بدیع و جهانشمول را در عالم انسانی بیان گزارد. در آثار اولیه ایشان که در دوران بغداد نازل شد حضرت بهاءالله تعبیر انقلابی و نوینی از مفاهیم موعود و میعاد که در ظهور خودشان محقّق گردید به ارمغان آوردند. بر خلاف انتظار سنتی از موعود که ظهور موعود را با خونریزی و خونخواری و قتل و کشتار فراوان تصویر مینمود حضرت بهاءالله از ابتدا در آثارشان ظهور خودرا با نفی هرگونه خشونت و قهر، نسخ حکم جهاد و قتال، تأکید مؤکّد بر آزادی عقیده و وجدان، و ضرورت الفت و اتّحاد با همۀ اقوام و ادیان تعریف نمود و نجات عالم انسانی و تحقّق ارادۀ الهی را در وحدت و اتحّاد ادیان و وداد و صلح در میان همۀ فرهنگها، قومها و کشورها تصویر فرمود. به همین جهت حضرت بهاءالله از پیروان خود دعوت نمود که بجای کاربرد قهر و تسخیر ممالک خاکی به مدائن دلهای مردمان توجّه کنند و با حکمت و اخلاق و بردباری به فتح قلوب پردازند. حضرت بهاءالله از ابتدا تأکید فرمودند که ظهور ایشان متوجّه و معطوف به قلوب است و حکومت ارضرا به مردم و نمایندگان آنها محوّل فرموده است.
در اواخر دوران اقامت حضرت بهاءالله در ادرنه و اوائل اقامت ایشان در زندان عکّا یعنی در سالهای١٢٤٦و ١٢٤٧ شمسی یا ١٨٦٧ و ١٨٦٨ میلادی بود که حضرت بهاءالله با نزول سورۀ هیکل زمامداران عالم از جمله پاپ، امپراطور روسیه، ناصرالدّین شاه، ملکۀ انگلیس، صدر اعظم عثمانی و سلطان عبدالعزیز خلیفۀ عثمانی را مخاطب فرموده و همۀ ایشانرا به نفی فرهنگ خشونت، محو بیدادگری اقتصادی و اجتماعی و ایجاد صلح عمومی دعوت فرمودند. آثار حضرت بهاءالله در دوران ٢٤ سالۀ اقامت ایشان در عکا از جمله کتاب اقدس و لوح شیخ همگی بر لزوم تأسیس نظمی بدیع و جهانشمول و استقرار صلح و وداد در عالم انسانی تأکید فرمودند. این آثار از ظهور مرحلۀ جدیدی از تحوّل و تکامل جهان سخن گفته و لزوم ایجاد نهادهای جهانشمول و فرهنگی مبنی بر اصل وحدت عالم انسانی را برای آیندۀ جهان مؤکد ساختند.
بخش هفتم
در عین حال حضرت بهاءالله نظر به عشق مخصوص به وطن خود ایران، به مسئلۀ توسعه و تجدّد و تمدّن در ایران نیز توجّه مخصوصی فرمودند. ایشان از لزوم تحقّق دمکراسی سیاسی، تساوی حقوق زنان و مردان، آزادی مذهب و حرّیت وجدان، وحدت عالم انسانی، نفی انواع خشونتها در روابط اجتماعی و فرهنگی گروههای گوناگون، ضرورت ارتقاء و تکامل علمی و صنعتی، لزوم معاشرت با همۀ ادیان و اقوام، و هماهنگی دین و علم یا بعبارت دیگر مدنیّت مادّی و روحانی برای رشد و تکامل ایران سخن گفتند و مردم ایرانرا به نظم بدیع و جهانشمولی که در آثار آن حضرت ارائه شده است دعوت فرمودند. بدینترتیب اصل تقدّس آدمیان، که در آثار حضرت باب نیز مورد تأیید قرار گرفته بود، هماکنون در آثار حضرت بهاءالله برای اولین بار در طول تاریخ ادیان بشکل مجموعهای از تعالیم اجتماعی و فرهنگی متبلور و متظاهر گردید که محور آن اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی بوده، از آزادی و حقوق طبیعی همۀ آدمیان صرفنظر از رنگ و جنس و مذهب و قومیّت آنان دفاع کرده و همۀ انسانهارا از بیگانگی و فرهنگ بیگانگی بر حذر داشته و در عین وطن دوستی از لزوم خدمت به همۀ عالم انسانی سخن گفته است.
از آنجا که هدف حضرت بهاءالله تحقّق وحدت عالم انسانی بود آن حضرت هرآنچه را که به عداوت و بیگانگی میان انسانهامیانجامید نسخ فرمود و آنچهرا که به یگانگی و پیوند دلها منجر میشد اثبات نمود. بدین جهت است که حکم نجاسترا بالکلّ از میان برد و معاشرت با پیروان همۀ ادیان و مذاهب را فریضهای روحانی و اخلاقی معرّفی فرمود. هرگونه اختلاف حقوق را میان زن و مرد محو نمود و تبعیض میان مؤمن و غیر مؤمنرا بالمرّه طرد فرمود. مبادلۀ علمی و هنری میان گروهها و فرهنگها و کشورهای گوناگونرا بستود و انواع تعصّبات جاهلیّه، اعم از دینی یا نژادی یا جنسی یا وطنی را نفی فرمود. حکم قتال و جهادرا نسخ نمود و از لزوم الفت و محبّت با همگان، آزادی دین و مذهب، و نفی هرگونه تعرّض به عقائد و وجدان افراد سخن گفت.
امّا علاوه بر این تعالیم آن حضرت عهد محکمی با پیروان خویش ببست که بدین طریق بهائی شدن و بهائی ماندن امری اعتقادی و اختیاری در چارچوب عهد و پیمانی متقابل گردید. بهعبارت دیگر اساسی گذاشت که بر طبق آن دیانت دیگر امری نژادی، خونی، تقلیدی و یا اجباری نخواهد بود. پس تولّد در یک خانوادۀ بهائی هیچکس را بهائی نمیکند. برای آنکه فردی بهائی باشد باید خود مستقلاّنه تحرّی حقیقت کند و در صورت قبول داوطلبانۀ حقّانیت دیانت بهائی در جرگۀ بهائیان در خواهد آمد. امّا بههمین علّت اگر فردی به اصول بهائی اعتقاد نداشته و از عهد و پیمان حضرت بهاءالله سرپیچی نماید نیز بر طبق تعریف نمیتواند بهائی باشد. در نتیجه آزادی وجدان و عقیده مستلزم مفهوم عهد و پیمان است که در امر بهائی نه تنها وسیلهای برای آزادی و اندیشه و اعتقاد میگردد بلکه بعلاوه وحدت جامعۀ بهائیرا نیز حفظ میکند و آنرا از فرقه فرقه شدن و اختلاف درونی محافظه مینماید.
بخش هشتم
در عهد و پیمان حضرت بهاءالله مسئلۀ جانشینی و رهبری مذهبی بصورتی صریح و دقیق مشخّص و حل میشود. حضرت بهاءالله وظیفۀ تبیین و تفسیر آثار خودرا به پسر ارشد خویش عباس یعنی حضرت عبدالبهاء سپردند در حالیکه وظیفۀ وضع قوانین غیر منصوصرا به مؤسّسهای انتخابی که توسّط همۀ بهائیان بنحوی دمکراتیک انتخاب میگردد محّول نمودند. این مؤسّسه بیت عدل اعظم نامیده میشود. حضرت بهاءالله پیشبینی نمودند که جانشینی ایشان برای مدتی کوتاه از اخلاف ایشان بوده و به تبیین آثارشان معطوف خواهد بود و آنگاه این جانشینی بدست بیت عدل اعظم سپرده خواهد شد. بدین ترتیب برای اولّین بار در تاریخ ادیان رهبری مذهبی بشکلی دمکراتیک ظاهر میگردد. برطبق وصیّتنامۀ کتبی حضرت بهاءالله پسر ارشدشان عباس، حضرت عبدالبهاء، جانشین و مبیّن آیات الهی گردید. بهمینسان بر طبق وصیّتنامۀ کتبی حضرت عبدالبهاء نوهشان حضرت شوقی ربّانی عهدهدار همان وظیفه گردید. امّا پس از وفات حضرت ولیامرالله در سال ١٣٣٦ شمسی برابر با ١٩٥٧ میلادی دوران تبیین به سرآمد و با تشکیل بیت عدل اعظم در سال ١٣٤٢ شمسی برابر با ١٩٦٣ میلادی رهبری جامعۀ بهائی بشکل نهادی دموکراتیک و در عین حال روحانی متشکّل گردید. این عهد و پیمان حضرت بهاءالله بود که دیانت بهائیرا از خطر مهلک انشقاق و افتراق مذهبی حفظ کرد و علیرغم کوشش افرادی که به نقض آن عهد قیام کردند وحدت جامعۀ بهائی محافظه گردید. در تاریخ ادیان این امر بیسابقه بوده است. در هیچ دیانتی وحدت جامعۀ روحانی پس از وفات پیامبر و شارع حفظ نگردید. امر بهائی ورقی نو در دفتر اتّحاد و اتّفاق دینی باز گشوده است.
