کتاب ایقان مخزن حقائق اسرار الهی

بند پنجاه و هشتم

Were men to meditate upon the lives of the Prophets of old, so easily would they come to know and understand the ways of these Prophets that they would cease to be veiled by such deeds and words as are contrary to their own worldly desires, and thus consume every intervening veil with the fire burning in the Bush of divine knowledge, and abide secure upon the throne of peace and certitude.

For instance, consider Moses, son of ‘Imrán, one of the exalted Prophets and Author of a divinely revealed Book. Whilst passing, one day, through the market, in His early days, ere His ministry was proclaimed, He saw two men engaged in fighting. One of them asked the help of Moses against his opponent. Whereupon, Moses intervened and slew him. To this testifieth the record of the sacred Book. Should the details be cited, they will lengthen and interrupt the course of the argument. The report of this incident spread throughout the city, and Moses was full of fear, as is witnessed by the text of the Book. And when the warning: “O Moses! of a truth, the chiefs take counsel to slay Thee”43 reached His ears, He went forth from the city, and sojourned in Midian in the service of Shoeb. While returning, Moses entered the holy vale, situate in the wilderness of Sinai, and there beheld the vision of the King of glory from the “Tree that belongeth neither to the East nor to the West.”44 There He heard the soul-stirring Voice of the Spirit speaking from out of the kindled Fire, bidding Him to shed upon Pharaonic souls the light of divine guidance; so that, liberating them from the shadows of the valley of self and desire, He might enable them to attain the meads of heavenly delight, and delivering them, through the Salsabíl of renunciation, from the bewilderment of remoteness, cause them to enter the peaceful city of the divine presence. When Moses came unto Pharaoh and delivered unto him, as bidden by God, the divine Message, Pharaoh spoke insultingly saying: “Art thou not he that committed murder, and became an infidel?” Thus recounted the Lord of majesty as having been said by Pharaoh unto Moses: “What a deed is that which Thou hast done! Thou art one of the ungrateful. He said: ‘I did it indeed, and I was one of those who erred. And I fled from you when I feared you, but My Lord hath given Me wisdom, and hath made Me one of His Apostles.’”

“اگر قدری در انبيای قبل و ظهور ايشان تعقّل رود امر بسيار بر اهل ديار سهل شود به قسمی که از افعال و اقوالی که مخالف نفس و هوی است محتجب نمی مانند و همه حجبات را به نار سدره عرفان محترق نمايند و بر عرش سکون و اطمينان مستريح شوند. مثلاً موسی بن عمران که يکی از انبيای معظّم و صاحب کتاب بود در اوّل امر، قبل از بعثت، روزی در سوق می گذشت. دو نفر با يکديگر معارضه
می نمودند. يکی از آن دو نفس از موسی استمداد جست. آن حضرت او را اعانت نموده مدّعی را بقتل رسانيد چنانچه در کتاب مسطور است و ذکر تفصيل، مايه تعويق و تعطيل مقصود می شود. و اين خبر در مدينه اشتهار يافت و آن حضرت را خوف غالب شد چنانچه نصّ کتاب است. تا آنکه
به خبر ” إنَّ المَلأ يَأتَمِرُونَ بِکَ لِيَقتُلُوکَ” مخبر شد و از مدينه بيرون تشريف بردند و در مدين در خدمت شعيب اقامه فرمودند. و در مراجعت، در وادی مبارکه که برّيّهء سينا باشد وارد شد و تجلّی سلطان احديّه را از شجره لا شرقيّه و لا غربيّه مشاهده نمود و ندای جانفزای روحانی را از نار موقده ربّانی استماع فرمود و مأمور به هدايت انفس فرعونی گشت تا مردم را از وادی نفس و هوی نجات داده، به صحراهای دلفزای روح و هدی وارد نمايد و از سلسبيل انقطاع جميع من فی الإبداع را از حيرتِ بُعد به دارالسّلام قرب رساند. و چون در منزل فرعون وارد شد و تبليغ نمود به آنچه مأمور بود فرعون زبان به بی ادبی گشود و گفت: آيا تو نبودی که قتل نفس نمودی و از کافران شدی؟ مثل اينکه ربّ العظمه خبر داد از لسان فرعون که به موسی عرض نمود: “وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی فَعَلْتَ و اَنْتَ مِنَ الکَافِرينَ قَالَ فَعَلْتُها اذاً وَ
اَنا مِنَ الضَّالّين فَفَرَرْتُ مِنْکُم لَمَّا خِفْتُکُم فَوَهَبَ لِی رَبّی حُکْماً و جَعَلَنَی مِنَ المُرْسَلِينَ.””

