هوالعلیّ الاعلی
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود (حافظ)
مکتوب آن جناب بر مکمن فنا واصل و بر مخزن تسلیم و رضا وارد و آنچه مسطور شد، منظور گشت و هر چه مذکور آمد، صحیح و درست. و لکن مُحبّان کوی محبوب و مُحرمان حریم مقصود، از بلا پروا ندارند و از قضا، احتراز نجویند. از بحر تسلیم، مرزوقند و از نهر تسنیم، مشروب. رضای دوست را به دو جهان ندهند و قضای محبوب را به فضای لامَکان تبدیل ننمایند.
زهر بلیّات را چون آب حیات بنوشند و سمّ کشنده را چون شهد روح بخشنده، لاجُرعه بیاشامند. و در صحراهای بی آبِ مهلک، به یاد دوست، موّاجند و در بادیه های مُتلِف، به جان فشانی، چالاک.
دست از جان برداشته اند و عزم جانان نموده اند. چشم از عالم بر بسته اند و به جمال دوست گشوده اند. جز محبوب، مقصودی ندارند و جز وصال، کمالی نجویند. به پَر توکّل پرواز نمایند و به جناح توسّل طیران کنند. نزدشان شمشیر خونریز از حریر بهشتی محبوب تر است و تیرِ تیز از شیر اُمّ، مقبول تر.
زنده دل باید در این ره صد هزار
تا کند در هر دمی صد جان نثار
دست قاتل را باید بوسید و رقص کنان آهنگ کوی دوست نمود. چه نیکوست این ساعت و چه ملیح است این وقت که روح معنوی سر جان افشانی دارد و هیکل وفا، عزم معارج فنا نموده. گردن برافراختیم و تیغ بی دریغ یار را به تمام اشتیاق، مشتاقیم. سینه را سپر نمودیم و تیر قضا را به جان محتاجیم. از نام، بیزاریم و از هر چه غیر اوست، در کنار.
فرار اختیار نکنیم و به دفع اغیار نپردازیم. به دعا، بلا را طالبیم تا در هواهای قدسِ روح پرواز کنیم و در سایه های شجر اُنس، آشیان سازیم و به مُنتهی’ مقاماتِ حُبّ، منتهی گردیم.
از خَمرهای خوش وصال بنوشیم و البته این دولت بی زوال را از دست ندهیم و این نعمت بی مثال را از کف نگذاریم. و اگر در تراب مستور شویم ، از جَیبِ رحمت رَبُّ الاَرباب سر بر آریم.
این اصحاب را بلا فنا نکند و این سفر را قدم طی ننماید و این وَجه را پرده، حجاب نشود. بلی این معلوم است که با این همه دشمن داخل و خارج که عَلَم اختلاف برافراخته اند و به کمال جدّ در دفع این فقرا کمر بسته اند، البته به قانون عقل باید احتراز نمود و از این ارض بلکه از روی زمین فرار اختیار کرد و لیکن به عنایت الهی و تائید غیب نامتناهی، چون شمس، مُشرقیم و چون قمر، لائح. بر مَسند سکون، ساکنیم و بر بساط صبر، جالس.
ماهی معنوی از خرابی کشتی چه پروا دارد و روح قدسی از تباهی تن ظاهری چه اندیشه نماید. بل تن این را زندان است و کشتی آن را سجن. نغمۀ بلبل را بلبل داند و لحن آشنا را آشنا شناسد.
باری ایّام قبل را ناظر باشید که به خاتم انبیاء و مبدأ اصفیا چه نازل شده تا چون روح، خفیف شوی و چون نَفَس از قفس تن بر آئی. در نهایت احاطۀ اعداء و شدّت ابتلا، طایر قدسی نازل شده و این آیه آورد “وَ اِن کانَ کَبُرَ عَلَیکَ اِعراضُهُم فَاِنِ استَطَعتَ اَن تَبتَغی نَفَقاً فِی الاَرضُ اَو سُُلّماً فِی السّّماء”. هزار چشم باید تا خون گرید و صد هزار جان باید تا ناله از دل برآرد.