بخش نهم
حضرت عبدالبهاء که در سن ٩ سالگی بهمراه پدر بزرگوارشان در بحبوحۀ سرمای زمستان در سال ١٢٣١ یا ژانويه ١٨٥٣ از ایران به بغداد سرگون شدند پس از وفات حضرت بهاءالله قیادت آئین بهائیرا بعهده گرفتند. اگرچه آن حضرت در ٩ سالگی از ایران تبعید گردیدند ولی عشق بهایران و زبان شیرین فارسی در سرتاسر زندگی و آثار ایشان بنحو شگرفی هویداست. در سال ١٢٥٤ شمسی برابر با ١٨٧٥ میلادی بامر پدر بزرگوار خویش رسالهای تحت عنوان رسالۀ مدنیّه بنگاشته و مسئلۀ توسعۀ اقتصادی و اجتماعی ایرانرا مورد بررسی دقیق قرار دادند. در این اثر نظریّات مخالفان تجدّد یعنی مدافعان سنّتپرستیرا با قدرت و قاطعیّت تمام مطرود کرده و در عین حال از دو جنبۀ قهرآمیز و دینستیز تجدّد غرب نیز شدیداً انتقاد فرموده و از لزوم هماهنگی مدنیّت مادی وصنعتی با مدنیّت اخلاقی روحانی سخن گفتند. این اثر شاهکاری تاریخی در فرهنگ ایران است که متأسّفانه بخاطر تعصّب و غرض تاکنون مورد غفلت قرار گرفتهاست. مسجونیت حضرت عبدالبهاء در حیفا و عکّا مانع از آن شد که حضرت ایشان به نقاط گوناگون دنیا سفر کنند. امّا با انقلاب جوانان ترک و سقوط دولت عثمانی حضرت عبدالبهاء از زندان آزاد گردیده و توانستند عازم سفر به افریقا (مصر)، اروپا(انگلستان، فرانسه، اطریش، آلمان…) و امریکا (امریکا و کانادا) گردند. در طول این سفر سهساله ( ١٢٨٩ تا ١٢٩١شمسی و یا ١٩١٠تا ١٩١٣ میلادی) حضرت عبدالبهاء در مجامع عمومی، کلیساها، دانشگاهها، کنیسههای یهود و اجتماعات گوناگون خطابههای مهمّی در مورد اصول آئین بهائی ایراد فرمودند. در زمانیکه اروپا و امریکا از مسابقۀ تسلیحاتی و تب مهلک نژادپرستی و مردسالاری در تشّنج و تخاصم بود و غرب آمادۀ انفجار جنگ جهانی اوّل میگشت حضرت عبدالبهاء مردم آن سرزمین را دعوت بهصلح عمومی فرمودند و بدیشان هشدار دادند که در صورت غفلت از پیام حضرت بهاءالله جنگ مهیب و مهلکی بزودی اروپارا به خاک و خون خواهد کشید. در این خطابات حضرت عبدالبهاء از لزوم حرکت در جهت تساوی حقوق زن و مرد سخن گفتند و فرهنگ بدیعی معطوف به اتحّاد اقوام، نژادها و ادیان گوناگون را بمردم غرب ارائه فرمودند. بفرمودۀ حضرت عبدالبهاء سیاه و سفید و سرخ و زرد همانند گلهای زیبای گوناگونی هستند که با رنگها و عطرهای متفاوت باغی معطّر و زیبا را بوجود میآورند. در همین خطابات حضرت عبدالبهاء بر لزوم هماهنگی مدنیّت مادی و مدنیّت روحانی تأکید فرمودند و اصول این بینش بدیع را تشریح کردند. در تاریخ ایران سابقه نداشته است که یک ایرانی در اوائل قرن نوزدهم به اروپا وامریکا سفر نماید و در بزرگترین مجامع و معاهد علمی و دینی و اجتماعی آن ممالک از لزوم وحدت ادیان، صلح عمومی، تساوی حقوق زن و مرد، رفع تعصبات گوناگون، لزوم هماهنگی دین و علم و عقل، تعدیل معیشت و جدائی دین از سیاست سخنرانیهای مؤثر و خلاّق و جاذبی بعمل آورد. در زمانی که ایرانیان نظر به تلقینات رؤسای مذهبی خود با دشنام و توهین از حضرت عبدالبهاء سخن میگفتند، فلاسفه و هنرمندان و صلحدوستان و سران فرهنگی اروپا و امریکا تازگی، خلاّقیت و جذّابیّت پیام این حکیم روحانی ایرانی را مورد ستایش و قدردانی قرار میدادند.
امّا همگام با این مجهودات حضرت عبدالبهاء توجّه مخصوص به ایران و ایرانیان داشتند. سخنرانیهای حضرت عبدالبهاء حتّی در اروپا و امریکا در مورد مسائلی مثل نوروز و تقدّس ایران بخوبی نمایانگر عشق و تعلّق خاص آن حضرت به وطن خویش است، وطنی که در ٩ سالگی از آن سرگون شدند. امّا این سرگونی بجای ایجاد احساس بیگانگی یا خصومت و خشم، به عشق و عطوفت ایشان به وطن خود و فرهنگ ایران بیفزود. بسرپرستی و هدایت حضرت عبدالبهاء بود که جامعۀ بهائی ایران به ایجاد محافل روحانی در شهرهای مختلف اقدام کردند. این محافل که توسّط انتخابات افراد بهائی تشکیل میگردند اوّلین مؤسّسات دموکراتیک در تاریخ ایران را بوجود آوردند. بعلاوه بهائیان ایران به قیادت حضرت عبدالبهاء بتدریج به اجرای تعالیم بهائی در جهت توسعه و تکامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران پرداختند. اقدامات وسیع برای ترقی زنان و تساوی حقوقشان با مردان، رفع بیسوادی و همچنین تشکیل مدارس گوناگون از جمله اوّلین مدرسۀ دخترانه در ایران و بیمارستانهای مدرن علمی از جمله مؤسّساتی بود که بهائیان ایرانرا پیشقدمان تجدّد و ارتقاء نمود. اشاعۀ پیام حضرت بهاءالله که پیام تجدّد راستین، رفع اوهام و سنتهای پوسیده، نفی خشونت و قهر مذهبی، آزادی عقیده و وجدان، عدم دخالت علماء مذهبی در سیاست، هماهنگی علم و دین و عقل و بسیاری اصول دیگر را مؤکّد میسازد بتدریج در جهت بیداری فرهنگی ایرانیان و رشد فرهنگ تسامح و برابری و عدالت اجتماعی کمک بزرگی به ایران و ایرانیان نمود.
