From all that We have stated it hath become clear and manifest that before the revelation of each of the Mirrors reflecting the divine Essence, the signs heralding their advent must needs be revealed in the visible heaven as well as in the invisible, wherein is the seat of the sun of knowledge, of the moon of wisdom, and of the stars of understanding and utterance. The sign of the invisible heaven must needs be revealed in the person of that perfect man who, before each Manifestation appeareth, educateth, and prepareth the souls of men for the advent of the divine Luminary, the Light of the unity of God amongst men.
“پس، از اين معانی مبرهن شد که قبل از ظهور هر يک از مرايای احديّه علامات آن ظهور در آسمان ظاهر و آسمان باطن که محلّ شمس علم و قمر حکمت و انجم معانی و بيان است ظاهر می شود و آن ظهورِ انسان کامل است قبل از هر ظهور برای تربيت و استعداد عباد از برای لقای آن شمس هويّه و قمر احديّه.”
مبرهن: با دلیل و برهان، اثبات شده با دلیل/ مرایای احدیه: مظاهر مقدسه، آینه های احدیت/ انسان کامل: مقصود مبشرین یا بشارت دهندگان هستند./ قمر احديّه: مظاهر مقدسه
” آن ظهورِ انسان کامل است قبل از هر ظهور”
در اینجا منظور از انسان کامل مبشرین به مظاهر مقدسه هستند. در آثار مبارکه معمولاً انسان و یا اُکمل انسان و یا کاملترین انسان، به مظاهر امر اطلاق میشود. حضرت عبدالبهاء میفرمایند: ” در کل عالم، انسان کاملترین وجود است. البته مقصود انسان، انسان کامل است که به مثابه مرات است که در ان کمالات الهیه ظاهر و منعکس میگردد. اما شمس، از عُلو تنزیه خود تنزل نمیکند تا در اینه مقر یابد بلکه هنگامی که اینه پاک و منزه شد و به سمت شمس حقیقت توجه نمود، کمالات شمس یعنی نور و حرارت آن در آینه ظاهر و باهر میگردد. این نفوس مبارکه، مظاهر مقدسه ی الهیه هستند…. ” (حضرت عبدالبهاء: ترجمه توسط حضرت ولی امرالله، مجله نجم باختر جلد ۱۰ص ۱۵۱)
” ظاهر می شود علامت ابن الانسان در آسمان. و مقصود از سماء، سماء ظاهره است”
” تا رسيد به اين امر بديع منيع. و اکثر از منجّمان خبر ظهور نجم را در سماء ظاهره دادهاند”
جناب ابوالفضائل در کتاب فرائد که در پاسخ شیخ الاسلام شهر تفلیس که پرسیده بود با کدام دلیل و برهان ثابت است که قبل از ظهور هر نبی، ظهور نجمی در سماء لازم است؟ توضیح میدهند که لازم و باید در عُرف علمای اسلامی است نه در عرف مظهر امر. مظهر امر یفعل و مایشاء و یحکُمُ ما یُرید است. ذکر لزومیت ظهور نجمی در میلاد هر مظهر امر، در کتب و احادیث اسلامی است نه در کتاب مقدس ایقان. مولوی میگوید: هر پیمبر که در آید در رَحِم نجم او در چرخ گردد مُنتَجِم.مفصل آنچه جناب ابوالفضائل ذکر کرده اند بدین قرار است: بر اولی الالباب پوشیده نیست که در اوان طلوع شموس حقیقیّه و مواقیت تجدید و ابداع شرائع مقدّسه سماویّه از قبیل ظهور حضرت ابراهیم و کلیم وحضرت عیسی و خاتم الانبیا علیهم الآف التحیة و البهاء سنّت اللّه رافةً بعباده و رحمةً علی خلقه بر این جریان یافته است که بظهور علائم و آیات ارضیّه و سماویّه و دینیّه خلق را بقرب ظهور موعود متنبه فرماید و اصحاب قلوب صافیّه را برای اجابت داعی الی اللّه و ایمان به مظهر امر اللّه مستعد و مترصد نماید تا چون غمام غلیظ غیبت منقشع شود و جمال منیر موعود طالع و ندای حضرت معبود مرتفع نفوس طیّبه بحضرتش ایمان آرند و وجودات زکیّه بجنابش مقبل شوند و امم عظیمه را از هلاک و دمار کلی رستگاری و نجاة بخشند. سُنَة اللّهِ قَد خَلَت مِن قَبلُ وَ لَن تَجدَلسُنّةِ اللّهِ تَیدِیلاً. و چون ارادۀ آلهیّه تعلّق یافته بود که بقیام روح اللّه و ورود یوم اللّه چنانکه سابقاً مشروحاً عرض شد عالم دیانت رتبۀ تجددّ یابد و اختلافات امم زائل شود و اصلاحات عظیمّۀ که در جمیع کتب منصوص است باین ظهور مبارک تحقق پذیرد لهذا جمیع علامات و امارات قبل از ظهور این موعود عظیم و دلائل و آیات پیش از ورود این یوم کریم که مبشر بقرب میعاد ظهور موعود و وفای بعهود و وعود حضرت معبود است در جمیع کتب مقدسۀ سماویۀ و احادیث صحیحۀ نبویّه وارد و منصوص گشته و در میان جمیع ملل و قبائل باقی و موجود مانده است.
ولکن علائم و امارات ظهور پیغمبران گذشته را از قبیل حضرت نوح و هود و صالح و ابراهیم علیهم السلام که غالباً از ادیان و کتب ایشان چیزی باقی نمانده است نتوان یافت مگر شذراتي و متفرقاتي در طیّ احادیث و اخبار ادیان موجوده علی سبیل الاجمال یا از بیانات مظاهر علی التمثیل و الانذار و باین سبب که عرض شد بسا می شود که مظهر امر اللّه موعظةً و تذکرةً للامم ذکر کیفیت رسالت یکی از رسل را میفرمایند و آن خبر در سایر تواریخ یافت نمی شود و مأخذی جز اخبار نفس او ندارد.مثلاً اگر خبر ظهور ناقۀ صالح و معارضۀ قوم ثمود را که در قرآن وارد شده است یکی از نصاری از جانب شیخ الاسلام بپرسد که این حکایت در کدام تاریخ از تواریخ یهود و یونان و روم و فرس وارد شده و یا حکایات ذی القرینین وحوادث معروفۀ آنرا کدام مورّخ در کتاب خود اخبار داده است البته جناب شیخ از جواب عآجز آیند زیرا که این قصص مذکوره کثیری و از امثال آن از قبیل قصۀ موسی و خضر و نمله و سلیمان و زنده شدن حمار عزیر و غیره ها ابداً در تاریخی از تواریخ موءلّفۀ قبل از ظهور حضرت رسول علیه الاسلام وارد نشده است و نفسی از کبار مورخین مانند یوسیفوس.و هیرودوط . و دیودوروس.و استرابون. وزنفون. که تواریخ ملل شرقیه و غربیّه را مفصلاً مرقوم داشته اند اشارتی در کتب خود باین قصص ننموده است . و گمان نفرمایی ای ناظر در این اوراق که نگارنده این نکته را علی سبیل الفرض بیان نموده است . نظر فرما در کتبی که علمای نصاری در ردّ قرآن نوشته اند از قبیل مقالة في الاسلام جرجیس صال انگیلسی که هاشم شامی بلسان عربی مزیَّل داشته و کتاب میزان الحق فاندر نسماوی در ردّ اسلام تألیف نموده و غیرهما من الکتب المطبوعة المنتشرة في الشرق و الغرب تا بیقین مبین دریابی که همچنانکه جناب شیخ الاسلام در اعتراض بر حضرت عزیز علّام بحوادث تاریخیّه متشبّث شده کذلک معاندین اسلام عیناً بهمین شبهات در اعتراض بر سیّد انام متمسّک گشته اند.و من عیناً عبارات تذیل مقالة في الأسلام را در این مقام ذکر مینمایم تا ارباب بصیرت بر این نکته واقف شوند که خار اعتراضات از یک ارض روید و شجرۀ اعراض بدوام الارضین و السّموات یک نوع ثمر آید.
