اصول اعتقادی دیانت بهائی

الوهیت و عبودیت

برگرفته از سخنرانی دکتر نادر سعیدی
لیبریا – اسپانیا 2014

قسمت اول:

هیچ مقوله ای و هیچ واژه ای بیش از این دو واژه یعنی الوهیت و عبودیت برای ما یک مفهوم کلی از آثار حضرت باب را به دست نمی دهد. عصاره و جوهر جهان بینی حضرت باب در این دو کلمه یعنی الوهیت و عبودیت خلاصه می شود یعنی جهان بینی کلی ایشان، چکیده و اصل و غایت تمام مطالبی که حضرت باب در آثار خود نازل فرمودند.
اینکه حضرت باب در آثار خود چه مطالبی را مطرح کرده اند یکی از مطالبی است که متاسفانه مورد غفلت قرار گرفته است. نه تنها توسط بابیان، نه تنها توسط جامعه بهائی، همچنین توسط محققین گوناگون که در مورد خاور میانه یا دیانت بحث می کنند اینکه پیام حضرت باب چه بوده است خیلی خیلی به ندرت مورد بررسی قرار گرفته است.
در داخل جامعه بهائی تنها بحثی که معمولا شده است از جهان بینی حضرت باب این است که ایشان بشارت داده اند به حضرت بهاء الله. البته این درست است اما اینکه چگونه حضرت باب آماده کردند بشریت را برای ظهور حضرت بهاء الله، فقط از این طریق نبوده است که بفرمایند یکی بعد از من می آید به نام من یظهره الله. این جزیی از آن بوده اما مهمتر این بوده است که حضرت باب، یک پیامی آورده اند یک فرهنگی آورده اند که آن فرهنگ بود که جامعه را آماده کرد برای ظهور حضرت بهاء الله. ما باید دقت کنیم که آن فرهنگ چه بوده است آن جهان بینی که در آثار حضرت باب مطرح می شود چه بوده است. این یکی از مطالبی است که خیلی کم به آن توجه شده است.


قسمت دوم:

با اینکه به آثار حضرت باب توجه دقیقی نشده است با این حال بعضی هم که مطالعاتی کرده اند و حرف هایی زده اند مثل خیلی از مستشرقین اینها یک نکته ای که در آن مشترک هستند این اندیشه است که فکر می کنند آثار حضرت باب خیلی مطالبش پراکنده است و مطلب بخصوصی به صورت منسجم ندارد که بخواهد بحث شود. هر لوحی مطالب پراکنده از این مطلب به آن مطلب و نظم و وحدت و جامعیتی که یک موضوع بخصوص بخواهد مطرح شود نیست.
مثلا در مورد تفسیر سوره یوسف که اولین اثر حضرت اعلی هست بعد از اظهار امر ایشان، نویسندگان گوناگون از ادوارد براون تا دنیس مکیون همه گفته اند که حضرت اعلی در این تفسیر اصلا قصه حضرت یوسف را تفسیر نمی کنند. کاری به قصه یوسف ندارند. بلکه فقط جملات مختلف عارفانه در مورد عشق ایشان به خدا و مقام خودشان به صورت پراکنده بیان می فرمایند ولی تفسیری از قصه یوسف نیست.
همینطور بسیاری از افراد در مورد آثار گوناگون حضرت اعلی طوری صحبت کرده اند که گویا فرضشان این است که آثار حضرت اعلی هیچگونه نظم و وحدت و انسجامی که یک جهان بینی بخصوصی باید داشته باشد را ندارد.
بحثی که امروز دارم این است که موضوع کاملا عکس این است. در حقیقت چیزی که در آثار حضرت اعلی به طور خارق العاده ای خودش را نمودار می کند این است که چقدر هر مطلبی که حضرت اعلی بیان می فرمایند در هر مرحله ای از آثارشان، در این هفت سالی که آثار گوناگون از ایشان در دسترس هست همه آثار حضرت اعلی یک مفهوم را بیان می کنند همه به شکل های مختلفه و گوناگون یک اصل واحد و یک جهان بینی واحد هستند. آثار حضرت باب بالعکس تصور آن افراد به صورتی عجیب دارای وحدت درونی و انسجام درونی است که یک مفهوم واحد به هزار شکل مختلف خودش را ظاهر می کند. برای اینکه این مفهوم واحد و هدف اصلی آثار حضرت باب را بررسی کنیم در مورد عبودیت و الوهیت صحبت می کنم.


قسمت سوم:

برای واضح شدن مطلب چند موضوع را مطرح می کنم در ظاهر به نظر می آید این موضوعات به یکدیگر هیچ ارتباطی ندارند اما از نظر حضرت اعلی این موضوعات همه یکی هستند و همه را حضرت اعلی از طریق مفهوم عبودیت و الوهیت توضیح می دهند و همه موضوعی واحد هستند.
می دانید که حضرت اعلی خیلی تاکید کرده اند که آثارشان بر چه سبک و شأنی نوشته شده است. معمولا از چهار شأن صحبت می کنند. می فرمایند نوشته های آسمانی معمولا چهار شأن دارد و در ظهور ایشان پنج شأن می شود چون ایشان آثار را به فارسی هم نازل فرموده اند. بنابراین علاوه بر فارسی که خود یک شأن می شود چون در اسلام سابقه ندارد، شأن آیات هست، مناجات هست، تفسیر هست و بحث های فلسفی، استدلالی است. اینها چهار شأن عمده است. جلسات را معمولا با شأن مناجات شروع می کنیم. مناجات آن است که ما سخن می گوییم با خداوند و به این عنوان که ما عبودیت داریم، مسائلی را مطرح می کنیم. آیات عکس این است یعنی خداوند می گوید مثلا اینکه من خدا هستم و … در آیات خدا به صورت مستقیم صحبت می کند. آیات شأن الوهیت است، شأن عبودیت نیست. اینها شئون مختلف آثار در امر است. آثار حضرت باب به اینصورت تقسیم بندی شده است. تقسیم بندی کلمة الله است. این موضوع که آثار به کدام یک از این شأن ها تعلق دارد، خیلی خیلی خیلی اهمیت دارد. یعنی کمتر موضوعی است در آثار حضرت اعلی که اینقدر در مورد آن تاکید و تکرار شود به هزاران شکل مختلفه در آثار گوناگون.


