These attributes of God are not and have never been vouchsafed specially unto certain Prophets, and withheld from others. Nay, all the Prophets of God, His well-favored, His holy, and chosen Messengers, are, without exception, the bearers of His names, and the embodiments of His attributes.
They only differ in the intensity of their revelation, and the comparative potency of their light. Even as He hath revealed: “Some of the Apostles We have caused to excel the others.”76 It hath therefore become manifest and evident that within the tabernacles of these Prophets and chosen Ones of God the light of His infinite names and exalted attributes hath been reflected, even though the light of some of these attributes may or may not be outwardly revealed from these luminous Temples to the eyes of men. That a certain attribute of God hath not been outwardly manifested by these Essences of Detachment doth in no wise imply that they Who are the Daysprings of God’s attributes and the Treasuries of His holy names did not actually possess it. Therefore, these illuminated Souls, these beauteous Countenances have, each and every one of them, been endowed with all the attributes of God, such as sovereignty, dominion, and the like, even though to outward seeming they be shorn of all earthly majesty. To every discerning eye this is evident and manifest; it requireth neither proof nor evidence.
“اين صفات از ظهور اين جواهر احديّه ظاهر و هويدا است. و اين صفات مختصّ به بعضی، دون بعضی نبوده و نيست. بلکه جميع انبيای مقرّبين و اصفيای مقدّسين به اين صفات موصوف و به اين اسماء موسوم اند. نهايت بعضی در بعضی مراتب اَشَدُّ ظُهُوراً وَ اَعظَمُ نوراً ظاهر می شوند. چنانچه می فرمايد:
” تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنَا بَعضَهُم عَلی بَعضٍ.” پس معلوم و محقّق شد که محلّ ظهور و بروز جميع اين صفات عاليه و اسمای غير متناهيه انبياء و اوليای او هستند، خواه بعضی از اين صفات در آن هياکل نوريّه بر حسب ظاهر، ظاهر شود و خواه نشود. نه اين است که اگر صفتی بر حسب ظاهر از آن ارواح
مجرّده ظاهر نشود نفی آن صفت از آن محالّ صفات الهيّه و معادن اسماء ربوبيّه شود. لهذا بر همه اين وجودات منيره و طلعات بديعه حکم جميع صفات اللّه از سلطنت و عظمت وامثال آن جاری است اگر چه بر حسب ظاهر به سلطنت ظاهره و غير آن ظاهر نشوند. و اين فقره بر هر ذی بصری ثابت و محقّق است، ديگر احتياج برهان نيست. ”
“جمیع انبیای مقربین و اصفیای مقدسین… در بعضی مراتب اَشَدُّ ظُهُوراً وَ اَعظَمُ نوراً ظاهر”
آیه ۲۵۳ سوره بقره” تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ” یعنی: برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم.