قال صاحب التذییل في صفحة ( چهل و نه ) ثالثاً انّ غلطة في الحوادث التاریخیّة و اسماء مشاهیر رجالها و جهله من امور الطبیعیة مالا ینبغی جهله کل ذلک یدلّ علی انّه لیس من اللّه اللّه في شيء لأنَّ الخطاء مستحیل في موضع العصمة و الجهل ممتنع علی من احاط بکلّ شيء علماً. فقد زعم مصنّف القرآن انّ کتابه لاَ یَأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینَ یَدَیهِ وَ لاَ مِن خَلفِهِ و انه جاء مصدقاً لما بین یدیه من الکتب المنزلة اي ما تقدّمه من التوراة و الانجیل لکنَّه خالفهما في مواضع کثیرة فدعا ابا ابراهیم آزر و هو في التوراة تارخ و دعا مریم العذراء بنت عمران و اخت هرون و هي في الانجیل بنت الیاقیم. و این مریم من عمران ابي موسی و هو متقدّم علیها بالف و ستماءة سنة. و من غلطه ایضاً انّه جعل هامان متأخّر وزیراً لفرعون و لم یکن احدهما من الآخر في شئ لانّ هامان متأخّر عن فرعون بز هاء الف سنة و کان وزیراً لأَحشورش في بابل ال لفرعون في مصر. و من ذلک قوله خطاباً لموسی قَد فَتَنَّا قَومَکَ مِن بَعدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ الساَمِرِيُّ و اراد بذلک انَّ هذا السامریّ هو الذي صنع عجل الّذهب لبني اسرائیل و دعاهم الی عبادته لما کان موسی غائباً عنهم و انت تعلم انّه لا یمکن ان یکون في بني اسرائیل سامريُ علی عهد موسی بقرون عدیدةاي بعد جلاء بابل. و من ذلک ما جاء في سورة البقرة من قوله فَلَمَّا فَصَلَ طاَلُوتُ بِالجنُودِ قاَلَ إِنَّ اللّهَ مُبتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنهُ فَلَیسَ مِنّي فَمَن لَم یَطمَعُهُ فَإنَّهُ مِنّي إلّا مَنِ اغتَرَفَ غَرفةً بِیَده( آیة بیست و پنج)فقد عزا هنا الی شاول و قومه ما جاء في التوراة عن جدعون و قومه (سفر القضاة) و من ذلک انّه تعرّض لتاریخ اسکندر فدعاء ذا القرنین و قال عنه انَّه بلغ قوماً و انَّه بنی سدآ من زبر الجدید و غیر ذلک مما لا حقیقة اه اصلاً اذ تاریخ الأسکندر معروف و قد کتبه تاثقات قبل القرآن بکثیر و لیس فیه ذکر لهوُّلأء القوم الَّذین لا یکادون یفقهون قولاً و لا للسدّ.( الی ان قال اخیراً) و یترتّب علی ماهرّ من التناقض و الغلط و الجهل انَّ القرآن کلام البشر لا کلام اللّه و انَّه تصنیف رجال مختلفی المقاصد و المذاهب من عرب و محبوس و نساطرة و یهود و انّ بعضهم کان امیّا لا معرفته له في شي فلذلک کان فیه الغثّ و السمین و کثر تلوّنه حتي لم یبق له لون.(انتهی) و چون ارباب بصارت در ایرادات تاریخیّه جناب شیخ بر ایقان شریف و بر ایرادات این منتقد معاند بر قرآن مجید بدقت نظر نمایند ملتفت میشوند که خار اعتراضات بر مظاهر امراللّه پیوسته از اراضی جرزه قلوب میته بر یک شکل روید و نعیب استهزإ بر کلمات انبیا همواره بر یک نهج مسموع گردد أَشبهُ مِن الصعَّلِ بالصَّعلِ أَو النَعلِ بِالنَعلِ. بلی فرقي که فیما بین ایرادات این دو مورد منتقد مشاهده میشود این است که قصص و حکایات ذي القرنین و بناء سد و طالوت و نهر و وزارة هامان و غیرهما که در قرآن شریف وارد شده است في الحقیقة در هیچ تاریخی نتوان یافت. ولکن آنچه از حوادث تاریخیّه در ایقان شریف نازل گشته تماماًموافق است با کتب موجوده و تواریخ معتبره. نهایت ما في الباب این است که جناب شیخ از معارف بی بهره بوده اند که باین شبهات متمسک گشته اند و مثل هاشم شامی گمان کرده اند که تصدیق . تکذیب مظاهر امر اللّه موقوف است بموافقت و مخالفت کتب تاریخیّه و یا انطباق و عدم انطباق کتب ایشان با افکار طبیعیّه و بالجمله چون در تفسیر آیۀ ( حینئذ تظهر علامة ابن الانسان في السَّماء) که حضرت عیسی علیه اطیب التحیّة و البهاء در علائم ظهور بعد فرموده اند در کتاب مستطاب ایقان نازل شده بود انچه که مختصر آن این است که مقصود از سما سمآء ظاهری و معنوی است که قبل از ظهور هر یک از مظاهر ظهور امر اللّه همچنانکه در سماء ظاهر نجمی طلوع مینمود تا خلق سمواترا بطلوع آن نیّر سعادت بشارت دهد در ارض نیز شخصی ظاهر میشد تا اهل ارض را بظهور آن وجود مسعود اخبار دهد.مثلاً چون در زمان نمرود کهنۀ آنزمان از طلوع نجمی که مبشّر بولادت حضرت خلیل الرحمن بود او را اخبار دادند کذلک نفسی بود که خلق را بقرب ظهور آن حضرت بشارت میداد و چون در زمان فرعون کهنۀ موسی علیه السلام بود اخبار دادند کذلک در ارض شخصی بود که شبها بني اسرائیل را بشارت و تسلی میفرمود. و چنانکه در زمان میلاد شریف حضرت عیسی علیه السلم مجوسی چند از مشرق باراضی مقدَّسه آمدند و مردمرا بطلوع نجم آنحضرت در آسمان بشارت دادند کذلک در ارض حضرت یحیی علیه السلم قیام فرمود و خلق را بقرب ظهور مسیح مستبشر داشت.
و در زمان ظهور حضرت خاتم الأنبیا علیه من التحیّات اطیبها و ابهاها چون بعضی از طلوع نجمی در آسمان که مبشّر بظهور پیغمبری بزرگ بود اخبار دادند کذلک در ارض چهار نفس بودند که واحداً و بعد واحد به ظهور آنحضرت اخبار میفرمودند و سلمان فارسی خبر ظهور آن حضرت را از این نفوس مسموع داشت و بسعادت ایمان و شرفیابی بحضور اقدسش مشرّف گشت . تا آنکه امر باین ظهور اقدس اعظم منتهی شد و منجمین از ظهور نجم در آسمان اخبار دادند و نورین نیرین الشیخ الاکبر احمد الاحساوي و السیّد الأمجد کاظم الرشتي علیهما افضل التحیات و اطیب البرکات خلق را بقرب ظهور قائم موعود بشارت فرمودند و اهل ارض را بانقضای اجل محدود امیدوار نمودند. و خلاصة القول چون این تفسیر بنظر جناب شیخ رسیده باب ایراد را به گمان وسیع یافته و چنان تصوّر نموده اند که ذکر این حوادث در احادیث نبویّه و یا کتب معتبرۀ تاریخیّه وارد نشده است و چنان گمان کرده اند که اگر کتب تاریخیه مثبت قول مظاهر الهیّه نباشد صحت ادّعای ایشان متنقض خواهد شد و اگر اهل سموات نیز مانند اهل ارض مأمور بایمان باشند في المثل طبقات سماء منفطر خواهد گشت. و لهذا علی السبیل السؤال ایراد کرده اند که (اولاً) بکدام برهان ثابت است که قبل از ظهور هر نبیي ظهور نجمی در سما لازم است و این لزومیّت برا ی چیست؟ و جناب مناظر شیخ الاسلام در جواب ایشان نوشته اند که ذکر لزومیّت در کتاب مستطاب ایقان نیست. یعنی این نسبت لزومیّت از مخترعات جناب شیخ الاسلام است که بایقان شریف بسته اند و با اینکه در صفحۀ (سی و دو) رسالۀ مطبوعۀ خود کاذب و مفتریرا لعن کرده اینجا خود در ورطۀ افترأ ظاهر مبتلا گشته اند. و سبب اینکه هرگز مظاهر امر اللّه و مؤمنین بایشان امریرا بر سبیل لزوم بحق جل جلاله نسبت نمیدهند و بعبارة اوضح بر سبیل تحکم مثل آخوندها( باید چنین شود و باید صاحب امر چنان کند )نمیگویند و خداوند تبارک و تعالی را ملزوم بمتابعت اراده و مشیّت نفسي نمیشمارند این است که بحکم آیۀ کریمۀ یَفعَلُ اللّهُ ما یَشآءُ وَ یَحکُمُ ماَ یُریدُ او را فاعل ما یشآ و حاکم علی ما یرید میدانند و بحکم آیۀ مبارکۀ یَمحُو اللّهُ مَا یَشَاء ویُثبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الکِتَابِ او را قادر بر محو واثبات هر شئ میشمارند. و هرگز نمیگویند که چرا خداوند این علامات را از سایر علامات اختیار کرد و چرا این آیت را از میانۀ آیات انتخاب فرمود لَا یُسئَلُ عَمَّا یَفعَلُ و هُم یُسأَلُونَ عَمَّایَفعَلُونَ و اگر نفسی در این عبارات جناب شیخ که علی سبیل الاستهزا در این موقع نوشته اند و خود را در عداد مذکورین در آیۀ کریمۀ مَا أَر سَلناَ مِن رَسُولٍ إِلاَّ کَانوا بِهِ یَستَهزِئُونَ داخل کرده اند بدقّت تأمّل نمائید میبینید که در حقیقت این ایراد و انتقاد ایشان (اولّاً) و اصالةً راجع بحضرت عیسی علیه است چه آنحضرت وعده فرموده اند که قبل از ظهور حضرت موعود علامت او اولاً در آسمان ظاهر میشود و خلق را بقرب ظهور متذکر میدارد.( ثانیاً) راجع بأئمه و علمای اسلام است چه ایشان ظهور نجم را در آسمان از امارات کلیّه ظهور پیغمبران شمرده و در احادیث و یا کتب خود ثبت فرموده اند. نظر کن در کتاب ( المواهب الدنیّه) تألیف علَّامۀ قسطلانی که از مشاهیر کتب معتبرۀ اسلامیه است که چند حدیث در باب طلوع نجم از یهود و منجمین زمان حضرت رسول علیه السلام روایت نموده است قَالَ وَ مِن عَجَائبِ وِلاَدَتهِ مَا أَخرجَهُ البِیهقيُّ وَأَبوُ نِعیمٍ عَن حَسَّانِ بنِ ثَابتٍ قَالَ إِنّي غُلَامٌ ابنُ سَبعَ سِنینَ أَو ثَمان أَعقِلُ مَا رَأَیتُ وَسَمعتُ إِذایَهُودِيُّ یَصرَخُ ذَاتَ غَدَاةٍ یَا مَعشَرَ الیَهُودِ فَاجتَمِعُوا إِلَیهِ وَ أَناَ أَستَمِعُ قَالوا یَاوَیلَکَ مَابَالُکَ قَالَ طَلَعَ نَجمُ أَحمدَ. یعنی بیهقی و ابو نعیم از حسّان ابن ثابت که از مشاهیر اصحاب و مدائح و محبوب حضرت ختمي مآب بود روایت نموده اند که گفت من کودکی هفت یا هشت ساله بودم و میفهمیدم آنچه را میدیدم که ناگاه صبحی یک نفر از یهود فریاد مینمود که یا معشر الیهود چس چون نزد او جمع شدند و من می شنیدم که باو گفتند یَاوَیلَکَ ترا چه می شود او جواب گفت که نجم احمد طلوع نمود. و قال ایضآً کَانَ مَولِدُهُ عَلَیهِ الصَلَوةُ وَالسَّلمُ عِندَ طلُوع الغَفرِ وَ هوَ ثُلثَةُ أَنجُمٍ صِغَارٍ یَنزِلُها القَمَرُ وَهُوَ مَولِدُ النَبِیین عَلَیهِمُ السَّلَامُ. یعنی میلاد آن حضرت نزد طلوع غفر بود و آن سه کوکب صغار است که قمر بر آن نازل میشود و آن علامت میلاد پیغمبران است.
