پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

با صبحي و آيتي چه بايد کرد؟

2007-02-16

مدیران و دبیران محترم وبلاگ بهاالله1 مطلبی با عنوان «تحری حقیقت، نخواندن نیست» درج کرده اند که اهم مفاد ان این است:

1- چرا بهاییان فرزندان خودرا از خواندن دو کتاب «کشف الحیل» از عبدالحسین آیتی و«خاطرات صبحی» نوشته فضل الله مهتدی ملقب به صبحی محروم می کنند؟
باید گفت که اصولا در دیانت بهایی، مطالعه هیچ کتابی بطور رسمی منع نشده است. ممکن است پدری بنا به تشخیصی که می دهد فرزندش را از مطالعه بعضی کتب بر حذر دارد اما این به هیچ وجه به اصل دیانت بهایی مربوط نمی شود. هیچ شاهدی مبنی بر اینکه بهاییان برای مطالعه بعضی کتب باید مجوزی از طرف جامعه شان دریافت کنند وجود ندارد و بر عکس شواهدی دال بر لزوم مطالعه کتابهایی از نوع کتاب آقای صبحی و آیتی، موجود است. مثلا همین اصل «تحری حقیقت» که آنرا به سخره گرفته اید ولی در دیانت بهایی مورد تاکید شدید قرار گرفته است، بدون مطالعه آراء دیگران قابل تصور نیست و یا این که می فرمایند بهاییان باید در «رد من رد علی الله» بکوشند. آیا می توان بدون مطالعه «رد علی الله» در رد ان چیزی نوشت؟ از مصادیق بارز «من رد علی الله» همین دو شخصی هستند که ذکر نموده اید. پس ملاحظه می فرمایید که بهاییان به اعتباری حتی موظف به این کار شده اند و نه نهی از آن. در کتابخانه این حقیر کتاب خاطرات آقای صبحی که همکاران شما زحمت نشر آنرا کشیده اند موجود است.
اما اگر منظورتان این است که جامعه بهاییان مطالعه این کتابها را به عموم بهاییان توصیه بل تاکید نماید و یا آنها را تکثیر نموده و احیانا رایگان در جامعه بهایی (و شاید هم در کل ایران وجهان) منتشر کند و یا در برنامه دروس اخلاقیه خود جزء دروس اجباری قرار دهد (و مثلا هر ساله برای آن آزمون سراسری بر گذار نموده و به بهترین ها جایزه دهد) و یا کارهایی از این قبیل، با کمال شرمندگی باید به عرض برسانم که هر چند احتمالا این کارها در نظر شما از اهم امور است ولی تصدیق می فرمایید که بهاییان کارهای مهمتری هم دارند. آنها در فکر اصلاح ایران و تجدید عظمت و شکوه آن، بهبود وضعیت مردم ایران، ایجاد دلگرمی و امیدوار کردن خیل عظیم جوانان مایوس و سرخورده ایرانی، شرکت در حیات اجتماعی بشری، تحکیم مبانی خانوادگی، تعلیم و تربیت اطفال و جوانان و دهها برنامه منظم، انسانی و متعالی دیگر هستند. آنها می بایستی در کنفرانسهای بین المللی بسیار مهمی شرکت می کردند. مجامعی مثل «کنفرانس آموزش و پرورش برای همه»( در تایلند-1990)، «کنفرانس سران در باره کودکان» (نیویورک-1990)، «کنفرانس محیط زیست سازمان ملل متحد» (در ریودوژانیرو-1992)، «کنفرانس جهانی حقوق بشر»(در وین-1993)، «کنفرانس بین المللی جمعیت»(در قاهره-1994)، «کنفرانس سران جهان در باره پیشرفت اجتماعی»(در کپنهاگ-1995) و مخصوصا «کنفرانس پر شور زنان»( در پکن-1995). در چنین مجامعی بهاییان به کرات و مرات و با تاکید دعوت می شدند تا به جای آنکه فقط اعلامیه ای تسلیم کنند، به نطق و خطابه بر خیزند و چنین امتیازی که همه شرکت کنندگان خواستار آن بودند همواره نصیب نمایندگان جامعه بهایی می شد و این همه به خاطر اعتماد اعضای سازمانهای غیر دولتی به جامعه بهایی بود.
ملاحظه می کنید که بهاییان خود را متعهد به شرکت در چه فعالیتهایی می دانند و بدیهی است که برای طبع و نشر کتب آقایان صبحی و آیتی وقتی ندارند از این گذشته این قبیل کارها، اگر هم واجب باشند، از نوع واجب کفائی است و نه واجب عینی، یعنی اگر یک نفرآنرا انجام دهد لزوم انجام آن از بقیه سلب می شود و الحمد لله که شما یا همکارانتان زحمت این کار را بعهده گرفته و انرا به بهترین شکل انجام داده و می دهید پس دیگر نیازی به اقدام بهاییان نیست. البته من بد بین نیستم ولی اشخاصی بدبین ممکن است فکر کنند که خدای ناکرده شما در منافع حاصل از فروش این کتابها سهیم هستید وآن مطا لب را اصولا در جهت تشویق و یا تحریک به خرید انها نوشته باشید.
2- نوشته اید:
«این دو نفر از کسانی بودند که پیروان سر سخت بها و عبدالبها محسوب می شدند….و باصطلاح کاتب وحی آنها بودند و الواح بسیاری به افتخار آنها صادر شده بود……و بهاییان احترامی که برای این دو نفر قائل بودند کمتر از خود بها و پسرش نبود……آنان به تمام زیر و بم بهاییت آشنائی داشتند و شاهد تمام فعالیتهای سیاسی، مذهبی و تمام رفتارهای اجتماعی، شخصی و خانوادگی این حضرات بودند»