قسمت چهارم:

این را عرض کنم شما می دانید که حضرت اعلی خیلی اثر دارند یعنی مقدار آثار حضرت اعلی از نظر حجم تقریبا همان مقداری هست که حضرت بهاء الله آثار نازل فرموده اند. منتها حضرت بهاء الله چهل سال نازل فرموده اند آثار خود را و حضرت اعلی طی شش یا هفت سال و با وجود اینکه اکثر ایام در زندان های آذربایجان تشریف داشته اند ولی حجم آثار حضرت اعلی عجیب است مثل اینکه ایشان در بیست و چهار ساعت کار دیگری جز نزول آیات و الواح انجام نمی داده اند.
مسئله شئون آیات، یعنی تقسیم بندی آثار و الواح حضرت باب، این یکی از مهمترین بحث های حضرت اعلی است. برای اینکه ما اینها را بفهمیم باید مفهوم الوهیت و عبودیت را بفهمیم. در اصل همه اینها بحث الوهیت و عبودیت است.
مفهوم نقطه یا مفهوم مظهر امر الهی، مظهریت در امر بهائی و یا پیامبر و رسول و نبی در ادیان دیگر چیست؟ ظاهرا مفهوم نقطه و شئون آیات دو بحث متفاوت هستند ولی از نظر حضرت اعلی یکی هستند و می شود مفهوم الوهیت و عبودیت.
کلمه باب، ما حضرت اعلی را به لقب باب می شناسیم. این کلمه باب یک کلمه دلبخواهی نیست. هزار تا معنی دارد و معنی مرکزی دارد در آثار حضرت اعلی. مفهوم بابیت و باب درست همان مفهوم نقطه است و درست همان مفهوم شئون آیات هست که باز همان الوهیت و عبودیت است.
مساله جبر و اختیار، در ظاهر ممکن است بگویید این چه ربطی دارد به مساله تقسیم بندی آثار و الواح. ظاهرا هیچ ارتباطی دیده نمی شود یا جبر و اختیار چه ربطی دارد به مفهوم باب. ولی همه اینها یکی هستند.
مساله اخلاق و فلسفه آن، یعنی در آثار حضرت اعلی یک مفهوم خیلی وسیعی به نام فلسفه اخلاق هست بر اساس چه میزانی ما باید تشخیص بدهیم چه کاری خوب است و چه کاری بد است. کار اخلاقی چیست؟ و ملاک اخلاقی بودن یک کار چیست؟


قسمت پنجم:

مساله شناسایی، نظریه شناسایی و اینکه آیا شناسایی ما از واقعیت های روحانی درجات مختلف دارد و یا یکی است؟ یعنی آیا بعضی درست می گویند و بعضی غلط می گویند؟ آیا باید شکیبایی و مدارا داشته باشیم ؟ آیا باید وحدت در کثرت داشته باشیم و نظریات مختلف را بپذیریم؟ یا اینکه یک نظریه درست است و بقیه نظرات دیگر غلط است؟ این خود یک مساله عمده فقه المعرفت است که تاثیر عمده اجتماعی هم دارد. این مسائل از نظر حضرت اعلی بحث الوهیت و عبودیت است.
بحث سلسله مراتب شناسایی و عرفان و درجات مختلفه عرفان و اینکه آیا یک نوع طرز فکر و برداشت تنها برداشت صحیح است؟ یا همه برداشت ها ارزش مساوی دارند؟ و یا چیز دیگری؟
اینها همه بحث های مختلفی هستند که من دارم مثال می زنم. ظاهرا این موضوع ها هیچ ربطی به هم ندارند. اگر آثار حضرت اعلی را مطالعه کنید همه این بحث ها تکرار می شوند به اشکال مختلفه.
مراتب هفتگانه خلقت که خیلی حضرت اعلی در این مورد بحث می کنند همه بحث الوهیت و عبودیت است و خیلی مسائل دیگر و اینکه حقیقت دین چیست؟ چون دین حداقل در اسلام از طریق دو تا شهادت مطرح میشود یکی شهادت داده می شود به اینکه خداوند وجود دارد یک خدای واحد هست. لا اله الا الله و یکی شهادت به اینکه پیامبر یعنی حضرت محمد بنده خدا و رسول خدا هستند. اشهد ان محمد عبده و رسوله. عبده مفهوم عبودیت است اینجا. اینکه مفهوم شهادتین، این دو شهادت که اصل دین را در اسلام تشکیل می دهد این چیه؟ معنیش چی هست؟ حقیقتش چیست؟ خیلی در آثار حضرت اعلی بحث شده است.
این مثال هایی که زدم برای این بود که بحث های مختلفی که ظاهرا هیچ ربطی به هم ندارند، اما از نظر حضرت اعلی همه حل می شوند به عنوان اینکه همه جلوه های گوناگونی هستند از یک جهانبینی واحدی که تعریف می شود بر اساس مفهوم الوهیت و عبودیت. برای فهم این موضعات باید به زبان آثار حضرت اعلی توجه کرد.


قسمت ششم:

من شروع می کنم با بیانی از حضرت باب در بیان فارسی. در این باب به خصوص و این جالب است که هر فصلی، هر واحدی، هر بخشی از بیان فارسی هم یک باب هست. لغت باب برای حضرت باب خیلی اهمیت دارد.
در یکی از باب های بیان فارسی، عنوانش این است: “فی ان للنقطة مقامین” در اینکه نقطه دارای دو مقام است و بعد حضرت اعلی این را می فرمایند که یکی از دشوارترین بحث های حضرت اعلی هست. ولی عصاره همه آثار ایشان است.
“فی ان للنقطة مقامین مقام ینطق عن الله” مظهر امر دو مقام دارد که یک مقامش این است که دارد از طرف خداوند صحبت می کند، تکلم می کند از طرف خدا یعنی می گوید من خدا هستم. ” و مقام ینطق عمّا دون الله” و مقام دیگرش مقامی است که تکلم می کند، صحبت می کند از آنچه که غیر خداست که این مقام عبودیت است. ” ذلک” منظور دومی است حضرت اعلی معمولا می فرمایند او، آن، ذلک باید دقت کرد تا منظور را فهمید که این ذلک در جملات به چه راجع است. می فرمایند “ذلک مقام عبودیته لذلک المقام الذی به یعبد الله باللیل و النهار و یسبح له بالغدو و الآصال” این در اول این فصل از کتاب بیان فارسی هست. ( باب اول از واحد چهارم کتاب بیان فارسی ). می دانید که اوایل باب ها همه به عربی هست و بعد توضیحات آن به فارسی هست.
پس در اینجا حضرت اعلی فرمودند که نقطه ( مظهر الهی ) دارای دو مقام هست یک مقام، مقام الوهیتش است که دارد از جانب خدا صحبت می کند و مقام دیگرش مقام عبودیت هست برای آن جنبه الوهیت که از طریق آن جنبه الوهیتش است که عبادت خدا امکان پذیر است.
حالا بعد شروع می کنند این قسمت را توضیح دادن که من چند خط آن را با شما در میان می گذارم.


