پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

پنج مقاله – مقاله دوّم

2006-07-15
“مقالهٔ دوم”

” ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کين ره که تو می روی به ترکستان است “

(سعدی)

در مرداد ماه سال 1379 -آگست 2000، در نشریهء “ایران تایمز” تحت عنوان “در این عهد و زمانه این گونه قضاوت ساده لوحانه نفرمائید”، در پاسخ به نوشته اینجانب در آن نشریه در جولای 2000، مطلبی با امضای محفوظ هموطنی درج شده بود که لازم آمد توضیحی چند پیرامون آن داده شود (خلاصه و کوتاه شدهء بخش هائی از این توضیحات در دسامبر سال 2000 در نشریهء “ایران تایمز” چاپ گردید)

می گويند در مثل مناقشه نيست . امّا مثلی که با مورد تمثيل و تشبيه دست کم يک وجه تشابه و مشترک داشته باشد تا مراد مورد نظر برآورده شود . در اينجا اين پرسش مطرح می گردد که آيا شما که مدّعی هستيد عاقلانه قضاوت می کنيد و با ديدهء خردمندانه به امور و مسائل می نگريد، چه وجه تشابهی در مثل خود دربارهء “چاقوی برندهء” هوادار حسن صبّاح که واعظ مخالف را به سکوت و پذيرش حقّانيّت حسن صبّاح مجبور و ملزم ساخت، با موضوع حقّانيّت حضرت باب ديده ايد که آن گونه با آب و تاب دربارهء آن سخن رانده ايد و برهان قاطع آن حضرت را سياست روس و انگليس و آمريکا و ديگر کشورهای مغرب زمين بشمار آورده ايد !؟

از آغاز اين جنبش و حرکت به شهادت تاريخ و اسناد و مدارک موجود، اين همه ستم و بيداد و اين همه غارت و کشتار و اين همه اذيّت و آزار و اين همه نوشته و کتاب در ردّ آئين باب و بهاء و پيروان شان و اين همه داد و فرياد عليه آنان و اين همه سخت دلی در همهء زمينه ها، حتّی در اين دور و زمان،آيا از ديدگاه شما “تيغ برنده” و “برهان قاطع” بهائيان است؟ آيا هنوز هم نمی خواهيد بپذيريد که بر خلاف نظر شما، اين همه ظلم و ستم و بيداد همان “چاقوی برنده” و “برهان قاطع” مخالفان است برای ساکت و خاموش کردن بهائيان و محو و نابودی آئين شان ؟ …باری، درست است که نويسندهء ناشناس اينجانب را پند و اندرز داده که در اين عهد و زمانه نبايد ساده لوحانه قضاوت کند، امّا از آنچه نوشته است چنين بر می آيد که خود نا خود آگاه و بی آنکه نوشتهء اينجانب را درست خوانده باشد، به قضاوت شتابزده، آن هم خشمگينانه و نابردبارانه و متعصّبانه، پرداخته است !

نويسنده می نويسد : “اين داستان به مطلبی … اشاره دارد که نویسنده با آب و تاب رسالت ” سيّد باب ” را شرح داده اند …”

آيا در کجای نوشتهء اينجانب در اثبات رسالت “سيّد باب” با آب و تاب مطلبی آمده و دليل و برهانی اقامه شده که شما را اينگونه در تب و تاب انداخته و بی تاب و قرار ساخته است؟ اصولاً در آن نوشته به هيچ روی موضوع حقّانيّت “حضرت باب” مطرح نبوده تا چه رسد به اقامهء دليل و برهان و به قول حافظ:

“با خرابات نشينان به کرامات ملاف

هر سخن جايی و هر نکته مقامی دارد ”

نويسنده می نويسد : “چرا و به چه دليل … بگوييم بايد به گونهء “دو فاکتو” با بهائيان مدارا کنيد … “.

