We entreat the learned men of the Bayán not to follow in such ways, not to inflict, at the time of Mustagháth, upon Him Who is the divine Essence, the heavenly Light, the absolute Eternity, the Beginning and the End of the Manifestations of the Invisible, that which hath been inflicted in this day.
We beg them not to depend upon their intellect, their comprehension and learning, nor to contend with the Revealer of celestial and infinite knowledge. And yet, notwithstanding all these admonitions, We perceive that a one-eyed man, who himself is the chief of the people, is arising with the utmost malevolence against Us. We foresee that in every city people will arise to suppress the Blessed Beauty, that the companions of that Lord of being and ultimate Desire of all men will flee from the face of the oppressor and seek refuge from him in the wilderness, whilst others will resign themselves and, with absolute detachment, will sacrifice their lives in His path. Methinks We can discern one who is reputed for such devoutness and piety that men deem it an obligation to obey him, and to whose command they consider it necessary to submit, who will arise to assail the very root of the divine Tree, and endeavor to the uttermost of his power to resist and oppose Him. Such is the way of the people!
“و از فقهاء و علمای بيان استدعا می نمايم که چنين مشی ننمايند و بر جوهر الهی و نور ربّانی و صرف ازلی و مبدأ و منتهای مظاهر غيبی در زمن مستغاث وارد نياورند آنچه در اين کور وارد شد و به عقول و ادراک و علم متمسّک نشوند و به آن مظهر علوم نامتناهی ربّانی مخاصمه ننمايند. اگر چه با جميع اين وصايا، ديده می شود که شخصی اعور که از رؤسای قوم است در نهايت معارضه بر خيزد. و همچنين در هر بلدی بر نفی آن جمال قدسی برخيزند و اصحاب آن سلطان وجود و جوهر مقصود در کوه ها و صحراها فرار نمايند و از دست ظالمين مستور شوند و برخی توکّل نمايند و با کمال انقطاع جان در بازند. و گويا مشاهده می شود نفسی که به کمال زهد و تقوی موصوف و معروف است، به قسمی که جميع ناس اطاعت او را فرض شمرند و تسليم امرش را لازم دانند، به محاربه با آن اصل شجره الهيّه قيام نمايد و به منتهای جهد و اجتهاد به معارضه بر خيزد. اين است شأن ناس.”
زمن مستغاث
در کتاب مستطاب بیان لفظ “غیاث” و “مستغاث” و ارتباط آن با ظهور حضرت من یظهر الله یعنی موعود بیان، سبب شبهاتی از همان زمان تا به امروز شده است.
