2006-07-27
در چند سال اخیر مطبوعات و رسانه های ایران توجه ویژه ای را به مباحث مربوط به آئین بهائی مبذول داشته اند. روزی نیست که جراید و مجلات و کتابها و سایتهای اینترنتی با پشتوانهء نظام جمهوری اسلامی درردّ دین بهائی مطلب ننویسند. تاثیر رسانه و عوام فریبی ناشی از ایجاد فضائی مسموم و استفاده از مطالب ساختگی و شبه تاریخی و تبلیغات همه جانبه یک نظام سیاسی بر علیه یک اقلیت دینی در جهت سرکوب اندیشهء نوین امری شناخته شده است.
انگیزهء توجه روزافزون به دین بهائی را در مقاله های پیشین مورد تحلیل قرار داده ام و در اینجا به بحث دربارهء آن نمی پردازم. کوتاه سخن اینکه روش امروزی بهائی ستیزان در برخورد با دین بهائی اجتناب از مباحث اساسی فلسفی و عرفانی وکلامی و آموزه های اجتماعی و تلاش در مطرح کردن مسائل بی ربط و ساختگی سیاسی است که بنابر مد روز به خوانندگان بی خبر ارائه می شود. کاستی های تاریخ نگاری بهائی ستیزانی چون زاهد زاهدانی و عبدالله شهبازی و عدم آشنایی آنان با اسلوب تاریخ نویسی را نیز در مقاله های پیشین مورد ارزیابی قرار داده ام. ولی ترفند تازهء جمهوری اسلامی در انتشار رمان های تاریخی ابتکاری تازه است و کمتر در عرصهء گفتمان های دینی به آن بر می خوریم.
روزنامهء کیهان در چند هفتهء اخیر به چاپ قسمتهایی از رمان تاریخی مهناز رئوفی دست زده است. مهناز رئوفی چنانچه خود مدعی است داستان یک بازگشته از آئین بهائی را در کتابی تحت عنوان سایهء شوم: خاطرات یک نجات یافته از بهائیت می نگارد. شخصیت اصلی این داستان دختری است به نام رها که در این کتاب زندگی خود را کودکی و در نهایت تشرفش به دین مبین اسلام را به تشریح می کند. مهناز رئوفی دو پهلو می نویسد و مشخص نمی کند که آیا این کتاب نتیجه نشست و صحبت با این شخصیت افسانه ای است و یااینکه این بازتاب اندیشهء و داستان پردازی خود نویسنده است و یا نویسنده مبنا بر تجربیات شخصی خود دست به قلم برده است؟ بهرحال سایهء شوم کتابی است که می توان آن را از دو جنبهء داستان نویسی و تاریخ نگاری بررسی کرد. چنانچه در زیر نشان خواهم داد سایهء شوم از ارزش تاریخ نگاری و سنخیت با واقعیت برخوردار نیست. بررسی جنبهء داستانی آن را به بعد موکول خواهم کرد ولی کوتاه سخن اینکه از ارزش داستانی و ادبی نیز برخوردار نیست.
البته تاریخ در قالب رمان نوشتن حرکت جالبی است و من از لحاظ اسلوب و فلسفهء تاریخ نگاری اشکالی در آن نمی بینم. تاریخ را در قالب داستان یا شعر عرضه کردن از ویژه گیهای فرودستان و از سلاحهای کاری قشرهای آسیب پذیر است. فرضیه پردازان پسا نوین (پست مدرن) توانسته اند قالبهای سنتی و جا افتادهء تاریخ نگاری را به درستی بشکنند و بهترین نمونه های داستان تاریخی نوشتن هم در آثار نویسندگان پسا نوین دیده می شود. شاید بهترین نمونهء این داستان نویسی کتاب بازگشت مارتین گِوِر اثر ناتالی زمون دیویس باشد. دیویس در این کتاب ماجرای اصلی را در چارچوب مردم و فرهنگ زمان می گذارد و داستان را بازسازی می کند. لازمهء این شیوهء صداقت در نقل تاریخ است. یعنی داستان ریشه در واقعیت دارد گرچه ممکن است برخی از مسائل حاشیه در اصل اتفاق نیفتاده باشد و واقعیت نداشته باشد. از این جهت به نویسنده ایرادی وارد نیست. کار مهناز رئوفی آنجایی اشکال پیدا می کند که داستان پردازیهای او از حاشیه به اصل می پرد و ناچار به کلی گوئی و نتیجه گیریهایی می پردازد که نه صلاحیت و اجتهاد علمی آن را دارد و نه توانایی برآورد شواهد تاریخی آن ادعاها در حیطه کار اوست. در مورد کتاب تحت بررسی چنانچه خواهد آمد بن آن در واقعیت نیست و موضوع ردّیه نویسی و تهاجم به اقلّیتی مذهبی است.