هموطن در اينجا هم عجولانه به قضاوت و داوری نشستيد . آيا در کجای مقاله، اينجانب سخن از آن به ميان آورده که در ايران بايد با بهائيان به گونهء “دو فاکتو” رفتار شود و مدارا گردد؟

توضيح آنکه اظهار نظر اينجانب در آن نوشته اين بود که : “چرا جمهوری اسلامی بقول آقای … بايستی به گونهء “دو فاکتو” با بهائيان مدارا کند ؟ چرا نبايد بخاطر انسانيّت و آزادی و برابری و برادری و رعايت حقوق انسانی با بهائيان و آئين شان رفتار کند؟”. (در حقوق بين الملل اصطلاح شناسايی(de facto recognition ) de facto ، به شناسايی بالفعل و عملی و غير رسمی حکومت يا حکومتهای موجود از حکومتی جديد و نوخاسته اطلاق می گردد که در اثر انقلاب يا کودتا و يا عامل ديگری روی کار آمده باشد، در مقابل اصطلاح شناسايی قانونی و رسمی (de jure recognition)

نويسنده می نويسد: “صحبت تعداد پنجاه هزار يا صد هزار در مقابل شصت ميليون ايرانی که آيا خطر خواهد بود يا نه، نيست . گفته اند يک ميکروب ريز که پنجاه هزار بزرگ شود به اندازهء سر سوزن می شود، يک شخص دويست پوندی را می کشد . اينجا صحبت از ايدئولوژی می باشد که چقدر بر سياست امنيّتی يک کشور نفوذ خواهد داشت … ” .

هموطن، شما که از ايدئولوژی بهائيان آن گونه که از نوشته تان بر می آيد، آگاهی و اطلاع کافی ندارید و آنچه را هم که می دانيد محدود و از مقولهء گفته ها و شنيده ها و نوشته های ديگران و ردّيّه نويسان است، پس از کجا و چگونه با قاطعيّت تمام بيان می کنيد و بر آن هستيد که ايدئولوژی بهائيان مانند ميکروب برای امنيّت ملّت ايران آسيب زا و خطرناک است !؟

جای آن دارد که به مناسبت مقال گفته شود همان گونه که مقدار ناچيزی از “پادزهر” و “نوشدارو” می تواند تن زهر زده و بيمار يک انسان را از زهرزدگی و بيماری رهايی بخشد، به همان گونه به اعتقاد بهائيان، آئين بهائی با هدف و آرمان و مجموعهء معتقدات وابسته بدان قادر است بمنزلهء “پادزهر” و “نوشدارو” دردهای جامعهء انسان را در اين دور و زمان درمان نمايد . اين اعتقاد بهائيان است، اينک با شماست که بپذيريد، يا نپذيريد صاحب اختيارید و خود دانيد . و در اين رهگذر نيز بهائيان پافشاری و اعتراضی هم ندارند زيرا به فرمودهء حضرت بهاءالله : “آنچه را دارائيد بنمائيد، اگر مقبول افتاد، مقصود حاصل و الّا تعرّض باطل”(لوح اشراقات)

نويسنده می نويسد : “برهان قاطع حقّانيّت سيّد باب هم می توان گفت سياست استعماری روس و انگليس در تاريخ سلطنت قاجاريان و سپس آمريکا و انگليس در ايّام پهلوی ها و منافع غرب در حال حاضر بشمار می آيد … حرکت سيّد باب در ايران بوسيلهء عمّال مخصوص و معروف انگليس آبداده شده و مساعی ” پروفسور براون ” انگليسی تاريخچهء پيدايش باب و بهاء را به رشتهء تحرير در آورد …”.

در اينجا اين پرسش پيش می آيد که دولت های روس و انگليس در زمان قاجاريه با سازش و تبانی با يکديگر عليه ايران در ساختن و پرداختن ظهور سيّد باب چه سود و بهره ای نصيب شان می گرديد و کدام منافع و مصالحشان تأمين می شد، در حالی که از شاهان و درباريان و علما بودند کسانی که هر کدام به گونه ای جيره خوار دولت های نامبرده به شمار می آمدند؟ آخر هر قول را دليلی بايد و هر دعوی را برهانی شايد از آنجا که گفته اند : “البيّنة علی المدّعی”. از اين رو صرف قول و دعوی مسموع نبوده و نيست!