محترق: سوزنده، آتش گرفته / مستریح: راحت یافته، ساکن و مطمئن / سوق: بازار / استمداد: کمک خواستن، یاری طلبیدن / اعانت: کمک کردن / تعویق: عقب انداختن، تاخیر و درنگ کردن / اشتهار: مشهور شدن، شهرت یافتن/ خوف: ترس / بریه: (بَ یِّ) ع . بریة صحرا، بیابان . ج . براری / نار موقدة: آتش افروخته شده / شجره لا شرقيّه و لا غربيّه: درختی که نه شرقی و نه غربی است.

موسی بن عمران:عِمرام (عبری: עמרם) در عبری عمرام و به معنای قوم خدای تعالی است.[قاموس کتاب مقدس، مستر هاکس، اساطیر، تهران، 1383، ذیل عمرام] و در عربی به عمران تغییر یافته. فرزند قهات و از سبط لوی بود نام او بارها در شجره نامه سبط لوی ذکر شده[جودائیکا ذیل AMRAM] او پدر موسی آورنده دین یهودیت است.[مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403 ق، ج 43، ص 33] عمران با یوکابد ازدواج کرد. وی همچنین پدر هارون و مریم است.

” إنَّ المَلأ يَأتَمِرُونَ بِکَ لِيَقتُلُوکَ”
از سوره ی قصص آیه ی بیست است که میفرماید: همانا جماعت مردم درباره کشتن تو مشورت میکنند.
کل ایه به این قرار است: وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ. یعنی و از دورافتاده‏ ترين [نقطه] شهر مردى دوان دوان آمد [و] گفت اى موسى سران قوم در باره تو مشورت مى كنند تا تو را بكشند پس خارج شو من جدا از خيرخواهان توام.
در تفسیر المیزان در خصوص این آیه ی شریفه آمده است:” كلمه (يأتمرون ) از مصدر (ائتمار) مشتق است، كه به معناى مشورت و خيرخواهى، و ضد خيانت است. و ظاهرا جمله (من اقصى المدينه ) قيد است براى جمله (جاء). و ظاهر آيه اين است كه : اين ائتمار و مشورت در حضور فرعون و به دستور او صورت گرفته، و اين مردى كه آمد و به موسى خبر داد كه تصميم گرفته اند تو را بكشند، از همان مجلس آمده، و قصر فرعون در اقصى و بيرون شهر مصر بوده، موسى را از تصميم خطرناك آنان خبردار كرد، و اشاره كرد كه از شهر بيرون شود.”

مدين: م َدْ ی َ شهری است [ به عربستان ] خرم و بر کران دریا، واندروی چاهی است که [ گویند ] موسی از وی آب برکشیدبسوی گوسپندان شعیب علیهماالسلام . (حدود العالم ص 169). نام شهر شعیب پیغمبر. (مهذب الاسماء). نام شهر قوم شعیب است در مقابل تبوک ، واقعشده در ساحل بحر قلزم در شش منزلی ، و از تبوک بزرگتر است . چاهی که گوسفندان حضرت موسی از آن سیراب شده اند در این مکان است . (ازمعجم البلدان ). شهری است بر کنار دریای مغرب . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). و آن بر دشت بر ساحل غربی دریای متوسط واقع بود. (قاموس کتاب مقدس )

شعيب: نام پیغمبری که پدرزن موسی بود و نام اصلی وی اوثیرن و به فارسی یوبب گویند. (ناظم الاطباء). نام نبی علیه السلام و گویند نام اوثیرون بن صیقون بن عیفابن ثابت بن مدین بن ابراهیم . و گفته اند که اسم او شعیب بن میکائیل از اولاد مدین بود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). نام پیغمبرو پدرزن موسی که خطیب الانبیاء لقب اوست . (یادداشت مؤلف ). ثیروب بن یوبب نسبش از پدر به مدین بن ابراهیم (ص ) و از مادر به لوط (ص ) رسد و صد و چهل سال زندگانی نمود. (از حبیب السیر چ سنگی ج ۱ ص ۷ و ۸ و ۲۹ و ۳۰ و ۳۱). کاهنی که اسم او اویثرون بود و هم او حضرت موسی را حمایت کرد. (از اقرب الموارد) . پسر مشعون بن عفان بن مدین بن ابراهیم خلیل علیه السلام بود. خداوند او را به مدین فرستاد به پیغمبری از شام و آنجا بیشه و درختان بود، و خدای تعالی فرماید: کذب اصحاب الایکة المرسلین . (قرآن ۱۷۶/ ۲۶). و سخن به تازی گفت سخت عظیم و نیکو و فصیح . و پیغامبر علیه السلام او را خطیب پیغمبران خواند از بس سخنان بلیغ و موعظت که قوم را گفته در تعبد ایزدتعالی … و تاعهد موسی بماند و زیادت تر، عمر او سخت دراز گویند. (از مجمل التواریخ و القصص ص ۱۹۸)

“وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی فَعَلْتَ و اَنْتَ مِنَ الکَافِرينَ قَالَ فَعَلْتُها اذاً وَ اَنا مِنَ الضَّالّين فَفَرَرْتُ مِنْکُم لَمَّا خِفْتُکُم فَوَهَبَ لِی رَبّی حُکْماً و جَعَلَنَی مِنَ المُرْسَلِينَ.”
از سوره ی شعراء آیات نوزده و بیست و بیست و یک است به این معنی که : و كار خود را كردى و تو از ناسپاسانى. گفت آن را هنگامى مرتكب شدم كه از گمراهان بودم و چون از شما ترسيدم از شما گريختم تا پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد.
در تفسیر المیزان در خصوص این آیه آمده است: كلمه (فعله ) – به فتح فاء صيغه مره از فعل است و يكبار را مى رساند مثل اينكه مى گوييم (ضربته ضربة ) يعنى او را زدم يك بار زدن، و علت اينكه فعله را توصيف كرد به جمله (التى فعلت – آن يك عملت كه انجام دادى ) اين بود كه بفهماند آن يك عملت جرم بسيار بزرگ و رسوا بود و نظير اين تعبير در آيه (فغشيهم من اليم ما غشيهم ) است و منظور فرعون، از آن يك عملى كه موسى (عليه السلام) كرد همان داستان كشتن مرد قبطى بود.و اينكه گفت : (و انت من الكافرين – و تو از كافران بودى )، از ظاهر سياق – به طورى كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد – بر مى آيد كه مراد فرعون از كفر موسى، كفران نعمت است و اينكه تو نمك پرورده ما بودى و مع ذلك آن مرد قبطى ما را كشتى، و در سرزمين ما فساد انگيختى با اينكه سالها از نعمت ما برخوردار بودى و ما تو را مانند ساير مواليد بنى اسرائيل نكشتيم و در عوض در خانه خود تربيت كرديم، از اين همه بالاتر (البته به زعم فرعون ) تو مانند ساير بنى اسرائيل برده ما بودى، چون بنى اسرائيل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت مى دهم، آن وقت تو كه يكى از همين بردگان هستى مردى از قوم و فاميل مرا كشتى و از رسم عبوديت و شكر نعمت من سرباز زدى ؟!
ضمير در (فعلتها) به كلمه (فعلة ) – كه در آيه قبلى بود – برمى گردد و ظاهرا كلمه (اذا) مقطوع از جواب و جزاء است، و – بطورى كه گفته اند – معناى (حينئذ – در اين هنگام ) را مى رساند و كلمه (عبدت ) از تعبيد است و تعبيد و اعباد به معناى بنده گرفتن است…..دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون، اين معنا را مى رساند كه جمله : (ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما) تتمه جواب از قتل باشد، تا حكم (نبوت) در مقابل ضلال قرار گرفته باشد و در اين صورت به خوبى روشن مى شود كه مراد از ضلال، جهل در مقابل حكم است، زيرا حكم به معناى اصابه نظر و درك حقيقت هر امرى و متقن بودن نظريه در تطبيق عمل با نظريه است. در نتيجه معناى حكم، قضاوت به حق در خوبى و يا بدى يك عمل، و تطبيق عمل با آن قضاوت است و اين قضاوت به حق همان است كه به انبياء داده مى شود، همچنان كه قرآن كريم درباره آنان فرمود: (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ).بنا بر اين، مراد موسى اين است كه اگر آن روز آن عمل را كردم، در حالى كردم كه به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت كار را نمى دانستم و نمى دانستم در اين عمل، حق چيست تا پيروى كنم. و خلاصه : حكم خدا را نمى دانستم، يك نفر از بنى اسرائيل مرا به يارى خود خواند و من او را يارى كردم و هرگز احتمال نمى دادم كه اين يارى او به كشته شدن مرد قبطى مى انجامد و عاقبت وخيمى به بار مى آورد و مرا ناگزير مى كند كه از مصر بيرون شده به مدين بگريزم و سالها از وطن دور شوم.
حضرت عبدالبهاء در خصوص خوف موسی میفرمایند: ” حضرت موسی خوف از عدم ايمان فرعون داشت نه خوف جان چنانچه در قرآن ميفرمايد (انّی اخاف ان يفرطون) ميفرمايد من ميترسم پيش از تبليغ امر پيشی گيرند و تعرّض نمايند خوف از طغيان و عصيان داشت نه برای نفس خود و امّا مسئله خوف از حبال و عصاهای سحره خوف از اين داشت که مبادا تأثير در نفوس نمايد نه خوف از اذيّت بر نفس خود و اين حبال و عصا شبهات قوم است حضرت موسی از اين خائف بودند که مبادا تأثير در نفوس نمايد.”
(مائده ی آسمانی جلد دو صفحه ۱۵)
مختصر اینکه حضرت بهالله ذکر این آیه را کردند تا خواننده را متوجه سازند که میتواند عمل مظهر ظهور – در اینجا حضرت موسی که مرتکب قتل شده بود – خود تبدیل به سبحات جلالی شود که سبب امتحان نفوس شود.