قسمت هفتم:

حضرت باب می فرمایند:
” ملخص این باب آنکه {خلاصه این باب این است که } خداوند از برای شمس حقیقت { از برای نقطه یا مظهر امر } دو مقام خلق فرموده یکی مقام غیب ذات او که مظهر الوهیـت است که آنچه آیات نازل می فرماید از قِبَل او می کند. “
همه آیات انعکاس این جنبه نقطه است یعنی جنبه الوهیت نقطه است.
پس یک نکته ای الان به صورت عجیب و غریبی از همین واضح می شود که در آثار حضرت اعلی خیلی بحث شده که آنچه در طول تاریخ بشر، به عنوان کلام آسمانی تلقی شده که خدا دارد صحبت می کند، مثلا قرآن شأن آیات است یعنی خدا دارد خودش صحبت می کند از جانب خودش. نمی گوید تو خدایی هستی که… می گوید من خدا هستم و ای خلق این کار ها را انجام بده و …
حضرت اعلی بیان می فرمایند که همه آیات از این جنبه حقیقت مظهر امر یا نقطه که مقام الوهیت و مظهر الوهیت است از آن جنبه می آید.
یعنی هیچکدام از این چیزهایی که ما می گوییم آیات خدا هست یا کلام الله هست هیچکدام کلام خدا به معنی ذات غیب منیع لایدرک نیست. همه صحبت هایی است که از این جنبه مظهر امر ناشی می شود.
خود این مساله یک نکته تکان دهنده است که اصلا تمام افکاری که در گذشته در ارتباط با دیانت و مظهریت و پیامبری و … بوده را دگرگون می کند. حضرت اعلی در آثار خودشان این را توضیح می دهند که خداوند به عنوان ذات غیب منیع لایدرک که تکلم نمی کند. تکلم کردن، حرف زدن و سخن گفتن اینها یک چیز مخلوق است. اصلا زبان یک چیز مخلوق است. زبان چیزی است که انسان ها مطرح می کنند وسیله ارتباطشان است. مثلا زبان عربی یک زبان است بین زبان های مختلف. خود آدم ها مخلوق خدا هستند.
این است که تصور اینکه خدا موجودی است که مانند آدم ها حرف می زند، تکلم می کند و به یک زبان بخصوصی تکلم می کند، که تکلم کردن هم خودش به معنی تحول و حرکت و تغییر و … است. می فرمایند اینها کفر محض است، شرک محض است. می فرمایند خدا به عنوان ذات غیب منیع لایدرک نه تکلم می کند، نه صحبت می کند. در مورد او نه عربی مطرح است، نه فارسی مطرح است نه انگلیسی و نه اسپانیولی هیچکدام از اینها مطرح نیست.
پس آنچه که ما می گوییم کلام الله هست چیست؟ آن کلام تجلی الهی در این دنیاست که آن می شود جنبه الوهیت نقطه. این کلام، کلام خدا نیست بلکه کلام تجلی خدا در این دنیاست که مقام الوهیت پیامبر است. مثلا کتاب قرآن، کتاب اقدس یا تمام آیات، همه آیات که شما تصور کنید از نظر حضرت اعلی از دل مظهر امر سرچشمه می گیرد از جنبه الوهیت مظهر امر. مال خدا نیست خدا غیب منیع لایدرک است بالاتر از این است که بیاید در سطح خلق و بشود یکی مانند من و شما و حرف بزند و صحبت بکند، بحث بکند و …
حضرت باب چقدر انقلابی بوده اند کاملا یک جهان بینی جدیدی به وجود آوردند در هر موردی. بعضی از این مسائلی که حضرت اعلی مطرح کرده اند آنقدر رادیکال و از ریشه متفاوت هست با آنچه در سنت های گوناگون بوده که در خود جامعه بهائی هم اکثرا ما با اینها آشنا نیستیم. همین مطلب احتمالا برای اکثر افراد دفعه اول است که شنیده می شود و شگفت آور و شاید تعجب انگیز باشد ولی از نظر حضرت اعلی همه اینها مرتبط است به یک جنبه به خصوص مظهر امر.


قسمت هشتم:

حضرت باب می فرمایند “خداوند از برای شمس حقیقت دو مقام خلق فرموده یکی مقام غیب ذات او که مظهر الوهیـت است” خود خدا نیست بلکه تجلی خدا در اوست آن جنبه ای که تجلی الوهیت در مظهر الهی است و این جنبۀ مظهر امر است که منشأ آیات هست. آیات از فواد پیامبر می آید. می خواهد حضرت محمد باشد یا حضرت باب یا حضرت بهاء الله یا حضرت موسی یا حضرت مسیح یا حضرت زرتشت.
” که آنچه آیات نازل می فرماید از قبل او می کند … و دون این آیت که در او است خلق او است ” یعنی جنبه عبودیت مظهر الهی، یعنی غیر از جنبه الوهیت یک جنبه عبودیت هم دارد ” و دون این آیت که در او است خلق او است ” که این جنبه دومی خلق جنبه اولی است. یعنی جنبه اولی خالق جنبه دومی است.
تا اینجا در مورد مقام نقطه صحبت کردند مقام هر پیامبری به عنوان نقطه دو جنبه دارد یک جنبه الوهیت دارد و یک جنبه عبودیت و مساله مهم این است که اینها هیچکدام هیچ ربطی به خدا ندارند. خدا غیب منیع لایدرک است نه صفت دارد، نه ما می توانیم بشناسیمش، نه می توانیم توصیفش کنیم، نه رحمان است، نه رحیم است، نه عالم است، نه قادر است. هیچکدام از این صفت هایی که در مورد خدا می گوییم در مورد ذات غیب منیع لایدرک صدق نمی کند. از نظر حضرت اعلی که هزار بار آن را تاکید می فرمایند همه این مفاهیم، مفاهیمی است که در عالم خلق مطرح هستند. جزء زبان هستند. زبان هم یک چیز مخلوق است اینها اندیشه ها و مفاهیمی هستند که در عالم خلق مطرح هستند. این است که چگونه می شود اینها توصیف و حقیقت خدا باشند؟ این است که هیچ ربطی به خدا ندارند. اینها خصوصیاتی هستند که مطرح می شوند و صفاتی هستند از تجلی خدا در این دنیا. نه خود خدا بلکه تجلی خدا در این دنیا. اوج تجلی خدا در این دنیا به شکل حقیقت پیامبر در می آید که می شود مقام نقطه.
پس نقطه یک جنبه الوهیت دارد و یک جنبه عبودیت. حالا جالب این است که بعد از اینکه به طور مفصل چند صفحه این را بحث می فرمایند یک نکته خیلی عمده دیگری را مطرح می کنند.


