2006-07-15
“مقالهٔ سوم”
“گر بگويم عقل ها بر هم زند
ور نويسم بس قلم ها بشکند”
(مولوی)
در اردیبهشت سال 2380 می 2001، در نشریهء “ایران تایمز” زیر عنوان “نقش روحانیون در تاریخ پنج قرن اخیر ایران”، آقای نادر پیمائی دربارهء اقدامات روحانیون و علمای مذهبی مطالبی آورده و از جمله چنین نوشته است “تشکیل فرقهء بابی وسیلهء روسها با همکاری آخوندها و سپس تشکیل فرقهء بهائی از طرف انگلیسها آن هم بدست آخوندها”.
پيش از آنکه در بارهء اين اظهار نظر و برداشت نويسندهء محترم در خصوص همکاری آخوندها با دولت های روس و انگليس در ظهور و پيدايش آئين بابی و بهائی سخنی گفته شود، شايسته است به عنوان پيش در آمد و مقدّمه در اين نوشته و برای روشن شدن اذهان هم وطنان ارجمند، نظر و عقيدت حضرت بهاءالله بنيانگذار آئين بهائی و حضرت عبدالبهاء فرزند و جانشین ايشان را دربارهء روحانيّون و علماء مذهبی و پيشوايان دينی بيان نمائيم .
حضرت بهاءالله در اثری به نام “کلمات مکنونه” که در سال ۱۲۷۴ هـ. ق . (۱۸۵۸ ميلادی ) يعنی يکصد و چهل و شش سال پيش نوشته شده، آن دسته از علما و پيشوايان مذهبی را که در ظاهر خود را به لباس علم و تقوی می آرايند و در باطن از آن عاری و بر کنار و مطيع نفس و هوی و سبب ضلالت و گمراهی مردمان اند، بدين گونه هشدار می دهد و سرزنش و نکوهش می نمايد : “ای جهلای معروف به علم، چرا در ظاهر دعوی شبانی کنيد و در باطن ذئب اغنام من شده ايد ؟ مَثَل شما مثل ستارهء قبل از صبح است که در ظاهر درّی و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدينه و ديار من است”.
حضرت عبدالبهاء در نوشته ای موسوم به “رسالهء سياسيّه” که در سال ۱۳۱۱ هـ. ق . ( ۱۸۹۴ ميلادی ) يعنی يکصد و ده سال قبل مرقوم رفته در بارهء فتنه و فساد و ستم و بيداد و روش و سلوک علما و پيشوايان مذهبی در ایران چنين می آورد : “در اين ايّام و اوقات چون بعضی وقايع مخالف کلّ شرايع که مخرّب بنياد انسانی و هادم بنيان رحمانی است از بعضی نادانان و بی خردان و شورشيان و فتنه جويان سرزده، دين مبين الهی را بهانه نموده، ولولهء آشوبی بر انگيخته اهل ايران را در پيش امم دنيا از بيگانه و آشنا رسوا نمودند، سبحان الله دعوی شبانی نمايند و صفت گرگان دارند و قرآن خوانند و روش درندگان خواهند، صورت انسان دارند و سيرت حيوان پسندند، … لهذا لازم شد … بجهت هوشياری و بيداری ياران ذکری شود “.
همچنين حضرت بهاءالله بسال ۱۲۸۴ هـ. ق . ( ۱۸۶۸ ميلادی ) در نامه ای مفصّل به ناصرالدّين شاه قاجار که به “لوح سلطان” معروف است، دربارهء نقش علما و روحانيّون و نفوذ و قدرت آنان و دخالت شان در امور مملکت چنين می فرمايد : “مرحوم حاجی سيّد محمّد … با آنکه از اعلم علمای عصر خود بودند و اتقی و ازهد اهل زمان خود و جلالت و قدرشان بمرتبه ای بوده که السن بريّه کلّ به ذکر و ثنايش ناطق و به زهد و ورَعَش موقن، در غزای با روس با آنکه خود فتوای جهاد فرمودند و از وطن معروف به نصرت دين با عَلَم مبين توجّه نمودند، مع ذلک به بَطش يَسير از خير کثير گذشتند و مراجعت فرمودند”.
