حضرت عبدالبهاء در تعریف روح به همان شیوه ای توسل می جویند که فلسفه و علم در تعریف و شناسائی تمام پدیده های هستی به کار می برند. یعنی روش طبقه بندی اشیاء و پدیده ها بر اساس خصوصیات و مشخصات مشترک آنها و وجوه تمایزشان از سایر اشیاء و پدیده ها.
حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات می فرمایند: “روح نباتی قوه ایست که از ترکیب عناصر و امتزاج مواد به تقدیر خداوند متعال و تدبیر و تأثیر و ارتباط با سائر کائنات حاصل شود… (روح حیوانی نیز) از امتزاج عناصر است که ترکیب می شود ولی این ترکیب مکمل تر است… و عبارت از قوه حساسه است… آن نیز بعد از تفریق و تحلیل این اجزای مرکبه بالطبع محو میشود… اما روح انسانی… مثل فیض آفتابست یعنی جسم انسان که مرکب از عناصر است در اکمل صورت ترکیب و امتزاج است و به روح حیوانی، نشو و نما نماید این جسم مکمل مانند آئینه است و روح انسانی مانند آفتاب… اگر آینه محو و نابود شود بر فیض آفتاب ضرری نرسد… این روح قوه کاشفه است که محیط بر جمیع اشیاء است و جمیع این آثار بدایع و صنایع و اکتشافات و مشروعات عظیمه و وقوعات مهمه تاریخیه که می بینی کل را او کشف کرده و از حیّز غیب و کُمون به قوه معنویه به عرصه ظهور آورده. ” حضرت عبدالبهاء در مقامی دیگر می فرمایند: “هر چند انسان در قُوی و حواس ظاهره مشترک با حیوانست ولی یک قوه خارق العاده در انسان موجود است که حیوان از آن محرومست. این علوم و فنون و اکتشافات و صنایع و کشف حقائق از نتائج آن قوه مجرّده است… در انسان یک قوه کاشفه هست که به آن ممتاز از حیوانست و این است روح انسان. سبحان الله؛ انسان همیشه توجهش به عُلُوّ است و همّتش بلند است همیشه می خواهد به عالمی اعظم از آن عالمی که هست برسد و بدرجه مافوق درجه ای که هست صعود نماید… پس در این حیوان چون آثاری هست که در نبات نیست گوئی که این قوای حسیّه از خصائص روح حیوانست و همچنین در انسان آثار و قوی و کمالاتی بینی که در حیوان موجود نیست پس استدلال کن که در انسان یک قوه ای هست که حیوان از آن محروم است.”حضرت عبدالبهاء از طرفی اصالت روح را تأکید می فرمایند و آثار آن را نتیجه و محصول قوای طبیعی و مغز نمی دانند و از طرف دیگر ترکیب مادی جسم را به مثابه مغناطیس، عامل جذب روح محسوب میدارند. می فرمایند “این اعضاء و اجزاء و ترکیبی که در اعضای بشریست این جاذب و مغناطیس روح است لابد است که روح ظاهر شود… یعنی این عناصر کُونیه چون به نظم طبیعی در کمال اتقان جمع و ترکیب گردد، مغناطیس روح شود و روح به جمیع کمالات در آن جلوه نماید.حضرت عبدالبهاء روح انسان را عامل و محرک اصلی تکامل فرهنگی می دانند. نیروئی که به نوعی فزاینده تکامل مادی و بیولوژیکی را به سمت ایجاد تمدن و جلوه های فرهنگی از قبیل شعر، موسیقی، ادبیات، معماری، علم و فن، سازماندهی مؤسسات عظیم اجتماعی، ایجاد نظم و قانون، و ظهور جلوه های اخلاق و فضایل انسانی سوق داده است. روح یک مفهوم عمومی و کلی و معقول است. از ذرات اتم و ماده تشکیل نیافته. همانطور که آزادی و عشق نیز از ترکیب اشیاء پدید نیامده اند. روح در مکان جا نمی گیرد همانطور که موسیقی به مکان خاصی تعلق ندارد. لذا هر چند که روح با جسم در ارتباط است اما از دیدگاه کاهشی و تقلیلی که روح را محصول تحولات سلولی مغز می داند می پرهیزد.
از دیدگاه حضرت عبدالبهاء روح لطیفه ای است که شخصیت و وجدان و آگاهی آدمی از آن سرچشمه می گیرد و نفس حقیقی او را تشکیل می دهد.
حضرت عبدالبهاء می فرمایند: ” روح به منزله سراج (چراغ ) است عقل به منزله انوار… روح به منزله شجر است و عقل به مثابه ثمر.” در کتاب مفاوضات حضرت عبدالبهاء بقای روح را تأکید فرموده اند و آن را ” اس اساس ادیان الهیه ” دانسته اند. ایشان روح را از دخول و خروج که از خصوصیات اشیاء و پدیده های مادی است مبرّا دانسته و می فرمایند: ” از اصل، داخل در این جسد نبود تا بعد از خروج محتاج به مقرّی باشد”و نیز می فرمایند: ” در وجود انسانی اگر فحص کنی مکان و موقعی مخصوص از برای روح پیدا نکنی چه که ابداً روح مکان ندارد و مجرد است اما تعلق به این جسم دارد مثل تعلق این آفتاب به این آئینه مکانی ندارد اما به آئینه تعلق دارد… این عقل که در انسان است و مسلم الوجود است آیا در کجای انسانست؟
اگر در وجود انسان فحص نمائی به چشم و گوش و سائر حواس چیزی نیابی و حال آنکه موجود است پس عقل مکان ندارد اما تعلق به دِماغ (مغز) دارد. “حضرت عبدالبهاء در مقامی می فرمایند آن جهان در این جهان است ولی اهل این جهان از آن بی خبر. چون روح انسانی به جهانی الهی شتابد پرده برافتد و حقیقت جلوه نماید حجاب از میان برخیزد و روح انسانی مشاهده نفوس مافوق و مادون و هم رتبه را می نماید. ارتباط روح و جسم مکانیسم پویا و خلاقی را می آفریند که در آن لایه های متنوع هستی در کنار هم و در موازات یکدیگر با روابط متقابل بر هم تأثیر می گذارند. دیدگاه بهائی در مورد روابط ضروریه روح و جسم به طرزی منظّم و مستدل شناختی را عرضه می کند که در آینده می تواند محرک و موجد تحقیقات و تفکرات وسیع شود. این دیدگاه از طرفی عالم جسم را فانی و عَرض و قائم به روح می داند و از طرف دیگر تحول و کمال روح را مشروط به ترقی در طبیعت و تجربه اجتماعی می داند. حضرت عبدالبهاء می فرمایند: ” باید که آثار کمالات روح در این عالم ظاهر شود تا عالم این کون نتیجه نامتناهی حاصل نماید و این جسد امکان جان پذیرد و فیوضات الهیه جلوه فرماید. ” در همین باب حضرت بهاء الله شارع امر بهائی می فرمایند: ” کل عوالم الهی طائف حول این عالم بوده و خواهد بود.” حتی در بیانی حضرت بهاء الله می فرمایند که ” جمیع حقائق عالین و ارواح مقربین که طائف حولند مسئلت نموده که به قمیص ظاهر هیکلیه انسانیه ظاهر شوند و در ظاهر ظاهر به نصرت امرالله قیام نمایند… از برای احدی سزاوار نیست که طلب خروج از این عالم نماید بلکه باید از خدا بخواهد که خدمتی از او ظاهر شود.
طلوعی دیگر(https://t.me/tolouidigar)