پس از وفات حضرت عبدالبهاء در سال ١٣٠٠ شمسی برابر با ١٩٢١ میلادی بنا بر وصیّتنامۀ کتبی حضرت عبدالبهاء نوۀ ارشدشان حضرت شوقی ربّانی بعنوان ولیامر بهائی رهبری جامعۀ بهائی را بدست گرفتند. اشاعه و نفوذ امر بهائی در شرق و غرب در تحت هدایت حضرت ولی امرالله دامنه و گسترش خاصی یافت بطوریکه تقریباً در همۀ کشورهای عالم مؤسّسات بهائی بوجود آمد. برای تکمیل و تقویت این فرایند روحانی بود که حضرت ولیامرالله به ترجمۀ بسیاری از آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء بزبان انگلیسی اقدام کردند و بههدایت ایشان بسیاری آثار بهائی بهزبانهای متعدد دیگری نیز ترجمه گردید. بعلاوه آن حضرت به تبیین و تشریح جزئیّات سازمانی و اداری تشکیلات بهائی پرداختند و در سرتاسر جهان سازمانها و تشکیلات اداری منظّمی که مجرای صاف و لطیفی برای جریان اصول روحانی بهائی میباشد بوجود آمد. بدینترتیب حضرت بهاءالله اصول فرهنگی روحانی و جهانشمولرا به جهان ارائه کردند و حضرت عبدالبهاء با تشریح این اصول امر بهائیرا به شرق و غرب عالم گسترش دادند وحضرت ولیامرالله این جامعۀ متّحد و جهانشمولرا با سازمانهای اداری بهائی بنحوی منظّم متشکّل ساختند و آماده انتخاب و استقرار بیت عدل اعظم کردند. در تاریخ بشر جامعهای روحانی که به این سرعت در سرتاسر عالم نفوذ یافته، از وحدت و اتّحاد کامل برخوردار بوده، تشکّل و تشکیلاتی منظّم و مجهّز داشته و هدفش ایجاد وحدت عالم انسانی و صلح عمومی باشد سابقه نداشته است. اعضای این جامعۀ بینالمللی در هرجا که هستند عاشق ایرانند و ایرانرا بعنوان مهد آئین بهائی و وطن حضرت بهاءالله از جان و دل میپرستند.
بخش دهم
بخاطر آنکه علما و دولت ایران حضرت بهاءالله را از ایران تبعید کردند و ایشان را به مملکت عثمانی سرگون نمودند مزار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء در داخل کشور عثمانی یعنی در عکّا و حیفا قرار گرفت و عکّا و حیفا مرکز روحانی و اداری جامعۀ جهانی بهائی گردید. ٢٧ سال پس از وفات حضرت عبدالبهاء بود که با تشکیل دولت اسرائیل عکّا و حیفا جزئی از خاک این کشور گشت. مخالفان امر بهائی که از انصاف و خرد بوئی نبردهاند بهائیان ایران را بعنوان جاسوسان صهیونیزم مورد زجر و آزار قرار دادهاند و حقوق اوّلیّۀ ایشان را مسلوب کردهاند. دلیل اصلی این افراد برای توجیه افعال ضد انسانی و ضد خدائیشان این است که مرکز اداری و روحانی بهائیان در اسرائیل قرار دارد و بهائیان برای مخارج این مراکز، تبرّعاتی به مرکز اداری بهائی در حیفا میفرستند. آیا بیانصافی و بیرحمی و خشونت بیش از این هم میشود؟ نابردباری همین افراد بود که به سرگونی و تبعید حضرت بهاءالله از وطن خود به کشور عثمانی منجر گردید. این دولت ناشکیبا و علماء تنگنظر و نابردبار بودند که به آزار و اذیت بهائیان پرداختند، حقوق اوّلیّۀ ایشانرا مسلوب نمودند، به قتل و غارت و کشتار ایشان پرداخته و شارع بهائی را از ایران اخراج کرده و بالاخره به زندان عکّا تبعید نمودند. آنگاه بهائیان ایران را متّهم به جاسوسی اسرائیل میسازند چرا که پیامبر بهائی در عکّا وفات میکند و لذا مرکز اداری و روحانی بهائی در فلسطین قرار میگیرد، جائی که بیش از نیم قرن بعد مبدّل به دولت اسرائیل میشود. بجای پرداختن این اوهام و افترائات بهتر بود که سران مذهبی ایران از تنگنظری و نابردباری خود خجل شده و بجای تعرّض به عقائد و دفاع از تجاوز به حقوق بشر در جهت روح و حقیقت اسلام حرکت کرده و از آزادی و حقوق بهائیان در ایران دفاع نمایند.
یکی از اساسیترین و مهمترین نتائج گسترش تشکیلات و سازمانهای اداری بهائیان در سرتاسر دنیا آن بود که با قیادت حضرت ولیامرالله پایههای تشکیل بیت العدل اعظم بعنوان رهبر روحانی و اداری جامعۀ بهائی در عالم تأسیس گردید. بههمین جهت ٦ سال پس از صعود حضرت ولیامرالله توسّط انتخابات بهائی در سراسر عالم مؤسّسۀ بیت عدل اعظم در سال ١٣٤٢ شمسی برابر با ١٩٦٣ تشکیل گردید. این مؤسّسه که هر پنج سال تجدید انتخاب میگردد رهبری جامعۀ بهائیرا بدست خواهد داشت. در ظل هدایت بیت عدل اعظم جامعۀ جهانی بهائی به رشد و گسترش خود ادامه داده، در فعالیتهای عمرانی گوناگون در سرتاسر جهان قدمهای عمده ای برداشته، در سازمانهای غیر سیاسی بین المللی نظیر سازمان ملل پرچمدار فرهنگ وحدت و الفت و عدالت اجتماعی بوده، و در اشاعۀ فرهنگی جهانشمول و مترّقی معطوف به وحدت عالم انسانی میکوشد.
بدینترتیب تاریخ دیانت بهائی آینهای از هویّت بدیع این آئین است. این تاریخ بیانگر حرکت فزاینده ای در جهت ایجاد جامعهای است که در سرتاسر عالم نفوذ یافته، اقوام و مذاهب و اجناس گوناگون را متّحد و متّفق کرده، همۀ ایشانرا در ظل اصول واحد روحانی و تشکیلات منسجم اداری مجهّز و متشکّل کرده، وحدت در کثرت را اساس این فرهنگ پنداشته و رهبری اداری و روحانی جامعۀ بهائی را از طریق انتخابات آزاد و اصول دمکراتیک مقرّر داشته است. سرچشمه این فرهنگ بدیع، صلحجو، جهانشمول، دمکراتیک و روحانی از سیاهچال طهران بهوحی الهی از قلب حضرت بهاءالله انبعاث یافت. در این مقالۀ کوتاه نگاهی کلّی و کوتاه به تعالیم حضرت بهاءالله و جهانبینی آن حضرت میافکنیم.
بخش یازدهم
ب: ایران و امر جهانی بهائی
دیانت بهائی از ایران آغاز شده است و عشق به ایران اصلی بنیادی و ناگسستنی از فرهنگ بهائی است. بهائیان صرفنظر از نژاد و ملیّت خویش همگی ایران را میستایند و به ایران مهر میورزند. امّا این ستایش و مهر صرفاً امری عرضی و تصادفی نیست بلکه برای بهائیان سرتاسر عالم دوستداشتن ایران مسئله و مفروضی روحانی و الهی است یعنی بر اساس اعتقاد و الهیّات بهائی، ایران بعنوان گهوارهٴ ظهور مدنیّت روحانی نوین و محلّ تجلّی وحی الهی سرزمینی مقدّس و ممتاز است و در نتیجه خدمت به ایران فریضه و وظیفهٴ هر فرد بهائی است.
امّا دیانت بهائی عشق به ایران را وسیلهای برای توجیه نفرت و کینه به دیگر اجناس و اقوام و ممالک عالم نمیپندارد. بالعکس بهائیان ایران را مطلع تابش خورشید عشق به عالم انسانی و ظهور فرهنگ وداد و صلح و اتّحاد همهٴ افراد بشر میشمارند. بدین جهت از نقطه نظر اندیشهٴ بهائی وجه امتیاز ایران قبل از هر چیز این است که ایران پیام صلح و وداد را برای سرتاسر جهان بارمغان آورده و پلی برای آشتی و معاشرت و اتّحاد و دوستی و یگانگی است . در اینجاست که اعتقاد بهائی به اصل وحدت عالم انسانی و مساوات و یگانگی نوع بشر با تعلّق و عشق بخصوص هر فرد بهائی به ایران پیوند مییابد و ستایش و محبّت به ایران جزء فرهنگی میشود که تمامی همتّش رفع خشونت و محو کینه و نفرت از دلهای آدمیان و آفرینش نظام اجتماعی و فرهنگی صلح و وداد میباشد.