و مولانا جلال الدین بلخی صاحب مثنوی که شهرتش او را مستغنی از توصیف این عبد دارد و جناب شیخ نیز باشعار او کثیراً استشهاد نموده اند در باب نجم چنین فرموده است هر پیمبر که در آید در رحم * نجم او در چرخ گردد منتجم و این معلوم است که مستند این علمای اعلام در این مقام احادیثی است که از حضرت رسول و ائمه علیهم السلام وارد شده است و ایشان تصدیق منجمین را در ظهور این نجم اعتبار فرموده اند چنانکه کتاب انجیل و حواریون حضرت عیسی علیه السلام که در قرآن شریف از ایشان برسل و انصار اللّه تعبیر فرموده نیز تصدیق همین منجمین را معتبر دانسته و تا امارتی باشد بر صدق ادّعای آن حضرت در انجیل مقدّس مندرج داشته اند . و از این جمله که ذکر شد ارباب انصاف توانند دانست که ذکر لزومیّت ظهور نجمی در میلاد هر یک از مظاهر امر اللّه در کتب و احادیث اهل اسلام است نه در کتاب مقدّس ایقان نهایت این است که در کتاب مستطاب عبارت انجیل شریف تفسیر شده و امارا تیرا که حضرت عیسی علیه السلام از علائم ظهور مقرّر داشته اند بیان فرموده. و ( ثانیا) در خصوص اینکه در ایقان شریف نازل شده است که قبل از ظهور حضرت خلیل الرحمن شخصی در ارض پیدا شد که خلق را بشارت میداد بظهور آنحضرت جناب شیخ نوشته اند ( عجبا در میانۀ اهالی بابل و ملّت صائبین که کلاً عبده اوثان بودند که بود آن شخص مبشِر نام و نشان او را ولو مستند بقول یکی از مورّخین باشد بیان فر مایند ) اولاً از این عبارت شیخ چنین مستفاد میشود که گویا خدائی که قادر بود از میان و ثنیین و صائبین عرب رسول مکرّمی مانند حضرت رسول علیه السلام مبعوث فرماید تا باب هدایت بر خلق مسدود نگردد و رشتۀ توحید منقطع نشود العیاذ باللّه قادر نبود که در میان و ثنیین بابل مبشری مبعوث فرماید تا خلق را بظهور حضرت خلیل الرحمن بشارت دهد. و إلااگر خداوند تبارک و تعالی را قادر میدانند و او را همواره هادی عباد میشمارند چه جای این ارتیابست و چه محلّ اینهمه تعّجب و استغراب. ثانیاً سبب اشتباه جناب شیخ همان توهمات سابقه است که بطلان آنرا مکشوف و مبرهن داشتیم و آن اینست که گمان کرده اند که دیانت صائبین اصلاً وضع الهی نبوده است و از اوّل انبیاء و رسل آنرا تشریع ننموده اند و مبنای آن اصلا بر وثنیّت و بت پرستی تأسیس یافته و رشتۀ توحید در آن مفقود بوده است و ما در سابق بطلان این اعتقاد را واضح و مکشوف داشتیم و ثابت نمودیم که جمیع ادیان موجوده اصالاً بوضع و تشریع انبیاء علیهم السلّم تاسیس یافته و عبادت اوثان از بدعتها و ضلالتهائی است که همواره بسبب سـؤ تعرّف علما و حکما و یا بسبب اغراض سیاسیّه ملوک و امرا در ادیان الهیّه داخل شده و در هر یک از این ادیان با وجود استیلا و اشتهار عبادات باطله رشتۀ توحید و خدا پرستی تا ظهور رسول جدید و دینی جدید قطع نشده. و چون مطلقا معارف و علوم در میانۀ فقهای قفقاز بدرجۀ انحطاط یافته است که از حوادث و وقایع زمان خود بیخبرند تا چه رسد بتواریخ قدیمه و حوادث ماضیه در این مقام قول بعضی از کبار مورخین را در بیان عقائد صائبه مذکور میداریم شاید جمعی از اهل استعداد بر حقائق علمیّه آگاه گردند و بر مقام اوهام باطله فقهای عصر مطلع شوند.
قال المورخ الشهیر عماد الدین ابو الفداء الحموی في ذکر امة السّریان و الصائبین ( امة السریان هی اقدم الأمم و کلام آدم و بنیه بالسّریانی و ملّهم هي ملة الصائبین و یذکرون انهم اخذوا دینهم عن شیث و یسمونهصحف شیث یذکر فیه محاسن الأخلاق مثل الصدق و الشجاعة و التعصب للغریب و ما اشبه ذلا و یأمر به و یذکر الرذائل و یأمر باجتنابها. و للصائبین عبادات منها سبع صلوات منهّن خمس توافق صلوات المسلمین من النیّة و ان لا یخلطها المصلّی بشئ من غیرها و لهم الصلوة علی المیّت بلا رکوع و لا سجود. و یصومون ثلثین یوماً و ان نقص الشهر الهلالی صاموا تسماً و عشرین یوماً و کانوا یراعون في صومهم الفطر و الهلال بحیث یکون الفطر و قد دخلت الشمس في الحمل و یصومون من ربع اللیل الأخیر الی غروب قرص الشمس . و لهم اعیاد عند نزول الکواکب الخمسة المتحیرة بیوت اشرافها و الخمسة المتحیرة الزحل و المشتری و المریّخ و الزهرّه و عطارد. و یعظمون بیت مکّه. و لهم بظاهر حران مکان یحجونه. یعظمون اهرام مصر و یزعمون انّ احدهما قبر شیث بن آدم و الآخر قبر ادریس و هو حنّوخ و الآخر قبر صابی بن ادریس الذي ینتسبون الیه. و یعظمون یوم دخول الشمس برج الحمل فیتها دون فیه و یلبسون افخر ملابسهم و هو عندهم من اعظم الاعیاد لدخول الشمس برج شرفها. قال ابن حزم والدین الذي انتحله الصائبون افدم الادیان علی وجه الدهر و الغالب علی الدنیا الی ان احدثوا فیه الحوادث فبعث اللّه تعالی الیهم ابراهیم خلیله علیه السلام بالدین الذي نحن علیه الآن(انتهی) و از این جمله توانی دریافت که آنچه سابقاً عرض شد که شارع جمیع ادیان انبیاء علیهم السلام بوده اند در غایت صحّت و اتقّان است. و اگر خوف تطویل نبودی اقوال سایر علمای ابن فن را نیز مذکور میداشتم تا بر ارباب درایت روشن شود که دینصابئین اعظم دین الهی بوده در ارض و اکثر عبادات را از قبیل صلوة و صوم و حج بیت اللّه و غسل جنابت و وضو که اکنون در اسلام معمول است اصلاً از مشروعات آن دین است که حق جلّ جلاله در اسلام باقی کذاشته و امضا فرموده است. و از این جمله بخوبی بطلان اوهام امثال جناب شیخ را توانی دریافت که گمان کرده اند که وضع این دین بر وثنیّت شده و رشتۀ توحید در آن مقطوع بوده.و گرفتم که جناب شیخ کتب معتبره را ندیده و از معارف تاریخیّه بی بهره اند آیا قرآن شریف را نیز نخوانده اندکه حق تبارک و تعالی دین صائبین را در عداد ادیان حقّه شمرده و بصالحین از ایشان وعده و بشارت نجاة داده است قال اللّه تبارک و تعالی في السورة المائدة إِنَّ الَّذِینَ آَمنُوا وَالَّذِینَ هَادوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَی مَن آمَنَ بِاللّهِ والیَومِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَاَ خَوفٌ عَلَیهِم وَلَا هُم یَخزَنُونَ.خلاصۀ ترجمۀ آیۀ شریفه این است که میفرماید از مؤمنین یعنی اهل اسلام و یهود و صائبین و نصاری کسانی که بخدا و روز قیامت معتقد بودند و بصلاح و نیکی عامل و بر ایشان خوفی نیست و هرگز محزون نشوند. و آیا کلام متین امیر المؤمنین علیه السلام را ندیده اند که در نهج البلاغه مذکور است که فرموده است لاتَخلُو الأرضُ مِن قَائِمٍ لِلّه بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مشهُوراً أَو خائِفاً مَغمُوراً لِئَلاَّ تَبطَلُ حُجَجُ اُللّهَ وَبَیِناتَهُ یعنی زمین خالی نخواهد ماند از قائمین بحجج الهیّه اعمّ از اینکه قائم بحجة اللّه ظاهر و مشهور باشد و یا خائف و مستور تا اینکه حجج الهیّه باطل نشوند و بیّنات او زائل نگردد. و آیا این کلام آنحضرت را که هم در نهج البلاغه مذکور است ندیده اند که فرموده إِنَّ اُللّهَ تَعالَیَ چَعلَ الذّکر جِلاءَ لِلقلُوبِ بِهِ بَعدَ الوَقرَةِ وَ تُبصَرُ بِهِ بَعدَ العَشوَةِ وَتُنقَاتُ بِهِ بَعدَ المُعَانَدَةِ. وَ مَا بَرَحَ لِلّهِ عَزَّت آلآئه في الَّبُرهَهِ وَفيِ أَزمَانِ الفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُم فيِ فِکرِهِم وش کَلَّمَهُم فيِ ذَاتِ عُقُولِهم فَاستَصبَحُوا بِنُورِ یَقظَةٍ فيِ الأَبصَارِ وَ الأَسمَاعِ وَ الأَفئِدَةِ یُذَکِرُونَ بأیَّامِ اللّهِ بُخَوّیفُونًّ مقَامَهُیعنی هر آینه خداوند تبارک و تعالی ذکر خود را جلاء قلوب مقرّر داشته است که انسان بسبب او پس از کري شنوا و پس از ضعف بصر بینا میشود و بعد از سر کشی و معاندت رام و منقاد میگردد. و لازال خداوند عزّت آلائه را در اوقات متتابعه و ایّام فترات عبادی بوده که با ایشان در افکارشان نجوی و در فؤادشان تکلّم میفرموده پس ایشان مصباح منیر بیداری را در اسماع و ابصار و افئده میافروختند و خلق را بأیّام اللّه متذکّر مینمودند و از صعوبت مقام یوم ظهور تخویف و تحذیر میفرمودند. بلی جناب شیخ الاسلام این بیانات صریحه و کلمات بلیغه ندیده اند و اگر دیده اند نفهمیده اند. و الّا تعجب و استغراب نمینمودنمد که کی بود آن مبشّر میان بت پرستان که خلق را بظهور حضرت خلیل الرحمن بشارت میداد.