توضيح آنکه در اين گفتار مراد از “مرحوم حاجی سيّد محمّد”، حاجی سيّد محمّد اصفهانی است که در سال ۱۲۴۱ هـ. ق. ( ۱۸۲۵ ميلادی ) برای تشويق و ترغيب فتحعليشاه قاجار به جنگ با روسيّه از عتبات به طهران آمد و او را زير فشار گذارد و فتوای جهاد صادر کرد که منجر به آغاز دورهء دوم جنگهای ايران و روس و سر انجام شکست ناگوار ايران و انعقاد عهد نامهء ننگين تر کمانچای گرديد.
حضرت عبدالبهاء در “رسالهء سياسيّه” پیرامون مداخلهء علما و روحانيّون در امور سياسی و کشوری ايران در زمان های مختلف و از جمله در عهد فتحعلیشاه قاجار و دورهء دوم جنگهای ايران و روس و نتايج زيانبار و خسارات گران و سنگين آن چنين مینويسد : “… و هر وقت علمای دين مبين و ارکان شرع متين در عالم سياسی مدخلی جستند و رائی زدند و تدبيری نمودند، تشتيت شَمل موحّدين شد و تفريق جمع مؤمنين گشت، نائرهء فساد بر افروخت و نيران عناد جهانی را بسوخت، مملکت تاراج و تالان شد و رعيّت اسير و دستگير عوانان … واقعهء ثالثه در زمان خاقان مغفور بود که پيشوايان باز زلزله و ولوله انداختند و علم منحوس بر افراختند و ساز جهاد با روس ساختند و با طبل و دهل قطع سبل نمودند تا به حدود و ثغور رسيدند . چون آغاز هجوم نمودند به رجومی گريختند و در ميدان جنگ به يک شلّيک تفنگ از نام و ننگ گذشتند و عار فرار اختيار کردند و چون جراد منتشر و اعجاز نخل منقعر در شواطی رود ارس و پهندشت مغان سر گردان و پريشان شدند و نصف ممالک آذربايجان و هفت کرور تومان و دريای مازندران را به باد دادند … سبحان الله کسانيکه تدبير لانه و آشيانه و تربيت خانه و کاشانهء خويش نتوانند و از بيگانه و خويش بيخبرند، در مهامّ امور مملکت و رعيّت مداخله نمايند و در معضلات امور سياسی معانده . و چون مراجعت به تاريخ نمائی از اين قبيل وقايع بی حدّ و بی پايان يابی که اساس جميع، مداخلهء رؤسای دين در امور سياسيّه بوده …”.
در اينجا بجا و شايسته است يادآور شود که بوده اند روحانيّون و علما و پيشوايانی که به زیور تقوی و پرهيزکاری آراسته و از امور دنيوی و دنيا خواهی وارسته چنانکه حضرت بهاءالله در بارهء اين دسته از آنان چنين می فرمايد: “مقصود از علماء در اين موارد که ذکر شده نفوسی هستند که خود را در ظاهر به لباس علم می آرايند و در باطن از آن محروم … امّا علمائی که فی الحقيقه به طراز علم و اخلاق مزيّنند، ايشان بمثابه رأسند از برای هيکل عالم و مانند بصرند از برای اُمم …”. رسالهء شیخ
باری، اينک سخن را کوتاه کرده و به بررسی برداشت و اظهار نظر شگفت انگيز نويسندهء محترم يعنی : “تشکيل فرقهء بابی بوسيلهء روس ها با همکاری آخوندها و سپس تشکيل فرقهء بهائی از طرف انگليس ها آن هم بدست آخوندها”، می پردازيم . در اينجا شايسته است که سه مطلب را مورد مطالعه و بررسی قرار دهيم : نخست آنکه آيا امر بابی و امر بهائی فرقه است يا دين و آئين ؟ دوم آنکه آيا دولت های روس و انگليس در تأسيس و تشکيل آئين های بابی و بهائی نقشی ايفا کرده اند؟
سوم آنکه آيا علما و پيشوايان مذهبی و آخوندها در ظهور و پيدايش آئين بهائی دستی داشته اند ؟
“فِرقه” که جمع آن “فِرَق” است در لغت به معنای “گروه” و “دسته” است و در عرف اديان به دسته و گروهی اطلاق می شود که از يک دين يا مذهب جدا و منشعب شده باشد و به سخن ديگر شعبه و شاخه ای از يک دين يا مذهب شمرده شود . برای نمونه و مثال می گوئيم : مذهب يا فرقهء شيعه که از دين اسلام جدا شده و خود به فِرَق گوناگونی تقسيم شده است : فرقهء زيديّه – فرقهء اسماعيليّه – فرقهء اماميّه و جز آن .