سياست روس و سياست انگليس در عهد قاجار دو سياست رقيب و مخالف يکديگر بودند، پس چگونه می توانستند با يکديگر همکاری و همياری کنند و جنبش و نهضت سيّد باب را سبب شوند ؟ سياست انگليس و سياست آمريکا در عهد پهلوی دو سياست رقيب و مخالف يکديگر بودند، پس چطور می توانستند علّت تداوم آئين بهائی گردند و برای چه و به چه هدف و مقصود ؟ آيا نوشتن تاريخچهء پيدايش باب و بهاء از سوی پروفسور ادوارد براون استاد دانشگاه کمبريج و خاورشناس مشهور انگليسی دليل و نشان انگليسی بودن ظهور و پيدايش باب و بهاء به شمار می آيد ؟ درست است که نامبرده دربارهء آئين حضرت باب و ديانت حضرت بهاءالله مطالعه و تحقيق و پژوهش کرده و آثار و نوشته ها و ترجمه هايی از خود در اين زمينه ها بر جای گذارده است، امّا بايد خاطر نشان ساخت که او دربارهء ايران و ايرانيان و ادبيّات ايرانی نيز آثاری از خود به يادگار گذاشته است . در اينجا اين سؤال مطرح می گردد که آيا همهء شعرا و ادبا و دانشمندان ايران از زمان باستان تا پايان عهد قاجار، دست پروردهء سياست انگليس بوده اند، از آن رو که ادوارد براون انگليسی در کتاب “تاريخ ادبيّات ايران” در چهار جلد به شرح احوال آنها پرداخته است !؟ آيا آزادی خواهان و مشروطه طلبان عمّال مخصوص دولت و سياست انگليس بوده اند، از آنرو که ادوارد براون انگليسی در کتاب “انقلاب ايران” دربارهء آنها و مسئلهء مشروطيّت، قلم روی کاغذ برده است !؟ و سر انجام آيا همهء ايرانيان عناصر دولت و سياست انگليس بوده اند، از آن جهت که نامبرده در کتاب “يک سال در ميان ايرانيان” پيرامون وضع زندگی و اخلاق و روحيّات آنها رقم زده است !؟ و اگر افزون بر اين آگاه شويد که کنت آرتور گبينو نويسندهء معروف و خاور شناس و سياستمدار فرانسوی در بخش اعظم کتاب پانصد و پنجاه صفحه ای خود بنام “مذاهب و فلسفه در آسيای ميانه” و نيکلاس خاور شناس و کارمند دايرهء خدمات کنسولی دولت فرانسه در ايران در کتاب چهارصد و پنجاه صفحه ای خود زير عنوان “سيّد علی محمّد معروف به باب” و ارنست رُنان، فيلسوف و مورّخ و خاورشناس و نويسندهء نامدار فرانسوی در کتاب معروف خويش بنام “حواريّون” نيز دربارهء ظهور و پيدايش سيّد باب و آئين او و جانبازی شگفت انگیز و دليرانهء پيروانش، داد سخن داده اند، آيا چه واکنشی از خود نشان خواهيد داد ؟ آيا باز خواهيد گفت که سياست دولت فرانسه هم در پيدايش و ظهور آئین بابی و بهائی دستی داشته و نقشی ايفا کرده است !؟