و اکنون مقصود کاتب بیان این نکته نیست که بیعلمی جناب شیخ و امثال ایشان را واضح و مکشوف دارد چه این از جملۀ واضحات است و عین رسالۀ ایشان شهادت میدهد بر مقدار علم و فضل مصنّف آن بل چنانکه سابقاً نیز اشاره شد مقصود این است که ارباب فراست و نباهت دریابند که این تمثیل به دیانت و ثنیّه از مخترعات طایفۀ پروتستانیۀ است که میخواهند بآن دلیلیّت نفوذ و بقای دین اسلام را زایل نمایند و دلیل تقریر را که اعظم برهانی است بر حقیّت حضرت رسول را باطل کنند تا اهل ایمان و ارباب مدارک عالیّه بر مکامن شبهّات مطلع گردند و بر خطرات قلوب میّته که محل انبعاث روائح منتنۀ تشکیکات است آگاه شوند. و بیقین مبین بدانند که لازال ظهور مظاهر امراللّه بر یک نهج بوده و هیچگاه روائح طیّبه و نفحات معطرۀ حجج اللّه و اولیائه از ارض قطع نشده هذا هو الحق و ما بعد الحق الاّ الضلال و بالجمله چون مبنای استغراب و تعجّب جناب شیخ از ظهور مبشّری در میان صائبین معلوم شد که ناشی از عدم اطلّاع ایشان بوده است از کیفیّت ظهور انبیاء و تچدّد شرائع اکنون در اصل سؤال ایشان نظری فرما که حاصل آن این بود که نام و نشان او را ولو مستند بقول یکی از مورخیّن باشد بیان فرمایند. و کذا کدام منجمین بودند آن منجمانی که در زمان ظهور امر بدیع از ظهور نجمي در آسمان خبر دادند. لهذا جناب مناظر ایشان در جواب نوشته اند که در کتاب روضة الصفا و در کتاب نفحات الازهار و در کتاب کامل ابن الاثیر ذکر ظهور نجم و اخبار منجمین بنمرود از میلاد حضرت خلیل الرحمن مذکور است. یعنی کتب تواریخ فارسیّه و ترکیّه و عربیّه بر این حادثه محتوی است. و هکذا ذکر طلوع نجم در میلاد حضرت موسی علیه السلام در مثنوی مولانا جلال الدین الرومی مفصلاً مذکور و ذکر طلوع نجم در میلاد حضرت عیسی علیه السلام در نفس انجیل مقدّس مسطور و ذکر طلوع نجم در میلاد حضرت خاتم النبیأ و اخبار مؤبدان بطلوع آن در اکثر تواریخ اسلامیّه مرقوم است. و در جواب سؤال ثانی شیخ که کی بود آن منجمی که در ظهور بدیع اخبار از طلوع نجم جدید نمود نوشته اند تیمور خوارزمی از سلالۀ تیور مشهور که از ساکنین مدینۀ اصفهان و از مشاهیر منجمین آنزمان بود اخبار داد که بحکم قرآن نجوم فلک از سنۀ (هزار و دویست و سی ) الي سنۀ (هزار و دویست و پنجاه ) هجریّه امري در غالم حادث میشود که موجب انقلابات کلیّه میگردد.و میرزا آقاخان منجم اصفهانی ساکن نصر آباد که منجم باشی مرحوم معتمد الدولۀ منوچهر خان و مستخرج تقاویم سنوّیه بود در ایران نیز اخبار نمود که در عالم شخصی ظاهر خواهد شد که بظهور او قوانین دیانت متجدّد خواهد گشت زیرا که نجم او در آسمان ظاهر شده یعنی اعظم امارات و علامات فلکیّه تحقّق یافته است. و این مطلب را غالباً در مجالس علما و اکابر اصفهان مذکور میداشت و تا باین درجه در صخّت نظر خود تأکید مینمود که هر نفسی که تا سنۀ (هزار و دویست و شصت) هجریّه زنده ماند غرائب حوادث جدیده را مشاهده نماید حتّی بعضی از اکابر سؤال مینمودند که چه امر غریبی ظاهر خواهد شد او جواب میگفت که باید شخصی ظاهر شود که مانند حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت رسول علیه السلام ایجاد دین تازه نماید. و دیگری از منجمان آنزمان گفته است که از برای هر یک از کواکب سبعه سیارۀ معروفه زند شرقیّین دورۀ است که مخصوص به آن کوکب است و ابتدای آن از کوکب زحل است و به قمر منتهی میشود ( و الی یومنا هذا دورۀ اخیرۀ را کتّاب و ارباب قلم دور قمر مینامند) و پس ا ز انقضای دور قمر دورۀ جدیدۀ ظاهر میشود که تواریخ شهریّه و سنویّه آن بر (نوزده) متعیّن میگردد و انقضای دورۀ قمریّه و بلوغ تجدّد دورۀ فلکیّه بظهور کوکب و علامات جدیدۀ سماویّه تعیین میابد و این علامات تحقّق یافت و دوره متجدّد گشت.
و خلاصة القول پس از آنکه جناب مناظر شیخ الاسلام با آنکه اهل حرفت و تجارتند نه از ارباب قلم و صحافت جواب جناب شیخ را باین گونه اتقان و رشاقت مرقوم و بی علمی جناب ایشان را بحقائق دینیّه و تاریخیّه واضح و معلوم داشته اند ضمناً نیز از جناب شیخ سؤال نموده اند که چگونه است که جناب ایشان این ایراد را بر انجیل مقدّس وارد نیاوردند که بصراحت در اوّل اصحاح ثانی انجیل متی وارد شده است که لَمّا وُلِدَ یَسُوعُ في بَیتِ لَحمِ البَهُودیّه فيِ أیّامِ هیروُدسِ المِلکُ إِذا مَجُوسُ مِنَ المُشرِقِ قَد جائوآ إلی أَورَشَلِیمَ قَائِلِینَ أَینَ هُوَ المَولُودُ مَلِکُ الیَهُودِ فَإنَّنا رَأیُنا نَجمَهُ في المَشرِقِ وَأتَینَا لِنَسجُدَ لَهُ و چرا ابداً ننوشته اند که این فقره در کدام تاریخ وارد شده و اسم آن مجوس منجم چه بوده است و اگر آنچه را مظاهر امراللّه در کتب خود اخبار میفرمایند محض اینکه در تواریخ سایرین یافت نشود باید قبول نکرد و دلیل ردّ مظاهر امراللّه گرفت چرا این ایراد را اوّلاً بر قرآن شریف وارد نیاورده اند زیرا که ذکر صالح و هود ابداً در کتب نصاری و یهود بل در کتب یونان و روم و هنود وارد نشده است چنانچه الی یومنا هذا علمای آن ملل همین را بر قرآن انتقاد مینمایند و مانند جناب شیخ آنرا وسیّلۀ تکذیب امر اللّه مقرّر میدارند.و بالجمله چون این جواب متین و انتقاد سدید بنظر جناب شیخ رسیده و خود را از جواب حضرت مناظر عاجز و قاصر یافته لهذا در رسالۀ ثانیّه جریّاً علی عادته روی سخن را بتشنیع و شمّ مصروف داشته بگمان اینکه بیاوه گوئی ضعف شبهات ایشان مستور میماند و یا بسب و شمّ کلمة اللّه از نفوذ ممنوع میگرددو یا شبهۀ باطله بتوجیهات عدیده و تقریرات متنوّعۀ حلۀ حجت میپوشد و استعداد دلیلیّت میابد. غافل که عقلا فرموده اند که اگر یک نا مربوط را هزار توجیه نمائی هزارو یک نا مربوط خواهد شد و شاهد زشت را اگر مجلل گرا نمایه بیارائی همان هیئت منحوس و خلقت غیر مأنوس خواهد بود. و حاصل آنچه در رسالۀ ثانیه نوشته اند بعد حذف الزوائد این است ( که اوِلاً چرا در ایقان باقوال منجمین و کهنه اعتماد فرموده و بان استدلال نموده اند و ثانیاً مگر عالم منحصر است بایران چرا علمای سایر بلاد از ظهور نجم اخبار نداده اند). و چون انسان عاقل بأین شبهۀ جناب شیخ نظر نماید آنرا از چندین وجه از درجۀ اعتبار ساقط میبینند (وجه اوّل) آنکه جناب شیخ فرق فیما بین امارات ظهور و براهین صاحب ظهور را نفهمیده اند و بیان علامات و امارات را عین ادله و بیّنات تصور کرده اند.مثلاً در توراة مقدّس بظهور مسیح بشارت داده و انبیای بنی اسرائیل علاماتی چند از برای ظهور آنحضرت بیان فرموده اند و این معلوم است که که این علامات غیر از ادله و براهینی است که حق جلّ جلاله بنفس مسیح عنایت فرموده و حقیقت آنحضرت بآن ادلّه و براهین ثابت و مدلل داشته حال اگر انسان عاقل در انجیل مقدّس نظر نماید که ذکری از طلوع نجم فرموده است نمیتوان آنرا از ادلّه و براهین حضرت مسیح انگاشت و رایت مجادله و انتقاد بر افراشت که آن حضرت بقول منجمین مجوس اعتماد فرموده و باخبار ارباب نجوم که باعتقاد جناب شیخ بآن اعتمادی نیست استدلال نموده چه آنحضرت امر خود را بقوت آیات و بیّنات نافذ و غالب داشت و بعین همان آیات و بیّنات استدلال و احتجاج فرمود و اگر ذکری از ظهور نجم در انجیل وارد شده از برای بیان تکمیل علامات قبل از ظهور است که امثال جناب شیخ نگویندکه علامات ظهور ظاهر نشده و شرائط طلوع شمس حقیقت تحقق و تکمیل نیافته است. و این نکته نیز معلوم است که معرفت تحقق اشراط و علامات راجع بمصادر آن شرط و علامت است مثلاً اگر در کلمات انبیای بني اسرائیل وارد است که از علائم ظهور مسیح خرابی مدینه بابل است البته معرفت تحقق اینخبر راجع بتصدیق موّرخین است و کذلک در طلوع نجم راجع بمنجمین.