سایهء شوم چون دیگر کارهای شبه تاریخی مهناز رئوفی از نظر تاریخ نگاری حرکتی مبتذل است. گرچه سایهء شوم با الفاظ پر معنی چون جریان شناسی تاریخ معاصر و یا بررسی و تجزیه و تحلیل آنجه بر جامعهء مسلمان ایران رفته است آغاز می شود متاسفانه خواننده پس از چند جمله متوجه می شود که رئوفی در پی ارائه تاریخ نیست و مطالبش (بر خلاف ادعای او) ریشه در واقعیت ندارد. آنچه در این اثر و در کارهای پیشین رئوفی مشهود است همانا کلی گویی و جمع بندیهای غیر علمی و غیر مستدل است. مثلا در چند سطر نخستین مقدمه می نویسد موضوع جاسوس پروری و مراقبت تشکیلاتی از یکدیگر و اینکه تا چه اندازه بهائیان از یکدیگر ترس دارند و نسبت به هم بی اعتمادند مورد موشکافی و دقت نظر نویسنده قرار می گیرد. البته هیچ کدام از این موضوع ها در کتاب رئوفی مطرح و اثبات نمی شود و اتفاقا محتوای مطلب نیز بر ادعای نویسنده صحّه نمی گذارد. ولی ادعاهای پوچ و واهی رئوفی بیشتر از آنست که در قلم بگنجد. مثلا از شیوع دروغ و آلودگی در میان سران بهائیت دم می زند در حالی که قهرمان داستان رها دختری شهرستانی است که ساکن سنندج است و بی خبر از فداکاریها و اعدام ناحق و مذهبی سران جامعهء بهائی در همین سالهاست. در طول داستان نیز قهرمان داستان پا از کردستان فراتر نمی نهد و از این رو است که رئوفی اسمی نیز از رهبران جامعهء بهائی نمی برد. پس می پرسیم دختری شهرستانی که تمام عمرش را در شهرستان سنندج بوده و لازما با اسم و هویت و فعالیتهای رهبران جامعهء بهائی (یعنی اعضای محفل ملّی بهائیان ایران که در آن سالها زندان و یا اعدام شده بودند) ناآشناست چگونه می تواند از شیوع دروغ و آلودگی در میان رهبران جامعهء بهائی ایران و دیگر نقاط جهان دم زند؟ او چگونه به خود اجازه می دهد که بدون هیچ آشنایی و ندیده رهبران جامعهء بهائی در سوئد و تونس و الجزایر و اردن و هند و دویست محفل ملّی را یکجا محکوم کند؟ آیا این تاریخ نگاری است یا افترای بدون پشتوانه؟ رئوفی در داستان پردازی خود توجه نمی کند که مقارن و همزمان با بخشهای اول داستان دو محفل منتخب بهائی (محفل ملّی) دستگیر و صرفا به دلیل بهائی بودن اعدام شده بودند. مهناز رئوفی چون نوشتارش ریشه در حقیقت ندارد نمی اندیشد که اگر اینها جمعی جاسوس و دروغگو و آلوده بودند چرا تا پای مرگ بر سر حرف خود ایستادند و چرا راستی و آزادی وجدان را پیشه کردند و برای حفظ جان و مال از آئین بهائی دوری نکردند؟ در ضمن رئوفی نمی پرسد که اگر بهائیان را به اتهام جاسوسی می کشند چطور است که اگر از دین بهائی برگردند آزاد می شوند و می توانند با عزت و راحت در ایران زندگی کنند؟