از آغاز پيدايش آئين بابی و پس از آن ديانت بهائی، دشمنان و بد انديشان به مصداق آنکه “کس نزند بر درخت بی بر سنگ”، از اين گونه پيرايه ها به ناروا بسيار بستند و از اين قبيل تهمت ها بی پروا فراوان زدند. از آنجايی که پيشوايان و صاحبان منبر و محراب و ارباب قلم و کتاب و دولتمردان خود را در ميدان دليل و برهان زبون و ناتوان يافتند و پای استدلال را در برابر رهروان طريق جديد چوبين و بی تمکين شناختند، راه چاره را در آن ديدند که با منحرف ساختن افکار و مشوب نمودن اذهان، هموطنان را از اين جنبش معنوی و حرکت روحانی که روز به روز بر آوازه می افروزد، دور و بر کنار دارند و نسبت به آن بدبين و بدگمان سازند . از اين رو با جدّيّت تمام وتلاش و کوشش پی گير و بی پايان بر ردّ و بطلان اين آئين جديد قلم ها شکستند و کتابها نوشتند و فريادها به کهکشان رسانيدند . گاهی آن را فتنه گفتند و زمانی آن را بدعت در دين و مذهب شمردند و کفر و ضلال و ارتداد ناميدند . در اين رهگذر چون نوميد و مأيوس شدند به دولت روس بستند و دست پروردهء سیاست انگليس گفتند و پيروانش را از قيد و بند اصول و موازين اخلاق رها و آزاد شمردند و از خدا بی خبر و منکر انبيا و نا مؤمن به مبدأ و معاد خواندند . بر اين روش هرچه در توان يافتند به کار بردند و آنچه در گنج داشتند، روان ساختند تا شاهد مقصود در آغوش گيرند . امّا چه سود از اين همه کوش و جوش و خروش ؟ زيرا هر چه شاخه های درخت آئين بهائی را بريدند، بر شاخ و برگ افزود و هر قدر ريشه هايش را از بیخ و بن بيرون کشيدند، بيشتر و پيشتر ريشه دوانيد و هر اندازه گل و شکوفهء آن را به باد بيداد دادند، شکوفان تر شد . از اين رو همهء تلاش ها بيهوده و تمام کوشش ها عقيم و بی نتيجه گشت . زيرا به قول مولانا:

“هر که بر شمع خدا آرد پُفو      شمع کی میرد، بسوزد پوز او”

آری، تند باد حوادث شگرف دفتر آئين بهائی را نبست و گردباد رويدادهای بی امان و سخت طومار پيروانش را در هم نپيچيد . طوفان سهمگين ستم و بيداد نه تنها آتش اين آئين را افسرده و خاموش نکرد، بلکه شرارهء آن را از مهد و گهواره اش ايران زمين به خاور و باختر کرهء ارض کشانيد . مردم بسياری از رنگها و نژادها و ملّتها با زبان های گوناگون و معتقدات مختلف و متفاوت در سراپردهء وحدت و يگانگی آئين بهائی در آمدند و يکدل و يکزبان در پيشبرد هدف ها و آرمان های بشر دوستانه و صلح جويانه اش سعی و اهتمام کردند . هم اکنون تشکيلات جامعهء بهائی در سطح محلّی و ملّی و بين المللی در پهنهء گيتی ايجاد شده و جامعهء جهانی بهائی به عنوان يک عضو غير سياسی و غير دولتی در سازمان ملل متّحد پذيرفته گردیده و با مؤسّسات وابسته به آن در امور اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و غيره همکاری و اشتراک مساعی می نمايد.

باری، دشمنان و مخالفين پر کين که از تلاشهای عبث و بیهودهء گذشتگان درسی نياموختند و پند و عبرتی نياندوختند، بعد از انقلاب اسلامی در ایران بار ديگر فرصت را غنيمت شمرده و زمان را مناسب ديده و برای جلوگيری از نفوذ و گسترش ديانت بهائی که روز به روز در سطح جهانی بر شهرت و اعتبار می افزود، در زادگاهش چنان عرصه را تنگ و محدود گرفتند و آن چنان حيات و زندگانی را بر پيروانش سخت و طاقت فرسا ساختند که قلم از بازگو نمودن آن درمانده و ناتوان است و وجدان آگاه غمين و اندوهناک و به قول مولانا:

” گر بگويم عقل ها بر هم زند      ور نويسم بس قلم ها بشکند ” !