مرحوم دکتر محمد افنان مینویسند:” غیاث (اغیث) و مستغاث از اسماء الهی است و علت امتیاز و انفراد آنها این نکته است که در اسماء معلومه ی الهی اسمی که در شمارش بزرگتر از مستغاث باشد یافت نمیشود. به نظر میرسد علت توجه به کثرت عددی این اسماء اثبات عظمت حقیقت الوهیت در تمام مراتب عالم وجود حتی در رتبه مجردات ریاضی و ارقام و اعداد است. تا آنجا که در آثار حضرت نقطه تفحص و تجسس میسر شده جز در کتاب مستطاب بیان فارسی کلمه ی مستغاث با مدت دوره ظهور حضرت نقطه ارتباطی ندارد. این مطلب شامل کتاب بیان عربی نیز هست زیرا در آن کتاب مجید نیز با آنکه کلمه ی مستغاث سه مرتبه ذکر شده مانند دیگر اسماء مبارکه ی الهی متضمن هیچ گونه اشاره ای به دور بیان و یا ظهور من یظهر الله موعود نیست. در بیان مبارک فارسی این دو اصطلاح مجموعاً در هشت مورد تکرار شده است که فقط چهار مورد آن با موضوع ظهور من یظهر الله مرتبط است و در ابواب زیر ذیل “فی بیان ان الجنة حق” ( واحد دوم، باب ۱۶) “فی بیان ان النار حق” ( واحد دوم، باب ۱۷) “من آمن بمن یظهره الله فکانما آمن بالله و ما امر الله به فی کل العوالم،” (واحد سوم، باب ۱۵) و ” فلیحرزن کل نفس بهیکل اسم المستغاث فی حین تولده” (واحد هفتم، باب ۱۰) آمده است…. حضرت اعلی میفرمایند: ” مراقب باشند که از آن عدد “مستغاث” تجاوز نکنند که اگر به آن عدد رسد نفسی در بیان و شنود که ظاهر شده شجرهء حقیقت، بر او است رجوع به سوی او اگرچه یقین ننماید لعل از نار نجات یابد به این فضل، و هیچ فضلی در بیان از این اعظم تر نبوده و نیست” به صراحت مدلل میدارد که مستغاث مهلت و میقات اهل بیان برای ایمان است زیرا حتی قید یقین نیز که اصل و اساس ایمان است از آن برداشته شده و اگر توجه شود که میزان شناسائی یعنی نزول آیات نیز که تنها ملاک و مقیاس شمرده شده دیگر در زمان مستغاث مورد توجه نیست و تنها اعلان من یظهره اللهی ملاک ایمان است اهمیت مفهوم مهلت روشنتر خواهد بود. در مقامی میفرمایند: ” آنچه در امکان ممکن ظهور مشیت اولیه است به ظهور ها نه به ذاتها و او است کینونیت مشیت که در او دیده نمیشود الا الله جل و عز… اگر به قدر تسع تسع عشر عشر تاسعه شنوی و بلی نگوئی نخواهی بعد از موت او را درک نمود و بدان که طاعت او نفس طاعة الله هست و محبت او نفس محبة الله هست و در کتب و کلمات محتجب ممان…” (بیان فارسی، واحد نهم، باب ۶ مقدار زمانی تسع تسع عشر عشر تاسعه از لحاظ حساب ریاضی نمودار رقمی است که به طور ساده آن را میتوان به صورت یک تقسیم بر دو ضرب در ده به توان شانزده ثانیه نمایش داد. البته مقصود بیان مبارک اهمیت مطلب است نه آنکه فی الواقع این رقم عدداً مفهومی داشته باشد و همین مطلب به عینه درباره ی غیاث و مستغاث نیز صادق است. ) در باب پانزدهم از واحد سوم میفرمایند: ” امید از فضل خداوند عطوف و رئوف … نگذارد… که تا غیاث یا مستغاث شده در نار بمانند” که مفهوم آن این است که میقات ظهور نامعلوم ولی مهلت و مدت اهل بیان حداکثر دو هزار سال است. شک نیست که اگر من یظهر الله تا مستغاث ظاهر نشده باشد عدم ایمان به او ماندن در نار نیست مگر آنکه حضرتش ظهور فرموده و مردم از عرفان و شناسایی او محروم مانده باشند زیرا مقصود از نار در این مقام عدم ایمان و احتجاب از حق است و قبل از ظهور من یظهرالله مومنان به ظهور قبل در نار نخواهند بود زیرا پیرو امر بیان و واصل به حق و حقیقت اند. پس ” نگذارد… تا غیاث یا مستغاث در نار بمانند” اشاره ی ضمنی به تحقق ظهور، قبل از آن تاریخ است.”