اينک اين پرسش پيش می آيد که آيا مراد نويسندهء محترم از “فرقهء بابی و فرقهء بهائی” اين است که اين دو فرقه دو شعبه و شاخه از ديانت اسلام يا مذهب شيعه است ؟ و يا آنکه هدف و مقصودش آن است که بگويد اين دو فرقه، دو دسته و گروه سياسی است و ساخته و پرداختهء دولت های روس و انگليس ؟ چنانچه گفته شود که آئين بهائی يک “فرقهء سياسی” است، اين عقيده و نظر دور از مرام و مقصد و اعتقادات آن است به ويژه آنکه شيوه و روش بهائيان عدم مداخله درامور سياسی و دوری و پرهيز از کشمکش ها و در گيری ها و رقابت های احزاب و گروهای سياسی است . از سوی ديگر اگر دين را بطور کلّی تعريف کنيم آن گونه که تعريف کرده اند و اديان گوناگون را در چارچوب اين تعريف قرار داده اند، بی چون و چرا نمی توانيم امر بابی و بهائی را از اين تعريف جدا سازيم و از اطلاق واژهء دين يا آئين به آنها خودداری کنيم . دين يا شريعت در عرف اديان عبارت از مجموعه ای از اعتقادات و قواعد و اصولی است که از سوی خدا بوسيلهء پيامبران برای هدايت و راهنمايی و رفاه و آسايش مردمان وضع و تشريع می گردد . از اينرو آئين بابی و ديانت بهائی را بهيچ روی نمی توان از اين مقوله و تعريف جدا و مستثنی دانست چه که به خدا يعنی آفريدگار عالم هستی اعتقاد دارد و او را آغاز و انجام عالم آفرينش می داند، به پيامبران و اديان گذشته باور دارد و به روح و بقای آن در عالم بعد و مجازات ومکافات اخروی و روحانی معتقد است .
آئين بهائی بر اين اعتقاد است که به خواست خداوندی در ادوار مختلف و طی مراحل گوناگون تکامل بشری، پيامبرانی در جهان پديدار گشتند و برابر استعداد و توانايی و نياز و احتياج آدميان در زمان های مختلف و مکان های متفاوت اديانی بنياد نهادند و احکام و قوانينی وضع کردند. اين امر گويای اين حقيقت است که دگرگونی اديان به سبب پيشرفت و توسعهء دانش بشر در مسير تکامل و ترقّی اش و تغيير اوضاع و احوال و نيازها و خواسته هايش می باشد. آئين بهائی همچنين بر آنست که با ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله به اراده و مشيّت خداوندی، دورهء شريعت اسلام همراه با قواعد و اصول و احکام آن سپری شد و آئين جديد بهائی با احکام و قوانين و اصول و قواعد تازه و نوین، جايگزين آن گرديد.
از اين رو آئين بهائی را نمی توان به هيچ روی فرقه يا شاخه ای از ديانت اسلام و يا مذهب شيعه به شمار آورد، بلکه ديانتی است مستقل و جدا از اديان و مذاهب گذشته و دارندهء پيامبر و احکام و قوانين تازه و جداگانه. اينک چنانچه مسلمانان بهر دليل و علّت دين بهائی را نپذيرند، دليل بر دين نبودن آن نمی تواند به شمار آيد زيرا يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان نيز آئين اسلام را نشناسند و پذيرا نشوند و به عنوان يک دين آسمانی قبول ندارند.