باری، از آنجايی که اتّهامات کهنه و فرسوده را در مقام مبارزه سست و بی مايه شناختند، به ابداع تهمت ها و افتراهای تازه و جديد از قبيل: “جاسوسی برای دشمنان اسلام” و “اقدام به نفع اجانب و عليه جمهوری اسلامی” و “ارتباط و همکاری با امپرياليزم بين المللی” و “همکاری و ارتباط با اسرائيل و صهيونيزم بين المللی”، مبادرت ورزيدند و به بهانهء آن با نهايت جور و جفا و اذيّت و آزار بر جمع بهائيان در کشور عزيز ايران به قصد فنا و نابودی آنان و آئين شان تاختند . دمی فرونگذاردند و آنی آسايش نجستند و از هيچ تلاش و کوششی در اين طريق دريغ ننمودند . امّا از آنجايی که دستشان از دليل و برهان خالی و قلبشان از حقيقت و راستی تهی بود، تنها با هياهو و جنجال و بستن تهمت و افترا و دادن شعارهای بی مايه و اساس و بدون ارائهء مدارک و اسناد و ندادن فرصت و مجال دفاع به بهائيان بر آن شدند که چهرهء حقايق را زشت و ديگرگون سازند و از اين رهگذر به گمان خود بر آمال خويش جامهء عمل پوشند . آری، اين دو بيت از مولانا چقدر زبان حال و گويای مقال است :

“ای ضياء الحق حُسام دين و دل     کی توان اندود خورشیدی به گل”

“قصد کردستند اين گِل پارها     که به پوشانند خورشيد ترا”

آری، در تمام زمينه ها راه را بر بهائيان بستند، آنان را از حقوق فردی و اجتماعی و اقتصادی و حتّی حقّ حيات و زندگانی محروم ساختند که شايد سر تسليم فرود آرند و دست از دامان آئين خويش بر دارند . امّا چه فايده !

زيرا به گفتهء حافظ :

“ساقی به نور باده بر افروز جام ما

مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما”

“ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم

ای بی خبر ز لذّت شرب مُدام ما”

“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريدهء عالم دوام ما”

نويسنده می نويسد : “البتّه مخفی نماند که هر کس در عقيده و افکار بايد آزاد باشد و کسی را حقّ مخالفت و ممانعت با عقيده و انديشه های مردم نيست، ولی چنانچه اکثریّت يک جامعه احساس خطری از يک نوع روش و سياستی کنند، آيا برای حفظ حقوق و آسايش اجتماعی خود حقّ نگهداری از منافع خود را ندارند؟”

اوّلاً آيا شما از کجا و چگونه از رأی اکثریّت جامعهء ايرانی مبنی بر اينکه بهائيان برای آنان خطرناک و آسيب زا هستند باخبر و آگاه شده ايد که ما و ديگران از آن ناآگاهيم ؟ و ثانياً آيا جامعهء بهائی در ايران چه آسيب و زيانی به حقوق و آسايش فردی و اجتماعی ديگر هم ميهنان خويش وارد آورده که حتّی يک نمونه هم در جايی گفته و شنيده و نوشته نشده است، با اينکه بلندگو و قلم در دست مخالفان است و هر چه را بخواهند می گويند و می نويسند ؟ جز آنکه با شعارهای بی پايه و واهی و تهی از حقيقت و راستی، همان گونه که در پيش گذشت، جامعهء بهائی و افراد آنرا به سياست فلان و دولت بهمان، بدون دليل و مدرک و نشان، وابسته سازند و گناهکار شناسند و به مرگ و حبس و زجر و مصادرهء اموال و اخراج از شغل و کار و غيره محکوم کنند . براستی در اين زمان که انسانها به هزارهء سوم ميلادی قدم گذارده اند و کشورهای جهان و مردم آن در اثر پيشرفتهای سريع تکنولوژی و وسائل ارتباط جمعی روز به روز به يکديگر نزديک تر می شوند و موانع و سدهای بازدارنده در راه صلح و آشتی و تفاهم و دوستی يکی پس از ديگری در هم شکسته می شوند، بر چسب هايی اين چنين، رنگ رخسار باخته و متاعی از اين گونه و قبيل در بازار حقيقت و راستی از ارزش و اعتبار افتاده است . سوداگرانی که اين چنين کالاهايی را به بازار افکار و عقايد و انديشه ها در اين دور و زمان عرضه می کنند سودی جز پشيمانی و ندامت در فرجام و نهایت نصيب شان نخواهد شد زيرا عرض خود خواهند برد و آبروی ما خواهند آورد . پس بهتر است دامان تعصّب و عدم تحمّل عقايد و باورهای ديگران را رها کنند و جانب مدارا و بردباری و آزاد منشی بر گيرند .