. اکنون قدری نظر بر عظم مصائب مظاهر امر اللّه فرما که در صورتی که با آیات ظاهره و بیّنات باهره ظهور میفرمایند اگر بیان تحقق علامات را نفرمایند جهال ارض فریاد بر آرند که علامات ظاهرنشده و شرایط ظهور تحقق نیافته . و اگر علامات را بیان فرمایند و مصادر ظهور آنرا بیان نفرمایند نیز فریاد کنند که این ذکر را کدام موّرخ نموده و کدام منجم از طلوع نجم جدید اخبار داده و چون مصادر تحقق علامات را معیّن فرمایند کذلک فریاد بر آرند که بقول منجمان اعتماد فرموده و بادلّۀ ظنیّه استدلال کرده است ( قُتِلَ الإِنسَانُ مَا أَکفَرَهُ) آیا جناب شیخ توقع دارند که صاحب ظهور وقتی متوّلد میشود در حالت رضاع بیاید و در خانه را یکیک بکوبد خصوصاً در تفلیس و جناب شیخ را اخبار نماید که ببینید ستاره ی من طالع شده و علامت ظهور تحقق یافته تا محتاج بتصدیق منجمین نشود و حال آنکه علی فرض المحال اگر جناب شیخ هم بنفسه آن نجم را ببیند و در کتب خود ثبت نمایند حکم ایشان میرزا آقاخان خواهد شد که یعد از پنجاه سال شیخ الاسلامی دیگر خواهد آمد و در کمال وقاحت خواهد گفت که غلط کرده است آنکه از طلوع نجم و ظهور مجدّد دین اخبار داده است. و یا آنکه جناب شیخ پس از آنکه حضرت عیسی علیه السلام فرموده است حِیئَذٍتَظهَرُ عَلَامَةُ إبنِ الإنساَنِ فيِ السَّماَء. و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در خطبۀ طتبخیَّه فرموده است الَّا وَإِنَّ لَکُم بَعدَ حِینٍ طَرفَةُ تعلَمُونَ بِهَا بَعضَ البَیانِ وَ تَنکَشِفُ لَکُم صَنَائِعُ البُرهَانِ عِندَ طُلُوعِ بِهرَامَ وَ کَیوَانَ عَلَی دَقائِقِ الإقتَراّب توقع دارند که حق جلّ جلاله قضاء خود را تغییر دهد و امارات سماویّه را محض پاس خاطر شیخ الاسلام از جملۀ علامات ساقط کند تا احتیاج بتصدیق منجّمین نیافتد و میرزا آقا خان اصفهانی محض اینکه قول حقّی گفته است محل رد و شمّ اصحاب لعن و شمّ نگردد. و طرفه که در عبارت خطبۀ حضرت امیر علیه السلام وارد شده است نام کوکبی است از کواکب قال صاحب القاموس ( الطَّرفُ) العَینُ لَا یُجمَعُ لأَنَّهُ في الأصلِ مَصدَرٌ أَو إسمٌ جَامِعُ للبَصَرِ لاَیُثَنی وَ لا یَجمَعُ وقِیلَ أَطرَافُ وَ کَو کَبانِ یَقدُمَانِ الجبَهةَ سُمِیّاً بِذلِکَ لِأَنَّهُمَا عَینَاً الأَسَدِ یَنزِلُهُمَا القمَرُ. و قال البستانی في محیط المحیط الطَّرفَةُ المَرَّةُ و نَجمٌ (انتهی) و از این جمله توانی فهمید که حضرت امیر ظهور نجم را از علامات محقّقه مقرر داشته و جناب شیخ بیعلمی رایت مجادلت بر افراشته. و حال آنکه در بعض مواضع حقّ جلّ جلاله از شدّت مکابره و مجادله و اعراض و اعتراض امثال جناب شیخ باقوال اجانب استدلال فرموده است مثلاً ملاحظه فرما در سورۀ یونس که خداوند تبارک و تعالی بحضرت خاتم الأنبیاء میفرماید فَإن کُنتَ فِي شَکٍ مَمّا إَنزَلنَا إِلَیکَ فَاسئَلِ اللّذِینَ یَقرَوُّنَ الکِتَابَ مِن قَبلِکَ لَقَد جَاءکَ الحَقُّ فَلَا تَکُونَنَّ مِن المُمتَرِینَ یعنی اگر تراشکی است در آنچه بر تو نازل کرده ایم پس از کسانیکه قبل از تو کتاب میخوانند سؤال نما تا بدانی که آنچه بر تو فرود آمده است حقّ است پس مباش البته از شک کنندگان. حال ملاحظه فرما که اگر شخصی مکابر و مجادل نباشد میگوید که آیا حضرت رسول بقول حقّ جلّ جلاله اعتماد نمینمود که بایستی از یهود و نصاری سؤال نماید تا بر حقیقت قرآن وثوق یابد و شکّش زایل گردد. در این صورت معلوم است که خواه در قرآن مجید بفرماید فَاسئَلِ الَذّینَ یَقرَأُونَ الکِتَابَ و یا در ایقان شریف بفرماید منجمان از طلوع نجم اخبار نموده اند فقط دفع اقوال مجادلین است نه اعتماد بقول یهود و یا منجمین. و خلاصة القول مقصود این است که اهل شعور بفهمند که لازال حجّت مظاهر امر اللّه چنانچه در مقالۀ اولی مشروحاً ذکر شد آیات الهیّه و بیّنات قطعیّۀ سماوّیه است و ما بقی از قبیل دفع شبهات متمسکین بشبهات است و رفع اوهام منتظرین تکمیل علامات تا فرق بین آیات و بیّنات و دفع شبهات و ظهور علامات را در یابند و در حفرۀ وهمی که حضرت شیخ در آن واقع شده و دفع شبهه را دلیل صاحب امر گرفته اند واقع نکردند( وجه ثانی) اینکه جناب شیخ نظر بتعریفات بعض لفویّین و موّرخین که دائره مغارفشان اضیق لز قلوبشان بوده است گمان کرده اند که کاهن یعنی شخصی که از غیب خبر دهد و غالباً اعتماد آن بر حدس و تخمین باشد و حال آنکه این نیز ناشی از بی علمی جناب شیخ و امثال ایشان است بمأخذ و معنای حقیقی کاهن. زیرا که لفظ امام در عربی و منصب کهونت منصب ریاست دینیّه است که حضرت موسی علیه السلام بحکم خداوند تبارک و تعالی بحضرت هارون و اولاد آن حضرت عنایت فرمود چنانکه حضرت رسول علیه السلام منصب امامت و وصایات را بحضرت امیر و اولاد آن حضرت راجع داشت.
نظر فرما در اصحاح(28)سفر خروج از اسفار توراة مقدّس که فرموده است وَقَرِّب الَیکَ هَارُونَ آّخاک وَبَنِیهِ مَعَهُ مِن بَینَ بَنيِّ إسرَائیلَ لِیَکهُنَ لِیَ هَارُونَ وَنَادَابَ وَ اَبیِهُوَ و إلعَازَارَ وَ إیثَامَارَ بنِي هَارُونَ. وَاصنعُ ثِیاباً مُقَدُّسَةً لِهَارُونَ أخِیکَ لِلمَجدِ وَ البَهاءِ وَتَکَلَّمُ جَمیعَ حُکَماءِ القُلُوبِ الَّذِینَ مَلأَتُهُم رُوحَ حِکمَةٍ أَن یَصنَعُوا ثِیابَ هَارُونَ لِتَقدِیسهِ لِیَکهُنَ لي. یعنی خداوند تبارک و تعالی بموسی فرمود که برادرت هارون و پسرانش را بهمراهش از میان بنی اسرائیل بخود مقرّب دار. یعنی هارون و پسران هارون ناداب و ابیهو والعازار و ایثامار را تا آنکه برای من کاهن باشند. و از برای برادرت هارون جهت عزّت و زینت لباسهای مقدّس بساز. و همگی دانشمندان که ایشانرا بروح حکمت پر کرده ام بگو که لباسهای هارون را بسازند که مقدّس گشته کاهن من باشد (انتهی) از این عبارات میتوان معنای حدیث صحیح أنتَ مِنّیِ بِمَنزِلَهِ هَارُونَ مِن مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لاَنَبِيَّ بَعدِی را کما ینبغی مستفاد داشت. و منصب کهانت و ریاست دینیّۀ بنی اسرائیل نسلاً بعد نسل در ذرّیۀ حضرت هارون متسلسل و متوارث بود تا زمان صوئیل نبی که کاهن و معاصر حضرت داود بود و رسوم سلطنت در میان بنی اسرائیل بامر او تقریر یافت و بتنصیص او اوّلّا شاؤول و ثانیاً داود بسلطنت بنی اسرائیل نائل گشت. کما نزل في القرآن الشریف في سورة البقرة أَلَم تَرَ إلی المَلاءِ مِن بَنِ اسرَائیِلَ إذ قَالُوا لِنبي لَهُمُ أُبعَثُ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلُ في سَبیِلِ أُللّهِ الی اخر الایات النازلة في کیفیة تأسیس الملک فی بنی اسرائیل. و جمیع این انبیا که کتب ایشان اکنون در عهد قدیم محفوظ است از همین کهنه و از سلاسۀ حضرت هارون بودند تا آنکه نوبت کهانت در زمان حضرت عیسی علیه السلام بزکریّای نبی والد حضرت یحیی رسید. و در ذکر او در انجیل لوقا چنین وارد شده است وَکَانَ فِي أَیّامِ هِیرُودسَ مَلِکَ الیَهُودِیِه کَاهِنُ اُسمهُ زَکَرِیّا مِن فِرقَةِ أَیا وَ اُمرَأَتُهُ مِن بَناتِ هَروُنَ وَ آسمُهَا أَلیِصَابَاتَ. وَ کَانَا کَلَاهُمَا بَارَّینِ أَمامَ آللّه سَالِکَینَ فِي جَمیعِ وَصایا الرّبِ وَ أحکامِه بِلاَ لَومٍ. وَلَم یَکُن لَهُما وَلَدٌ إذ کَانَت أَلیِصَابَاتُ عَاقِراً وَ کَانَ کلاهُما مُتَقَدّمَینِ فِي أیَّامِهِمَا فَبَینَمَا هُوَ یَکهُنُ فِي نَوبَةِ فِرقَتِهِ أَمامَ اللّه حَسَبِ عَادَةِ الکَهَنوتِ أَصَابَتُهُ القُرعَةُ أن یَدخُلَ إلَی هَیکَلِ الرّبِّ.یعنی در هیرودس سلطان یهودیه زکریا نام کاهنی بود که از دستۀ ابیا بود و زنی داشت از دختران هارون که او را نام الیصابات بود و ایشان هر دو در نزد خداوند صواب کار میبودند و در تمامی فرائض و سنن خداوند بیدغدغه رفتار مینمودند. و ایشانرا فرزندی نبود زیرا که الیصابات یائسه بود و هر دو در عمر سبقت جسته بودند. و چنین بوقوع پیوست که در اوانی که نوبت دستۀ خود در نزد خداوند باداي لوازم کهانت میپرداخت بر حسب آیین کهانت نوبت او شد که در هیکل خداوند در آید (انتهی) و در بیان لفظ (مسیح)صاحب محیط المحیط مرقوم داشته است که المَسِیحُ أَیضَاً لَقبُ الرّبِ یَسُوعَ وَ هوَ بِالعِبَرانیّةِ مَشِیحٌ وَ بِالسُریانِیَّةِ مَشَیحاً وَ بِالیُونَانِیِّة خِرِیستُس وَ مَعنَاهُنَّ مَمسُوحٌ سُمِّيَّ بِهِ لِأَّنَّهُ مُسِحَ مِنَ آللّهِ کَاهِناًوَ نَبِیَّا وَ مَلِکاً یعنی و مسیح نیزلقب پروردگار عیسی عبیه السلام است و مسیح را بعبرانی مشیح و بسریانی مشیحاً و بیونانی کریستس گویند و معنای جمیع مسح کرده شده است. و آن حضرت باین لقب نامیده شد بجهت اینکه از جانب خداوند بکهانت و نبوّت و سلطنت ممسوح گشت (انتهی) و الی یومنا هذا منصب امامت و ریاست دینیه را که منصب حبر اعظم رومانی و سایر کبار اساقفه است در میان نصاری بکهونت تعبیر مینمایند و خود را در این منصب وارث حضرت عیسی علیه السلام میشمارند و از تاریخ هیرودوط یونانی بخوبی مستفاد میشود که لفظ کاهن لقب عمومی ائمه و رؤسای روحانیّۀ آنزمان است و حفظ تاریخ نیز غالباً از وظائف و شئون ایشان بوده است.