این پیوند و ارتباط خاص میان ایراندوستی و جهاندوستی که بنیان هویّت و اعتقادات هر فرد بهائی است بیانگر آغاز مرحلهٴ جدیدی از تکامل اجتماعی و روحانی نوع بشر است. همانگونه که حضرت بهاءاللّه بارها مؤکّد فرمودهاند فریضهٴ وطنپرستی محور بسیاری از فرهنگهای گذشته بوده است ولی با تأکید صریح و منظّم بر لزوم جهاندوستی همراه نبوده است[4]. بالعکس بنا باقتضاء زمان و بخاطر محدودیّت درجهٴ تکامل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و روحانی نوع بشر احکام و شرایع گذشته معمولاً بصورت صریح و منظّم اختلافات و نابرابریهای گوناگون را لغو ننمودند. بدین جهت است که بعنوان مثال بردهداری و بردهفروشی در هیچ آئینی قبل از دیانت بهائی حرام نشده است. امّا حضرت بهاءاللّه برای اوّلین بار در تاریخ ادیان صرفاً به تشویق آزاد ساختن بردهگان نپرداختند بلکه خرید و فروش انسان و نظام بردهداری را امری ضدّ انسانی و ضدّ روحانی تعریف فرموده و آنرا قطعیّاً و مطلقاً و در هر صورت و شکل و موقعیّتی تحریم فرمودند.[5] بهمین لحاظ است که احکام هیچیک از ادیان گذشته برتری حقوق مرد نسبت به زن را قاطعاً تحریم ننمود و نظام مردساﻻری را انکار نکرد. امّا آئین بهائی است که برای اوّلین بار در تاریخ ادیان اصل تساوی حقوق زن و مرد را از اصول بنیادی تعالیم خویش شمرده و احکامی نظیر چند همسری یا جواز خشونت به زنان و یا تبعیض حقوق اجتماعی نسبت به ایشان و یا محدود ساختن زنان به چهار دیواری خانه را همگی قاطعانه مردود کرده است.[6] باز بهمین جهت است که امر بهائی برخلاف ادیان گذشته جدائی میان مؤمن و غیرمؤمن را برداشته، زبان نفرت و کینه و بیگانگی مذهبی را از میان برده، واژه کافر را برانداخته و بجای آن زبان وحدت و محبّت و الفت و معاشرت و صلح با همهٴ اقوام و ادیان را جایگزین ساخته است. اختلافات و تبعیض حقوقی و یا اخلاقی را نسبت به گروه غیرمؤمن از ریشه برکنده است و با تأکید بر ضرورت و حقّ آزادی عقیده و وجدان، همهٴ افراد بشر، صرفنظر از اعتقاد مذهبی را دارای تقدّس و حقوق واحد معرّفی نموده است. و نیز بهمین جهت است که در جهانی که اعتقادات مذهبی از مهمترین عوامل و انگیزههای فرهنگ خشونت و جنگ و نفرت شده است دیانت بهائی هر نوع فرهنگ خشونت و نفرت را نفی کرده و بجای آن از لزوم الفت و اتّحاد و وداد و صلح جهانی سخن میگوید. بفرمودهٴ حضرت بهاءاللّه “ای دوستان سراپردهٴ یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار”.[7]
چنانکه خواهیم دید این اصول جدید آئین بهائی صرفاً امری انتزاعی و شعاری کلّی نیست. بلکه این اصول شالودهٴ احکام و قوانین اجتماعی و اصول اخلاقی آئین بدیع شده است و دیگر شعاری پوچ در میان مجموعه ای از احکام و قوانین مبتنی بر اختلاف و تبعیض نیست. از آن مهمتر اینکه همانطور که خواهیم دید این اصول زمینهٴ طرحی جدید از مدنیّت و تشکیل مؤسّسات و نهادهای ملّی و بینالمللی در این آئین نوین شده است که تحقّق آن اصول را در عمل امکانپذیر مینماید.
بخش دوازدهم
پس در آئین بهائی است که وطندوستی ایرانی با فرهنگ صلح و وداد و محبّت به تمام عالم انسانی میآمیزد و هویّت ملّی با هویّتی انسانی و روحانی توأم میگردد. این مطلب را میتوان حتّی در شکل ظاهری نزول آیات الهی در دیانت بهائی مشاهده نمود. در ادیان گذشته معمولاً پیامبر صرفاً به زبان ملّی قومی که در آن متولّد شده بود آیات الهی را نازل مینمود. زندگی پیامبر معمولاً در حیطهٴ قومی و زبانی واحدی صورت میگرفت و زبان وحی هم صرفاً زبان آن قوم و ملیّت بوده است. این مطلب حتّی در قرآن کریم هم تصریح شده است که هیچ رسولی جز به زبان قوم خودش فرستاده نشده است.[8] امّا آشکارست که قوم پیامبر و نزول آیات به زبان قوم پیامبر بدین جهت است که آنان که موظّف به قبول آئین الهی هستند بتوانند زبان وحی را بفهمند و از ارادهٴ الهی باخبر گردند. بعبارت دیگر در گذشته مخاطب آئین الهی قبل از هر چیز قوم و ملتّی بوده است که پیامبر در میان ایشان متولّد شده بود. امّا وقتی به آثار دیانت بهائی نگاه میکنیم میبینیم که اگر چه زبان شیرین و فخیم فارسی وسیله نزول وحی در این آئین بدیع است امّا هم مبشر و هم شارع دیانت بهائی در نزول آیات به یک زبان اکتفاء نکرده بلکه به زبان عربی هم مینگارند. همچنین دیگر هیاکل مقدّسهٴ این دیانت یعنی حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امراللّه علاوه بر فارسی و عربی به زبانهای دیگر هم بعنوان وسیلهای برای بیان حقائق روحانی دستزدهاند. پس حضرت عبدالبهاء گاهی به زبان ترکی و حضرت ولیّ امراللّه به زبان انگلیسی هم دست به تحریر زدهاند. این مسئله در تاریخ ادیان یگانه است و علّت آن هم یگانگی مرحلهٴ جدید تکامل روحانی نوع بشر در ارتباط با آئین بهائی است. حضرت بهاءاللّه بعنوان رسول الهی به زبان قوم خویش سخن میگوید ولی بخلاف ادوار گذشتهٴ روحانی قوم حضرت بهاءاللّه از طرفی ایران است و از طرفی تمام عالم انسانی است. بعبارت دیگر تضادّ میان وطندوستی و جهان دوستی در زبان وحی و شکل ظاهری تجلّی حقائق الهی نیز در این آئین از میان میرود. نظر بآنکه دیانت بهائی برای ایجاد صلح و اتّحاد و یگانگی همهٴ عالم بشری آمده است قوم مخاطب حضرت بهاءاللّه که برای آن قوم فرستاده شدهاند صرفاً ایران نیست. امّا از طرف دیگر حضرت بهاءاللّه از ایران آمدهاند و لذا در عین حال مهر ایران و مهر زبان فارسی جزئی ناگسستنی از آئین بهائی است. در نتیجه بنا به مفهوم جدید “قوم پیامبر” در این عصر بدیع است که آئین بهائی به زبانهای گوناگون حقائق الهی را ارائه کرده است در عین آنکه زبان فارسی امتیاز و تقدّس ویژهای یافته و لذا وسیله و ظرف نزول وحی میگردد.[9] از آن گذشته زندگی حضرت بهاءاللّه در چارچوب زبانی واحد صورت نگرفت بلکه بخاطر تبعید ایشان توسّط دولت ایران بود که زندگی ظاهری ایشان پس از ایران بمدّت چهل سال در داخل کشور عثمانی صورت پذیرفت و در نتیجه زبان عربی زبان فائق محیطی بود که حضرت بهاءاللّه در آن زندگی میکردند. امّا نزول آیات الهی توسّط حضرت بهاءاللّه هم به زبان فارسی و هم به زبان عربی بیانگر اصل بسیار مهمّ دیگری در این آئین الهی نیز میباشد. بدین ترتیب که آثار حضرت بهاءاللّه و پیام ایشان از تنگنای فرهنگ نفرت و کینه که گاهی بشکل عربستیزی و گاهی بشکل پارسیستیزی خود را ظاهر کرده یا میکند فراتر رفته و از ابتدا به لزوم احترام هم به فرهنگ شکوهمند ایران کهنسال زرتشتی و هم به آئین فرخندهٴ اسلامی تأکید کرده و میکند. چنانکه خواهیم دید این امر بازتابی از مفهوم بدیع تجدّد در آئین بهائی نیز میباشد که بخصوص در ارتباط با ایران مورد تأکید گسترده و منظّم آثار بهائی بوده است. بدین جهت است که حضرت بهاءاللّه از طرفی به زبان فارسی و عربی انزال آیات فرمودند و از طرفی از لزوم انتخاب یا اختراع دمکراتیک زبانی دوّم برای همهٴ مردم دنیا سخن فرمودند.[10] امّا علیرغم آن زبان آیندهٴ بینالمللی نظر به آنکه زبان اصلی وحی زبان فارسی میباشد این زبان در تاریخ آیندهٴ بشر همواره موقفی یگانه و ممتاز و مقدّس خواهد داشت.
