مقدّمه
یکی از وجوه مشترک ادیان عرفان عملی و نظری است که در آثار مقدّسه همۀ ادیان ذکر گردیده و در واقع جوهر و اصل همۀ ادیان است ولی به مرور ایام دچار انحراف شده و هدف آن گم گردیده بطوری که هدف را یکی شدن با خدا و دست یافتن به نیروهای غیبگوئی و پیشگوئی و یا توانائی انجام کرامات دانسته اند. اگر معتقد به حرکت تکاملی ادیان باشیم با بررسی دیانت بهائی متوجّه می شویم که اصل عرفان صریح تر از قبل مطرح شده و راه هر نوع انحراف بسته گردیده است.۱
جهت دستیابی به این مطلب و بدلیل محدودیت کار، تنها دیانت مسیح و اسلام از ادیان قبل مورد بررسی قرار گرفته و از آثار دیانت بهائی کتاب مستطاب ایقان مورد نظر بوده است. اگرچه کتاب ایقان کتابی صرفاً عرفانی نیست لیکن عرفان نظری و عملی (طریق سلوک و هدف آن) را می توانیم در این کتاب یافته و بسیاری از وجوه تمایز آن را با دیگر ادیان ملاحظه کنیم. لازم به ذکر است که برای درک عرفان در ایقان، آگاهی از سایر کتب عرفانی امر بهائی ضروری است و بدون آنها فهم ما از عرفان ناقص خواهد بود.
تعریف عرفان
دایرة المعارف مصاحب عرفان را چنین تعریف می کند: “عرفان در اصطلاح حکما و صوفیه معرفت قلبی است که از طریق کشف و شهود نه بحث و استدلال حاصل می شود و آن را علم وجدانی هم می خوانند. دانشی را که مبنی بر عرفان است معرفت می خوانند.”. ۲
در اینجا لازم است تا تعریفی را که از عرفان نظری و عملی مورد نظر است بیان نمائیم. عرفان نظری در مقامات و مراتب معرفت حقّ، در معرفت مظاهر ظهور و عرفان عملی در سیر و سلوک از نفس به حقّ و در اوصاف و شرائط سالک منظور می باشد.
عرفان در مسیحیت
عرفان عملی و نظری در کتاب مقدّس
در کتاب عهد جدید خصوصاً در انجیل یوحنا موارد بسیار از عرفان نظری یافت می شود که حضرت مسیح در قالب امثال و حکایات از پدر و پسر و ملکوت صحبت می دارند و دعوت به شناسائی پدر بواسطۀ پسر می نمایند و یا دعوت به ورود در ملکوت می فرمایند. ۳
در انجیل لوقا حضرت مسیح صراحتاً ملکوت را در میان آنها حی و حاضر می دانند: “و چون فریسیان از او پرسیدند که ملکوت خدا کی می آید او در جواب ایشان گفت ملکوت خدا با مراقبت نمی آید. و نخواهند گفت که در فلان یا فلان جاست زیرا اینک ملکوت خدا در میان شماست…”۴
در واقع شناسائی خودشان را و ایمان به آن حضرت را ملکوت و ورود به آن می دانند. گذشته از موارد عرفان نظری، موارد بسیاری از عرفان عملی را، یعنی طرق وصول نفوس به ملکوت را حضرت مسیح بوضوح بیان می فرمایند. شواهد بسیاری در اناجیل اربعه خصوصاً در انجیل متّی یافت می شود که گویای این مطلب است. فی المثل در باب پنجم انجیل متّی ملکوت آرمان را برای کسانی می دانند که دارای این صفات باشند: حلیمان، گرسنگان عدالت (مظلومان)، رحم کنندگان، پاکدلان، صلح کنندگان، زحمت کشان… و همچنین نصایح بسیاری می فرمایند که هریک می تواند فرد را در مسیر حصول به ملکوت کمک باشد از جمله اینکه:مانند نور و روشنائی برای مردمان باشند، همۀ احکام را اجرا کنند، عادل باشند، به برادر خود خشم نگیرند،به زنی نگاه شهوت آمیز نیندازند، هرگز قسم نخورند، با شریر مقاومت نکنند، دشمنان خود را محبّت کنند، برای لعن کنندگان برکت بطلبند.