نويسنده می نويسد : “آقای قدس، نويسندهء محترم، کمی تفکّر و تأمّل فرموده و در اين عهد و زمانه اين گونه ساده لوحانه قضاوت نفرمائيد. در مثنوی آمده است :

” گر به سجده کار هر کس بر شدی     دنگ هر رزّاز پيغمبر شدی”

آخر چرا و بچه دليل يک آدم درس خواندهء با تجربه، بی خودی پيرو يک سيّد بزّاز شيرازی که صد و شصت سال قبل خود را اوّل باب حضرت حجّت الله و سپس ظهور خود حضرت و بعد از مدّت کوتاهی پيغمبر و ناسخ اديان آسمانی جهان اعلام کرد، بشود؟”

هموطن، شما که در چند سطر بالاتر نوشته اید: “هر کس در عقيده و افکار بايد آزاد باشد و کسی را حقّ مخالفت و ممانعت با عقيده و انديشه های مردم نيست “، اينک چگونه است که قضاوت اينجانب را در اعتقاد و پيروی از حضرت باب ساده لوحانه تلقّی می کنيد و به قول خودتان “بی خودی” قلمداد می نمائيد !؟ در اينجا به گفتهء معروف : “اگر قسمتان را بپذيريم، با دم خروس چه کنيم” !؟ شما که نبايد برای ديگران تکليف معيّن‏ کنيد و آنچه را که به فکرتان درست است و بر آن باور داريد بر ديگران تحميل نمائید و بالاتر از همه اينکه تصوّر کنيد ديگران درک مطلب نمی کنند و تنها شمائید که عاقلانه و از روی انديشه و درايت، داوری و قضاوت می نمائید آن هم در بارهء موضوعی که خود، آن گونه که شايسته است، از آن آگاهی و اطّلاع نداريد ! درست است که نقد و انتقاد پذيرفتنی است، امّا از روی شفقت و انصاف و برای روشنگری و نه از روی تعصّب و همراه با اهانت و به شيوه ای دور از ادب و نزاکت که پسنديدهء يک نگارش منطقی و منصفانه شمرده نمی شود .

باری، تا آنجا که می دانيم شغل حضرت باب بزّازی نبوده بلکه تجارت، پيشهء ايشان بوده است . توضيحاً آنکه پدر آن حضرت به شغل بزّازی و پارچه فروشی اشتغال داشت و حجرهء تجارتش در يکی از مراکز مهمّ تجارتی و دينی شهر شيراز يعنی محلّهء بازار وکيل در آن ايّام واقع بود . حضرت باب در شيراز و سپس در بندر بوشهر در آغاز با شرکت دايی های خود حاج سيّد علی شيرازی و حاج سیّد محمّد شیرازی و بعداً بطور مستقلّ به تجارت پرداخت . به نوشتهء مؤلّف کتاب “فارسنامهء ناصری” دامنهء تجارت اين خانواده از اقصی نقاط هند تا فرنگستان گسترده بوده است .

در اينجا نويسندهء اين سطور نيز با شما و مولانا کاملاً موافق و هم عقيده است که می گويد :

“گر به سجده آدمی سرور شدی      دنگ هر رزّاز پيغمبر شدی”

زيرا اين کار، کار هرکس نيست و از عهدهء هر کس برنيايد و به قول مولانا :

“بی عنايات حق و خاصان حق     گر ملک باشد سياهتش ورق”

امّا از سوی ديگر بر اين باور و اعتقاد است که بی شک به گفتهء حافظ شيرين سخن:

“فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد

ديگران هم بکنند آنچه مسيحا می کرد”

حضرت موسی چوپان بود، به مدد و عنايت خداوندی به پيامبری بر انگيخته شد و کليم الله و ناجی قوم اسرائيل گرديد . حضرت عيسی نجّار بود، به اراده و مشيّت الهی از فيض روح القدس با بهره و نصيب گرديد و قوم يهود را به ملکوت آسمان دعوت نمود . حضرت محمّد پيشکار و امين خديجه بانوی ثروتمند عرب بود،به خواست خداوندی پيامبر و هادی آن قوم و امّت گرديد .

