کتاب مفاوضات حضرت عبدالبهاء

مفاوضات عبدالبهاء – قسم اول

گروه آئین نوین جهانی
«کانال الواح و آثار الهی»
«کتاب مستطاب مفاوضات»

«ﺍلنوﺭ ﺍﻻﺑﻬﻰ فی ﻣﻔﺎﻭﺿﺎﺕ ﻋﺒﺪﺍﻟﺒﻬﺎء»

کتاب مستطاب مفاوضات کتابی مهم در آیین بهائی اثر حضرت عبدالبهاء در پاسخ به مسائل سخت و غامض فلسفی با بیانی ساده.
این کتاب گزارش لورا کلیفورد بارنی از گفتگوهایش (سوال و جواب) با حضرت عبدالبهاء در اراضی مقدسه، در سال ۱۹۰۴ میلادی هنگام صرف ناهار میباشد.

نشریات چاپ اول ۱۹۰۸ در هلند.

به اهتمام جناب مانی امین زاده، این برنامه یا کلاس ها همراه قرائت صحیح و کامل پاراگراف ها، معنی واژه ها و توضیحات جامع متون بصورت صوتی (باضافه متن هر قسمت) خواهد بود.


مفاوضات عبدالبهاء
قسم اول (مقالات)
در تاثیر انبیا در ترقی و تربیت نوع انسانی
گفتگو بر سر ناهار

فهرست:
(ا) طبیعت در تحت قانون عمومیست
(ب) دلائل و براهین الوهیت
(ج) مسئله در اثبات لزوم مربی
(د) حضرت ابراهیم
(ه) حضرت موسی
(و) حضرت مسیح
(ز) حضرت محمد
(ح) حضرت اعلی- باب
(ط) حضرت بهاءالله
(ی) استدلالات نقلیه (از کتب مقدسه و سه فصل از دانیال)
(یا) تفسیر باب یازدهم از مکاشفات یوحنا
(یب)تفسیر اصحاح یازدهم اشعیا
(یج) تفسیر دوازدهم از مکاشفات یوحنا
(ید) براهین روحانیه
(یه) بیان غنای حقیقی وجود


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
طبيعت در تحت قانون عموميست

هُوَ اللّه
طبيعت کيفيّتی است و يا حقيقتی است که بظاهر حيات و ممات
و بعبارةٍ اخری ترکيب و تحليل کافّه اشياء راجع باوست . و اين
طبيعت در تحت انتظامات صحيحه و قوانين متينه و ترتيبات کامله و
هندسه بالغه است که ابداً از او تجاوز نميکند بدرجه ای که اگر بنظر
دقيق و بصر حديد ملاحظه کنی ذرّات غير مرئيّه از کائنات تا
اعظم کرات جسيمه عالمِ وجود مثل کره شمس و يا سائر نجوم عظيمه
و اجسام نورانيّه چه از جهت ترتيب و چه از جهت ترکيب و خواه
از جهت هيأت و خواه از جهت حرکت در نهايت درجه انتظام است .
و می بينی که جميع در تحت يک قانون کلّی است که ابداً از او تجاوز
نميکند و چون بخود طبيعت نظر ميکنی می بينی که استشعار و اراده
ندارد . مثلاً آتش طبيعتش سوختن است بدون اراده و شعور ميسوزاند
و آب در طبيعتش جريانست و بدون اراده و شعور جاری
ميشود و آفتاب در طبيعتش ضياست و بدون اراده و شعور ميتابد
و بخار در طبيعتش صعود است و بدون اراده و شعور صعود مينمايد .
پس معلوم شد که جميع کائنات حرکات طبيعيشان حرکات مجبوره
است و هيچ يک متحرّک باراده نيست مگر حيوان و بالأخصّ انسان .
انسان مقاومت و مخالفت طبيعت تواند زيرا کشف طبايع اشياء را
کرده و بواسطه کشف طبايع اشياء بر نفس طبيعت حکم ميکند و
اين همه صنايع را که اختراع کرده بسبب کشف طبايع اشياست . مثلاً
تلغراف اختراع کرده که بشرق و غرب کار ميکند پس معلوم شد
که انسان بر طبيعت حاکم است . حال چنين انتظامی و چنين ترتيبی
و چنين قواعدی که در وجود مشاهده ميکنی ميشود گفت که اين
از تأثيرات طبيعت است با وجود اين که شعور ندارد و ادراک
هم ندارد ؟ پس معلوم شد که اين طبيعتی که ادراک و شعور ندارد
او در قبضه حقّ قدير است که او مدبّر عالم طبيعت است بهر نوعی
که ميخواهد از طبيعت ظاهر ميکند . از جمله اموری که در عالم وجود
حادث ميشود و از مقتضيات طبيعت است گويند وجود انسانيست
در اينصورت انسان فرع است و طبيعت اصل . ميشود که اراده و
شعور و کمالاتی در فرع باشد و در اصل نه ؟ پس معلوم شد که
طبيعت من حيث ذاته در قبضه قدرت حقّ است و آن حيّ قدير
است که طبيعت را در تحت نظامات و قوانين حقيقی گرفته و حاکم بر اوست .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
دلائل و براهين الوهيّت

