It is also recorded in the Gospel according to St. Luke, that on a certain day Jesus passed by a Jew who was sick of the palsy, and lay upon a couch. When the Jew saw Him, he recognized Him, and cried out for His help.
Jesus said unto him: “Arise from thy bed; thy sins are forgiven thee.” Certain of the Jews, standing by, protested saying: “Who can forgive sins, but God alone?” And immediately He perceived their thoughts, Jesus answering said unto them: “Whether is it easier to say to the sick of the palsy, arise, and take up thy bed, and walk; or to say, thy sins are forgiven thee? that ye may know that the Son of Man hath power on earth to forgive sins.” This is the real sovereignty, and such is the power of God’s chosen Ones! All these things which We have repeatedly mentioned, and the details which We have cited from divers sources, have no other purpose but to enable thee to grasp the meaning of the allusions in the utterances of the chosen Ones of God, lest certain of these utterances cause thy feet to falter and thy heart to be dismayed.
“و همچنين در انجيل لوقا مذکور است که روزی ديگر آن حضرت بر يکی از يهود گذشت که به مرض فلج مبتلا شده بود و بر سرير افتاده. چون آن حضرت را ديد به قرائن شناخت آن حضرت را و استغاثه نمود و آن حضرت فرمودند: “قُم عَن سَريرِکَ فإنَّکَ مَغفُورَةٌ خَطاياکَ.” چند يهود که در آن مکان حضور داشتند اعتراض نمودند که ” هَل يُمکِنُ لاَحَدٍ اَن يَغفِرَ الخَطايا إلّا اللّه.” فَالتَفَتَ المَسيحُ إلَيهم وَقالَ: “اَيّما اَسهَلُ اَنْ اَقُولَ لَهُ قُمْ فَاحمِل سَريرَکَ اَم اَقُول لَه مَغْفُورَةٌ خَطاياکَ لِتَعْلَموا بِاَنَّ لابنِ الإنسان سُلطاناً عَلی الاَرضِ لِمَغْفِرَةِ الخَطايا” که ترجمه آن به فارسی اين است: چون آن حضرت به آن عاجز مسکين فرمودند که برخيز، بدرستی که معاصی تو آمرزيده شد، جمعی از يهود اعتراض نمودند که آيا جز پروردگار غالب قادر کسی قادر بر غفران عباد هست؟ آن حضرت ملتفت به ايشان شده فرمودند که آيا کدام اسهل است نزد شما از اينکه بگويم به اين عاجز فالج برخيز و برو و يا آنکه بگويم آمرزيده است گناهان تو، تا آنکه بدانيد که از برای پسر انسان سلطانی است در ارض برای آمرزش ذنوب مذنبان. اين است سلطنت حقيقی و اقتدار اوليای الهی. همه اين تفاصيل که مکرّر ذکر می شود از همه مقام و همه جا، مقصود اين است که بر تلويحات کلمات اصفيای الهی مطّلع شويد که شايد از بعضی عبارات قدم نلغزد و قلب مضطرب نشود.”
انجیل لوقا فصل پنجم آیه ۱۸: “قُم عَن سَريرِکَ فإنَّکَ مَغفُورَةٌ خَطاياکَ.”
همان، آیه ۲۶: که “هَل يُمکِنُ لاَحَدٍ اَن يَغفِرَ الخَطايا إلّا اللّه.” فَالتَفَتَ المَسيحُ إلَيهم وَقالَ: “اَيّما اَسهَلُ اَنْ اَقُولَ لَهُ قُمْ فَاحمِل سَريرَکَ اَم اَقُول لَه مَغْفُورَةٌ خَطاياکَ لِتَعْلَموا بِاَنَّ لابنِ الإنسان سُلطاناً عَلی الاَرضِ لِمَغْفِرَةِ الخَطايا”
در قاموس ایقان به این نکته جناب اشراق خاوری توجه کرده اند که شرح متی با لوقا اختلاف دارد و جمال قدم از انجیل لوقا نقل فرموده اند. شرح ما وقعه را که در فصل پنجم کتاب لوقا که ما بین آیات ۱۷ تا ۲۶ آمده است را در اینجا ذکر میکنیم.
“اما عیسی اغلب به مکانهای دورافتاده میرفت تا دعا کند. در یکی از آن روزها که عیسی تعلیم میداد و قدرت یَهُوَه* برای شفا بخشیدن با او بود، فَریسیان و معلّمان شریعت از همهٔ روستاهای جلیل، یهودیه و اورشلیم آمده و نشسته بودند. ناگاه، چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تختی حمل میکردند. آنان میکوشیدند که راهی پیدا کنند تا او را داخل خانه بیاورند و در برابر عیسی بگذارند. اما به دلیل ازدحام جمعیت، راهی نیافتند که او را داخل ببرند. از این رو به بام خانه رفتند و از میان سفالها، مفلوج را با تختش پایین فرستادند و در میان جمعیت در برابر عیسی قرار دادند. وقتی عیسی ایمان آنان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت بخشیده شد.» آنگاه، علمای دین* و فَریسیان پیش خود چنین گفتند: «این کیست که کفر میگوید؟ غیر از خدا، چه کسی میتواند گناهان را ببخشد؟» اما عیسی افکارشان را تشخیص داد و در جواب گفت: «در دلتان چه میاندیشید؟ کدام آسانتر است، گفتن این که گناهانت بخشیده شد یا گفتن این که برخیز و راه برو؟ اما برای این که شما بدانید، پسر انسان بر زمین اختیار بخشیدن گناهان مردم را دارد . . . » به مرد فلج گفت: «به تو میگویم برخیز، تخت خود را بردار و راهی خانه شو.» آن مرد در برابر ایشان برخاست، تخت خود را برداشت و در حالی که خدا را تمجید میکرد به خانهٔ خود رفت. آنگاه همه متحیّر شدند، خدا را تمجید کردند و با ترسی آمیخته به احترام میگفتند: «امروز چیزهای شگفتانگیزی دیدیم! »”
اما در انجیل متی چنین شرح ماجرا شده است: “عیسی بر قایق سوار شد و به آن طرف دریا، به شهر خود* رفت. در این هنگام، عدهای مردی فلج را که بر تختی خوابیده بود، نزد او آوردند. عیسی با دیدن ایمان آنان، به مرد فلج گفت: «ای فرزند، قویدل باش! گناهان تو بخشیده شد.» آنگاه برخی از علمای دین با خود گفتند: «این مرد کفر میگوید.» عیسی که افکار آنان را میدانست، گفت: «چرا در دلتان چنین افکار شریرانهای دارید؟ کدام آسانتر است، گفتن این سخن که گناهانت بخشیده شد یا گفتن این که برخیز و راه برو؟ اما برای این که شما بدانید که پسر انسان بر زمین اختیار بخشیدن گناهان مردم را دارد . . . » به مرد فلج گفت: «برخیز، تخت خود را بردار و به خانهات برو.» آن مرد برخاست و به خانهٔ خود رفت. جمعیت با دیدن این واقعه ترسیدند و خدا را که به انسان چنین اقتداری داده است، تمجید کردند.”