قسمت نهم:

حضرت باب می فرمایند:
” و همین قسم که از برای او دو آیت است، آیه حق و آیه خلق که به آیت خلق عبادت می کند خداوند را و سجده از برای او می کند، همین قسم هر شیئی به آیت خلقیت عبادت می کند محبوب خود را، ولی نرسیده و نمی رسد الا به آیتی که عن الله در او است، که مدّل بر او است”
( باب اول از واحد چهارم بیان فارسی )
خوب دقت کنید می فرمایند ” و همین قسم که از برای او ” یعنی از برای نقطه ” دو آیت است، آیه حق و آیه خلق” همان طور که نقطه دو آیه دارد دو جنبه دارد جنبه حق و جنبه خلق، الوهیت و عبودیت ” که به آیت خلق عبادت می کند خداوند را و سجده از برای او می کند” جنبه عبودیت است که دارد عبادت و سجده خدا می کند “همین قسم هر شیئی به آیت خلقیت عبادت می کند محبوب خود را ” قبلش هم توضیح می فرمایند ” و در کینونیت هر شیئی آیتی عن الله بوده و هست ” می فرمایند فقط نقطه نیست که دو جنبه دارد الوهیت و عبودیت. می فرمایند همه چیز این دو جنبه را دارد. یک نشانه ای از خدا و یک نشانه ای از مخلوقیت در همه چیز هست در همه اشیاء هست و همه اشیاء هم وقتی دارند خدا را سجده می کنند، عبادت می کنند، از طریق جنبه عبودیت دارند عبادت می کنند.
و اینطور می فرمایند ” همین قسم هر شیئی به آیت خلقیت عبادت می کند محبوب خود را، ولی نرسیده و نمی رسد الا به آیتی که عن الله در او است، که مدّلِ بر او است”
یعنی اوج عبادتی که انسان ها می توانند بکنند برمی گردد به آن جنبه الوهیتی که در خود آدم ها هست به آن آیتی که از خدا در خود این آدم هست. به خدا نمی رسد ربطی به او ندارد. اوج عبادتی که ما می توانیم بکنیم، اوج شناسایی که ما می توانیم بکنیم، حتی به خود مقام مظهریت و حقیقت نقطه هم نمی رسد. اوج آن اینست که ما از طریق مقام عبودیتمان ارتباط بر قرار کنیم با جنبه الوهیتی که در خود ما هست. یعنی تجلی از خدا که در وجود خود ما هست. این اوج عبادت ماست. دعای ما مناجات ما اوج عرفان ما بر می گردد به رسیدن به حقیقت وجود خود ما که تجلی خداست. یعنی خود ما مثل مظهر امر، مثل نقطه که ترکیبی است از الوهیت و عبودیت، هر شیئی ترکیبی است از الوهیت و عبودیت.
و آنوقت عبادت و اینها به این معنی است که جنبه عبودیت توجه پیدا می کند و ارتباط برقرار می کند و می خواهد برسد به جنبه الوهیت آن شیئی.
حقیقتش را بخواهید این عصاره همه بحث های حضرت اعلی است و هیچ بحثی نیست در آثار حضرت اعلی که به شکلی بیانگر همین مطلب نباشد.


قسمت دهم:

برای درک این مطلب به نکته ای کلی اشاره می کنم و بعد چند شاهد می آورم از آثار حضرت اعلی که همین مفهوم می شود حل همه بحث های مختلفی که در ارتباط مسائل فلسفی و متافیزیک وجود دارد و چند موردش را مثال زدم.
ببینید چرا حضرت اعلی این بحث ها را می فرمایند؟ و این بحث ها مرتب تکرار می شود در آثار حضرت اعلی. علت این مساله این است که در تمام آثار، حضرت اعلی می خواهند یک فرهنگ جدیدی به وجود بیاورند، یک فرهنگ نوینی. خصوصیت این فرهنگ نوین این است که حضرت رب اعلی می خواهند یک هوشیاری جدیدی در دنیا به وجود بیاید که آدم ها در ارتباط با خودشان و در ارتباط با دیگران، حتی در ارتباط با اشیاء و طبیعت هم به حقیقت اشیاء نگاه کنند، به حقیقت خودشون نگاه کنند، به حقیقت دیگران به حقیقت توجه کنند.
[ توضیحی بر بیان جناب سعیدی: منظور این است که به جنبه الوهیت توجه کنند و این جنبه الوهیت در مظاهر الهیه وجود دارد، در هر انسانی وجود دارد و در هر شیئی نیز وجود دارد مهم آن است که ما به آن جنبه توجه کنیم و آن را تشخیص دهیم و بشناسیم (کشف تجلی الهی در مظاهر الهی را ایمان و کشف تجلی الهی در خود را خودشناسی می گوییم. ) – حضرت عبدالبهاء می فرمایند: “مقصود اين است که انسان تا حقّ را نشناسد از شناسائی خود نيز محرومست زيرا بايد اوّل انسان نور آفتاب را ادراک نمايد و نور خويش را نيز مشاهده کند زيرا بی‌نور هيچ چيز مشاهده نشود” مائده آسمانی جلد 2 ص 57 – بهائیان هنگامی که یکدیگر را ملاقات می کنند می گویند الله ابهی این می تواند رمزی از این مطلب باشد که من تجلی الهی را در شمای مخاطب تشخیص دادم و به الوهیت درون شما توجه می کنم.]


قسمت یازدهم:

اگر فرصت باشد من درباره سلسله مراتب عرفان در آثار حضرت اعلی صحبت می کنم. این بحث یکی از بحث های عمده فلسفی است در کتاب پنج شأن در تحت عنوان مسأله تقرب به خدا، نزدیکی به خدا، که آدم ها چقدر و چه درجه به خدا نزدیکی دارند. تحت عنوان ” بسم الله الاقرب الاقرب ” یعنی به نام خدایی که نزدیکترین نزدیکترین ها است. اقرب از قرب و تقرب (نزدیک شدن) می آید.
بحث حضرت اعلی در مورد درجات مختلف شناسایی، بحث این است که در حقیقت چه کسی از نظر شناسایی به خدا نزدیک تر است. در آن بخش حضرت باب بحث عجیب و غریبی را مطرح می کنند که اگر کسی بخواهد این بحث را بداند و بفهمد خیلی آسان تر است که مثلا با فلسفه ایمانوئل کانت فیلسوف عظیم آلمانی آشنا بشود. {منظور این است که بحث فلسفی که حضرت باب بیان فرموده اند خیلی سنگین و پیچیده است و مثلا فلسفه کانت در مقابل آن مباحث حضرت اعلی، ساده و آسان جلوه می کند.}
اما اول همین بحث حضرت اعلی این را بیان می کنند، مطلبی که در آثارشان بارها آن را تاکید کرده اند. حضرت اعلی می فرمایند من آمده ام که دعا و خواسته و تمنایی که حضرت محمد داشته اند آن را برآورده کنم.
بعد می فرمایند حضرت محمد می فرمودند که ” اللهم ارنی حقایق الاشیاء ” ای خدا به من حقیقت اشیاء را نشان بده، ارائه کن. { این حدیث به این صورت نیز ضبط شده است: “اللهم أرنی الأشیاء کما هی” خداوندا اشیا و موجودات را آن گونه که هستند به من بنمایان.}
حضرت اعلی می فرمایند من آمده ام و تمام آثارم این است که این حقیقت اشیاء را نشان بدهم که چیست. آنوقت بحث و مساله تقرب به خدا و عرفان و شناسایی و … همه اینها را در ارتباط با این موضوع مطرح می کنند.
حالا چطوری حضرت اعلی آمده اند و دعای حضرت محمد را عملی کرده اند؟ از طریق این فرهنگ جدیدی که دارند خلق می کنند که آدم ها در شناسایی خود در ارتباطشان با دیگران حواس و توجه شان باشد به حقیقت اشیاء.
حقیقت اشیاء چیست؟ از نظر حضرت اعلی حقیقت اشیاء، حقیقت هستی چیزی نیست جز اسماء و صفات الهی که در این اشیاء متجلی است. یعنی حقیقت اشیاء می شود جنبه الوهیت اشیاء، آیت و نشانه ای که از خداوند در وجود اینها هست. صفات و اسماء خدا که در آیینه وجود اینها جلوه کرده است.
در همین بیانی که من یک قسمتی از آن را برای شما خواندم. از کتاب بیان فارسی. حضرت اعلی مثال می زنند ببینید مثالشان چقدر زیباست. مثال آیینه می زنند در مورد نقطه (مظهر الهی). نقطه یک آیینه است. همینطور هر موجودی می شود یک آیینه.
آیینه از دو چیز تشکیل شده است. یکی، یک شیشه است درسته؟ ولی این آیینه می شود به خاطر آنکه این شیشه می تواند انعکاس کند یک تصویری را. شما می روید جلوی آینه و تصویر شما در شیشه منعکس می شود. الان این آینه دو جنبه دارد یکی جنبه تصویری که در این شیشه منعکس شده و یکی خود شیشه.
می فرمایند آن شیشه جنبه عبودیتش است و آن تصویر جنبه الوهیتش است. این تصویر، تصویر خداست یعنی اسماء و صفات خدا. یعنی وقتی می گوییم الوهیت آیینه، نه اینکه این خداست بالعکس بلکه موضوع این هست که خدا – که البته لغت خدا را هم نمی شود برای آن به کار برد. اینها جزء زبان است. هیچ چیز نمی توانیم بگوییم جز اعتراف به عجز محض همانطور که حضرت بهاء الله فرموده اند – مثل خورشید در آسمان آن را نه می توانیم ببینیم و نه می توانیم بشناسیم ولی تصویر آن خورشید در این آیینه پاک دلالت می کند بر آن خورشید. خود آن نیست ولی دلالت می کند بر او.