و خلاصة القول بر نفسی که دارای فلسلۀ لغویّه و مطلع بر کیفیت انشقاقات لسانیّه است مخفی نیست که لفظ (کاهن) در اصل لغت سامیّه که لغات عبرانیّه و سریانیّه و عربیّه و کلدانیّه از آن اشتقاق یافته است مساوق لفظ (امام) بوده و چنانکه لفظ امام در دورۀ اسلام اولاً بر انبیا علیهم السلام و ثانیاً بر خلفا و بتدریج بر رؤسای مذاهب و ائمه اطلاق شد و اندک اندک سمت تنزل گرفت تا آنکه بر رؤسای علمای هر فن مانند امام فخر رازی و امام الحرمین جوینی و امام غزالی اطلاق یافت و اخیراً در این ایام اخیره بر ائمۀ جماعت و جماعات اطلاق میکنند و هر نفسی را که در جامعی مقتدای جماعتی است امام جمعه و یا امام جماعت مینامند کذلک لفظ کاهن را اولاً بر انبیا و ثانیاًبر رؤسای روحانیّه اطلاق میکردند و اکابر متأهلین و رجال الهیین را و متبحرین از اهل علم و فضل را باین لقب مخصوص میداشتند تا آنکه اخیراً آخوندی که رئیس دینی قریۀ و یا خادم کنیسه و معبدی بود باین لقب ملقب و باین اسم مشهّر کشت. و چون غالباً در ساقۀ ادیان و اواخر هر ملتّی که شمس حقیقت طالع و شرائع متجدّد میشود این رؤسا که زمام خلق بید ایشان است از امر اللّه معرض و بر مظهر امراللّه معترض میشوند و سبب اعراض و اعتراض سائر خلق میگردند و غالباً نیز مردمانی عامی فریبند که از علم و معرفت حقیقیّه بی بهره اند و بحیل دینیّه و تقرّب برؤسای ملکیّه بمناصب دینیّه نائل گشته اند لهذا اسم کاهن و کهانت در ظهور اسلام از مراتب عزّت و مجدت ساقط و در درکات هوان و ذلّت هابط شد و در لسان ائمۀ دین مبین بر رذالت مذکور و در کتب و مصنفات اسلامیّه باوصاف دینیّه مرقوم و مسطور گشت . و اگر مغرورین باین مناصب دینیّه بدانند که سُنَّةُ اللّهَ الّتي لاَ تُغَیِّرها أوهامَ المُبطَلینَ و أَحلامُ المُرتابینَ همین اسماء عالیۀ حالیۀ را بذلت راجع و هیاکل مجموعه و اصنام منحوتۀ اسلامیۀ را عطفاً علی السابق بفنا و هلاکت لا حق و مرتجع خواهد داشت هر آینه از ذکر سابقین ساکت میشدند و قدری بمآل کثیر الاختلال خویش متذکر و ملتفت میگشتند ( وَ إِنّي لَهُمُ الذِّکرَی) و بالجمله از آنچه عرض شد معلوم و واضح گشت که اینکه جناب شیخ گمان کرده اند که کاهن یعنی نفسی که بحدس و تخمین از امور آتیه خبر دهد و اعتماد بقول او نشاید عطفاً علی سائر شبهاته ناشی از بی علمی و عدم اطلاع از معنی کاهن و مقام کهنه است زیرا که در میان همین قوم چنانچه حضرت امیر علیه السلام تصریح فرموده اند لازال اشخاصی بوده اند که در عین ظلمت و ثنّیت خلق را بنور وحدانیّت هدایت میفرموده و بظهور مظاهر امر اللّه بشارت و تسلی میداده اند. خاصةً نفس مقدّسی که بظهور خلیل الرحمن و امثال آن حضرت بشارت دهد و قلب منوّرش باینگونه اخبار سماوّیه روشن و منوّر باشد (وجه ثالث) اینکه آنچه جناب شیخ نوشته اند چرا باید این نجم را اهل ایران ببینند مگر عالم منحصر بایران است عیناً این شبهۀ شیخ بر انجیل مقدّس و بر ائمۀ اسلام وارد است زیرا در زمان ظهور یعنی میلاد حضرت عیسی علیه السلام حکما و فلاسفۀ یونان و مصر و ممالک واسعۀ اروپا که آنوقت باسم رومیّه معروف بودند در معارف فلکیّه و علم هیئت غایت اشتهار را داشتند چندانکه فلاسفۀ حالیۀ اروپا بفضل ایشان معترفند و از رشحات معارف ایشان مغترف. بقول جناب شیخ چرا بایستی آنها نجم حضرت عیسی را در آسمان نبینند و مجوس ایران باین نکته ملتفت گردند. مگر عالم آنوقت منحصر بایران بود و یا بصیرت ایرانیان زیاده از فلاسفۀ یونان در فلک تصرّف مینمود. و کذلک در میلاد حضرت رسول علیه السلام چرا بایستی رواقبین مصر و مشائبین یونان و فلاسفۀ رومان طلوع نجم خاتم پیغمبران را نبینند و لکن یک نفر یهودی که در غایت اسف نه اسمش در میان یهود مذکور است و نه در کتب خود مسلمین مسطور نجم آنحضرت را ببیند و از طلوع آن اخبار دهد مگر عالم منحصر بمدینه بود و یا شعاع بصر یهود ازحکمای مصر و روم در اطباق فلک نفوذ مینمود. ولکن حق اینست که باید حضرت شیخ الاسلام را معاف داشت و قدری نظر تأمّل و تدبّر را در معانی مندرجۀ در این آیۀ نریمه گماشت قال اللّه تبارک و تعالی سأصرِفُ عَن آیاتي الَّذینَ یَتَکَبزُّونَ قي الأرضِ بِغَیرِ الحَقِّ وَ إن یَرُوا کُلِ آیَةٍ لَا یُؤمِنونَ بِهَا و إن یَرَوا سَبیلَ الرُشدِ لاَ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ إن یَرَوا سَبیلَ الغَيَّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلا. یعنی بزودی روی کسانی را که در ارض بغیر حق تکبّر میورزند از آیات خود مصروف خواهیم داشت چندانکه اگر هر آیتی از آیات الهیّه را ببینند ایمان نیاورند و اگر راه رشد و فلاح را بنگرند در آن سالک نشوند و اگر سبیل گمراهی و بد بینی را ببینند آنرا سبیل و مسلک خود مقرّر دارند.