و از جمله دلائل و براهين الوهيّت آنکه انسان خود را خلق ننموده
بلکه خالق و مصوّر ديگری است و يقين است و شبهه ای نيست که خالق انسان مثل انسان نيست زيرا يک کائن ضعيف کائن ديگر را
خلق نتواند و خالق فاعل بايد جامع جميع کمالات باشد تا ايجاد
صنع نمايد . آيا ممکن است که صنع در نهايت کمال باشد و صانع غير
کامل ؟ آيا ميشود که نقش در نهايت اتقان باشد و نقّاش در صنعت
خويش ناقص ؟ چه که صنعت اوست و خلق اوست بلکه نقش مثل
قّاش نباشد اگر نقش مثل نقّاش بود خود را نقش مينمود و نقش
هر چند در نهايت کمال باشد امّا بالنّسبه بنقّاش در نهايت نقص
است . لهذا امکان معدن نقايص است و خدا معدن کمال ، نفس
نقايص امکان دلالت بر کمالات حقّ ميکند . مثلاً چون انسان را
نگری ملاحظه نمائی که عاجز است همين عجز خلق دليل بر قدرت
حيّ قديری است زيرا تا قدرت نباشد عجز تصوّر نگردد پس عجز
خلق دليل بر قدرت حقّ است و تا قدرت نباشد عجز تحقّق نيابد
و از اين عجز معلوم شد که قدرتی در عالم هست . مثلاً در عالم
امکان فقر است لابدّ غنائی هست که فقر در عالم تحقّق يافته و در
عالم امکان جهل است لابدّ علمی هست که جهل تحقّق جسته چه
اگر چنانچه علم نبود جهل تحقّق نميگرفت چرا که جهل عدم علم
است اگر وجود نبود عدم تحقّق نمی يافت . جميع امکان مسلّم است
که در تحت حکم و نظاميست که ابداً تمرّد نتواند حتّی انسان نيز
مجبور بر موت و خواب و سائر حالات است يعنی در بعضی مراتب
محکوم است لابدّ اين محکوميّت حاکمی دارد مادام که صفت ممکنات
احتياج است و اين احتياج از لوازم ذاتی اوست پس يک غنيّ
هست که غنيّ بالذّات است . مثلاً از نفس مريض معلوم است که
صحيحی هست اگر صحيحی نبود مريض اثبات نميشد . پس معلوم شد که
حيّ قديری هست که او جامع جميع کمالات است چه اگر جامع
جميع کمالات نبود او نيز مثل خلق بود . و همچنين در عالم وجود
ادنی صنعی از مصنوعات دلالت بر صانع ميکند مثلاً اين نان
دلالت ميکند بر اينکه صانعی دارد . سُبحان اللّه تغيير هيأت کائنات
جزئيّه دلالت بر صانعی ميکند و اين کون عظيم غير متناهی خود
بخود وجود يافته و از تفاعل عناصر و موادّ تحقّق جسته ؟ اين فکر
چقدر بديهيّ البطلان است . و اينها ادلّه نظريست برای نفوس
عيفه . امّا اگر ديده بصيرت باز شود صد هزار دلائل باهره
مشاهده ميکند مَثَلش اينست که چون انسان احساس روح داشته
باشد مستغنی از دليل وجود روح است . امّا از برای نفوسی که از
فيض روح محرومند بايد دلائل خارجه اقامه نمود .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
مسأله در اثبات لزوم مربّی