بخش سیزدهم
ج: اصول سهگانهٴ پیام بهائی
آثار حضرت بهاءاللّه بر خلاف سنّت چیره در تاریخ ادیان گذشته، منحصر به چند موعظه و یا یک کتاب نیست. بالعکس تجلّی وحی الهی در این آئین بدیع بشکل کتابها و نامههای متعدّدی ظاهر شده است که از نظر تعداد به حدود صد جلد بالغ میگردد. این آثار در طول ٤٠ سال دوران رسالت حضرت بهاءاللّه که تمامی این دوران در تبعید و اسارت ایشان در مملکت عثمانی سپری گردید نازل شده است. درک پیام حضرت بهاءاللّه یعنی شناسائی محتوای آن آثار مستلزم آشنائی و توجّه به غایت و هدف نگارش آن آثار میباشد. در وصیّتنامهٴ خویش که موسوم به کتاب عهد میباشد حضرت بهاءاللّه بشکلهای گوناگون هدف غائی آثار خود را تصریح و تأکید مینمایند که از آن جمله چنین است:
مقصود این مظلوم از حمل شدائد و بلایا و انزال آیات و اظهار بیّنات اخماد نار ضغینه و بغضاء بوده که شاید آفاق افئده اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فائز. [۱۱]
بعبارت دیگر تمامی آثار حضرت بهاءاللّه بشکلهای متفاوت معطوف به اصل واحدی است و آن اصل یگانگی عالم انسانی و تحقّق فرهنگ صلح و وداد در سرتاسر جهان است. این امر ماهیّت و هویّت آئین بهائی و فرهنگ روحانی آن را به نحو جامع و کامل تعریف و تصویر میکند. از نظر دیانت بهائی هر چه که با این اصل بنیادی سازگار باشد صحیح و مطلوبست و باید تشویق و حمایت گردد و هر آنچه که با آن منافات و تعارض داشته باشد نامطلوب و منفی است. البتّه دشمنان آئین بهائی همانند دشمنان همهٴ ادیان گذشته به ماهیّت و هویّت راستین دیانت جدید کاری نداشته و همهٴ نیروی خود را مصروف مسخ و دروغ و افتراء مینمایند تا اینکه مانع تکامل و تحوّل و تجدّد جامعه شوند و تودهٴ ناآگاه را در اسارت سنّتهای پوسیده و مردهٴ گذشتگان باقی نگهدارند. هدف این دشمنان تحوّل و ترقّی و تجدّد آن است که با تکرار تهمتهای ناروا و بازی با احساسات و تعصّبات مذهبی مردم تصویری هولناک از آئین بهائی در ذهن عامّه ترسیم نمایند تا آنکه مردم هرگز بخود اجازهٴ پژوهش و تحرّی مستقلاّنه در مورد حقیقت دیانت جدید را نداده و در نتیجه از موهبت عقل و ایمان هر دو محروم گردند. همانگونه که در قرآن کریم و همهٴ کتابهای آسمانی تأکید شده است مخالفت و انکار پیامبر جدید یک اصل تغییرناپذیر تاریخ ادیان است.[۱۲] سران مذهبی و سیاسی برای حفظ جاه و مقام و منافع خویش از قبول مدنیّت روحانی بدیع و وحی الهی سرباز زده و وابستگی عامّهٴ مردم به تقلید از خود را وسیلهای برای نفی پیامبر جدید و فرهنگ بدیعش قرار میدهند. از همین روست که هنوز اکثر مسیحیان به حقّانیّت اسلام ایمان نیاوردهاند و از این جهت است که همهٴ پیامبران مورد ظلم و آزار مردم اطراف و خصوصاً اصحاب زور و زر قرار گرفتهاند.
امّا خصوصیّت مسخ و افتراء این است که دروغپردازان کاری به حقیقت دیانت بدیع نداشته و هرگز به مطالعهٴ جدّی و منصفانه در مورد آن نپرداخته و نمیپردازند. بالعکس ایشان دیانت جدید را همواره بشکل بازتابی از ترسها و تابوهای فرهنگی محیط خود قلمداد مینمایند.
بخش چهاردهم
در طول تاریخ ادیان همواره حقیقت پیام پیامبر الهی مورد غفلت عمدی قرار گرفته و بالعکس سران مذهبی و سیاسی در تعریف دیانت جدید از روش واحدی استفاده کردهاند. ایشان به جامعه خود نگاه میکنند و میبینند که چه عوامل و سمبلهائی مورد نفرت و انزجار و ترس عامّه مردم است آنگاه آن اصول را فرافکنی کرده و به دیانت جدید و پیام بدیع نسبت میدهند. در نتیجه تعریف ایشان از دیانت بدیع چیزی جز پرتاب جاهلانه و ظالمانه عقدهها و تابوهای فرهنگی به پیکر آئین بدیع نمیباشد.
همان نظام مسخ و افتراء که به حضرت موسی بعنوان آدمکش و دروغگو مینگریست و مسیح را بی پدر خوانده و مریم مقدّس را زنی ناپاک و فاقد عفّت اخلاقی معرّفی میکرد و به حضرت محمّد بعنوان تکرار کننده اساطیر اوّلین، شاعری مجنون و شهوتران وقدرتطلبی سفّاک و بیرحم نظر میکرد، اکنون نیز از حضرت باب و حضرت بهاءاللّه بعنوان مجنون و سیاستمداری وطنفروش سخن میگوید. دشمنان این آئین بدیع با توجّه به ترسها و تابوهای فرهنگ ایرانی و اسلامی آئین بهائی را از ابتداء با ٣ فرافکنی(projection) ممسوخ پیشداوریهای خویش مورد تعریف قرار دادند. اوّل آنکه آئین بهائی را مخالف ادیان گذشته و بیاعتقاد به خدای واحد دانسته و چنین قلمداد کردند که بهائیان حضرت بهاءاللّه را خدا میدانند. دوّم آنکه دیانت بهائی را مخالف عفّت و عصمت اخلاقی دانسته و بهائیان را به آزادیگرائی جنسی، ازدواج با محارم و خلاصه هر آنچه که وسواس ذهن ناپاکشان است متّهمساختند. سوّم آنکه آئین بدیع را از ابتداء بعنوان فتنهای سیاسی قلمداد نموده و بتدریج آنرا ساخته و پرداخته سیاستهای خارجی و استعمار بینالمللی معرّفی می کند.
امّا کسانی که از اسارات تقلید و پیشداوریها نرهند هرگز به فضای معطّر حقیقت و آزادی و عرفان دسترسی نمییابند. برای درک حقیقت آئین بهائی باید با انصاف و بدون پیشداوری به مطالعه آثار حضرت بهاءاللّه پرداخت و با استقلال فکری و تحرّی حقیقت، ماهیّت و هویّت راستین آئین بهائی یعنی فرهنگ صلح و وداد جهانی را مورد پژوهش و مطالعه قرار داد. در چنین تحقیقی است که سخافت همه این اتّهامات ناجوانمردانه همانند سخافت همه اتّهاماتی که بر پیامبران گذشته وارد شده است آشکار میگردد.
امّا تحقّق غایت نهائی نزول آثار حضرت بهاءاللّه یعنی ایجاد یگانگی و وحدت نوع بشر و ازاله فرهنگ نابرابری و خشونت و ستم در سطوح اخلاق فردی، خانواده، روابط اجتماعی و اقتصادی ،نهادهای سیاسی و فرهنگی و نظام روابط بینالمللی مستلزم ظهور جهانبینی و فرهنگ نوینی است که بصورتی جامع و همه جانبه راه رسیدن به صلح و آشتی و دوستی را ارائه بدهد. آثار حضرت بهاءاللّه همگی بشکلی جدید و منظّم بشرح بیان چنین فرهنگی معطوف است. این جهانبینی مبتنی بر وحدت ناگسستنی سه اصل کلیّ اندیشه بهائی است که با یکدیگر شالوده مدنیّت آینده بشر را پی میریزد.