” پس معلوم و محقّق شد که محلّ ظهور و بروز جميع اين صفات عاليه و اسمای غير متناهيه انبياء و اوليای او هستند”
مولوی در مثنوی معنوی چنین شرح مطلب میکند:
چون خدا اندر نیاید در عیان/ نایب حقاند این پیغامبران
نه غلط گفتم که نایب با منوب/ گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
نه دو باشد تا توی صورتپرست/ پیش او یک گشت کز صورت برست
چون به صورت بنگری چشم تو دوست/ تو به نورش در نگر کز چشم رست
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد/ چونک در نورش نظر انداخت مرد
ده چراغ ار حاضر آید در مکان/ هر یکی باشد بصورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی/ چون به نورش روی آری بیشکی
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری /صد نماند یک شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست/ در معانی تجزیه و افراد نیست
منبسط بودیم یک جوهر همه/ بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب/ بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره/ شد عدد چون سایههای کنگره
…
صورتش بر خاک و جان بر لامکان/لامکانی فوق وهم سالکان
لامکانی نه که در فهم آیدت/ هر دمی در وی خیالی زایدت
بل مکان و لامکان در حکم او/همچو در حکم بهشتی چار جو
شرح این کوته کن و رخ زین بتاب/دم مزن والله اعلم بالصواب
بنابراین با توجه به نصوص و آیات مبارکه و قسمتی از ابیات مثنوی که آورده شد معلوم گشت که فرقی بین انبیای الهی با حق تعالی موجود نیست مگر آنکه حق تعالی واجب الوجود است اما انبیای الهی ممکن الوجود هستند و خوب است که بگوئیم مَظهر با مُظهر فرقی ندارد مگر اینکه بگوئیم مَظهر قائم به مُظهر است و نه به خود، در حالی که مُظهر قائم به خود است، بنابراین مظاهر ظهور الهیه که عبارت از رسولان و انبیا هستند وجودشان قائل به حق تعالی است و نه به خود، و جز این فرقی میان ایشان و آن ذات غیب منیع وجود ندارد. و شاید این پرسش نیز به اذهان متواتر شود که اگر مظاهر ظهور الهیه همانند مُظهر خود هستند ایشان را میتوان رویت کرد و یا با ایشان سخن گفت و همچنین ایشان محدود به حدودات زمینی هستند در حالی که حق تعالی چنین نیست. و البته خود انبیای الهی نیز وقتی ناظر به مقام خاکی و زمینی خود نیز هستند به این مسئله اشاره کرده و ذکر میکنند که بشری چون دیگر موجودات هستند چنانچه حضرت رسول فرمود:” انا بشرکم مثلکم” و یا حضرت بهالله فرموده اند: “اشهد انه لا اله الا هو وأن هذا الغلام بنده و بها.” یعنی: (گواهی میدهم که خدایی جز او نیست و من بنده ی خدا و بها او هستم.) و یا در مقامی دیگر میفرمایند: “منکم من قال ان هذاهوالذی ادعی فی نفسه ما ادعی والله هذا لبهتان عظیم و ما انا الا عبدامنت بالله وایاته ورسله و ملائکته و یشهدحینئذ لسانی و قلبی وظاهر و باطنی بانه هو الله لا اله الاهووماسواه مخلوق بامره ومنجعل بارادته لا اله الا هو الخالق الباعث المحیی الممیت ” یعنی: (بعضی از مردمان میگویند که بهاءالله ادعای خدائی فرموده قسم بخدا این بهتان عظیمی است من بنده او و مومن به رسولان و آیات او هستم و اینک لسان و قلب و ظاهر وباطن من شهادت می دهد باینکه جز او خدائی نیست وغیر خدا باراده او خلق شده است.) بنابراین با توجه به آیات و نصوصی که ذکر شد پاسخ به سوالی که ذکرش رفت این میشود که انبیای الهی فرقی با حق تعالی ندارند مگر آنکه ایشان قائم بر حق هستند و حق قائم به خود، و در ثانی چون به عالم خاک فرود آمدند از نور خود کاستند که بشر قابلیت درکش را پیدا کند (ز آن ضعیفم تا تو تابی آوری/ که نه مرد آفتاب انوری) والا فرقی میان ایشان و مُظهر خود نیست، سوم آنکه در عالم امکان فرود آوردند و بنابراین در اصطلاح اشراقیون ظلمت امکانیه دارند و البته نه وجودیه. (همچو شهد و سرکه در هم بافتم/ تا سوی رنج جگر ره یافتم) در این بیت نیز مولوی به همین مسئله توجه میکند و در زبان تمثیل مقام روحانی پیامبران را به شهد (انگبین یا عسل) و شان انسانی ایشان را به سرکه تشبیه کرده است ماحصل در هم تنیدگی آن میشود سکنجبینی که درمانی است برای بیماری جگر آدمی که منظور از درمان همان تعالیم و طریقی است که ایشان به بشر میاموزند تا به سعادت رسند و از رنج زندگی خود که ناشی از جهل و شقاوت است بکاهند