آيا هيچيک از آنان از علما و فضلا و ادبای زمان خود بشمار می آمدند و هرگز مدّعی علم و فضل و کمالی از خود بودند ؟

در قرآن سورهء صافّات آيهء 63 از قول بت پرستان چنين آمده است: “و يَقُولُونَ أَ ئِنّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنونٍ؟” يعنی : و می گويند، آيا ما خدايان خود را بخاطر شاعری مجنون و ديوانه رها کنيم؟ و در سورهء بقره آيهء ۱۳ در چگونگی اظهار نظر غير مؤمنان دربارهء ایمان آوردن مؤمنان به پيامبر اسلام چنين آمده است: “وَ إِذا قِيْلَ لَهُمْ آمِنوا کَمٰا آمنَ النّٰاسُ، قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمنَ السُّفَهٰآءُ ؟ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰآءُ ؟ وَ لکنْ لا يَعْلَمُوْنَ” يعنی: و هنگامی که به آنان گفته شود، ايمان آوريد همان طور که ديگران ايمان آورده اند، می گويند : ايمان آوريم همان گونه که اشخاص نادان ايمان آورده اند ؟ بدانيد که خود آنان نادان اند و نمی دانند.

در اينجا اين سؤال پيش می آيد که طی اين قرن های گذشته، آيا علما و فضلا و ادبا و شعرا و عرفا و دولتمردان و دولتمندان و غيره و غیره به حضرت موسی و حضرت مسيح و حضرت محمّد مؤمن نبودند و از این ايمان و اعتقاد بر خود نباليدند و فخر و مباهات نکردند و هم دل و هم آواز با سعدی سخن سرای شيراز، آنان را “سرور کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالميان و صفوت آدميان”، نناميدند و در مدح و ستايش شان بدين سان نسرائیدند :

“چه غم ديوار امّت را که دارد چون تو پشتيبان

چو باک از موج بحر آنرا که باشد نوح کشتيبان”؟

حضرت باب دعوی علم ظاهری ننمود و خود را از علما و دانشمندان بشمار نياورد و شخصی بود تاجر پيشه، امّا با ظهور خویش با هر توجيه و تعبير، در دورهء کوتاه رسالتش، در کشور ايران چنان ولوله در ارکان دولت و ملّت انداخت و با پيکره های اوهام و خرافات مبارزه نمود و طومار سنن و رسوم کهنه و فرسوده را در هم پيچيد و سر انجام چنان جنبش و انقلابی در افکار و عقول افکند که مايهء حيرت همگان و سرمايهء اعجاب هوشمندان با انصاف گرديد . آن حضرت در اين برههء کوتاه از رسالت خود کتابها و نوشته های بسياری به زبان فارسی و عربی نگاشت و پيروانش را با روح آثار و آيات خويش از بند اوهام و خرافات و تقاليد رهانيد و چنان خلقی جديد از آنان بيافريد که موجب شگفتی همگان از دوستان و دشمنان گرديد تا آنجا که تيغ بی دريغ دژخيمان را پذيرا شدند ولی ايمان و اعتقادشان را پنهان نساختند، جان و سر دادند، امّا دل از مهر پيشوای خويش بر نکندند و به زبان حال گفتند :

“سر نهادیم به سودای کسی کین سر از اوست

نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست”

“من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر

آنچه پروانهء پر سوخته را در پر از اوست”