در باب ششم انجیل متی در مورد نحوۀ صدقه دادن که کسی از آن خبر نشود و همچنین در مورد طریقۀ عبادت و روزه که ریاکارانه نباشد صحبت می دارند. در انجیل مرقس شرط ورود به ملکوت را “مانند بچّـــــــــــــه ها شدن ” بیان می فرمایند ۵. و همچنین فقیر بودن و منقطع بودن فرد را یکی دیگر از شروط ورود به ملکوت می دانند”۶. و دعوت به ملکوت در اناجیل بسیار ذکر گردیده است (به یادداشتها مراجعه شــــــــــــــــــــــــود۷). لذا مشاهده نمودیم که حضرت مسیح در دعوتشان نفوس را به ملکوت بشارت می دادند و طریق وصول به آنرا شنیدن حرفهای خودشان که همان حرفهای پدر بود می دانستند و روشهای عملی رسیدن به ملکوت را بیان می فرمودند که به نظر نگارنده اصل عرفان در دیانت مسیح همان ها بوده است.
لیکن می بینیم که مسئلۀ عرفان در طول تاریخ مسیحیت دچار تحولات و تغییرات بسیاری گردیده و نهایتاً حتّی هدف اصلی عرفان گم گشته و تغییر یافته است. اگرچه زیبائیها و جذابیتهای خاص خود را هم داشته است.
سیر عرفان پس از مسیح
لذا مسیر عرفان را پس از حضرت مسیح از منظر “استیون فانینگ” دنبال می کنیم. ۸
فانینگ در کتاب “عارفان مسیحی” می گوید که انجیل یوحنا آشکارا حواریون را به پدر آسمانی منسوب می دارد چون آنها از حضرت مسیح فیض برده اند و او به آنها همانی را آموخت که از پدر آسمانی گرفته بود. پس آنها در پدر بودند. و جهت اثبات مطلبش به آیه ای از کتاب اعمال رسولان استناد می کند. باب ۲ آیۀ ۴ – ۲: “شنیدند که صدایش مانند باد از آسمان در می رسد، صوتی که تمامی درون خانه ای را که در آن جمع گشته بودند فرا گرفت، و چیزی بر آنان ظاهر شد که نظیر شعله های آتش بود، این شعله ها از هم جدا شدند و بر سر هریک فرود آمد. آنان از روح القدس پُر گشتند و زبانهایشان به زبان امت های دیگر گشوده گشت زیرا روح القدس بر زبان آنان جاری شد.” ۹
لذا می گوید که کلیسای مسیحی بر اساس مفهوم عرفان “پُر شدن از روح القدس” بنیان یافته است و آنان با مواهبی که از روح دریافته بودند همانند مسیح به میان مردم رفتند تا مانند او به شفای مریضان و پاک و طاهر نمودن نفوس و زنده کردن مردگان پردازند. همچنین او معتقد است که پُر شدن از روح القدس تنها به حواریون اختصاص نداشت. هرکس که مسیحی می شد دارای چنین قدرتی بود، و استناد می کند به مطالب کتاب “اعمال رسولان” در مورد واقعۀ عدم ایمان پولس در ابتدا و تغییر حالت او پس از ایمانش که به رؤیت حضرت مسیح نائل شد که یکبار او را به بیرون رفتن از اورشلیم هدایت نمودند تا غیر کلیمیان را تبلیغ کند و بار دیگر به او خبر می دهند تا وظایف خود را در رُم تداوم بخشد. ١۰
و شاهد از “اعمال رسولان” می آورد که پولس دست بر سر مسیحیانی می زند که از فیوضات روح القدس بی نصیب بودند و بدین وسیله به آنها فیض می بخشد تا قادر باشند به زبانها و نبوات تکلّم کنند و همچنین شاهد می آورد از رسالۀ اوّل بقرنتیان که پولس خود را آگاه بر سرّ الهی می داند. حتّی می گوید اعضای کلیسای منسوب به پولس به کمک روح القدس از خود کراماتی به نمایش می گذاشتند و بیان پولس را در رسالۀ اوّل بقرنتیان گواه می آورد. همچنین او اظهار نمود که کلیسا در او حیات خواهد یافت و همچنین به کورنتیان مسیحی گفت که عیسی مسیح به واقع در آنهاست. به گفتۀ فانینگ کلیسای مسیحی قرن اوّل شامل مجموعه ای از کسانی بود که فیوضات روح القدس را دریافته بودند و بانی کلیسا دارای نسبت نزدیک با خداوند بود که در غسل تعمید به نفثات روح القدس دست یافته بود و روح القدس را با حواریونش سهیم گشته و پس از او حواریونش این فیوضات را در جهت انجام معجزات و کرامات دارا شدند. این مطلب برای پطرس به شکل کشف و شهود و برای پولس بصورت تجلیات وارد برنفس او عیان گردید.۱۱