البته مستحضر هستید که مقام حضرت بهاء الله از نظر بهاییان، نه صرفا مقام احترام بلکه مقام ستایش است. ایشان مظهر امر الهی و شارع مقدس دیانت بهایی می باشند و به گونه ای است که فرزند ایشان خود را منحصرا «عبدالبها» یعنی «بنده بها» نامید. پس ملاحظه می نمایید که چه تفاوتی عظیم در میان است. همچنین بین مقام حضرت عبدالبها و دیگر بهاییان فاصله بسیار است و شما هرگز نخواهید توانست برای این سخن خود که «… بهاییان احترامی که برای این دو نفر قائل بودند کمتر از خود بها و پسرش نبود» شاهدی ارائه کنید.
اما از اعتبار و نقش و رتبه این دو نفر سخن رانده اید. به فرض صحت تام و تمام آنها، چه امری را اثبات می کند؟ جنابعالی به احتمال زیاد پیرو مکتب تشیع علوی و اثنی عشری می باشید و لذا محتملا نظر مساعدی در باره حضرت ابوبکر و عمر ندارید اما گمان نمی کنم که منکر این باشید که این دو شخص در نظر حضرت محمد از چه مقام والایی برخوردار بودند. درست است که این دو نفر بر علیه ایشان اقدامی نکردند اما در اصل استدلال تفاوتی نمی کند از نظر شما، انها مردودند زیرا شما مخالفت با حضرت علی را عین مخالفت با حضرت محمد می دانید. البته این را فقط از باب تشکیل مقدمات استدلال عرض کردم و منظورمن موافقت و یا مخالفت با نظر شما در این باره نیست. از این گذشته آیا یهودا از حواریون حضرت مسیح نبود؟ شما فکر می کنید در زمان غیبت حضرت موسی گوساله زرین سامری، را چه کسانی و با چه هدفی ساختند؟ راه دور نرویم. در همین انقلاب اسلامی، چه مقدار نفوس از یاران و همراهان اولیه، که مورد ثقه و اعتماد مراجع متعدد بودند اما پس از مدت کوتاهی، مشکوک، مردود و در نهایت مطعون و بلکه ملعون و حتی مقتول شدند. هر چه در این باره می گویید در آن باب هم بشنوید. استدلال نگارنده این سطور در این باب، ناظر به نوشته شما ست و ان شاء الله در فضائی فارغ از این قیل و قالها به گونه ای دیکر خواهد نگاشت.
3- فرموده اید که:
«چرا بهائیان، این دو نفر را که از بهاییت برگشته اند را طرد روحانی کرده اند»
نمی دانم چه مشکلی را مطرح کرده اید.بحث «طرد»، دارای ابعاد گوناگون الهی، اخلاقی، اجتماعی، حقوقی، انضباطی و غیره است که چنانچه مقاله منسجم تری که بطور اصولی این مساله را مطرح کرده باشد از شما دیدم به آن خواهم پرداخت اما شما که مسلمان هستید در مورد کسی که از اسلام برگردد چه می کنید؟ حکم ارتداد را شما بهتر از من می دانید (گر چه من آن را بهتر درک و لمس کرده ام زیرا شما فقط می دانید، حال آن که من و هزاران بهایی دیگر محکومین آن بوده ایم). حتی عالمی از علما گفته بود که حکم ارتداد در مورد کسانیکه اجدادشان هم مسلمان بوده اند صادق است یعنی لازم نیست که فقط پدر یک بهایی، مسلمان باشد تا آن بهایی مشمول حکم ارتداد باشد بلکه اگر جد یا پدر جد او هم مسلمان باشد باز هم او مرتد است.با این فرض اکثریت بهاییان از مجازات ارتداد (یعنی مرگ) در امان نمی باشند. این را با «طرد روحانی»، از لحاظ وسعت شمول حکم و شدت مجازات مقایسه نمایید. چه نتیجه ای می گیرید؟ حد اقل شما، بعنوان یک مسلمان، نمی توانید چنین ایرادی را وارد بدانید اما دیگران اگر چنین کنند البته به زبان آنها و بر طبق مرامشان به گفتگو خواهم نشست
4-اما در پایان به منطق قران اشاره نموده اید که:
«فبشرعبادی اللذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» یعنی «به آن بندگانم که اقوال را می شنوند و بهترین آنها را انتخاب می کنند،بشارت ده»