بررسی کاستیهای تاریخ نویسی مهناز رئوفی نیازمند فضائی بیشتر است ولی ناچار به مطرح کردن برخی از کاستیهای اساسی آن می پردازیم. رئوفی با تاریخ ایران و خاورمیانه نیز ناآشناست. قهرمان داستان رها ادعا می کند که از پدربهائی اش در مورد مسالهء فلسطین می پرسد: بابا اسرائیل چرا فلسطین را آزاد نمی کند؟ چرا اصلا آنجا را اشغال کرده؟ بابا گفت: آخر فلسطینی ها حکومت داری نمی دانند یعنی از برقراری یک حکومت مستقل عاجزند. گفتم چرا؟ گفت چون مسلمانند. گفتم: مگر حکومت کشور ما اسلامی نیست؟ و رئوفی نتیجه می گیرد که نمی دانستم علت این همه تنفر و این همه دشمنی تشکیلات با اسلام چه بود؟ و چرا حکومتهای یهودی و مسیحی را قبول داشتند؟ این پرسش رها بی اطلاعی نویسنده را از آموزه های بهائی دربارهء کشورداری و جنبهء افترایی و تبلیغاتی کتاب را می رساند. حضرت بهاءالله یا دیگر رهبران بهائی در کدامین اثر ادعا کرده اند که مسلمانان کشورداری نمی دانند و باید توسط دیگران اشغال شوند؟ و آیا اشاره های بسیار در آثار بهائی مربوط به تمدن درخشان ایرانی در پیش از اسلام و در دورهء تبلور مدنیت اسلامی را در آثار بهائی چون رسالهء مدنیه ندیده اند؟ اگر رهبران بهائی چون بهاءالله و عبدالبهاء رساله ها و آموزه هایی در مورد تجدد و ترقی ایران نگاشته اند آیا این دلیل اشتباه بودن فرضیه رئوفی نیست؟ و در کدام منبع بهائی خوانده اند که بهائیان از حکومتهای یهودی و مسیحی انتقاد نمی کنند؟ بسیاری از جنبه های تمدن غرب چون مسالهء تبعیض نژادی و عدم مساوات و امکانات اقتصادی و بهره کشی از فرودستان و استثمار مستعمرات در مواضع بسیاری به طور محکم و آشکار در آثار بهائی مورد انتقاد و بررسی قرار گرفته است. مخاطب برخی از تندترین انتقادهای بهاءالله و عبدالبهاء غرب است و رهبران بهائی از جمله نخستین اندیشمندانی (غربی یا شرقی) هستند که تمدن غرب و آموزه های ناشایست و زیربنای فکری آن را به طور منظم و منطقی زیر سوال برده اند. توجه خانم رئوفی را به نمونه هایی از آثار حضرت بهاءالله چون ورق نهم از لوح کلمات فردوسیه (نوشتهء دههء 1870 میلادی) جلب می کنم که درآن از تمدن غرب و عدم اعتدال در آن انتقاد شدیدی می شود:
براستی می گویم هر امری از امور اعتدالش محبوب چون تجاوز نماید سبب ضر گردد. در تمدن اهل غرب ملاحظه نمائید که سبب اضطراب و وحشت اهل عالم شده، آلت جهنمیه به میان آمده و در قتل وجود شقاوتی ظاهر شده که شبه آن را چشم عالم و اذان امم ندیده و نشنیده. اصلاح این مفاسد قویه قاهره ممکن نه مگر به اتحاد عالم در امور و یا در مذهبی از مذاهب. بشنوید ندای مظلوم را و به صلح اکبر تمسک نمائید.
سپس حضرت بهاءالله از نیروهای پنهان در زمین سخن می رانند و در ادامه دربارهء اکتشاف آینده آن نیروها و سمی بودن و هلاکت ناشی از آنها می نویسند. نقد سنگین حضرت بهاءالله در کلمات فردوسیه بیشتر متوجه مسالهء تسلیحاتی و تهیه و تدارک سلاحهای جهنمی و ابزارهای کشتاردسته جمعی است که آنرا پیش بینی نموده و از آن شدیدا انتقاد می کنند.