اکنون از اهل بصیرت خواهش مینمایم که قدری در معنای این آیۀ مبارکه تأمل فرمایند زیرا که آیۀ قرآن است و وعدۀ محتومۀ حضرت دیّان و حق جلّ جلاله در این آیۀ شریفه تصریح فرموده است که متکبرین ارض از جمیع آیات الهیّه اعراض خواهند نمود و طریق گمراهی و ضلالت را بر سبیل رشد و هدایت ترجیح خواهند داد. در این صورت نمیدانم نفوسی که از کتاب الهی اعراض مینمایند بدلیل اینکه بر خلاف اذواق سقیمۀ ایشان نازل شده و از نصوص رسول خدا و بشارات ائمۀ هدی روی میگردانند بجهت اینکه مخالف اهواء و آراء ایشان وارد گشته و امارات فلکیّه را باطل میشمرند بسبب اینکه منجمان ار آن خبر داده اند. و ندای داعی الی اللّه را لازم الاستماع نمیدانند بجهت اینکه فلاسفۀ اروپا بآن نگرویده اند و در خانۀ می نشینند تا قائم آل محمد شرفیاب خدمت ایشان گردد. و الواح مقدسه را نمیطلبند برای اینکه مناظر ایشان ملزوم است که برای ایشان بفرستد و سعی در تحصیل تمدّن را مقدّم بر سعی در تکمیل تدیّن میشمارند تا یک گاو ایشان مقابل ده گاو شیر دهد و تکمیل آلات حرب را الزم از تهذیب اخلاق و نفس میشمارند تا قتل نفوس با تفنگ و توپ اسهل تر از تیر و شمشیر گردد آیا اینگونه نفوس همان متکبرانی هستند که حق جلّ جلاله از ایشان خبر داده است یا آنکه باید منتظر بود که در نفوس فقها زیاده از این تبختر و تکبر ظاهر کردد و اعراض از آیات و اتّباع شهوات فوق این مشهود ومتحقق شود عبروا یا اولی الابصار . و چون این مسئله واضح و معلوم گشت که مناقشه و تشکیک جناب شیخ در خصوص طلوع نجم در میلاد انبیا و مظاهر امر اللّه در حقیقت رد و تکذیب انبیا و اؤلیا و أئمۀ قبل است اکنون در این مسئله نظر نمائیم که جناب شیخ سوال کرده بودند از بشارات نورین نیّرین الشیخ الاجل احمد الاحسائی و سید الامجد کاظم الرشتی قدس اللّه تربتهما باین عبارت ( و همچنین عین عبارت شیخ احمد و سیّد کاظم رحمهمااللّه را در حق امر بدیع در تصنیف مشهور ایشان نشان بدهند ) و جناب مناظر ایشان دو جواب در این مسئله نوشته اند ( جواب اول) آنکه حضرت شیخ در جواب سوالی که حضرت سیّد قدس اللّه تربتهما از ایشان در باب منتهی الیه امر نموده فرموده اند لاُبدَّ لِهَذا الَأمرِ مِن مَقَرٍ وَ لَکُلِ نَبَإءِ مِن مُستَقَرٍ وَ لاَ یَجُوزُ الإفصَاحُ بِالتَعَییَنِ وَ لَنَعلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعدَ حِین و این اشاره بما قبل آیه است که میفرماید أن هُوَ إِلَّاذِکرٌ لِلعالَمِینَ و مقصود از این بیان نزد اهل علم و دانش مشهود است که مراد مبارک حضرت شیخ از ذِکرٌ لِلُعالَمِینَ حضرت اعلی روح ما سواه فداه و از کلمۀ بَعدَ حِینَ ظهور این امر اعظم بوده است که در سنۀ (هزار و دویست و شصت و نه) هجریه وقوع یافت (جواب ثانی) آنکه مکررّاً حضزت سیّد در مجالس ذکر فراق مینمودند وبعضی از دوستان ایشان از این خبر محزن اظهار حزن میکردندو آن حضرت در جواب ایشان فرموده اند که آیا نمیخواهید من بروم و صاحب حقیقی شما ظاهر شود و با صرح بیان بدوستان و اصحاب خالص خود فرمودند که بعد از من ساکن نشوید بگردید و معدن علم الهي را بجوئید چه که او موجود است والبته ظاهر خواهد شد . و لهذا نفوس موقنۀ مستقیمۀ قدسیّه پس از وفات حضرت سیّد قدس اللّه تربته الشریفة ساکن نشدند ودر آفاق گردش کردند تا بمقصود فائز شدند و گوي سبقت را ربودند وآیات الهیّه را بچشم خود دیدندو تصدیق نمودند( الی آخر کلامه) و از این عبارات جناب مناظر بخوبی مستفاد میشود که مردی بسیط القلب و صافي الضمیر بوده و جناب شیخ را نیز صافي الضمیر و سالم النیة تصور نموده که في الحقیقه مقصودشان تحقیقات علمیّه است و مجاهدۀ دینیّه و هم گمان کرده است که جناب شیخ در احادیث اهل بیت طهارت متتبّعند و در تفسیر غوامض آیات قرآن شریف متضلع که بمحض کلام حضرت شیخ بدون ذکر شواهد و قرائن بمقصود پی برند و یا بروایت لسانی که حضرت سیّد چنین و چنان فرموده اند اعتبار نمایند. غافل که جناب شیخ الاسلام اهل مجادله است نه مجامله و مقصودشان نوشتن هجر و هذیان است نه ایقان دلیل و برهان و لهذا اجمال کلام حضرت شیخ احسائی قدِّس اللّه تربته را مغتنم شمرده و پس از آنکه آیۀ مبارکۀ وَ لَتَعلَمُنَّ نَبَأَهُبَعدَ حِین را بخلاف ما اراده اللّه تفسیر کرده باز جریّاً علی عادته السابقه بزشت گوئی و یاوه درائی پرداخته و چون مقصود از انشاء این کتاب تکمیل طرق استدلال است نه اتیان بمثل هدیانات اهل مرا و جدال لهذا این محبت را بذکر بیانی از بیانات مبارکۀ حضرت سیّد افاض اللّه علی تربته و ابل الرحمة مختتم میداریم تا مردمانی که غرض بصیرت ایشان را زایل نکرده است بمقصود ایقان شریف ملتفت شوندو بر کیفیّت بشارات نورین نیرین بر این ظهور اعظم واقف گردند.
قال السیّد الاجلُ الامجدُ علیه افضل الثناءُ و اطیبُ التحیّة و البهآ في کتاب شرح القصیدة في طی شزح قول الناظم بِضَجیجِ حَضرَتِکَ الجَوادِمُحَمَّدٍ وَ حَفِیدِها وَ هُوَ الإِمَامُ الأِفضَلُ أنَّ لَهُ صَلَّی آللّهُ وَ آلِه وَ سَلَّمَ إسمَانِ إسمٌ فِي الَأرضِ وَ هُوَ مُحَمَّدٌ وَ إسمٌ فِي السَّمَاء وَ هُوَأَحمَدٌ . الأسمُ هُوَ الظُّهُوُرُ. یَعِني لَهُ ظُهُورَانِ ظُهُورٌ فِي العِوالِمِ الظّاهِرِیّةِ مِمَّا یَتَعَلَّقُ بِظَواهِرِ الأبدَانِ مِن أَحکامِها وَ أفعَالِها وَ صِفَاتِها وَ کَینُونَاتَهَا وَ مَظهَرُ هَذَا الظُهُورِ وَ مَوقِعُ هَذَا النُّورِ المُسَمَّی بِمُحَمَّدٍ. وَ لَهُ ظُهُورٌ فِي العَوالِمِ البَاطِنیَّة وَ أُلأَسرَارِ الغَیبِیَّةِ وَ مَظهَرُ ذَلِکَ أَلإسمِ هُوَ المُسَمَّی بِأحمَدَ. وَ لَمَّا کَانَ الخَلقُ فِي القَوسِ الصُّعُودِيّ وَ کُلَّمَاقَرُبَ مِن هَذَا القَوسِ کَان غَلِیظاً وَ کَثِیفاً وَ کُلَّمَا بَعُدَوَ قَرُبَ إلَی المَبدَءِ کَانَ رَقیقاً لطِیفاًوَ مِن عَهدِ النَّبِيِ صَلَّی اُللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِي رَأسِ کُلِّ مِأةِ سَنَةٍ کَانَ یَظهَرُ مَن یُرَوِّجُ اُلأحکَامَ المُناسِبَةَ لِذَلِکَ المَقامِ وَ لَّما کَانّ مَبدَا القَوسِ کَانَتِ التَّربِیَةُ لِظُهُورِ الأحکامِ بِالظَّوَاهِرِ وَ المُرَوّجُ فِي کُلّ مِأةِ سَنَةٍ کَانَ یُرَوّجُ الشَّرِیِعَةَ عَلَی مُقتَضَی ظَواهِرِ الرَّعیّةِ وَ لَمَّا کَانَ البَدَنُ الظَّاهِرِيٌ لَهُ مَقَامَانَ مَقَامٌ یَتَعَلَّقُ بِالإختِلافِ وَ عُرُوض الأحوَال وَ تَغَیُّرِ المَو ضُاعَاتِ وَ مَقَامٌ لا یَقتَضِیَ ذَلِکَ وَ لَمَّا کَانَ کُلُّ مَقَامٍ إنَّما یَکمَلُ في سِتَّةِ أَطوَارٍ کَمَا بَیَّنَّاها سَابِقاً کَانَتِ الأحکَامُ الظّاهِریَّةُ الَّتی هِیَ مُقتَضِیَ ظُهُورِ إسمِ مُحَمَّدٍ إنَّمآ یَتِمُّ فِي اٍنَی عَشرَ مِأةَ وَفِی کُلّ مِأَةِمَن یُرَوّجُ الأحکَامِ وَ یُعَیِّنُ الحَلَالَ وَ الحَراَمَ وَ یُظهِرُ مَا کَانَ مَحقِیَاً وَ یُفَصِّلُ مَا کَانَ مُجمَلَاً فِی المِأةِالسابِقَةِ وَ یُبَیِّنُ مَا کَانَ مُبهَمَاً فِیهَا وش بِالجُملَةِ فَذلِکَ العَالِمُ الکامِلُ وَ الفاضِلُ الفَاصِلُ یَروِی غُصنَ الشَریعَةِ وَ تَخضَرُّ عُودُها إلَی أن بَلَغَ الکِتابُ أَجَلَهُ وَ تَمَّ عَامُ المِأةِ الثّانِیَةِ عَشرَ وَ إذَّا ظَهَرَ بَعضُ الکَامِلینَ وَ أَظهَرَ بَعضَ البَواطِنِ لِلبالِغینَ الوَاصِلینَ مِمَّا کَانَ مُحقِیاً وَ تِلکَ المَطالِبُ کَانَت مَطوِیَّةً کَما فَعَلَهُ الشِیخُ الأکبَرِوَ جَعَلَ حَقائِقَ المَطالِبِ وَ خَزَنَهَا تَحتَ الألفَاظِ وَالعِباراتنِ وَ أودَعَ تِلکَ الدُّرَرَ المَکنُونَةَ في أصدافِ الإشاراتِ حتَّی یَکُونَ عَونَاً لِمَن یُرَوِّجُها وَ ذَخِیرَةً لِمَن یُبرِزُها وَ یَتَقَوّی بِهآ . فَلَمَّا تَمَّتِ المِأةُ الثَانِیَّةُ عَشَرَ وَ تَمَّتِ الدَّورةُ الأُولیِ المُتَّلِقَةَ بِالظَواهِرِ لِشَمسِ النَبُوَّتِ وَ الأٍثنَتآعَشرَةَدَورَةَ لِقَمَرٍ الوِلایَةِ مِن حَیثُ التَبَعَیَّةِ فَتَمَّتِ الدُّورَةُ وَ تَمَّت مُقتُضَیَاتُها وَالکَرَّةُ الثانِیَةُ وَالدَّورَةُ الأُخري لِبَیانِ أحکَام ظُهُورِ البَواطِنِ وَالأسرَارِ المَخفِیّاتِوَالمَخفِیّاتِ تَحتَ الحُجَبِ وَالأستَارِ . وَ عِبارَةٌ أُخرَي الدَّورَةُ الأُولی لِشَمسِ النُبُوَّةِ کَانَـت لِتَربیَّةِ الأبدَانِ وَ الأرواحِ القَادِسَهِ وَ النُفُوسٌ اَلمُجَرَّدةِ الغَیرِ المُرتَبِطَهِ بِلأجسامِ مِثَالَهُ تَربیَّةُ الأروَاح بِالتّکلیفِ في هذه آلدُنیآ . فَلَمَّا تَمَّتِ الدُّورَةِ الاولَی لِشَمسِ النُبُوُّةِ الُّتی هِیَ مُتِعَلَّقةٌ بِتَربیَةِ الظَواهِرٍ الُّتی هِیَ مُقتَضِیَ ظُهُورِ إسمِ مُحَمَّدٍ أتَتِ الدَّورَةُ الثانِیَةِ لِشَمسِ النُبُوَّةِ لِتَربیَةّ البَواطَنِ وَ الظَّواهِرُ في هذه الدَّورَةِ تَابِعهُ کَما أُنُّ الدُّورَةَ الأولَی لِتَربیَةِ الظَواهِرِ وَالبَواطِنِ کانَت تَابِعَةً. فَکانَت هَذِهِ الدَّورَةُ الثانِیَةِ فِیها آسمُ رَسُولِ اللّهِ آلَّذی في السَماء وَ هُوَ أحمَدُ فَکَانَ المُرَوِّجُ وَالرَئیسُقي رَأسِ هَذِهِ المُسَمَّی بِاحمَدِوَ لابُدَّ أَن یَکونَ مِن أُعذَبَ أرضٍ وَ أحسَنِ هَوَاء (الی آخر کلامه قدس اللّه تربته) .
