And after Him there appeared from the Ridván of the Eternal, the Invisible, the holy person of Sálih, Who again summoned the people to the river of everlasting life. For over a hundred years He admonished them to hold fast unto the commandments of God and eschew that which is forbidden. His admonitions, however, yielded no fruit, and His pleading proved of no avail. Several times He retired and lived in seclusion. All this, although that eternal Beauty was summoning the people to no other than the city of God.
Even as it is revealed: “And unto the tribe of Thamúd We sent their brother Sálih. ‘O my people,’ said He, ‘Worship God, ye have none other God beside Him.…’ They made reply: ‘O Sálih, our hopes were fixed on thee until now; forbiddest thou us to worship that which our fathers worshipped? Truly we misdoubt that whereunto thou callest us as suspicious.’” All this proved fruitless, until at last there went up a great cry, and all fell into utter perdition.
“و بعد هيکل صالحی از رضوان غيبی معنوی قدم بيرون نهاد و عباد را به شريعه قرب باقيه دعوت نمود و صد سنه اَو ازيد امر به اوامر الهی و نهی از مناهی می فرمود، ثمری نبخشيد و اثری ظاهر نيامد.و چند مرتبه غيبت اختيار فرمود. با آنکه آن جمال ازلی ناس را جز به مدينه احديّه دعوت نمی نمود. چنانچه می فرمايد: “و إلی ثَمُودَ اَخَاهُم صَالِحاً قَالَ يا قَومِ اعبُدُوا اللّه مَا لَکُم مِنْ إلهٍ غَيرُهُ ” إلی آخرالقول : “قَالُوا يَا صَالِحُ قَد کُنتَ فيِنَا مرجُوّاً قَبلَ هَذَا اَتَنهَانَا اَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤنَا و إنّنا لَفِی شَکٍّ مِمّا تَدعُونا إلَيهِ مُريبٍ.” و هيچ فائده نبخشيد تا آنکه به صيحه ای جميع به نار راجع شدند. ”
سوره ی هود آیه ی شصت و یک و شصت و دو: “وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ. قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ .”
ترجمه: و به سوى [قوم] ثمود برادرشان صالح را [فرستاديم] گفت اى قوم من خدا را بپرستيد براى شما هيچ معبودى جز او نيست او شما را از زمين پديد آورد و در آن شما را استقرار داد پس از او آمرزش بخواهيد آنگاه به درگاه او توبه كنيد كه پروردگارم نزديك [و] اجابت كننده است . گفتند اى صالح به راستى تو پيش از اين ميان ما مايه اميد بودى آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز مى دارى و بى گمان ما از آنچه تو ما را بدان مى خوانى سخت دچار شكيم.
در تفسیر المیزان در خصوص آیه ای که ذکرش رفت چنین آمده است: ” راغب گفته : كلمه (انشاء) به معناى ايجاد و تربيت چيزى است و بيشتر در جانداران (كه تربيت بيشترى لازم دارند) استعمال مى شود، در قرآن كريم فرموده : (هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار). و كلمه (عمارت ) (بر خلاف كلمه (خراب ) كه به معناى از اثر انداختن چيزى است )، به معناى آباد كردن چيزى است تا اثر مطلوب را دارا شود، مثلا مى گويند: (عمر ارضه ) يعنى فلانى زمين خود را آباد كرد، و مضارع آن (يعمر) و مصدرش (عمارة ) است، قرآن كريم مى فرمايد: (و عمارة المسجد الحرام ) و گفته مى شود: (عمرته فهو معمور – من آن را آباد كردم پس معمور شد)، باز در قرآن كريم ميخوانيم : (و عمروها اكثر مما عمروها – آنچه اينان زمين را آباد كردند) پيشينيان بيش از اينها آباد كردند و نيز در