چون ما نظر بوجود ميکنيم ملاحظه مينمائيم که وجود جمادی و
وجود نباتی و وجود حيوانی و وجود انسانی کلّاً و طرّاً محتاج بمربّی
هستند . اگر زمينی مربّی نداشته باشد جنگل ميشود گياه بيهوده
ميرويد . امّا اگر دهقانی پيدا شود و زرعی نمايد خرمنها بجهت قوت ذوی
الأرواح مهيّا گردد . پس معلوم شد که زمين محتاج بتربيت دهقانست .
اشجار را ملاحظه کنيد اگر بی مربّی بمانند بی ثمر ميشوند و اگر بی
ثمر مانند بی فائده‌اند . امّا اگر در تحت تربيت افتند آن درخت بی ثمر
با ثمر شود و درختهای تلخ ميوه بواسطه تربيت و ترکيب و پيوند
ميوه شيرين بخشد . و اينها ادلّه عقليّه است اليوم اهل عالم را دلائل
عقليّه لازم است . و همچنين در حيوانات ملاحظه نما که اگر حيوان
تربيت شود اهلی گردد . و چون انسان بی تربيت ماند حيوان گردد
بلکه اگر او را بحکم طبيعت گذاری از حيوان پست‌تر شود و اگر
تربيت کنی ملائکه گردد . زيرا اکثر حيوانات ابناء نوع خود را
نخورند امّا انسان در سودان در اواسط افريقا ابناء نوع خويش را
بدرد و بخورد . پس ملاحظه کنيد که تربيت است که شرق و غرب را
در ظلّ حکم انسان ميآورد ، تربيت است که اين همه صنايع عجيبه را
ظاهر ميکند ، تربيت است که اين علوم و فنون عظيمه را ترويج مينمايد ،
ربيت است که اين اکتشافات و مشروعات جديده را مينمايد و اگر
مربّی نبود بهيچوجه اينگونه اسباب راحت و مدنيّت و انسانيّت
فراهم نميشد . اگر انسانی را در بيابانی بگذاری که ابناء نوع خويش را
نبيند شبهه ای نيست که حيوان محض گردد . پس معلوم شد که مربّی
لازم است . لکن تربيت بر سه قسم است : تربيت جسمانی ، تربيت انسانی ،
و تربيت روحانی . امّا تربيت جسمانی بجهت نشو و نمای اين جسم
است و آن تسهيل معيشت و تحصيل اسباب راحت و رفاهيّت است
که حيوان با انسان در آن مشترکند . و امّا تربيت انسانی عبارت
از مدنيّت است و ترقّی يعنی سياست و انتظام و سعادت و تجارت
و صنعت و علوم و فنون و اکتشافات عظيمه و مشروعات جسيمه
که مدار امتياز انسان از حيوان است . و امّا تربيت الهيّه تربيت
ملکوتيست و آن اکتسابات کمالات الهيّه است و تربيت حقيقی
آنست زيرا در اين مقام انسان مرکز سنوحات رحمانيّه گردد و مظهر
)لَنَعْمَلَنَّ اِنْسَاناً عَلَی صُورَتِناَ وَ مِثَالِنَا ) شود و آن نتيجه
عالم انسانی است . حال ما يک مربّی ميخواهيم که هم مربّی جسمانی و هم مربّی انسانی
و هم مربّی روحانی گردد که حکم او در جميع مراتب نافذ باشد . و
اگر کسی بگويد که من در کمال عقل و ادراکم و محتاج بآن مربّی
نيستم او منکر بديهيّات است مثل طفلی که بگويد من محتاج تربيت
نيستم بعقل و فکر خود حرکت می نمايم و کمالات وجود را تحصيل
ميکنم و مثل آنست که کوری گويد من محتاج بچشم نيستم چونکه
بسيار کوران هستند که گذران ميکنند .
پس واضح و مشهود است