و همچنین در جای دیگر می فرماید ” وَ اِذ یَمکُرُ بِکَ الّذینَ کَفَروا لِیُثبتِوکَ اَو یُقتِلوکَ اَو یُخرِجوک وَ یَمکُرُونَ وَ یَمکُرُاللهُ وَ اللهُ خَیرُ الماکِرینَ”. در این آیۀ شریفه که از مبدأ اُلوهیّه نازل شده، بسیار ملاحظه فرمائید تا بر اسرار غیبیّه واقف شوید.
اگر چشم بصیرت ناس، باز بود همین جلوس این عبد در ظاهر همه را کافی بود که با همۀ این اعداء و موارد بلا چون شمع، روشنیم و چون شاهد عشق، در انجمن. ستر و حجاب را سوختیم و چون نار عشق برافروختیم و لیکن چه فایده که جمیع عُیون، محجوب است و همه گوش ها، مسدود. در وادی غفلت سیر می نمایند و در بادیه ضلالت مشی می کنند هُم بَریئونَ عَمّا اَعمَلُ وَ اَنَا بَرئٌ عَمّا یَعمَلوُن.
معلوم آن جناب باشد که یکی از معتکفین آن ارض که مشغول به زُخرُف دنیا است و از جام رحمت، نصیبش نه، و از کأس عدل و انصاف بهره اش نه و در لحظه ای این بنده را ندیده و در مجمعی مجتمع نشده و ساعتی مؤانست نجسته، قلم ظلم را برداشته و به خون مظلومان رقم کشیده.
فَطوغاً لِقاضٍ اَتی’ فِی حُکمِهِ عَجَباً
اَفتی’ بِسَفکِ دَمی فیِ الحِلِّ وَ الحَرَمِ
و بعضی حرفهای بی معنی هم به جمعی گفته و در همین روزها به شخص معروف، بعضی مقالات از ظنونات خود بیان نموده و آن شخص این دو روزه به طهران رفته با دفتری حکایت و کتابی روایت.
آنچه در دل دارد از مکر و رموز
پیش حق پیدا و رسوا همچو روز
همۀ این مطالب معلوم و واضح است و بنای آن هم مکشوف و محقّق. از این بنده اگر کتمان کنند از حضور لا یَغرُبُ عَن عِلمِهِ مِن شَیءِ چگونه مستور ماند و ندانستم که آخر به کدام شرع، متمسّکند و به چه حجّت مستدلّ. این بنده که مدتی است بالمَرّه عُزلت جسته ام و خلوت گزیده ام. در از آشنا و بیگانه بسته ام و تنها نشسته ام. این حسد از چه احداث شد و این بغضاء از کجا هویدا گشت و معلوم نیست که به آخر خیر برسند و کام دل حاصل نمایند. اگر چه ایشان به هوی’ سالکند این فقیر به خیط تُقی’ متمسّک و انشاءالله به نور هُدی’ مُهتدی.
کدورتی از ایشان ندارم و غلّ در دل نگرفته ام به خدا واگذاشتم و به عُروۀ عدل، تشبّث جسته ام. بعد از حصول مقاصد ایشان، شاید از حمیم جحیم، مشروب شوند. از نار غضب الهی مرزوق. زیرا که حاکم مقتدر در میان است و از ظلم، البتّه نمی گذرد.
آخر باید یک مجلس ملاقات نماید و بر امور مطّلع شود تا بر ایشان مبرهن گردد آن وقت حکم جاری کند قضی’ و امضی’. دست ظنون ایشان کوتاه است و شجر عنایت الهی به غایت بلند. تا زمان آن نرسد، هیچ نفسی را بر ما قدرتی نیست و چون وقت آمد به جان مشتاقیم و طالب. نه تقدیم یابد و نه تأخیر. اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون. اِن یَنصُرُکُم اللهُ فَلا غالِبَ لَکُم وَ اِن یَخذُُلکُم فَمَن ذا الّذی یَنصُرُکُم مِن بَعدِهِ اِلی آخر. وَ السّلامُ عَلی مَن اتّبِعَ الهُدی.
مأخذ: دریای دانش، مجموعه الواح حضرت بهاءالله، صص 147-154