قرآن كريم از مشتقات اين ماده نام بيت المعمور را ميخوانيم و وقتى گفته مى شود: (اعمرته الارض ) و همچنين اگر گفته شود: (استعمرته الارض ) معنايش اين است كه من زمين را به دست فلانى سپردم تا آبادش كند، در اين معنا نيز در قرآن كريم ميخوانيم : (و استعمركم فيها). … معناى جمله (هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها) (با در نظر داشتن اينكه كلام افاده حصر مى كند) اين است كه خداى تعالى آن كسى است كه شما را از مواد زمينى اين زمين ايجاد كرد، و يا به عبارتى ديگر بر روى مواد ارضى، اين حقيقتى كه نامش انسان است را ايجاد كرد و سپس به تكميلش پرداخته، اندك اندك تربيتش كرد و در فطرتش انداخت تا در زمين تصرفاتى بكند و آن را به حالى در آورد كه بتواند در زنده ماندن خود از آن سود ببرد و احتياجات و نواقصى را كه در زندگى خود به آن برمى خورد برطرف سازد، و خلاصه مى خواهد بفرمايد شما نه در هست شدنتان و نه در بقايتان هيچ احتياجى به اين بتها نداريد تنها و تنها محتاج خداى تعالى هستيد. پس اينكه حضرت صالح (عليه السلام) به قوم خود گفت : (هو الذى انشاكم من الارض و استعمركم فيها) در مقام تعليل و بيان دليلى است كه آن جناب در دعوت خود به آن دليل استدلال مى كرده، دعوتش اين بود كه : (يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره – شما خدا را بپرستيد كه بجز او هيچ معبودى نداريد) و چون جمله مورد بحث استدلال بر اين دعوت بوده، لذا جمله را با حرف عطف نياورد، بلكه بدون حرف عطف و به اصطلاح بطور فصل آورده و فرمود: (هو الذى…)، گويا شخصى پرسيده اينكه ميگويى تنها خدا را عبادت كنيم دليلش چيست ؟ در پاسخ فرموده دليلش اين است كه او است كه شما را در زمين و از زمين ايجاد كرد و آبادى زمين را به دست شما سپرد….كلمه (رجاء) وقتى در مورد انسانى استعمال مى شود و مثلا به كسى گفته مى شود: (ما به تو اميدها داشتيم ) منظور ذات آن كس نيست بلكه منظور افعال و آثار وجودى او است، و وقتى عبارت فوق به كسى گفته مى شود كه جز آثار خير و نافع از او انتظار نداشته باشند پس (مرجو) بودن صالح در بين مردمش به اين معنا است كه او تا بوده داراى رشد عقلى و كمال نفسانى و شخصيت خانوادگى بوده كه همه اميد داشته اند روزى از خير او بهره مند شده و او منافعى براى آنها داشته باشد، و از جمله (كنت فينا) بر مى آيد كه آن جناب مورد اميد عموم مردم بوده است. پس اينكه گفتند: (يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا) معنايش اين است كه قوم ثمود از تو اميد داشتند كه از افراد صالح اين قوم باشى و با خدمات خود به مجتمع ثمود سود رسانى و اين امت را به راه ترقى و تعالى وادار سازى چون اين قوم از تو نشانه هاى رشد و كمال مشاهده كرده بود ولى امروز به خاطر كج سليقگياى كه كردى و به خاطر بدعتى كه با دعوت خود نهادى از تو مايوس شد. و اينكه گفتند: (اتنهينا ان نعبد ما يعبد اباؤ نا) پرسش و استفهامى بوده كه از در انكار كرده اند و انگيزه شان از اين پرسش انكارى، مذمت و ملامت آن حضرت بوده و اين استفهام در مقام تعليل جمله قبل است كه حاصل هر دو جمله چنين مى شود: علت مايوس شدن قوم ثمود از تو اين است كه تو اين قوم را دعوت مى كنى به توحيد و نهى مى كنى از اينكه سنتى از سنن قوميت خود را اقامه كنند، و (مى گويى كه ) روشنترين مظاهر مليت خود را محو سازند با اينكه سنت بتپرستى از سنتهاى مقدس اين مجتمع قومى ريشه دار بوده و اصلى ثابت دارند و داراى وحدت قوميت هستند آن هم قوميتى داراى اراده و استقامت در راى.”