موضوع دوم آنکه آيا دولت های روس و انگليس در تأسيس و تشکيل آئين بهائی نقشی ايفا کرده اند ؟
در اينجا اين سؤال مطرح می گردد که آيا دولت های نامبرده در زمان قاجاريّه در ساختن و پرداختن آئين بهائی چه سود و بهره ای نصيبشان می گرديده است و کدام منافع و مصالحشان از اين رهگذر تأمين و بر آورده می شده است، در حاليکه از شاهان و دولتمردان و درباريان و علما و روحانيّون، بودند کسانی که هر کدام به گونه ای دست نشاندهء دولت های نامبرده به شمار می آمده اند ؟
آخر هر قول را دليلی بايد و هر دعوی را برهانی شايد . زيرا قول بی اساس و تهی از حقيقت و راستی و دعوی بی پايه و شعار گونه و واهی، مسموع نبوده و نخواهد بود !
شگفتا از اين که پس از گذشت بيش از يکصد و شصت سال که ديانت بهائی در دويست و سی و پنج کشور مستقل و سرزمين وابسته، پيرو دارد و کتب و نوشته های بهائی به افزون از هشتصد زبان اصلی و بومی و محلّی ترجمه و نوشته و نشر گرديده و شمار قبايل و اقوام و ملّت هايی که در سراپردهء آئين بهائی در آمده اند، به بيش از دو هزار و يکصد قوم و قبيله و ملّت رسيده و آئين بهائی از نظر پراکندگی پيروانش در جهان در رديف دوم در ميان اديان مستقل پس از آئين حضرت مسيح جای گرفته و جامعهء بين المللی بهائی بعنوان يک عضو غير سياسی و غير دولتی در سازمان ملل متّحد پذيرفته شده و با مؤسّسات و نهادهای وابسته به آن در امور صلح، حقوق بشر، ترقّی زنان، آموزش و پرورش و بهداشت و توسعهء اقتصادی و غيره همکاری و اشتراک مساعی می نمايد، هنوز برخی از هم ميهنان گرامی ما سخن از فرقهء بابی و فرقهء بهائی می رانند و آنها را ساخته و پرداختهء دولت های روس و انگليس قلمداد می کنند ! آيا همين علما و پيشوايان مذهبی نبودند که چون خود را در ميدان دليل و برهان زبون و ناتوان يافتند و پای استدلال را در برابر رهروان آئين جديد چوبين و بی تمکين شناختند، بر آن شدند که با منحرف ساختن افکار و مشوب نمودن اذهان، هم وطنان را از اين جنبش معنوی و حرکت روحانی که روز به روز بر آوازه می افزود، دور و بر کنار دارند و نسبت به آن بدبين و بدگمان سازند؟ آيا همين علما و پيشوايان دينی نبودند که آئين بابی و بهائی را فتنه و فساد گفتند و بدعت در دين و مذهب شمردند و کفر و ضلال و ارتداد ناميدند و پيروان آن را از خدا بی خبر و منکر انبيا و نامؤمن به مبدأ و معاد خواندند و چون نوميد و مأيوس شدند، به دولت روس بستند و دست پروردهء سياست انگليس قلمداد کردند ؟ و بالاتر از همه، آيا همين علما و باصطلاح پيشوايان روحانی نبودند که بر اساس اسناد و مدارک و شواهد تاريخی سبب اين همه ظلم و ستم و بيداد و مایهء اين همه تحريک و برانگيختن احساسات تعصّب آميز عامّهء ناس عليه آئين بابی و بهائی و قتل و کشتار و اذیّت و آزار بابيان و بهائيان شدند بگونه ای که زبان از بيان آن ناتوان و قلم از شرح و بازگو کردن آن درمانده و شرمسار است ؟ آری، چه مناسب حال و مقال است اين بيت از مولانا که می گويد :
“گر بگويم عقلها بر هم زند ور نويسم بس قلمها بشکند”!
