حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی

ای بلبلان الهی … هُوَ العَلیّ العٰالیُ الاَعْلیٰ

ای بلبلان الهی، از خارستان ذلّت به گلستان معنوی بشتابید و ای یاران ترابی قصد آشیان روحانی فرمائید. مژده به جان دهید که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابواب های گلزار قِدَم را گشوده. چشم‌ها را بشارت دهید که وقت مشاهده آمد و گوش‌ها را مژده دهید که هنگام استماع آمد. دوستانِ بوستانِ شوق را خبر دهید که یار بر سر بازار آمد و هدهدان صبا را آگه کنید که نگار، اذن بار داده.

ای عاشقان روی جانان، غم فراق را به سرور وصال تبدیل نمائید و سَمّ هجران را به شهد لقا بیامیزید. اگر چه تا حال عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبیبان از پی محبوبْ روان، دراین ایام فضل سبحانی از غمام رحمانی چنان احاطه فرموده که معشوق طلب عشّاق می نماید و محبوب جویای احباب گشته. این فضل را غنیمت شمرید و این نعمت را کم نشمرید نعمتهای باقیه را نگذارید و به اشیای فانیه قانع نشوید. بُرقَع از چشم ِ قلب بردارید و پرده از بصرِ دل بردَرید تا جمال دوست بی حجاب بینید و ندیده ببینید و نشنیده بشنوید.

ای بلبلان فانی، در گلزار باقی گُلی شکفته که همه گلها نزدش چون خار و جوهر جمال نزدش بی مقدار. پس از جان بخروشید و از دل بسروشید و از روان بنوشید و از تن بکوشید که شاید به بوستان وصال درآئید و از گل بیمثال ببوئید و از لقای بیزوال حصّه برید و از این نسیم خوش صبای معنوی غافل نشوید و از این رائحهء قدس روحانی بی نصیب نمانید. این پند بندها بگسلد و سلسله جنون عشق را بجنباند؛ دلها را به دلدار رساند و جانها را به جانان سپارد؛ قفس بشکند و چون طیر روحی قصد آشیان قدس کند.

چه شبها که رفت و چه روزها که در گذشت و چه وقت‌ها که به آخر رسید و چه ساعتها که به انتها آمده و جز به اشتغال دنیای فانی نَفَسی بر نیامد سعی نمائید تا این چند نَفَسی که باقی مانده باطل نشود. عمرها چون برق می گذرد و فرقها بر بستر تراب مقرّ و منزل گیرد؛ دیگر چاره از دست رود و امور از شصت.

شمع باقی بی فانوس، روشن و منیر گشته و تمام حُجبات فانی را سوخته. ای پروانگان بی پروا بشتابید و بر آتش زنید و ای عاشقان، بی دل و جان بَرِ معشوق بیائید و بی رقیب نزدِ محبوب دوید. گُل مستور به بازار آمد، بی سَتر و حجاب آمد و به کلّ ارواح مقدّسه، ندای وصل می زند. چه نیکو است اِقبالِ مقبلین؛ فَهَنیئاً لِلفائِزینَ بِأنوارِ حُسْنٍ بَدیع.


منبع: الواح مبارکه حضرت بهاءالله ص 334

ارسال شده توسط ‘آوای دوست’ در ۷/۰۸/۱۳۸۷