نسب حضرت صالح: قطب راوندى گفته است كه: حضرت صالح عليه السلام پسر ثمود پسر عاد پسر ارم پسر سام پسر حضرت نوح بود و مشهور آن است كه: صالح پسر عبيد پسر اسف پسر ماشخ پسر عبيد پسر حاذر پسر ثمود پسر عاثر پسر ارم پسر سام بود.{حيوة القلوب، ج ۱، ص ۳۰۸}
ثمود قومى از عرب اصيل بوده اند كه در سرزمين “وادى القرى” بين مدينه و شام زندگى مى كردند و اين قوم از اقوام بشر ما قبل تاريخند و تاريخ جز اندكى چيزى از زندگى اين قوم را ضبط نكرده و گذشت قرنها باعث شده كه اثرى از تمدن آنها بر جاى نماند بنابراين ديگر به هيچ سخنى كه درباره اين قوم گفته شود اعتماد نيست. قوم ثمود طبق سنت قبائل زندگى مى كردند كه پيرمردان و بزرگتران، در قبيله حكم مى راندند و در شهرى كه جناب صالح علیه السلام در آنجا مبعوث شد هفت طايفه بودند كه كارشان فساد در زمين بود و هيچ كار شايسته اى نداشتند. (سوره نمل، آيه ۴۸)
“چند مرتبه غیبت اختیار فرمود”
ابوحمزه ثمالى از امام باقر علیه السلام روايت مى كند: جبرئيل هلاكت قوم ثمود را براى پيامبر صلی الله علیه و آله اين گونه بازگو كرد: صالح در حالى كه بيش از شانزده سال از عمرش نمى گذشت به پيامبرى مبعوث گشت و تا سن ۱۲۰ سالگى در ميان قومش به ارشاد آن ها مى پرداخت. اما آن ها به دعوت وى وقعى نمى نهادند و سر بر آستان بتانى مى ساييدند كه بالغ بر هفتاد نوع بود. {داستان پيامبران يا قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم (يوسف عزيزى)، ص ۱۷۳} حضرت صالح عليه السلام، پس از هلاکت قومش مدتي غايب شد و هيچکس از او خبري نداشت. پس از مدتي ظاهر شد و به ميان کساني که از عذاب نجات يافته بودند برگشت. {بحار ج ۱۱، چاپ بيروت ص ۳۸۷} در ضمن اقول غايب شدن حضرت صالح در دو روايت آمده است. امام باقر عليه السلام در کتاب “اکمال الدين و اتمام النعمه” {نوشته شيخ صدوق عليه الرحمه بحار ج ۵۱ ص ۲۱۵ و ۲۱۶، باب ۱۳}
“به صيحه ای جميع به نار راجع شدند”
اشاره به خاتمه احوال ثمود است که بواسطه ی اعراض از صالح پیغمبر و کفر به خدا و پرستش اصنام بالاخره به عذاب الهی گرفتار شدند و به صیحه ای (بانگ، فریاد) بهلاکت رسیدند.
معجزه ی حضرت صالح:
ناقه صالح، شتر مادهای بود که با معجزه الهی و در تایید حضرت صالح خلق شد. قرآن در چند آیه از ناقه صالح یاد کرده و در عموم موارد از آن به «ِناقَةُ اللَّه» تعبیر میکند. قرآن این ناقه را نشانه و دلیلی از طرف پروردگار معرفی میکند:قَدْ جاءَتْکمْ بَینَةٌ مِنْ رَبِّکمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکمْ آیةً؛ دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده. این ناقه الهی برای شما معجزهای است. ناقه صالح با اینکه معجزهای بزرگ بود، اما قوم ثمود به دستورات خداوند درباره او پایبند نماندند و او را کشته، و به صالح چنین گفتند: «ای صالح، اگر پیامبر هستی آنچه را به ما وعده میدهی بیاور»
در تفسیر ناقه، فی الروايات عن أهل البيت عليهم السلام قولهم: “نحن ناقة الله” يعني مائيم ناقه خدا البته مقصود آن حضرت اين بوده است که چون ناقه صالح پيغمبر که ناقه الله بوده، دچار ظلم و آزار قوم لدود واقع شده آن حضرت و ساير ائمه اطهار هم چون گرفتار ظالم ستمکاران بوده اند خودشان را از لحاظ مظلوميت به ناقه صالح تشبيه فرموده اند.
حضرت عبدالبهاء میفرمایند: ” ناقه صالح نفس مقدس صالح بود و از این معانی که پستان رحمانی آن وجود مبارک است، رزق روحانی و لبن روحانی نازل. اما نفوس خبیثه آن ناقه ی الهیه را پِی نمودند و انکارکردند و تکذیب نمودند و به عذاب الیم حِرمان و کُفران و طُغیان گرفتار شده و به هلاکت ابدی افتادند و اما آن چشمه، چشمه ی حیات این جهان بود. و مِنَ الماء کلٌ شَیٌ حَی… آن قوم عنود خواستند که زندگانی این جهان فانی به تمامه شایان ایشان باشد. لهذا به انکار و استکبار و اذیت و اضطهاد قیام کردند و آن ناقه ی الهی را پی نمودند و چون آن ناقه ی الهی را انکار کردند، نتیجه و اثر آن حضرت از میان آن قوم خروج نمود و غائب گردید. این است که مذکور است که نتیجه ی ناقه (بچه ی او) رو به کوه و صحرا نهاد. ( مائده آسمانی جلد ۲، صفحه ۹۹)