ای کاش به این شاهکار قران توجهی در خور می نمودید. از نظر من علت اصلی نزول این آیه این بود که مسلمانان در هنگام ظهور حضرت باب وحضرت بهاءالله، از گفتار آنان و در نتیجه از هدایت الهی محروم نشوند که متاسفانه اکثریت قریب به اتفاق آنان شدند و نتیجه آن، انحطاطی است که شاهد آن هستید و موضوع سخن من در این لحظه نیست. اما یک سوال و ختم مقال، آیا فقط بهاییان معتقد به «تحری حقیقت» هستندو در اسلام چنین اصلی وجود ندارد؟ آیه فوق صراحتاامر به تحری حقیقت می کند. حال شما که بهاییان را مخاطب و معاتب می سازید که چرا اجازه نمی دهند که دیگر بهاییان کتب «صبحی» و «آیتی» را مطالعه کنند آیا اجازه داده اید که مسلمانان کتب بهاییان(و نه صرفا کتاب «بهاییان» اثر آقای نجفی) را مطالعه کنند؟ نگارنده با فرزند یک روحانی اهل مطالعه روبرو شدم که پدرش کتابخانه مجهز سه هزارجلدی داشت. وی متعجب بود که چگونه حتی یک جلد از کتب بهاییان در آن نبود. آیا مسلمانان حق «یستمعون القول» را ندارند؟آیا همیشه باید این «القول» را با واسطه و تحریف شده و از زبان معدودی بشنوند؟ آیا نباید این «القول» را از زبان بهاییان که قائلان اصلی آن هستند بشنوند تا بتوانند «فیتبعون احسنه» را بدرستی انجام دهند؟ فرزندان بهاییان، خواهی نخواهی در معرض مطالب دهها روزنامه و نشریه و سایت وتریبون ورادیو و تلویزیون (و از جمله شما) قرار دارند که بر علیه آنها حرف (و از جمله حرفهای صبحی و آیتی ) میزنند. اما فرض کنیم (فرض محال) که بهاییان، فرزندان خود را از قرائت آن دو کتاب ممنوع کرده باشند، شما چرا این ممنوعیت را برای صدها اثر بهاییان و برای عموم مسلمین و از فجر تاریخ این دیانت، شروع کرده و هنوزهم ادامه می دهید حال آنکه این بیت رامکرر شنیده اید که:
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت.


منبع: سایت نقطه نظر