به گفتۀ فانینگ کلیسائی که مملو از عرفان صاحب کرامت باشد، بدیهی است که مدّعیان کشف و شهود و تجلیات الهی رو در روی هم قرار می گیرند، ولی پولس بر روی مرجعیت خاص خود پافشاری می نمود که این مرجعیت در واقع از مکاشفۀ او با نفس حضرت مسیح ناشی می شد تا جائی که اعضای کلیسای خود را انذار می کرد که به گزارشاتی از الهام یا کشف و شهودی که دیگران دعوی می کنند توجّهی نکنند. لذا عرفان در هیأت یک نظام خانقاهی و تشکیلاتی به بحران مرجعیّت و اقتدار گرائی منجر گردید که بسیاری از مشاجرات درونی کلیسای مسیحیت در سه قرن اوّل مربوط به همین معضلات بود. ۱۲
نمونه هائی از عارفان مسیحی و نحوۀ افکار و سلوک آنها
نخستین مسیحی که موفق به تعلیم امور عرفانی شد کلمنت اسکندرانی است که در سالهای ۱۵۰ تا ۲۱۶ می زیست. او کتب مقدّسه را به دلیل منشأ الهی آنها حرمت می کرد ولی معتقد بود که سالک به صرف تلاوت آنها نمی تواند به معرفت حقایق الهی دست پیدا کند و می گفت که حقایق الهی آشکارا به همگان تعلیم داده نمی شود بلکه باید ترجیحاً از نَظر عموم مخفی و مکنون بماند تا مبادا کسانی که قابلیت درک آن را ندارند دچار سوء تعبیر شوند. او معتقد بود که معرفت خداوند چون تجلی و الهام قدسی مستقیم و بدون واسطه از جانب خداوند می رسد و نماد بکار گرفتۀ او برای القاء این معرفت الهی” گل در حال شکفتن بود” و می گفت تنها از طریق تجلی مستقیم و بی واسطۀ خداوند می توان به او معرفت یافت. ۱۳
از آنجائی که خداوند را متعالی و لایُدرک می دانست، می گفت معرفت خدا فقط می تواند از جانب خدا در رسد مثل موهبت خاص الهی که فقط بر آنانی ارزان می شود که لیاقت درک آن را داشته باشند. که این معرفت عین مشابهت و مماثلت با خداوند است که با شبیه شدن به ظهور کلمۀ خداوند یعنی عیسی مسیح ممکن است. از نظر کلمنت هدف زندگی فرد مسیحی با طیّ راه راست و در عین حال عرفانی بدست می آید وی آن صراط مستقیم را معرفت خداوند می داند که از جانب او به کسانی مرحمت می شود که خود را با ترک امیال و آروزهای نفسانی لایق آن موهبت کرده اند که به مرتبۀ ملائکه برسند.۱۴
“اوریجن” که شاگرد کلمنت بود نزول روح القدس را یک موهبت می دانست که افراد انسانی در یافتن آن منفعل صِرف نیستند زیرا خداوند همواره حصّه ای از روی خود را مرحمت می فرماید تا آنانیکه قابل وی اند شریک او باشند. و در واقع روح القدس تنها بر آنانی نازل می گردد که یا لایق باشند و یا در کسب لیاقت انضباط پیشه گیرند: از طریق اعراض از دنیا و امور دنیوی، زهد. کفّ نفس، تحقیر جمیع امور ظاهری و مادی افراد می توانند به آن هدف برسند، لذا سلوک در چنین طریقی برای همگان واجب نمــــــــــــی شود زیرا تجربۀ معرفت خداوند بر نوع بشر به ندرت دست می دهد و نزد نفوس اندکی یافـــــت می شود . ۱۵