بخش پانزدهم
بررسی سه اصل کلّی و بنیادی پیام حضرت بهاءاللّه در عین حال وحدت و همآهنگی همهٴ آثار حضرت بهاءاللّه را در طول ٤٠ سال رسالت ایشان بخوبی آشکار میسازد. بدین ترتیب که این سه اصل با سه مرحلهٴ نزول آیات از قلم حضرت بهاءاللّه انطباق کامل داشته و در نتیجه میتوان ارتباط منظّم و ناگسستنی آثار گوناگون حضرت بهاءاللّه با یکدیگر را تا حدّی متوجّه گشت. سه اصل بنیادی آثار حضرت بهاءاللّه دارای ترتیبی منطقی بوده و اصل دوّم مبتنی بر اصل اوّل، و اصل سوّم مبتنی بر دو اصل اوّل و دوّم میباشد. بدین صورت تمامی آثار حضرت بهاءاللّه بشکل مجموعهای واحد و پیوسته بیانگر جهانبینی نوینی میگردد. در یکی از آثارشان خود حضرت بهاءاللّه باین سه مرحلهٴ نزول آیات اشاره نموده و از ارتفاع قلم اعلی خطاب به عرفاء و آنگاه به علماء و بعد به ملوک و سلاطین سخن فرمودهاند.[۱۳] آثار اوّلیّهٴ حضرت بهاءاللّه که در دوران اوّلیّهٴ تبعید ایشان در بغداد نازل گردید از زبان عرفان برای بیان حقائق الهی استفاده مینماید. این آثار در فاصلهٴ سالهای ١٢٣١ تا ١٢٣٩ شمسی برابر با ١٨٥٢ تا ١٨٦٠ میلادی نازل گردیده است. کلمات مکنونه، چهاروادی، هفت وادی، و قصیهٴ عزّ ورقائیّه از مشهورترین نمونههای آثار این دوران میباشد. مرحلهٴ دوّم آثار حضرت بهاءاللّه بیشتر به حلّ مسائل و مشکلات مربوط به حقائق ادیان گوناگون و تفسیر معانی راستین کتب مقدّسهٴ گذشته و پاسخ به اعتراضات علماء یعنی رؤسای مذهبی در رویکرد ایشان به حقیقت امر بدیع معطوف میباشد. از مهمترین نمونههای این آثار کتاب ایقان و کتاب بدیع است که اوّلی در اوائل و دوّمی در اواخر مرحلهٴ دوّم (١٢٣٩ تا ١٢٤٦ شمسی یا ١٨٦٠ تا ١٨٦٧میلادی) نازل شده است. سوّمین مرحلهٴ نزول آیات توسّط حضرت بهاءاللّه از سال١٢٤٦ شمسی برابر با ١٨٦٧ میلادی آغاز گردیده و تا پایان حیات عنصری ایشان یعنی سال ١٢٧١ شمسی برابر با ١٨٩٢ میلادی ادامه مییابد. سرآغاز این مرحله نزول الواح ملوک و سورهٴ هیکل است که از طریق آن، حضرت بهاءاللّه زمامداران سیاسی عالم را به ایجاد مدنیّت بدیع دعوت میفرمایند.
این ترتیب نزول آیات از قلم حضرت بهاءاللّه امری تصادفی نبود. بالعکس هر یک از این مراحل بیانگر یکی از سه اصول پیوستهٴ جهانبینی حضرت بهاءاللّه بود که باید باین ترتیب منطقی و منظّم ارائه میگردید.
بخش شانزدهم
اوّلین اصل بنیادی آئین بهائی تعریف روحانی عالم هستی است. امر بهائی هستی را در وراء ظواهر و ابعاد مادّی آن اساساً امری روحانی و الهی دانسته و در نتیجه میکوشد تا در هشیاری افراد نوع انسان توجّه به حقائق اشیاء یعنی توجّه به جنبه روحانی هستی را بیدار نماید. از نقطه نظر آثار حضرت بهاءاللّه حقیقت اشیاء چیزی جز تجلّی الهی بر آن اشیاء نیست. بدین ترتیب باید از ظواهر و کثرات اشیاء فراتر رفته و به جنبه وحدت هستی یعنی تجلّی اسماء و صفات الهی که حقیقت همه هستی است توجّه نمود. چنین نظری عصاره و حقیقت عرفان است که در همه ادیان و مکاتب روحانی بشکلی مورد تأکید قرار گرفته است. امّا بخلاف ادیان و مکاتب گذشته این اصل روحانی برای اوّلین بار در آثار حضرت بهاءاللّه زمینه مدنیّت اجتماعی نوینی میگردد که اقتضاء منطقی تعبیر روحانی عالم هستی است. بعبارت دیگر اگر همه چیز و همه کس مظاهر تجلّی اسماء و صفات الهی هستند در آن صورت هم طبیعت و هم انسان باید مقدّس و متعالی و زیبا تلقّی شده و در نتیجه نظام اجتماعی و حقوقی و فرهنگی جامعه باید بر برابری حقوق همه افراد بشر صرفنظر از جنسیّت، آئین و مذهب، طبقه اقتصادی، رنگ پوست و نظائر آن تأکید نماید و این برابری و وحدت را تنفیذ و اجراء نماید. یعنی بر خلاف بسیاری از عرفای گذشته، آثار حضرت بهاءاللّه صرفاً شعار عرفان نمیدهد در عین حال که از چیرگی مرد بر زن دفاع کند یا نظام بردگی را مورد تحریم قاطعانه قرار ندهد و یا میان حقوق مؤمن و غیرمؤمن تفکیک قائل شود و فرهنگ انزجار و نفرت و نجاست و خشونت را در مورد گروههای دیگر در هم نکوبد. اوّلین اصل آثار بهائی یعنی تعبیر روحانی از عالم هستی، امر بهائی را از هر نوع مکتب مادّی و دینستیز جدا میسازد. بخلاف مکاتبی نظیر لیبرالیزم (Liberalism) و مارکسیزم (Marxism) امر بهائی حقیقت هستی را بالمآل امری روحانی و استعلائی میشمارد و انسان را بعنوان عرش تجلّی اسماء و صفات الهی تعریف مینماید. هرگونه مدنیّت پیشرو و آفریننده باید به جنبه روحانی انسان و هستی توجّه نماید و در واقع مدنیّت مادّی باید با مدنیّت روحانی همآهنگ و منطبق باشد.
بخش هفدهم
از اینجاست که اصل اوّل آثار حضرت بهاءاللّه از لزوم توجّه به ارزشهای روحانی و اخلاقی در ترسیم نظام مطلوب اجتماعی و فرهنگی سخن میگوید. برای نمونه به چند بیان از آثار حضرت بهاءاللّه که بیانگر اصل تعبیر روحانی از هستی است توجّه میکنیم:
ای بلبل معنوی
جز در گلبن معانی جای مگزین و ای هدهد سلیمان عشق جز در سبای جانان وطن مگیر و ای عنقای بقا جز در قاف وفا محل مپذیر. اینست مکان تو اگر بلامکان به پر جان برپری و آهنگ مقام خود رایگان نمائی. [۱۴]
ای برادران
با یکدیگر مدارا نمائید و از دنیا دل بردارید. به عزّت افتخار منمائید و از ذلّت ننگ مدارید. قسم بجمالم که کل را از تراب خلق نمودم و البتّه به خاک راجع فرمایم.[۱۵]
ای ابناء غرور
به سلطنت فانیه ایّامی از جبروت باقی من گذشته و خود را باسباب زرد و سرخ میآرائید و بدین سبب افتخار مینمائید. قسم بجمالم که جمیع را در خیمهٴ یکرنگ تراب درآورم و همهٴ این رنگهای مختلفه را از میان بردارم مگر کسانی که به رنگ من درآیند و آن تقدّس از همهٴ رنگهاست. [۱۶]
و سالک بعد از سیر وادی معرفت که آخر مقام تحدید است باوّل مقام توحید داخل شود و از کأس تجرید بنوشد و در مظاهر تفرید سیر نماید. در این مقام حجاب کثرت بردرد و از عوالم شهوت برپرد و در سماء وحدت عروج نماید. بگوش الهی بشنود و بچشم ربّانی اسرار صنع صمدانی بیند. بخلوتخانهٴ دوست قدم گذارد و محرم سرادق محبوب شود…در اشیاء بنظر توحید مشاهده کند و اشراق تجلّی شمس الهی را از مشرق هویّت بر همهٴ ممکنات یکسان بیند و انوار توحید را بر جمیع موجودات موجود و ظاهر مشاهده کند. [۱۷]
اصل دوّم جهانبینی حضرت بهاءاللّه اصل هشیاری تاریخی است. اگر اصل اوّل یعنی اصل تعبیر روحانی عالم هستی، امر بهائی را به اصحاب ادیان گذشته مرتبط ساخته و آنرا با هر نوع مکتب مادّی متفاوت میسازد، اصل دوّم جهانبینی حضرت بهاءاللّه خطّ فاصل قاطعی میان امر بهائی و برداشت متداول اصحاب ادیان گذشته از دین و جامعه ترسیم مینماید. بدین ترتیب که اصحاب ادیان گذشته تحت نفوذ رؤسای دینی با نفی هشیاری تاریخی و اتّخاذ رویکردی ایستا و راکد به عالم هستی و ارزشهای روحانی همگی دین خود را آخرین دین دانسته و قوانین و احکام مدّون در کتاب مقدّس خود را قوانین غیرقابل تغییر و ابدی میشمارند. بدین ترتیب نه تنها از شناسائی پیامبر جدید الهی محروم میمانند بلکه با اتّخاذ این رویکرد ایستا و ضدّ تاریخی بزرگترین عامل سنّتپرستی و رکود فرهنگی و دشوارترین مانع ترقّی و تکامل جامعه نیز میگردند.