در اينجا اين نکته را بايستی ياد آور شويم که هر تحوّل و دگرگونی فکری و اجتماعی مستلزم وجود مقدّمات و حضور شرايطی است که انجام آن را آسان و ميسّر سازد . بی شک اگر اوضاع و احوال حاکم اجازهء چنين تغيير و تحوّلی را ندهد با شکست روبرو خواهد شد و همهء تلاشها و کوششها عبث و بیهوده خواهد گشت . از اينرو در ادوار گذشته نيز برای نمونه و مثال همين سياست و روش بکار گرفته شده است . در ظهور اسلام چنان که می دانيم پيامبر اکرم در ماه رمضان سال ۶۱۰ ميلادی از سوی خداوند به رسالت بر انگيخته شد امّا تا سه سال آشکارا اعلان و اظهاری ننمود و جز برخی از نزديکان انگشت شمار چون خديجه و علی بن ابيطالب و ابوبکر کسی از آن آگاه نبود . تازه پس ازگذشت سه سال ارادهء خداوند بر آن قرار گرفت که حضرت محمّد ابتدا خويشاوندان نزديک و بتدريج دیگران را به توحيد و آئين اسلام دعوت نمايد. در اين هنگام بود که بزرگان مکّه دريافتند که موضوع از چه قرار است . از اين گذشته مدّت بيست و سه سال طول کشيد تا کتاب قرآن نازل شد و احکام و قوانين شريعت اسلام وضع و کامل گرديد و تازه در همين قوانين و احکام نيز با گذشت زمان تغيير و تحوّل حاصل شد و موضوع ناسخ و منسوخ قرآن پيش آمد .

باری، حضرت باب نيز با توجّه به مقتضيات زمان و مکان و وجود اوهام و خرافات و تقاليد و تعصّبات و آماده نبودن مردمان اين امر را دور از عقل و تدبير و حکمت و سياست دانست که در آغاز کار، رسالت و مأموریّت بزرگ روحانی و مقام و مرتبت حقيقی خويش را که همانا رسالت و مظهريّت مستقلّه بود آشکارا برای همگان بيان نمايد . از اين رو در دورهء کوتاه رسالت با مدارا و حکمت بتدريج مقامات خود را از بابيّت و قائميّت و رسالت مستقلّه اظهار و اعلان نمود و شريعت گذشته را نسخ و شريعت تازه را تأسيس و وضع فرمود . اين نيز نا گفته نماند که خواصّ پيروان حضرت باب در همان آغاز از اين حقيقت و راز با خبر و آگاه بودند .

سر انجام نويسنده در پايان نوشتهء خود چنين می آورد : “چرا آنها (يعنی بهائيان )به سرزمين های ديگر نمی روند ؟ چرا دست از سر اين ايرانیان مظلوم بر نمی دارند …؟”

شگفتا از اينکه نويسنده با اين صراحت مسائل تازه ای را مطرح کرده که در يکصدو شصت سال گذشته هيچگاه مطرح نبوده است !و به گفتهء نظامی گنجوی :

“هر دم از اين باغ بری می رسد     تازه تر از تازه تری می رسد”!

هموطن، مگر از تاريخ کشور خود در این يکصد و شصت سال گذشته آگاهی و اطّلاع ندارید ؟ آيا چشم ظاهر و باطن خود را بسته ايد و سرپوش بر روی حقايق تلخ و دردناک گذارده ايد و اين همه ظلم و ستم و بی داد را حتّی در همين دو دههء اخير نسبت به بهائيان و آئين شان در کشور عزيز ايران، ناديده گرفته ايد؟ پس از چه رو و به چه سبب و علّت ايرانيان بهائی را ظالم و ستمگر قلمداد می کنيد و بيرون رفتن آنان را از وطن مألوف شان خواهانيد!؟ “حيرت اندر حيرت آمد اين قصص”!

آيا انسانيّت مرده است و آدميّت رخت از جهان بر بسته است !؟

باری، به قول مولوی :

“مجملش گفتم نکردم من بيان     ور نه هم لبها بسوزد هم زبان”

اينک با توجّه به مراتب بالا و عنايت به آنچه نويسندهء ناشناس در نوشتهء خود آورده و طرز تلقّی و تفکّر و برداشت ايشان گفتار را با اين بيت از سعدی شيرازی که مناسب حال و مقال است به پايان می رسانيم :

” ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی

کين ره که تو می روی به ترکستان است”!


مهرماه 1379 – سپتامبر 2000

منبع: سایت نقطه نظر