بر هر خوانندهء منصفی آشکار است که بهاءالله پیامبر ایرانی در دههء 1870 استفاده از تسلیحات آتش زا و تسلیحات اتمی و سلاحهای کشتار گروهی را مد نظر داشته است. این نوشتهء ایشان یعنی حدود 70 سال پیش از خاتمهء جنگ جهانی دوم و 90 سال پیش از جنگ ویتنام نوشته شده ولی شرایط آن زمان را به نحوی خارق العاده پیشبینی می کند و از نادرستی آن سخن می راند. آیا روشن فکران دیگری (ایرانی یا غیرایرانی) معاصر و همزمان با ایشان بوده اند که در راه آسایش و خیر بشر آموزه هایی این چنین جهانی و پیشرو و انسان دوستانه ارائه دهند؟ و باید پرسید که چرا دولت های ایران و روسای دینی ایران از ندای ایشان حمایت نکردند و چرا نتیجه آموزه های ایشان 40 سال زندان و زنجیر و تبعید بود؟ و چرا رئوفی با بی اطلاعی خاص خود راه سرکوب حقیقت را ادامه می دهد و آموزه های خودساخته اش را عمدا به عنوان تعالیم بهائی ارائه می دهد تا بتواند شمشیر بر روی تشکیلات بهائی بکشد؟
مسالهء نسبت خیالی دین بهائی با اسرائیل و صهیونیزم از جمله افتراآت کهنه و فرسودهء بهائی ستیزان است و در رمان رئوفی نیز جلوه می کند. پس از گذشت 27 سال از انقلاب اسلامی هنوز بهائی ستیزان نتوانسته اند یک سند و شاهد تاریخی براین مدعا ارائه دهند. از ویژه گیهای تخیلات بیمارگونه یکی این است که نیازی به شاهد تاریخی و پشتوانه ندارد. مانند دن کیشوت قهرمان داستان سروانتس که آسیاب بادی را دیو و غول می انگاشت و زیر بار هیچ استدلالی نمی رفت، بهائی ستیزان نیز دست از هذیان های تاریخی خود بر نمی دارند. ایراد نسبت تخیلی ارتباط آئین بهائی با صهیونیزم اگر در پیش از انقلاب اسلامی مطرح می شد باید آن را حمل بر بی اطلاعی گوینده می کرد. ولی اگر رئوفی این ایراد را امروزه مطرح می کند باید حمل بر چشم پوشی عمدی و ارادی از واقعیت های تاریخی دانست و این ایرادی بزرگ و نابخشودنی در کار یک نویسنده است. به علاوه حالا که خانم رئوفی اسلام آورده اند با آیات قرآنی زیر چه می کنند؟ در قرآن می خوانیم که (الاسرآء 103): و قلنا من بعده لبنی اسرائیل اسکنوا الارض فاذا جآء وعد الاخره جئنابکم لفیفا (و گفتیم سپس به بنی اسرائیل که در زمین {اراضی مقدس} ساکن شوید و هنگامی که وعده آخرت رسد می آوریم شما را به هم و گوناگون). اکنون می پرسم که چرا رئوفی و دیگر بهائی ستیزان به مطالعهء قرآن نمی پردازند و وجود آیه محکم قرآنی را که اراضی مقدس را به یهود وعده داده و همچنین وعده داده که درآخر الزمان یهود را در اجتماعی لفیف (پیچیده و گوناگون) گرد هم می آورد را در راستای توطئهِ صهیونیزم محک نمی زنند؟ و نمی دانم چرا رها حالا که به راه راست هدایت شده است آیهء قرآنی زیر را که به یهود بر تمام عالم برتری می بخشد در راستای رابطه با صهیونیستهای آدمکش و توجیه صهیونیزم نمی بیند؟ قرآن کریم می گوید (بقره 47): یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انّی فضلتکم علی العالمین ( یا بنی اسرائیل به یاد بیاورید نعمتهای مرا که به شما بخشیدم و به درستیکه من برتری دادم شما را بر اهل جهان). بهائیان بسیار شانس آورده اند که آثارشان (بر خلاف قرآن) یهود را بر تمام ملت ها و امت ها برتری نداده است و گرنه بهائی ستیزان چه پیراهن عثمان ها که علم نمی کردند و چه خونهای بی گناهی را که به این بهانه بر خاک نمی ریختند.