از نقطه نظر آئین بهائی دیانت و وحی الهی بزرگترین موهبت خداوند برای نوع بشر است و هدف آن ارتقاء و تکامل وقفهناپذیر عالم انسانی است. وحی الهی و تجلّی ربّانی همواره بصورت احکام و شعائری ظاهر میگردد که با مقتضیات زمان و مکان یعنی درجهٴ تکامل تاریخی جامعه انطباق داشته و لذا چارهٴ نیازها و شفای بیماریهای فردی و اجتماعی مردم عصر خود میباشد. امّا همین دیانت به این ارتقاء و تکامل کمک کرده و لذا جامعه بشری وارد مرحلهٴ جدیدی از تحوّل فرهنگی و اجتماعی میگردد که نیازها و دشواریها و مقتضیات جدیدی را بوجود میآورد. در چنین وقتی است که کاربرد جزمی و اصرار بر تحمیل قوانین و شعائر مذهب قبل نه تنها باعث ترقّی و تکامل و آزادی نمیشود بلکه بزرگترین مانع تکامل و پیشرفت نیز خواهد شد. در اینجاست که فضل و عدل خدا مستلزم تکرار تجلّی ربّانی و وحی الهی بصورت پیامبر و مدنیّتی بدیع است که با نیاز عصر انطباق داشته و بتواند به ارتقاء مقام انسان کمک نماید.
بخش هجدهم
آثار حضرت بهاءاللّه همگی بشکلهای گوناگون اصل هشیاری تاریخی را به صراحت و تأکید مورد بحث قرار میدهند. هشیاری تاریخی بدین معنی است که همهٴ هستی را باید بعنوان حقیقتی پویا و متحوّل درنظر گرفت. بدین ترتیب حرکت و تکامل خصلت اساسی همهٴ مخلوقات است و در این میان انسان و جامعه نیز پدیدارهائی متحوّل و مشمول اصل تاریخ یعنی اصل تحوّل و تطوّر میباشند. در میان فلاسفهٴ ایرانی صدرالدّین شیرازی بشکلی انتزاعی و خاصّ از اصل حرکت جوهریّه سخن گفت و بدین ترتیب حرکت و تحوّل را اقتضاء ذاتی اشیاء دانست. امّا صدرالدّین شیرازی این اصل متافیزیکی را به اصلی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مبدّل نساخت و در نتیجه در صحنهٴ جامعه و فرهنگ و اقتصاد همان اندیشهٴ سنّتگرایانهٴ ایستای گذشته را دنبال نمود. در قرن ١٩ میلادی فلاسفه و جامعهشناسان شهیر غرب نظیر هِگِل (Hegel)، مارکس (Marx) و کُنت (conte)همگی اصل هشیاری تاریخی را در صحنهٴ جامعه و تاریخ مؤکّد ساختند. با این وصف نظریّهٴ ایشان نیز در غالب موارد بالمآل به نظریّهای ایستا مبدّل گردید چرا که غالب ایشان سیر تحوّل تاریخی را سیری محدود و وقفهپذیر دانسته و از نیل تاریخ به هدف و غایت نهائی خویش یعنی پایان تاریخ سخن گفتند. هِگِل از پایان خود بیگانگی(self-alienation) خدا در جامعهٴ مدرن سخن گفت و مارکس به پایانپذیری عصر جبر و ضرورت )عصرجامعه طبقاتی( و سرآغاز عصر آزادی و برابری در جامعهٴ اشتراکی توسّط انقلاب کمونیستی قائل شد در حالی که کُنت از تحقّق عصر ثبوتی(positive) و علمی و پایان تاریخ خبر میداد.
برخلاف فلاسفه و اندیشمندان شرق و غرب حضرت بهاءاللّه در آثار خود هشیاری تاریخی بدیعی را مؤکّد ساختند. در این هشیاری تاریخی برای تکامل جامعه و انسان پایانی نیست و مدنیّت آیندهٴ بهائی نیز صرفاً یک مرحلهٴ بخصوص از مراحل نامتناهی تکامل روحانی و فرهنگی جوامع بشری در سلوک خویش تصوّر میگردد. از این روست که حضرت بهاءاللّه با تأکید هرچه بیشتر خود را آخرین پیامبر الهی ندانسته و اعلان فرمود که همهٴ پیامبران، علیرغم تعابیر غلط رؤسای ادیان و تقلید کورکورانهٴ پیروان خویش، بر ضرورت استمرار و تداوم فیض الهی و تکامل پایانناپذیر ادیان الهی تأکید کردهاند. نکتهٴ بسیار جالب آنکه برخلاف فلاسفهٴ شرق و غرب حضرت بهاءاللّه نه تنها از پایان تاریخ سخن نفرمودند بلکه بالعکس اصل تحوّل و تطوّر یعنی اصل هشیاری تاریخی را به صحنهٴ کلام الهی و هدایت ربّانی و تجلّی وحی الهی نیز تعمیم بخشیدند. بعنوان مثال هِگِل فیلسوف آلمانی در عین تأکید بر هشیاری تاریخی از مسیحیّت بعنوان آخرین تجلّی حقیقت دین سخن گفت در حالی که حضرت بهاءاللّه حقیقت بنیادین ادیان را بر اساس تعامل و تفاعل وحی الهی با نیاز جامعه و مرحلهٴ تکامل انسان تعریف فرمودند و در نیتجه بنا به تکامل وقفهناپذیر انسان و جامعه از استمرار پایانناپذیر تکامل کلام الهی بعنوان حقیقت بنیادی دینی سخن گفتند.