قسمت دوازدهم:

بنابراین پیامبر و یا اصولا هر شیئی از الوهیت و عبودیت تشکیل شده است. {عبودیت بیشتر به معنای مخلوقیت به کار رفته است} من دارای یک جنبه عبودیت هستم که آن شیشه من است { مثال آینه برای فهم جنبه عبودیت و الوهیت در هر چیزی: هر آینه ای دو جنبه دارد یک جنبه شیشه اش است و جنبه دیگر قابلیت انعکاس است که به خاطر آن قابلیت به آن شیشه آینه می گوییم. در رتبه عبودیت و یا مخلوقیت همانگونه که هر آینه ای شکل خاص خود را دارد مثلا یک آینه شیشه اش گرد است و یکی دیگر مستطیل شکل. یکی کوچک است و دیگری بزرگ. همچنین قاب هر کدام ممکن است با دیگری متفاوت باشد به همین ترتیب هر انسانی با انسان دیگر متفاوت است مثلا هر کس از نظر شکل و قیافه، کوچکی و بزرگی، چاقی و لاغری، بلندی و کوتاهی، جنسیت، قومیت، نژاد، زبان، تحصیلات، دین و مذهب، قابلیت و استعداد، افکار و احساسات، روش زندگی و … با دیگران متفاوت است و به همین ترتیب هر شیئی در این عالم با اشیاء دیگر متفاوت است بنابراین در رتبه عبودیت و یا مخلوقیت همه ما با هم فرق می کنیم و متفاوتیم } این شیشه من با شیشه شما فرق می کند. مثلا شیشه من کمی قرمز تر است، شیشه شما کمی سبز تر است و شیشه ها با هم فرق دارند این است که شیشه ها باعث تفکیک و تکثر می شوند. من با شما فرق دارم هر دو با ژاپنی ها فرق داریم هر سه با درختان فرق داریم. این تفاوت ها بر اساس شیشه ها هستند.
حالا جالب این است در دنیایی که الان زندگی می کنیم به خصوص حتی در دنیایی که افکار خیلی پیشرفته علمی و فلسفی و جامعه شناسی و علوم اجتماعی دارد مطرح می کند همینطوری است.
در دنیای فعلی هرچقدر انسان بیشتر کتاب خوانده باشد، مثلا فیلسوف باشد یا جامعه شناس باشد و … بیشتر حقیقت اشیاء را تعریف می کند بر اساس خصوصیت های این شیشه که از بقیه جدایش می کند. برای همین است که شما اگر جامعه شناسی نخوانده باشی، علوم اجتماعی نخوانده باشی هنوز یک حسی دارید که همه آدم ها مثل هم هستند، اما وقتی که رفتید جامعه شناسی خواندید چهار سال، پنج سال، شش سال، هشت سال، اگر دکترا بگیرید که دیگه بدتر شستشوی مغزی پیدا کردید و یا بروید فلسفه بخوانید در آنصورت ممکن است فکر کنید چیزی به نام انسان وجود ندارد تنها چیزی که وجود دارد زبان است، قومیت است، نژاد است، مرد بودن یا زن بودن است، سفید بودن یا سیاه بودن است، مال این کشور یا آن کشور بودن است یعنی خصوصیت های شیشه ها.
خصوصیت شیشه ها می شود هویت انسان و موضوعی وجود دارد به نام سیاست هویت که بیان می کند هر چه انسان ها فرهیخته تر باشند به این مسائل بیشتر توجه می کنند. تمام اینها وسواسی است به این مقولاتی است که آدم ها را از هم جدا می کند یعنی حقیقت انسان ها منحط می شود، تقلیل پیدا می کند به خصوصیت های جمعیشان و یا گروهیشان که زن هستند یا مرد هستند. سیاه هستند یا سفید هستند. اسپانیولی هستند یا مثلا مصری هستند. دینشان چیست؟ زبانشان فارسی هست و یا چیز دیگری است.
همه نویسندگان مختلف فکری همه اینطوری صحبت می کنند یعنی حقیقت و هویت تعریف می شود بر اساس این خصوصیاتی که آدم ها را از هم جدا می کند.
حضرت اعلی آمده اند که این را درهم بشکنند قبل از اینکه این طرز تفکر به این شکل وسیع بخواهد نهادینه بشود این بحث ها را می کنند. از نظر حضرت اعلی همه چیز داری یک جنبه الوهیت است و یک جنبه عبودیت، جنبه عبودیت خصوصیات این شیشه هاست که ما را از هم متفاوت می کند. { عبودیت بیشتر به معنای مخلوقیت به کار رفته است }
اما از نظر حضرت اعلی حقیقت ما این نیست. حقیقت ما جنبه الوهیت است یعنی نشانه ای که از خدا در وجود ماست همان که در تورات انسان را تعریف می کند به عنوان صورت و مثال خدا و می گوید انسان را به صورت و مثال خود خلق کردم. از نظر حضرت اعلی این است که حقیقت انسان است و حقیقت همه اشیاء است.


