None of the many Prophets sent down, since Moses was made manifest, as Messengers of the Word of God, such as David, Jesus, and others among the more exalted Manifestations who have appeared during the intervening period between the Revelations of Moses and Muhammad, ever altered the law of the Qiblih.
These Messengers of the Lord of creation have, one and all, directed their peoples to turn unto the same direction. In the eyes of God, the ideal King, all the places of the earth are one and the same, excepting that place which, in the days of His Manifestations, He doth appoint for a particular purpose. Even as He hath revealed: “The East and West are God’s: therefore whichever way ye turn, there is the face of God.” Notwithstanding the truth of these facts, why should the Qiblih have been changed, thus casting such dismay amongst the people, causing the companions of the Prophet to waver, and throwing so great a confusion into their midst? Yea, such things as throw consternation into the hearts of all men come to pass only that each soul may be tested by the touchstone of God, that the true may be known and distinguished from the false. Thus hath He revealed after the breach amongst the people: “We did not appoint that which Thou wouldst have to be the Qiblih, but that We might know him who followeth the Apostle from him who turneth on his heels.” “Affrighted asses fleeing from a lion.”
چنانچه در عهد اکثری انبياء که بعد از موسی مبعوث به رسالت شدند مثل داود و عيسی و دون آنها از انبيای اعظم که ما بين اين دو نبيّ آمدند هيچ حکم قبله تغيير داده نشد و همه اين مرسلين از جانب
ربّ العالمين مردم را به توجّه همان جهت امر می فرمودند. و نسبت همه اراضی هم به آن سلطان حقيقی يکی است مگر هر ارضی را که در ظهور مظاهر خود تخصيص به امری دهد. چنانچه می فرمايد: “وَلِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ فَاَينَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ.” با وجود تحقّق اين امور چرا تبديل شد که سبب جزع و فزع عباد شود و علّت تزلزل و اضطراب اصحاب گردد؟ بلی، اين گونه امور که سبب وحشت جميع نفوس است واقع نمی شود مگر برای آنکه کلّ به محکّ امتحان اللّه در آيند تا صادق و کاذب از هم تميز و تفصيل يابد. اينست که بعد از اختلاف ناس می فرمايد : “وَ مَا جَعَلنَا القِبلةَ اَلَّتی کُنتَ عَلَيهَا إلّا لِنعْلَمَ مَن يَتَّبعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ ينقَلِبُ عَلی عَقِبَيه ” که مضمون آن اين است: ما نگردانيديم و برهم نزديم قبله را که آن بيت المقدّس باشد مگر آنکه بدانيم که متابعت تو می نمايد و که راجع بر عقبيه می شود، يعنی اعراض می نمايد و اطاعت نمی کند و صلات را باطل نموده فرار می نمايد. “حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ ”
تخصیص: اختصاص دادن، مخصوص ساختن، ویژگی/ جزع و فزع: ناله و فریاد، گریه و زاری/ محک: وسیله سائیدن، سنگی است که عیار طلا و نقره را با آن آزمایش میکنند./ تمیز: جدا کردن، ممتاز دانستن، ترجیح دادن بر دیگران/ متابعت: پیروی کردن، تبعیت کردن/ عقبیه: روی پاشنه پا چرخیدن، اصطلاحاً بازگشت از دین.
سوره بقره آیه یکصد و پانزده:”وَلِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ فَاَينَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ.”
مشرق و مغرب از آن خداوند است پس به هر طرف که رویت را بگردانی همانجا وجه خداست.
در المیزان در خصوص المشرق و المغرب آمده: (ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه اللّه ) الخ ، مشرق و مغرب و جنوب و شمال و هر جهت ديگر از آنجا كه بحقيقت معناى كلمه ملك خداست و ملك حقيقى هم تبدل و انتقال نمى پذيرد و چون ملك اعتبارى ميانه ما افراد يك اجتماع نيست ، و نيز از آنجا كه ملك خدا بر ذات هر چيزى قرار مى گيرد، خودش و آثارش را شامل ميشود، و چون ملك اعتبارى ما نيست كه تنها متعلق به اثر و منفعت هر چيز ميشود، نه بذات آن ، و نيز از آنجا كه ملك بدان جهت كه ملك است قوامى جز بمالك ندارد، لذا خداى سبحان قائم بر تمامى جهات و محيط بآن است ، در نتيجه كسى كه به يكى از اين جهات متوجه شود، بسوى خدايتعالى متوجه شده است .