حضرت بهالله در مائده ی آسمانی میفرمایند: ” ای آقایان و ای دوستان الهی ناله های حضرت نقطه را به گوش جان بشنوید و همچنین اسرار کتابش را و در ظهورات تدبیر و امتحان و افتتانش تفکر نمائید روحی لعنایته الفداء و لذکره الفداء و لتدبیره الفداء و لنصحه الفداء ولامتحانه الفدا میفرماید بیان و آنچه در او نازل شده او را میزان معرفت آن شمس حقیقی قرار مدهید و میفرماید انه لایستشار باشارتی باشاره من معروف نمیشود و نه بآنچه در بیان نازل شده و در مقام دیگر بکلمات تحذیر نصح فرموده میفرماید ایاک ایاک ان تحتجب بالواحد البیانیه و واحد بیانیه بمنزله ائمه قبلند چنانچه خود حضرت در بیان فارسی میفرمایند بلکه میفرمایند جسد این حروف به مقام روح ائمه قبلند مع ذلک میفرماید به این حروف از آن شمس حقیقت محتجب نمانید و مکرر به کلمه تحذیر میفرماید به آیات منزله در بیان از او محجوب نمانید قسم به آفتاب افق معانی در مقامات شتی این بیانات از قلم مبارکش جاری چنانچه بعضی از آن ذکر شد و به نظر اولیای حق میرسد و به آن فائز میشوند مع جمیع این وصیتها و ذکرها و بیانها به ذکر یک کلمه مستغاث کل را امتحان فرمود و کلمه مستغاث بیان است و میفرماید به جمیع بیان از او محتجب نشوید به این امتحان جزئی کل را متوقف مشاهده فرمود در اين حين گويا منادی عظمت از افق ملکوت بيان رحمن باعلی النّداء ندا فرمود و فرمود الان قد حصحص الحقّ و ظهر کذب الّذين يدعون الايمان بالبيان و يکفرون بالّذی انزله و ارسله ايکاش بتوقف اکتفاء مينمودند بعضی بسهام اعراض و بعضی به اسنّهء انکار و برخی باسياف آخته بر قطع سدره مبارکه کوشيده و ميکوشند چنانچه منزل بيان بکمال تصريح اخبار فرموده ميفرمايد بقدراسم مؤمن هم در حقّ آن شجره لاشرقيه و لاغربيه راضی نميشوند چه اگر راضی شوند حزن بر او وارد نميآورند باری ذکر اينمقامات چون مطلع حزن است اين فانی باظهارش بيش از اين جسارت نمينمايد سبحان اللّه کلّ بيک کلمه مستغاث مغرور و متحيّر و ممتحن مع آنکه اين فقره هم ذکر فرمودهاند و تمسک بآن را هم نهی فرمودهاند قوله تعالی چه که کسی عالم بظهور نيست غير اللّه هر وقت شود بايد کلّ تصديق بنقطه حقيقت نمايند و شکر الهی بجای آورند هذا حقّ لاريب فيه امروز کتب عالم حجاب نميشود و منع نمينمايد و کلّ بکلمه حقّ جلّ جلاله معلق و منوط ای صاحبان آذان بشنويد ندای مقصود عالميان را که امام وجوه عالم از اول امر تا حين ندا فرموده و ميفرمايد در يکی از الواح اين کلمه عليا از فالق الاصباح ظاهر قوله عمّ نواله امروز روز بصر است چه که افق اعلی مشرق و يوم سمع است چه که نداء اللّه در کلّ حين مرتفع.”
همچنین در اشراقات میفرمایند: ” سبحان اللّه بعضی لفظ مستغاث را حجاب نمودهاند و بآن کلمه خلق را از حق منع کردهاند مع آنکه ذکر مستغاث هم از بيانست ميفرمايد به بيان از سلطان ومنزل او محروم نمانيد و از آن گذشته ميفرمايد چه کسی عالم بظهور نيست غير اللّه هر وقت شود بايد کل تصديق بنقطه حقيقت نمايند و شکر الهی بجای آورند….و بعضی بلفظ مستغاث از فراط رحمت الهی و دريای حکمت
صمدانی محرومند بگو ايغافلهای عالم اين لفظ هم از بيان بوده استدلال بآن بقول نقطه جائز نه قوله تعالی ايّاک ايّاک ان تحتجب بما نزّل فی البيان مکرّر فرموده از بيان و آنچه در اوست خود را از سلطان وجود و مالک غيب و شهود محروم منمائيد و بعد از ذکر مستغاث ميفرمايد اگر در اين حين
ظاهر شود من اوّل عابد ينم و در مقام ديگر ميفرمايد چه کسی عالم بظهور نيست غير اللّه هر وقت شود بايد کل تصديق بنقطه حقيقت نمايند و شکر الهی را بجا آورند “
اعور: مردی که دارای یک چشم سالم است
منظور حاجی میرزا محمد کریم خان کرمانی پسر ابراهیم خان قاجار کرمانی است که بنا به گفته ی نبیل زرندی اعور و کوسه بود. در مورد او که نویسنده ی کتاب ارشاد العوام است در توضیح بند دویست و سه مطالبی آورده شد. او همان است که خود را عبد اثیم میخواند.