بخش نوزدهم
اگر اصل اوّل جهانبینی حضرت بهاءاللّه یعنی اصل تعبیر روحانی و عرفانی عالم هستی از لزوم توجّه به ادیان و ارزشهای روحانی برای آفرینش خلاّق و تکامل انسان و جامعه سخن گفت، اصل دوّم یعنی اصل هشیاری تاریخی امر بهائی را از نظر همه رؤساء و اصحاب ادیان که بشکلهای گوناگون از سنّتپرستی دینی و فرهنگی دفاع کرده و برای کلام الهی و قوانین اجتماعی دینی اعتباری ابدی قائل شدند متمایز و ممتاز میسازد. بدین ترتیب اصل هشیاری تاریخی صرفاً به جامعه انسانی اطلاق نگردیده بلکه به حیطه ظهور وحی الهی و اراده ربّانی نیز تعلّق میگیرد. در نیتجه ارزشهای روحانی و قوانین اجتماعی و حقوقی ادیان نیز باید بر اساس تغییر ساختار فرهنگی و اجتماعی و تحوّل نیازهای بشری و دگرگونی درجه رشد و تکامل انسانی مورد تحوّل و تکامل قرار گیرد. در چنین صورتی است که دین مانعی برای رشد و تکامل بشری نبوده بلکه عاملی خلاّق برای ارتقاء مقام و قوای انسانی میگردد. برای درک بیشتر این اصل دو بیان حضرت بهاءاللّه در این مورد ذکر میشود:
اینکه از نامههای آسمانی پرسش رفته بود: رگ جهان در دست پزشک داناست درد را میبیند و بدانائی درمان میکند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر. امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید.[۱۸]
و دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحه جانان را از منازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه به مصر ایقان حضرت منّان وارد شود و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورقه شجره آن مدینه استماع نماید و از تراب آن مدینه تسبیح و تقدیس ربّاﻻرباب به گوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و ایاب را به چشم سر ملاحظه فرماید… و این مدینه در رأس هزار سنه، او ازید او اقل، تجدید شود و تزئین یابد …و آن مدینه کتب الهیّه است در هر عهدی مثلاً در عهد موسی تورات بود و در زمان عیسی انجیل و در عهد محمّد رسولاللّه فرقان و در این عصر بیان و در عهد من یبعثهاللّه کتاب او. [۱۹]
بخش بیستم
سوّمین اصل جهانبینی حضرت بهاءاللّه اصل رویکرد جهانشمول یا اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی است. رابطهٴ مستقیم و ناگسستنی این اصل با دو اصل دیگر قابل توجّه است. اصل اوّل که در آثار اوّلیهٴ حضرت بهاءاللّه بیشتر تأکید میشود از حقیقت روحانی هستی و لزوم توجّه به ارزشهای روحانی در تقویم مدنیّت اجتماعی سخن میگوید. اصل دوّم یعنی اصل هشیاری تاریخی که بیشتر در آثار مرحلهٴ دوّم حضرت بهاءاللّه مورد بحث قرار گرفته بیانکنندهٴ این حقیقت است که باید ارزشهای روحانی و قوانین حقوقی و اجتماعی به ازاء تکامل و تحوّل جامعه و مقتضیات نیازهای جدید انسانی تحوّل و تطوّر یابند. از اینجاست که میبینیم که در واقع اصل سوّم جهانبینی حضرت بهاءاللّه را میتوان بطور غیرمستقیم از دو اصل دیگر استنتاج نمود یعنی آنکه با توجّه به مرحلهٴ تکامل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعهٴ بشری و نیازهای بخصوص این مرحله از تکامل تاریخی بشریّت میتوان دریافت که فرهنگ بدیع روحانی باید بر اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی تکیه نماید و یگانگی عالم انسانی هسته و روح آن قرار گیرد. بعبارت دیگر از نظر حضرت بهاءاللّه جهان وارد مرحلهٴ خطیر نوینی شده است بصورتی که تمام عالم انسانی حکم یک هیکل پیوستهٴ زندهٴ واحد را یافته که صرفاً از طریق ایجاد فرهنگ وحدت عالم انسانی و بازسازی نهادهای اجتماعی بر اساس محور برابری و وداد و اتّحاد است که میتوان به بحرانها و دشواریهای ساختاری جامعهٴ نوین پاسخی مؤثّر و خلاّق داد. در نتیجه از نظر جهانبینی بهائی حلّ هر یک از مشاکل و دشواریهای جهان فعلی مستلزم رویکردی جهانشمول و عمومی میباشد بصورتی که راه حلّهای محدود به چارچوب و منطق خصوصی که ملّتی را در مقابل ملل دیگر و دینی را در مقابل ادیان دیگر و نژادی را در مقابل نژادهای دیگر و جنسی را در مقابل جنس دیگر میگذارد توان و خلاّقیّت نداشته و عقیم و بیثمر و حتّی ویرانساز خواهد بود.
از اینجاست که سه اصل جهانبینی حضرت بهاءاللّه حقیقت پیوستهٴ واحدی را تشکیل میدهد که هیچیک از آنها از یکدیگر قابل تفکیک نیست. بدین ترتیب عرفان و روحانیّت در امر بهائی نمیتواند وسیلهای برای توجیه فرار از جامعه یا نجاست ملل دیگر یا برتری مرد بر زن یا ریاست روحانی رؤسای عرفان و مذهب در جامعه قرار گیرد. از نظر امر بهائی عارفی که در همهٴ اشیاء ندای انالحقّ میشنود ولی از نظام مردساﻻری دفاع میکند، نظام ضدّ انسانی بردهداری را مورد سئوال قرار نمیدهد و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیرمؤمن و یا تفاوت افراطی طبقات اجتماعی را مورد انکار منظّم و صریح و قاطع قرار نمیدهد در واقع وی از حقیقت عرفان غفلت کرده است. بهمین سان است که اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی در امر بهائی اصلی ثانوی یا مقتضای مصلحتگرائی و انتفاعطلبی فرهنگی مادّی نبوده بلکه بالعکس اتّحاد و برابری و وداد عالمیان را فریضهای روحانی، حقیقتی ربّانی و اعتقادی وجدانی میشمارد.
بخش بیست و یکم
اگر چه همهٴ آثار حضرت بهاءاللّه بشکلهای گوناگون بر اصل رویکرد جهانشمول تأکید مینماید امّا آثار مرحلهٴ سوّم ایشان است که بنحوی خاصّ و منظّم این اصل را تشریح مینماید. این آثار با نزول الواح ملوک و سورهٴ هیکل خطاب به زمامداران و سلاطین عالم آغاز شده و طرحی جدید از مدنیّت آیندهٴ بشری را ترسیم مینماید. این آثار همهٴ رهبران عالم را به حرکت در جهت صلح عمومی و اتّحاد عالم انسانی تشویق و دعوت میکند و از ضرورت تحقّق فرهنگی جهانشمول بعنوان مقتضای تکامل تاریخ در این دوره از تحوّل انسان و جامعه دفاع مینماید. آثار دیگر حضرت بهاءاللّه در مرحلهٴ سوّم بشکلهای گوناگون مختصّات این مدنیّت جهانشمول را مورد تشریح و تصریح فزاینده قرار میدهد. برای درک بهتر این اصل به دو نمونه از بیانات حضرت بهاءاللّه اشاره میگردد:
“امروز انسان کسی است که بر خدمت جمیع من علیاﻻرض قیام نماید. حضرت موجود میفرماید طوبی لمن اصبح قائماً علی خدمة الامم. و در مقام دیگر میفرماید لیس الفخر لمن یحبّ الوطن بل لمن یحبّ العالم . فیالحقیقه عالم یک وطن محسوب و من علیاﻻرض اهل آن.”
“طراز دوّم معاشرت با ادیان است به روح و ریحان و اظهار ما اتی به مکلّم الطّور و انصاف در امور. اصحاب صفا و وفا باید با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایند چه که معاشرت سبب اتّحاد و اتّفاق بوده و هست و اتّحاد و اتّفاق سبب نظام عالم و حیات امم است. طوبی از برای نفوسی که بحبل شفقت و رأفت متمسّکنند و از ضغینه و بعضا فارغ و آزاد. این مظلوم اهل عالم را وصیّت مینماید به بردباری و نیکوکاری. این دو دو سراجند از برای ظلمت عالم و دو معلّمند از برای دانائی امم.”
حال که به سه اصل بنیاد ی جهانبینی بهائی اشاره گشت میتوانیم بدین نکته توجّه نمائیم که دریای معارف و حقائق این امر نوین بشکلهای گوناگون از این سه سرچشمهٴ اصولی فوران و جریان یافته است. در این جزوه مقدّماتی، فرصتی برای بحث تفصیلی درخصوص امر بهائی نیست. امّا اختصاراً در باقی این بحث به موقف بهائی در مورد سه موضوع اساسی و خطیر توجّه مینمائیم. باید دید که در واقع این سه موضوع بازتاب سه اصل بنیادین آئین بهائی است. در قسمت اوّل اصول اعتقادات و الهیّات بهائی درخصوص وجود را مطرح میکنیم. این بحث اساساً تفصیلی از تعبیر روحانی عالم هستی در امر بهائی است. در قسمت دوّم مسئلهٴ تجدّد و مفهوم تجدّد راستین را از نقطه نظر آثار بهائی مورد پژوهش قرار میدهیم. خواهیم دید که در بطن خود این اندیشهٴ بدیع تجدّد از هشیاری تاریخی بهائی سرچشمه میگیرد و باﻻخره در پایان این بحث به مسئلهٴ صلح جهانی خواهیم پرداخت که مستقیماً یکی از ابعاد اصلی رویکرد جهانشمول بهائی است.
کانال سفیر عرفان(@safineherfan)