خلاصه ترجمۀ این نغمۀ ملکوتی که بر غم انف جاحد مکابر مانند نفحۀ جنت و نسیم رحمت قلوب اهل استعداد را روان بخش و فرح انگیز است این است که هر آینه از برای حضرت رسول صلی اللّه علیه و آل و سلم و اسمی در سمآء و آن احمد است و مقصود از اسم ظهور است یعنی از برای حضرت رسول دو ظهور است ( ظهور اول) در عوالم ظاهریّه که متعلق به ظواهر بدن است از احکام و افعال وصفات و کینونات آن و مظهر این ظهور و موقع این نور مسمّی بمحمد است.( ظهور ثانی) آن حضرت در عوالم باطنیّه است و اسرار غیبیّه و مظهر این ظهور مسمّی به احمد است. چون خلق در قوس صعودی واقفند و هر چه نزدیک باین قوس باشند غلیظتر و کثیفتر است و هر چه دورتر شود و بمبداء نزدیک آید رقیق و لطیف گردد. و از عهد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در سر هر صد سال ظاهر میشد نفسی که مروّج احکام مناسبه باین مقام باشد زیرا که مبداء قوس برای تربیت باحکام ظاهرّیه بود و لهذا آن مروج احکام را مناسب ظواهر رعیت ترویج مینمود. و چون بدن ظاهری دو مقام دارد مقامی که بمروض احوال و تغییر موضوعات مختلف گردد. و مقامی که مقتضی تغییر و اختلاف نباشد. و چون هر مقامی چنانچه در سابق بیان نمودیم در شش اطوار تکمیل میابد لذا احکام ظاهریه که مقتضای ظهور اسم محمد بود در دوازده ماه تکمیل یافت. و در هر ماه مروّجی که احکام را ترویج دهد و حلال و حرام را بیان فرماید و مخفیات را ظاهر کند و مجملات ماه سابقه را تفصیل دهد و مبهمات آن قرن را بیان نماید ظاهر شد. و بالجمله این عالم عامل و فاضل فاصل غصن شریعت را سیراب مینمود و آنرا نضرت و طراوت میبخشید تا آنکه اجل کتاب سر آمد و قرن دوازدهم تمام گردید. در این حال بعضی از کاملین ظهور نمودند و پارۀ از بواطن مخفیّه و مطالب مطویّه را از برای بالغین و واصلین ظاهر فرمودند چنانچه شیخ اکبر ( یعنی حضرة شیخ احسائی قدّس اللّه تربته) باین نکته عامل شد و حقائق مطالب را تحت الفاظ و عبارات مخزون داشت و درر مکنونه را در اصداف اشارات ودیعه گذاشت تا برای مروجین آن معاونتی باشد و برای ظاهر کنندگان آن ذخیره و قوّتی گردد. پس چون صد سال دوازدهمی سر آمد و دورۀ اولی که متعلّق بظواهر بود از برای شمس نبوّت و دوازده دوره بالتّبع از برای قمر ولایت بانجام رسید لهذا دورۀ اولی تمام شد و مقتضیات آندوره نیز انقضا یافت . و کرّۀ ثانیه و دورۀ اخری از برای ظهور بواطن و اسرار است و بروز حقائق مخبیّه تحت حجب و استار ( مقصود حضرت سید قدس اللّه روحه ظهور بطون آیات قرآن و سائر صحف سماویّه است که ترقی عقول بشر و تقدم نوع انسان و بروز و ظهور نتایج آن در عالم ظاهر تابع کشف این معانی و ظهور این مفاهیم بود و آن محکم آیۀ کریمۀ هَل یَنظُرُونَ إِلّا تأوِیلَهُ یومَ یأتِی تأوِیلُهُ یقُولُ الَذینَ نَسُؤهُ مِن قَبلُ جآءَت رُسُلُ رَبنَا بِالحَقِّ و آیۀ مبارکۀ بَل کَذَّبوا بمَالَّم یُحیطُوا بِعِلمِهِ وَ لَمَّا یأتیِهمِ تأویلُهُ چنانچه سابقاً مفصلاً و مشروحاً ذکر شد موقوف بود و بظهور قائم آل محمد و قیام روح الله جلّ ذکرهما وعزّ اسمهما )و بعبارة اخری دورۀ اولای شمس نبوّت از برای تربیت ابدانً و ارواح متعلقه بآن بود و مَثَل ـآن مثل جنین است در بطن ام. و کرّه ثانیه از برای تربیت ارواح مقدسه است و نفوس مجرّده غیر مرتبطه باجسام و مَثَل آن مثل تربیت ارواح است هنگام بلوغ بتکلیف در این دنیا. پس چون دورۀ اولای شمس نبوّت که متعلق بظواهر بود باقتضای اسم محمد سر آمد دورۀ ثانیه شمس نبوّت که متعلق است بتربیت بواطن فرا رسید و ظواهر در این دوره تابع بواطن است چنانکه در دورۀ اولی بواطن تابع ظواهر بود .و در این دوره اسم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم همان اسم سماوی آن حضرت احمد خواهد بود چنانکه اسم مروج این ماه آخری نیز احمد بود.و ناچار است که صاحب ودرۀ ثانیه از خوشترین ارضی من حیث العذویه ظهور فرماید و از بهترین هوائی من حیث اللطافة طلوع نماید ( الی آخر کلامه) اعلی الله مقامه فی حظائر القدس و کرم وجهه بلقائه فی المحافل االانس. اکنون از ارباب انصاف و عدل رجا مینمائیم که قدری در این بیانات عالیه که بنفسها بر علوّ مقام قائل آن شهادت میدهد بدقّت تأمل و تدبّر فرمایند که چگونه حضرت سید بانقضای اجل شریعت نبوّیه و انتهای دورۀ اسلامیه بعد از تکمیل قرن دوازدهم از قرون هجریه اخبار فرموده و قرن سیزدهم از قرون هجریه را میعاد ظهور حضرت موعود و تغییر شریعت ظاهریّه مقرر داشته. و این جمله چنانچه در مقاله اولی مشروحاً ذکر شد منطبق است تمام انطباق با بشارات قرآن و احادیث صحیحۀ حضرت رسول و ائمۀ اهل البیت علیهم السلام.
و لکن عاقل را خنده میآید و نعم ما قبل ( وَشَرٌ البَلِّیةِ مَا یُضحِکُ) بر اینکه جناب شیخ چون از بیانات حضرت مناظر خود ملتفت شده اند که بشارات حضرت شیخ اکبر و سید اجل انار الله برهانهما قابل رد و انکار نیست بحبل دیگر تمسک نموده و نغمۀ دیگر بر نغمات اعتراض افزوده اند و آن این است که در رسالۀ ثانیّۀ خود نوشته اند که ( رتبۀ شریفۀ مبشری مختص بانبیای عظام و اولیای کرام است ) یعنی نورین نیرین برتبۀ انبیا بالغ نشده و بدرجۀ اولیا نائل نگشته اند و لذا قابل رتبۀ مبشریت نیستند باید مبشر نبی یا ولی باشد و باید تصدیق بلوغ باین رتبه را نیز جناب شیخ الاسلام بفرماید و الا از درجۀ اعتبار ساقط گردد . غافل که اگر تصدیق انبیاء و اولیا بقول فقها و آخوندها منوط و موکول بودی هرگز نبوت هیچ نبیی و جلالت قدر هیچ ولی در عالم ثابت نگشتی چه هرگز نیّری در وسط السماء نبوت و رسالت مشرق نشد که نخست غمام کثیف معارضۀ فقها حائل انوار او نگردد و هیچ بدری از افق منیر عهد و ولایت طالع نگشت که اول دخان حسد و عخود ناد اهل لجاج حاجب ضیاء او نشود کما نزل في السفر الکریم فَارتَقِبُ یَومَ تأتي السمآء بِدُخُانٍ مُبین. یَغثَی الناس هذا عَذابُ الِیمُ و فی الحقیقه از مثل جناب شیخنباید متوقع بود که بفضل نورین نیرین قَدّس الله تربتهما اعتراف نماید جه کسی که مظاهر امر الله را منکر شود ظهور مبشرین ایشانرا بطریق اسهل منکر توّلد شد و این خود امری واضح است که قوم یهود نه تنها منکر امر حضرت مسیح شدند بل امر حضرت یحیی علیه السلام را که مبشر بظهور آن حضرت بود نیز انکار نمودند وَ لَکن مَاأَضَرُّوا إلّا بِنُفُوسِهِم وَ مَا أَنقَضَّت صَواعِقُ التَّثرِیب مِن غَمَامِ التَّکذیِبِ إلّا عَلَی رُأُوسِهِم فَلَا فَضَائِلُ یَحیَی أُخفِیَت بِانکارهِم وَ لا آثارُ عیسَی أُندَرَسَت لِتَکذِیبِهِم. فَلَنُوَدّ عَنَّ هَذَا المَبحَثَ بِتَلاوَةِ الذِکرِ الحَکیمِ لِیَزیدَ المَؤمِنینَ سُرُورًا وَ حُبُورًا وَ کذلِکَ جَعَلنا لِکُلِّ نَبيّ عَدُوّا شَیاطینَ الجِنِّ وَ الإنسِ یُوحِی بَعضُهُم إلیَ بَعضٍ زخرُفَ القَولِ غُرُورًا.