زمانی بود که بهائی ستیزان حداقلِِ سواد و مطالعه را داشتند و زحمت حداقل تحقیق را به خود می دادند تا در مسائل اساسی و مقبول الطرفین گزافه ننویسند. ولی دوران نوینی از راه رسیده است که در آن جز کم سوادترین تاریخ دانان و جامعه شناسان را به نبرد با دین بهائی نمی فرستند. نویسندگان مسلطتر و تواناتر و دارای وجدان تحقیقی و علمی نه بهائی ستیزند و نه آماده اجیر شدن. بی اطلاعی رئوفی از تاریخ بهائی و نظم تشکیلات بهائی نیز دم روباهی است که از جیب این رمان نویس قلم به مزد بیرون زده است. مثلا می نویسد که پس از مرگ عبدالبهاء اعضای تشکیلات جانشین اصلی بودند که متشکل از 9 نفر اعضای محفل که در اسرائیل مستقر بوده و در راس همه قرار داشتند و بعد نه نفر در پایتخت هر کشور و سپس نه نفر در هر شهر که انتخاب شدهء خود بهائیان آن شهر و کشور بودند این افراد را جانشین بهاء و در واقع جانشین خدا و مصون از خطا می پنداشتیم. این بیان رئوفی من را به یاد مثل معروف خسن و خسین سه دختران معاویه اند انداخت. کمتر کسی می تواند این مقدار اشتباه را در یک جمله بگنجاند. کم بهره گی رئوفی در شناخت آئین بهائی و تاریخ خاورمیانه نیز از همین جمله پیداست. آشکار است که پس از وفات عبدالبهاء (1921 میلادی) دورهء ولایت شوقی افندی آغاز گردید که با فوت ایشان (1957 میلادی) به انتها رسید. در زمان فوت عبدالبهاء نیز خبری از دولت اسرائیل نبود و دولت اسرائیل در 1948 تشکیل شد. بیت عدل که رئوفی آن را با محفل اشتباه می گیرد در 1963 تشکیل شد نه پس از فوت عبدالبهاء در 1921 میلادی. به علاوه هیچ بهائی این افراد یعنی رهبران انتخاب شدهء در هر شهر و کشور در جامعهء بهائی را جانشین خدا و بهاءالله و مصون از خطا نمی دانند و اگر مهناز رئوفی در نوشتن رمان خود ذره ای به دنبال اطلاعاتی درست می گشت دچار چنین اشتباهاتی نمی شد. چند سطر بعد رئوفی گفتهء قبلی خود را نقض می کند و این بار می نویسد: و این دستور بهاء بود …و بعد از مرگش اعضای تشکیلات اداره امر را بر عهده داشتند که این فراز نیز نادرست است. کوتاه سخن اینکه اشتباهات فراوان مهناز رئوفی در مسائل ساده و آشکار دین بهائی، که در کتابهای مرجع و در دسترس همگان یافت می شود یا گویای بی اطلاعی و کم سوادی و عدم علاقه او به ارائه کار درست است، و یا محصول عجله و دستپاچگی سازندگان این داستان جعلی برای رساندن آن به بازار و دریافت حقالزحمه. شاید بهتر می بود رها قهرمان داستان ساعتهای بیشتری را به مطالعه و اندیشه می گذراند و کمتر به دوچرخه سواری و تاب بازی و معاشرت با پسران محله و اتلاف وقت می پرداخت تا ناچار در آخر قلم به مزد اجیر نشود و برای امرار معاش نیازمند دروغ پردازی و افسانه سازی نگردد.
منبع: سایت نیونگاه