قسمت سیزدهم:

بنابراین حضرت اعلی می خواهند یک فرهنگ جدیدی به وجود بیاورند. در این فرهنگ هدف اصلی این است که ما وقتی در مورد خودمان فکر می کنیم که چه کسی هستیم؟ دیگران چه کسی هستند؟ طبیعت چی هست؟ به حقیقتشان نگاه کنیم نه به جنبه های عَرَضی و ثانویه شان. حقیقت شما و من همه یکی است. یعنی همه ما انعکاسی هستیم، تصویری هستیم که در همه آیینه ها آن یک تصویر هست یک خورشید هست، که دارد خودش را جلوه گر می کند. آن تصویر، آن اسماء و صفات خدا که در وجود همه چیز و همه کس متجلی هست از نظر حضرت اعلی این حقیقت اشیاء هست.
وقتی حضرت محمد فرمودند “اللهم” به شکل دعا هست. ای خدا “ارنی حقائق الاشیاء” حقایق اشیاء را به من نشان بده. حضرت اعلی می فرمایند اکنون وقتی فرا رسیده که بشر بتواند این را بفهمد. حضرت محمد که البته این را می دانستند ولی مردم در آن زمان نمی توانستند درست بفهمند.
وقتی اینطوری باشد ما چیزی را که نگاه می کنیم، در آن خدا را می بینیم. در هیچ کس و هیچ چیز چیزی نمی بینیم مگر خدا را. یعنی شما اگر می روید جلوی آینه اگر حواستان به شیشه باشد، تصویر را نمی بینید. برای اینکه تصویر را ببینید اصلا شیشه را نباید ببینید.
حضرت اعلی اینطوری می فرمایند که شما به هرچه نگاه می کنید در آن نبینید مگر خدا را. در هیچ چیز جز خدا نبینید. چون حقیقت همه چیز اوست.
حالا به یکباره همه چیز با همه چیز سنخیت پیدا می کند. همه چیز با همه چیز یگانه می شود. همه چیز با همه چیز وداد دارد. همه چیز می شود وحدت محض. اینکه حضرت بهاء الله بعدا می فرمایند که سراپرده یگانگی بلند شد که باید به چشم بیگانگان همدیگر را نبینیم، همه یکی هستیم. این مفهوم، تبلور اجتماعی همین مفهوم فلسفی هست که عصاره تمام آثار حضرت اعلی هست.


قسمت چهاردهم:

اینکه اینقدر تاکید می شود در آثار حضرت بهاءالله در آثار حضرت عبدالبهاء در آثار حضرت ولی امرالله که همه مسائل دنیا برای اینکه حل بشه لازمه ما یک رویکرد روحانی نسبت به مسائل مختلف داشته باشیم از مسائل یک تعبیر روحانی بکنیم چه مسائل اقتصادی باشد چه مسائل گوناگون اجتماعی باشد یا قانونی، همه مشکلاتی که بشر درگیر آن هست جز از طریق روحانی امکان پذیر نیست.
این از طریق روحانی که می گوییم اساسش همین است که تشریح شد. یعنی شما هستی را به عنوان مجموعه ای از شیشه های مختلف که همه با هم فرق دارند هیچ وحدتی بینشان نیست در نتیجه یا بیگانه اند و یا دشمن همدیگر هستند، نبینید که آخر بر می گردد به اینکه دنیا می شود یک جنگل، که تنازع بقا درش مطرح می شود. که هر چیزی و هر کسی تنها یک هدف دارد از زندگی که پولش را بیشتر کند، لذتش را بیشتر کند، قدرتش را بیشتر کند. اینها همه جنگ و کشتار را نتیجه می دهد.
شما الان نگاه کنید در اسرائیل، می بینید اسرائیل و فلسطینی ها همینطور همدیگر را می کشند. این آن را می کشد و این آن را می کشد. کشتن هر کدام نفرت را در دیگری ایجاد می کند و انتقام کشی به وجود می آید. منطق، منطق جنگل است. چرا؟
با اینکه اینها به اعتقاد هر دو برادر یکدیگرند. یهودی و مسلمان برادر هم هستند هم از نظر تورات و هم از نظر قرآن. با این حال برادرها از نفرت داشتن از هم افتخار می کنند. چرا؟ برای اینکه فقط دارند شیشه می بینند.
حضرت باب این مفهوم را شروع کردند که ما باید به حقیقت اشیاء توجه کنیم. برای آنکه حقیقت اشیاء را نگاه کنیم باید بفهمیم که همه یکی هستیم. من وقتی به شما نگاه می کنم خودم را و حقیقت وجود خودم را در شما درمی یابم و شما را در خود من می یابم و این مفهوم عشق است. محبت یعنی همین محبت یعنی کشف خودم در دیگری و کشف دیگری در خودم. یعنی وحدت اصلیه ای که همه ما را پیوند می دهد. ما همه یکی هستیم.
{ حضرت عبدالبهاء می فرمایند: ” بعضی از واقفين اسرار توحيد در بيان حقيقت محبّت بدين نغمه الهی و بدين رنّه صمدانی ترنّی نموده‌اند كه محبّت ميل حقيقی است بجمال خود ” ( تفسیر کنت کنز – مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلد 2 ص 16)
” امّا رتبه پنجم از محبّت آن ميل روحانی و محبّت وجدانی عاشقان جمال احديّت است بجمال خود در نفس خود ” ( تفسیر کنت کنز – مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلد 2 ص 19)}
{ می توان گفت عشق عبارت است از کشش میان جنبه الوهیت و عبودیت. یعنی عشق در اصل چیزی نیست جز کشش میان جنبه عبودیت (و یا مخلوقیت ما) با جنبه الوهیت در وجود خود ما. رابطه این دو جنبه چون عاشق و معشوق است جنبه عبودیت در طلب الوهیت است و الوهیت چون مغناطیس عبودیت را به سمت خود می کشاند، این مفهوم سلوک است. در جنبه مخلوقیت که همان شیشه ها هستند ما با هم متفاوتیم ولی در جنبه الوهیت که انعکاس شمس حقیقت و تجلی الهی درون ماست با هم یکی هستیم. حال اگر توجه به الوهیت درون باشد عشق درونی شکل می گیرد و اگر به الوهیت، در وجود دیگران توجه کنیم عشق به دیگران در وجودمان موج می زند و به همین ترتیب توجه به الوهیت و تجلی الهی در مظهر الهی عشق به او را در وجود ما شعله ور می سازد. البته باید توجه داشت که جنبه الوهیت در همه یکی است الوهیت من و دیگری مطرح نیست یک خورشید است که در آیینه های مختلف می تابد. در عشق های ظاهری یا شبه عشق توجه فقط معطوف به عبودیت یا جنبه مخلوقیت و به عبارت بهتر به شیشه هاست برای همین ناپایدار است. }
این می شود تعبیر روحانی از هستی اصلا خدا به این معنی است. علت اینکه مفهوم خدا اینقدر مهم می شود از طریق اندیشه بهائی، اندیشه حضرت بهاء الله و حضرت اعلی خدا انعکاس همین اصل است که همه چیز یکیست همه چیز واحد است. همه چیز آیینه هایی است، انعکاسی است، از یک حقیقت واحد.
در نتیجه منطق می شود منطق عشق، منطق محبت، منطق وحدت، صلح، منطق حقوق بشر، منطق برابری، منطق برادری همه اصولی که دیانت بهائی را تشکیل می دهد. صلح عمومی، وحدت عالم انسانی همه انعکاسی از یک جهان بینی فلسفی است. آن جهان بینی فلسفی آن فرهنگی هست که حضرت باب درست می کنند. می خواهند ما را طوری تربیت کنند که ما چه در خودمان و چه در دیگران، هیچ چیز نبینیم مگر حقیقت وجودمان.
آن حقیقت وجودمان چیست؟ حقیقت ما خصوصیت های شیشه هایمان نیست که ما را از یکدیگر جدا می کند. حقیقت ما همه یکیست و آن خدا است.