کوتاه و چکيدهء سخن آنکه آيا سبب و علّت اين باور و اعتقاد ناخود آگاهانهء برخی از هموطنان گرامی ما مبنی بر اينکه آئين بابی و بهائی را دولت های روس و انگليس ساخته و پرداخته اند، نتايج و اثرات تلقينات سوء و گفته های غرض آلود همين علما و پيشوايان مذهبی نبوده است ؟
از اين روست که حضرت بهاءالله می فرمايد: “عمامه و رداء سبب هلاکت قوم شد . عباد بيچاره از آن انفس غافله پذيرفتند آنچه را که سبب گمراهی شد … علمای ايران طُرّاً در سنين اوّليّه به سبّ مقصود عالميان مشغول، عمل نمودند آنچه را که هيچ حزبی عمل ننمود و وارد آوردند آنچه را که هيچ نفسی ارتکاب ننمود “(کتاب امر و خلق جلد سوم ص )
حضرت عبدالبهاء نيز در “رسالهء سياسيّه” در بارهء گفتار و کردار برخی از علماء دينی نسبت به بابيان و بهائيان چنين می فرمايد: “اين جمع بيخردان يعنی پيشوايان پنجاه سال است در معابر و منابر و مجالس و محافل در حضور اولياء امور نسبت به اين حزب مظلوم تهمت فساد می دادند و نسبت عناد روا داشتند که اين حزب مخرّب عالمند و مفسد اخلاق بنی آدم، فتنهء آفاقند و مضرّت علی الاطلاق، علم عصيانند و رايت طغيان، دشمن دين و دولت اند و عدوّ جان رعيّت … پس ملاحظه نمائيد که در هر عهد و عصر ظلم و زجر و حصر و جفای شديد و جور جديد از بعضی علمای بی دين بود و اگر چنانچه حکومت تعرّضی کرد و تغرّضی نمود، جميع به غمز و لمز و اشاره و همز اين نفوس پر طغيان بود و همچنين در اين اوقات اگر به نظر دقيق ملاحظه نمائيد، آنچه شايع و واقع از اعتساف علمای بی انصافی بوده که از تقوای الهی محروم و از شريعت الله مهجور و از نار حقد و نيران حسد در جوش و خروشند”.
و سر انجام در توجيه و توضيح اين موضوع که آيا علما و پيشوايان مذهبی و آخوندها در ظهور و پيدايش آئين بابی و بهائی دستی داشته اند، بايستی بگوئيم که شگفتا و باز هم شگفتا از اينکه با اين همه شواهد و مدارک و سوابق که مبيّن و گويای دشمنی و مخالفت، سخت دلی و ستيزه جويی کينه توزانه و غرض آلودهء ارباب عمائم و پيشوايان مذهبی نسبت به بابيان و بهائيان و به قصد محو و نابودی آئين شان موجود است، هنوز نويسندهء محترم مقاله سخن از آن می راند که آنان نيز در تأسيس و تشکيل فرقه های بابی و بهائی دستی داشته اند و نقشی همکارانه ايفا کرده اند ! “حيرت اندر حيرت آمد زين قصص!”
باری، بقول مولانا :
“چون سخن در وصف اين حالت رسيد
هم قلم بشکست و هم کاغذ دريد”
در پايان اين گفتار اميد و آرزوی نويسندهء اين سطور اين است که هم ميهنان ارجمندی که هنوز تصوّر و انديشه و برداشتی از اين گونه و قبيل دارند، فرصتی برای شان فراهم آيد تا با مطالعه و تحقيقی منصفانه و همراه با بردباری و آزاد منشی از شناخت و آگاهی بيشتری دربارهء تاريخ و نظرگاه ها و باورها و اصول اعتقادات و هدف و آرمان آئين جهانی بهائی برخوردار شوند، آئينی که زادگاهش ايران زمين بوده و اينک در چهار گوشهء جهان مردم بسياری از رنگها و نژادها و اقوام و ملّت ها با زبان های گوناگون و اعتقادات و باورهای مختلف و متفاوت را در زير سراپردهء يکرنگ وحدت و يگانگی خود در آورده است(*).
تیرماه 1380 جون 2001
(*) کوتاه شده این نوشته در جولای 2001 ایران تایمز درج گردید.