در کتاب “نردبان یا سُلّم” اثر یان کلیماکوس (قرن ۶ یا اوایل ۷) سی پله و مرحله ذکر میشود که هر پله به ازاء یک سال از زندگی حضرت مسیح است که درست قبل از قیام آن حضرت به رسالت عمومی خود است که این سی پله به انقطاع راهب از دنیا مربوط می شود و مراحلی نظیر ممارست در فضایل، مخالفت با امیال و خواهش های نفس و داشتن فضایل متعالی، وحدت با خدا را شامل می شود. بیست و هفت پله مربوط به آرامش و سکینه است که کسی که به آرامش رسیده باشد در مرکز اسرار قرار دارد. سی اُمین پله مربوط به ایمان و عشق و امید است که راهب را چهره به چهره با خدا روبرو می گرداند. ۱۶
“سیمون” متکلم (۱۲۰۲ – ۹۴۹) که از شاخص ترین و نافذترین عرفا در تاریخ کلیسای بیزانس قرون وسطی است گفته است “خدا هم دیده و هم شنیده می شود، مطبوع است برای حس چشائی، مطلوب است برای حسّ بویائی او محسوس است و معروف “او معتقد بود که کسانی که خداوند در باطنشان راه یافته است، از متون مقدس برتر رفته اند و دیگر احتیاج ندارند که کتابهای آسمانی را بخوانند چون چنین افرادی خود بنفسه کتاب مبین و خلاّق الهی برای دیگران شده اند.۱۷
سیمون می گوید: “در وجود خود به خالق هستی نگریستم و با او صحبت کردم و به او عشق ورزیدم و از او رزق یافتم، تنها به مکاشفه و لقاءالله حیات داشتم و خویش را باو متحد ساختم و به آسمانها پر گشودم این تنها چیزی است که به تنهائی می دانم و بس. ١٨
قدیس سرافیم از ساروف (۱۸۳۳ – ۱۷۵۹) تصمیم داشت تا حیاتی محدود در اعتزال داشته باشد. پس در خارج صومعه در میان جنگل کلبۀ کوچکی برای حالت انزوا برگزید، راهبان دیگر نزد او آمدند ولی نتوانستند مانند او مشقات را تحمل کنند حیات او شامل گذراندن صدها شبانه روز به شکل زانو زدن بر سطح یک صخرۀ بزرگ و اقامۀ مناجات بود. در مجاورت حیوانات وحشی زندگی می کرد و در حملۀ راهزنان از خود دفاع نمی کرد. ۱۹
یوآنس کاسیانوس یا ژان کاسین (حوالی ۴۳۵ – ۳۶۵) یکی از بزرگترین بانیان عرفان غربی است که راهب بود. در دو اثر بزرگ خود به نام مؤسّسات و اجتماعات، مقاصد و اهداف زهدگرائی را چنین مطرح می کند “هدف و مقصد زاهد، وحدت با خدا بود” بلکه نفس از همۀ لااُبالی گری های جسم خود چنان دست شوید که هر روزه به امور روحانی قیام کند و در نهایت، همۀ زندگی خود و همۀ امیال خود را به یک دعا و مناجات حقیقی بی پایان مبذّل سازد. “حسنۀ اوّل برای یک فرد مسیحی، تأمّل و مراقبه در امری بود که هر کسی حتّی در اعلی مراتب طریقت، لا اقل باید به آن دست یابد و آن وحدت است، به عبارت دیگر دیدن نفس خداوند است که به مدد خداوند مقدور می شود.” ۲۰
جولیان نورویچی (از ۱۳۴۲ تا بعد از ۱۴۱۶) در یکی از مشهورترین تصاویری که ساخته و پرداخته است می گوید که خداوند تمامی آنچه را که خلق کرده بود به وی نشان داده است و کلّ خلقت بقدری حقیر و ناچیز بود که ارزش بیشتر از یک فندق در دست نداشت. آنقدر حقیر بود که به آنی می توانست نابود شود و همچنین می گوید هنگامی که نکبت و ذلّت از ما برون شود، خداوند و نفس، هر دو وحدت خواهند یافت و خداوند و انسان بتمامه یکی خواهند شد. ۲۱
همچنین عرفائی هم بوده اند که اعتراف نموده اند که خداوند را نمی شود وصف نمود. از جمله آگوستین قدیس غالباً از تنزیه و وصف ناپذیری خدا یاد می کند و اینکه هرکسی نمی تواند به معرفت خدا برسد و می گوید” در نفس هیچ راهی برای معرفت به خدا تعبیه نشده است تنها این هست که بداند که خدا را نمی داند. ۲۲