قسمت پانزدهم:

در دنیای غرب، مدرنیته، تجدد خیلی چیزهای انسانی و روحانی به وجود آورده مفهوم دموکراسی، حقوق بشر تا حد زیادی توسط فرهنگ غرب به وجود آمد. اینها مفاهیمی عمیقا روحانی هستند. وقتی شما انسان را به عنوان یک حقیقت روحانی دیدید در نتیجه همه انسان ها حق دارند، حقوق دارند، حقوق انفکاک ناپذیر دارند. یعنی شما با هر کس باید همانطور رفتار کنی که با خدا می خواهید رفتار کنید. همانطور باید رفتار کنید که با حضرت بهاء الله – اگر بهائی هستید – می خواهید رفتار کنید.
حضرت اعلی در کتاب الاسماء اسامی جدیدی برای خدا خلق می کنند. خصوصیت آدم ها را می کنند یکی از صفت خدا. یکی از اینها که من خیلی عاشقش هستم جایی است که حضرت اعلی در کتاب اسماء زارع به معنی کشاورز را از اسماء خدا قرار می دهند. عنوانش هست “بسم الله الازرع الازرع” یعنی به نام خدا که بزرگترین زارع است. بزرگترین کشاورز است.
چرا این مطلب را می فرمایند؟ به خاطر اینکه زارع در تاریخ ایران و همینطور در تاریخ دنیا معمولا پایین تر طبقه اجتماعی بوده است. حضرت باب می فرمایند آیا فکر می کنید شما انسان ها زارعید؟ می فرمایند زارع واقعی من هستم. این در شأن آیات است یعنی خدا مستقیما صحبت می کند. بعد خدا توضیح می دهد که چگونه زارع است. چگونه کشاورز است. می فرماید من دانه آیات خودم را در قلوب و ارواح شما می کارم و این باید رشد کند و ثمر بدهد. می فرمایند فرقش با کشاورزان دیگر این است که وقتی کشاورزان دیگر دانه ای می کارند مدتها طول می کشد تا به ثمر برسد. می فرمایند اما وقتی من آیات را نازل می کنم و در قلب شما این دانه را می کارم باید فی الفور این ظاهر شود و ثمر بدهد. این است که در اینجا خدا می شود بزرگترین زارع.
بعد بلافاصله می فرمایند که در نتیجه زارع و آمر یعنی کسی که پادشاه است و حاکم و بالاترین قدرت است. هر دو یکی هستند. هر دو انعکاس صفت های من هستند و می فرمایند برای همین شما باید با زارعین همانطور رفتار کنید که با امرا رفتار می کنید. می فرمایند برای این است که هر دو یکی هستند هر دو انعکاس صفات و اسماء من هستند.
حضرت اعلی یک فرهنگ جدیدی به وجود آوردند که در آن همه کس و همه چیز حق دارد، همه کس و همه چیز زیبا می شود، همه چیز و همه کس آینه اسماء و صفات الهی هست. آن جنبه الوهیت اشیاء که ما باید به آن توجه کنیم.
این است که وحدت ادیان مطرح می شود، وحدت عالم انسانی مطرح می شود، صلح مطرح می شود، پیوند و الفت و یگانگی در بین همه چیز به وجود می آید.


قسمت شانزدهم:

وقتی حضرت عبدالبهاء تشریف آوردند به اروپا مرتب تاکید فرمودند روی اصل تنازع بقا. حضرت عبدالبهاء همینطور پشت سر هم مورد انتقاد قرار می دهند فرهنگ تنازع بقا را و خیلی اوقات اسمش را هم می برند.
این مربوط به زمانی است که داروینیسم اجتماعی ظهور پیدا کرد و آمدند یک مفهوم بیولوژی را یک تعبیر فلسفی کردند و در نتیجه گفتند جامعه و انسان و اجتماع باید همینطور فهمیده بشود.
تمام بحث های حضرت عبدالبهاء وقتی آمدند اروپا و آمریکا این است که این غلط است. می فرمایند مفهوم تنازع بقا در دنیای انسان ها معادل هست با مفهوم تعصب. آنقدر این بحث حضرت عبدالبهاء از نقطه نظر جامعه شناسی عمیق هست که انسان دیوانه می شود.
می فرمایند تعصب در بین آدم ها همان مفهومی است که اصل تنازع بقا در عالم طبیعت هست. بعد این تنازع بقا است که باعث جنگ و کشتار و … می شود. می فرمایند در اجتماع هم این تعصب است که سر منشا همه جنگ هاست.
تفاوت این است که در عالم طبیعت این تنازع بقا چون یک اصل طبیعی است در ظاهر باعث جنگ می شود ولی در باطن باعث هماهنگی می شود باعث تعادل در محیط زیست می شود و به بقای طبیعت و هستی کمک می کند یعنی یک چیز مثبت است. اما در عالم انسان اگر ما آدم ها اگر فکر کردیم صرفا یک حیوان هستیم یعنی تنزل انسان در حد این شیشه ها و از جنبه روحانیمان غفلت کردیم و جامعه را فقط جنگل دیدیم رابطه بین کشورها، مذاهب نژادها، اجناس، زن و مرد و… را، رابطه جنگل دیدیم در اینصورت نتیجه آن این می شود که بمب هسته ای خلق می کنیم و هم خودمان را نابود می کنیم و هم دیگران را نابود می کنیم و هم کره زمین را نابود می کنیم. نتیجه اش تعادل اکولوژیک در دنیا نخواهد بود نتیجه اش محو کردن هستی است از جهان.
در نتیجه حضرت عبدالبهاء تاکید می فرمایند که آدم ها جوری که می خواهند رفتار کنند جامعه را تنظیم کنند نباید بر اساس اصلی که در طبیعت مطرح است یعنی تنازع بقا باشد. بلکه بر اصلی باید باشد که بر اساس حقیقت انسان است و حقیقت انسان می شود مفهوم ارزش ها مفهوم محبت، اتحاد، صلح اینها امکان پذیر هست اگر ما توجه کنیم به حقیقت وجودمان که می شود آن آیت و نشانه ای که از خدا در همه ما هست.