و روایت شده کسی از امام صادق(ع) درباره آیه (کل شیء هالک الّا وجهه) و معنی “وجه خدا” پرسید حضرت(ع) فرمود منظور از وجه خدا، دین اوست و رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) دین خدا بودند و وجه او و چشم او در بندگان اش و زبان او که با آن سخن می گفت و دست او بر مخلوقات اش و ما اهل بیت، وجه خدا هستیم (التوحید صدوق ص ۱۴۶) و همچنین به حضرت رضا علیه السلام عرضه داشتم یا ابن رسول الله معنی خبری که روایت کرده اند که ثواب کلمه «لااله الا الله» همانند ثواب نظر کردن به وجه خدا است، چیست؟ فرمود: کسی که خدا را به وجهی همانند سایر وجوه وصف کند کافر است پس مراد، پیامبران هستند و حجتها که توسط آنان به خدا رو کنند.(توحید صدوق، مکتبه الصدوق، ص ۷۱۱)
با توجه به روایات معلوم میگردد که وجه الله دارای دو معنی است، که یکی از آنها مراد قبله است، از جهت وحدت،معنی ثانی ذات خداوند است که شرق و غرب و شمال و جنوب ندارد و به هر طرف که توجه شود ذات الله آنجا هم هست، و معنای ثالث آن دیانت است و رسول الله. در آیه ی مورد ذکر معنی ثانی مراد است.
“وَ مَا جَعَلنَا القِبلةَ اَلَّتی کُنتَ عَلَيهَا إلّا لِنعْلَمَ مَن يَتَّبعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ ينقَلِبُ عَلی عَقِبَيه “
سوره ی بقره آیه ی ۱۴۳است که جمال اقدس ابهی چنین مضمون انرا فرموده اند: ما نگردانيديم و برهم نزديم قبله را که آن بيت المقدّس باشد مگر آنکه بدانيم که متابعت تو می نمايد و که راجع بر عقبيه می شود.
کل آیه به این قرار است: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ. یعنی و شما را امتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر هم گواه بر شما باشد. و ما قبله ای را که بر آن بودی فقط به خاطر این قرار دادیم تا کسانی که از پیامبر پیروی می کنند از کسانی که از اسلام و اطاعت پیامبر برمی گردند [و متعصبانه به قبله پیش از کعبه می مانند] معلوم و مشخص کنیم؛ گر چه این حکم جز بر کسانی که خدا هدایتشان کرده گران و دشوار بود. و خدا بر آن نیست که ایمان شما را تباه کند؛ زیرا خدا به همه مردم رؤوف و مهربان است.
سوره مدثر آیه 50 و 51:”حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ ” گویا آنان خرهای رمنده هستند که از شیر فرار میکنند.
در المیزان در تفسیر این دو آیه آمده است: “حال كفار را در اعراض از تذكره تشبيه كرده به (حمر) كه جمع حمار است، و البته منظور حمار وحشى يعنى گورخر است، و (استنفار) به معنى نفرت است، و كلمه (قسوره ) به معناى شير و شكارچى است، چون به هر دو معنا تفسير شده، و معناى آيه اين است كه : اين كفار در حالى از تذكره نفرت و اعراض مى كنند كه گويى خران وحشى اند، و از شير و يا شكارچى مى گريزند.”
حمر مستنفره لقب معرضین و مخالفین امرالله است چنانچه حضرت بهالله نیز میفرمایند: “قل یا ایها الحمیر انّا حفظناه و ربّیناه و وصفناه و اذکرناه … نعلم ما علّمک ابیک فى اللّیالی و الایام و وسوس فى صدرک و نفخ فیک من روحى الّتى بها ینقلب کلّ انسانٍ و یصیر حمیرا” (آثار قلم اعلی جلد دوم صفحات ۵۴۳ و ۵۴۳)