دیگر می توان از یوهانس اکهارت (۸ / ۱۳۲۷ – ۱۲۶۰) نام برد که از بزرگترین نویسندگان فلسفی و کلامی و الهیاتی در عرفان محسوب می شود. اندیشۀ مرکزی و اصلی او مبنی بر آنست که وحدت نوع انسانی با خداوند ممکن الحصول است. وحدت کامل با خداوند که در مفاهیم افلاطونی آمده است دست یافتنی است. زیرا بارقۀ روح، امری الهی است و این نحو از وحدت می تواند از طریق نفس خویشتن و خالی شدن از تصورات اشتباه در بارۀ خداوند حاصل آید. فرد باید از کلیّۀ تصورات و ادراکات در بارۀ خداوند و نیز انتساب کل اسماء و صفات حتّی ادراکات به خداوند بریّ شود، حتّی نباید قائل شود که خدا هست.” زیرا وجود خداوند متعالی تر از هر شیء است و حضرتش ورای هــــــــــــر درک و معرفتی.” ۲۳
در انتهای کتاب خود فانینگ می گوید به سبب آنکه عارفان همواره در پی وحدت با خداوند هستند پیامی ثابت در تعالیمشان وجود دارد که آن متّحد شدن با خداوند است. لذا هرکسی می بایست بر جسم و نیازهای جسمانی خود غلبه کند، بطوریکه میل به زشتی نکند، مفاسد را خوار دارد و فضایل را گرامی شمرد ماسوی الله را بدور اندازد تا آنجا که دیگر به غیر از خدا باقی نماند. ۲۴
به نظر نگارنده مفاهیم روحانی و عرفانی همواره همراه مسیحیت بوده که اوج آن را در قرون اوّلیۀ مسیحیت ملاحظه نمودیم که این مفاهیم با مادی شدن کلیساها و قدرت یافتن اربابان کلیسا بتدریج تأثیر و نفوذش کاهش یافت. در بررسی انجام شده هم عارفانی دیده شدند که به شکل زاهدانه در کوهها به دنبال وحدت یافتن به خداوند بودند و یا در تجرد و انزوا می زیستند و هم نفوسی بودند که بفکر روحانی نمودن دیگران بودند یعنی مریدانی داشتند و همین ها اکثراً بانیان فرقه های مختلف و رهبانیت شدند و یا مسئولیت نظامات امور روحانی را به عهده داشتند مثل کشیش ها و پاپ.
با مطالعۀ کتاب عارفان مسیحی این عناصر در عرفان مسیحی به چشم می خورد: وحدت با حقّ، انزوا و زهد، تمسک به دیر و صومعه و خانقاه، زجر جسمانی خود، انحصار داشتن به گروهی خاص، و دست یافتن به کرامات، پُرشدن از روح القدس، وجود مرشد و مرید و یافتن مقامات روحانی بر حسب توانائیها.
عرفان در اسلام
در کتاب قرآن و همچنین در آثار ائمۀ اطهار بوضوح آیاتی را که حاکی از مضامین عرفان نظری و عملی است مشاهده می نمائیم.
توصیف قرآن از خداوند شامل دو جنبه می باشد یکی خداوند منیع “لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هواللطیف الخبیر” (سورۀ انعام، ۱۰۳) و دیگر خدای خالق و در تماس دائمی با جهان” بدیع السموات و الارض اَنّی یکون له ولد و لم تکن له صاحبه و خَلق کلّ شیء و هو بکلّ شیّ علیم. ذلکم الله ربُکم لا اله الاّ هو خالق کلّ شیء فاعبدوه و هو علی کلّ شیء وکیل” (سورّ انعام، ۱۰۲ – ۱۰۱). خدائی که به بندگانش نزدیک است صدایشان را می شنود و اجابت می کند (بقره، ۱۸۶) و یا در سورۀ فاطر (آیۀ ۱۰) اعمال و کلمات پاک و خالص به نزد او صعود می کند: که در واقع این خدای خالق شبیه همان مشیت اوّلیه در اعتقاد بهائی است یعنی واسطه ای که انسانها از طریق او آفریده می شوند و حــــــــــــــــــــــق، را پرستش می کنند.