قسمت هفدهم:

در این قسمت ربط الوهیت و عبودیت را با مواردی که ذکر شد بیان می کنم.
حضرت باب تقسیم بندی از آثار خود می کنند یکی آیات هست که خدا مستقیم با انسان صحبت می کند. می فرمایند آیات انعکاس جنبه الوهیت پیامبران است.
دعا و مناجات انعکاس جنبه عبودیت نقطه است. دو شأن دیگر هم هست. یکی تفسیر است. حضرت اعلی می فرمایند تفسیر مشتق و انعکاس یافته از آیات است. یعنی تفاسیر، در واقع تفسیر آیات است. شما اگر تفسیر حدیث کنی آن از نظر حضرت اعلی تفسیر نیست. تفاسیر، تفسیر آیات است.
یک چیز خیلی جالبی که حضرت باب در بیان فارسی می فرمایند و در یک بیان و فقط یک جا این موضوع را می فرمایند.
می فرمایند شئون حکمیه، علمیه یعنی بحث های استدلالی، فلسفی که یک شأن دیگر هست معمولا پاسخ به سئوالات است اجوبه است می فرمایند اینها تفسیر دعا و مناجات است. همانطور که تفاسیر، تفسیر آیات هست شئون علمیه و فلسفیه – مثلا ایقان بحث فلسفی هست بحث استدلالی هست مفاوضات همینطور اینها جزء شئون حکمیه بحث های حکمت، فلسفی، استدلالی، عقلانی هست. – اینها را حضرت اعلی انعکاس و به یک اعتبار تفسیری از دعا و مناجات می دانند.
بنابراین چهار شأن آثار، برگشتند به همان دو تا شأن. شأن آیات و شأن مناجات و این دو بر می گردند به جنبه الوهیت و عبودیت.
کلمه باب در لغت یعنی یک دری که باعث ارتباط یک دنیا با دنیای دیگر می شود. از نظر حضرت اعلی مفهوم بابیت خصوصیت نه تنها حضرت اعلی، نه تنها تعریف هر نقطه بلکه خصوصیت همه هستی است. یعنی بابیت بیان ساختار هستی همه اشیاست.
از نظر حضرت اعلی باب که تشکیل شده است از ب ا ب می فرمایند ب اول جنبه الوهیت است ب دوم جنبه عبودیت است و الف ربط و وصل و وحدت بین این دو است. در نتیجه باب می شود وحدت عبودیت و الوهیت که می شود مقام نقطه. اما این در مورد ما هم صدق می کند همه چیز جنبه الوهیت و عبودیت دارد. بنابراین حقیقت همه چیز می شود بابیت. یعنی همه چیز یک دریچه است برای اینکه دنیای مادی، دنیایی که ظاهرا شیشه است {اشاره به مثال آیینه } و وحدتی ندارد ما ها ظاهرا یک مشت آدم های بیگانۀ متفاوت هستیم این تماس بگیره ارتباط بگیره با حقیقت خودش که آن حقیقت خودش، جنبۀ روحانی خودش است. جنبه تجلی اسماء و صفات الهی است. جنبه الوهیتش است. نشانه ای که از خدا درش وجود داره.


قسمت هیجده:

حضرت اعلی مساله وجود را توضیح می دهند. می فرمایند هر چیزی از دو جنبه تشکیل شده است. وجود و ماهیت.
می فرمایند وجود انعکاس جنبه الوهیت است. یعنی از خداست. فیض خداست. ماهیت می شود جنبه عبودیت. جنبه شیشه است. { مثال آیینه ها که از نظر شیشه ها با هم متفاوتند } ماهیت من فرق دارد با ماهیت شما. مثلا قد من 175 سانتی متر است و شما قدتان 180 سانتی متر است. ما با هم فرق داریم. ماهیتمان با هم فرق دارد. تفاوت دارد.
{ در ماهیت انسان ها از نظر شکل و قیافه، سن، جنس، نژاد، مذهب، ملیت، تحصیلات، قابلیت ها و مهارت ها و… با هم متفاوتند }
ولی جنبه دیگر وجود است که ما یکی می شویم همه انعکاسی هستیم از آن تجلی الهی که فیض خداست. این می شود بحث الوهیت و عبودیت. یعنی جنبه وجود من، جنبه الوهیت من است و جنبه ماهیت من جنبه عبودیت من است و ترکیب این دو وقتی با هم جمع می شوند یک پدیداری به وجود میاد یک هستی به وجود می آید.
هستی هر چیز مستلزم وحدت این دو است یعنی باب مطرح می شود. ب و ب باید به هم وصل شوند و متصل کنند این دو ب می شود الف.
در آثار حضرت اعلی این مطلب بیان می شود که مفهوم باب و حقیقت باب، حقیقت مفهوم تثلیث است. در اندیشه کاتولیک مفهوم تثلیث خیلی اهمیت دارد که می شود، پدر، پسر و روح القدس.
از نظر حضرت اعلی حقیقت تثلیث مفهوم بابیت است. یعنی جنبه الوهیت است و جنبه عبودیت. الوهیت می شود، پدر، عبودیت می شود پسر و ربط بین این دو وحدت این دو می شود روح القدس.
منتهی تفاوتی که اینجا با تثلیث دارد این است که این پدر یا این الوهیت، خود خدا نیست بلکه تجلی خدا در این دنیا است.
این است که در دنیای اسلام خیلی بر عبودیت پیامبر تاکید می کند.
{ “اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ” و “قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحي‏ إِلَيَّ” (کهف 110) بگو من فقط بشری هستم همانند شما که به من وحی می رسد}
و تفاوتش با دنیای مسحیت این است که مسیحیت خیلی بر الوهیت مسیح تاکید می کند.
{ عیسی پاسخ داد: «… «من و پدر یکی هستیم». آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ ام. به‌ سبب کدامین یک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟» پاسخ دادند: «به‌ سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آنرو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی. » (انجیل یوحنا باب ۱۰ آیات ۲۵ تا ۳۳ ) و نیز ” آیا باور نمی کنی که من در پدر هستم و پدر در من است. سخن هایی که من به شما می گویم از خود نمی گویم لکن پدری که در من ساکن است او این اعمال را می کند. (انجیل یوحنا، باب 14 آیات 12-10)}
حضرت اعلی این دو را پیوند داده اند. حقیقتش در مفهوم باب ظاهر می شود که حقیقت همه چیز است. هر درختی هر … حقیقتش بابیت است و این است که بابیت هزار مفهوم گوناگون دارد ولی در اساسش باز وحدت الوهیت و عبودیت است.
پایان


منبع:کانال سفینه عرفان