آیۀ دیگر در قرآن که به مفهوم مشیت اوّلیه و ارتباط آن با خدا و مظاهر مقدّسه اشاره دارد آیۀ نور است “الله نور السموات و الارض مثل نوره. کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونه لاشرقیه و لاغربیه یکاد زیتها یضئُ ولو لَم تمسه نار نور علی نور، یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکلّ شیء علیم” (نور آیۀ ۳۵)
هرچند در خود قرآن کلمۀ مشیت استفاده نشده است ولی مترادفات آن در قرآن بسیار آمده و همچنین در احادیث اسلامی و تفسیر مفسرین این کلمه وارد شده است فی المثل از جمله صفات منسوب به خداوند در قرآن “ذی العرش” می باشد در سورۀ تکویر آیۀ ۲۰ که از جمله تفسیری که از آن شده آنرا به اراده و مشیت مربوط نموده است. در پرتوی از قرآن چنین آمده است: “در این احادیث آمده که (خداوند مشیت را به خود آفریده، آنگاه چیزهای دیگر را بوسیلۀ مشیت آفریده) و عنوان عرش اشاره به این مقام است. از این جهت فرمان ارادۀ ازلی و بروز علم و قدرت و فیض و جود در مرتبۀ آن عرش مشیت، از مبدأ صــــادر می شود و دیگر انوار قاهرۀ وجود در پیشگاه جلال آن که مرتبه ای است از جلال الهی خاضعند و از آن کسب علم و قدرت می نمایند.” ۲۵
همچنین در کتاب نهج البلاغه آیات بسیاری در مورد شناخت حقّ و پیامبر و اوصاف پروردگار آمده است. بهترین نمونۀ معرف عرفان عملی در قرآن کتاب “اوصاف الاشراف” اثر خواجه نصیرالدین محمّد طوسی است که حکیم و فیلسوف و متکلم قرن هفتم می باشد که درک عرفانی او کاملاً متفاوت از ســایر عرفا بوده است و حتّی از حلاّج و بایزید نسبت به ادّعای “اناالحقّ” و “سبحانی ما اعظم شأنی” آنها دفاع نموده است.
در این کتاب (اوصاف الاشراف) با استناد به آیات قرآنی لوازم سیر سالکان را ۶ دانسته است. سیر سالک را در ۶ باب اینگونه بیان نموده است: “اوّل : هدایت حرکت و آنچه ازو چاره نباشد تا حرکت میسر گردد که آن بمنزلۀ زاد و راحله است در حرکت ظاهر. دوم: ازالۀ عوایق و قطع موانع که او را از حرکت و سلوک باز دارند. سوم: حرکتی که بواسطۀ آن از مبدأ به مقصد رسند و آن سیر و سلوک باشد و احوال سالک در آن حال. چهارم: حالهائی که در اثنای سیر و سلوک از مبدأ حرکت تا وصول به مقصد بر او گذرد. پنجم: حالهائی که بعد از سلوک اهل وصول را سانح می شود و ششم: نهایت حرکت و عدم او و انقطاع سلوک که آنرا در این موضع فنای در توحید خوانند.” ۲۶
و برای هر باب خصوصیاتی قائل است که همۀ آنها را با استناد به قرآن بیان می دارد که در واقع همۀ آنها اوصاف و شرایط سلوک است از جمله: ایمان، ثبات نیت، صدق، انابت و اخلاص در باب اوّل. توبه، زهد، فقر، ریاضت، محاسبت و مراقبت و تقوی در باب دوم. خلوت تفکّر، خوف، رجاء، صبر و شکر در باب سوم. ارادت، شوق، محبّت، معرفت، یقین و سکون در باب چهارم. توکّل، رضا، تسلیم، توحید، اتّحاد و وحدت در باب پنجم و فنا را در باب ششم ذکر می کند. ۲۷
اصطلاح عارف در قرن سوم هـ . ق معمول بود بطوری که بایزید بسطامی به جای صوفی، “عارف” بکار برده است. عارف همیشه سعی دارد با کشف و شهود و اشراق به حقایق برسد و به علوم ظاهر و باطن دست یابد.۲۸