که انسان محتاج به مربّی است اين مربّی بی شک و شبهه بايد در جميع
مراتب کامل و ممتاز از جميع بشر باشد چه که اگر مثل سائر بشر
باشد مربّی نميشود علی الخصوص که بايد هم مربّی جسمانی باشد و هم
مربّی انسانی و هم مربّی روحانی . يعنی نظم و تمشيت امور جسمانی دهد
هيأت اجتماعيّه تشکيل کند تا تعاضد و تعاون در معيشت حاصل
گردد و امور جسمانيّه در جميع شؤون منتظم و مرتّب شود . و همچنين
تأسيس تربيت انسانی کند يعنی بايد عقول و افکار را چنان تربيت
نمايد که قابل ترقّيات کلّيّه گردد و توسيع علوم و معارف شود و
حقايق اشياء و اسرار کائنات و خاصّيّات موجودات کشف گردد
و روز بروز تعليمات و اکتشافات و مشروعات ازدياد يابد و از
محسوسات استدلال و انتقال بمعقولات شود . و همچنين تربيت
روحانيّه نمايد تا عقول و ادراک پی بعالم ما وراء الطّبيعه برد و
استفاضه از نفحات مقدّسه روح القدس نمايد و بملأ اعلی ارتباط
يابد و حقايق انسانيّه مظاهر سنوحات رحمانيّه گردد تا اينکه جميع
اسماء و صفات الهی در مرآت حقيقت انسان جلوه کند و آيه
مبارکه ( لَنَعْمَلَنَّ اِنْسَاناً عَلَی صُورَتِنا وَ مِثَالِنَا ) تحقّق يابد .
و اين معلوم است که قوّه بشريّه از عهده چنين امر عظيم بر نيايد و بنتايج فکريّه
تکفّل چنين مواهب نتوان نمود . شخص واحد چگونه تأسيس اين
بنيان رفيع بی ناصر و معين تواند پس بايد قوّهء معنويّه ربّانيّه تأييد
کند تا بتواند از عهده اين کار برآيد . يک ذات مقدّس عالم انسانيرا زنده
کند و هيأت کره ارض را تغيير دهد و عقول را ترقّی بخشد و نفوس را
زنده نمايد و تأسيس حيات جديد کند و اساس بديع وضع نمايد
نظم عالم دهد و ملل و امم را در ظلّ رايت واحده آرد خلق را از
عالم نقايص و رذائل نجات دهد و بکمالات فطريّه و اکتسابيّه تشويق
و تحريض نمايد البتّه اين قوّه بايد قوّه الهيّه باشد تا از عهده اين
کار برآيد . بايد بانصاف ملاحظه کرد اينجا مقام انصاف است امريرا
که جميع دول و ملل عالم با جميع قوی و جنود ترويج نتوانند و
اجرا نکنند يک نفس مقدّس بی ناصر و معين اجرا نمايد . آيا اين
بقوّت بشريّه ممکن است ؟ لا و اللّه . مثلاً حضرت مسيح فرداً وحيداً
َلَم صلح و صلاح را بلند فرمود و حال آنکه جميع دول قاهره با
جميع جنود در اين کار عاجزند . ملاحظه کن که چقدر از دول
و ملل مختلفه بودند مثل روم و فرانسه و آلمان و روس و انگليز
و سائرين کلّ در زير يک خيمه درآمدند . مقصد اينست که ظهور
حضرت مسيح سبب الفت فيمابين اين اقوام مختلفه گرديد حتّی بعضی
از آن اقوام مختلفه که مؤمن بحضرت مسيح شدند چنان الفتی حاصل
نمودند که جان و مالشانرا فدای يکديگر کردند تا در زمان
قسطنطين که او سبب اعلای امر حضرت مسيح شد و بعد بسبب
غرضهای مختلفه بعد از مدّتی باز اختلاف در ميان افتاد . مقصود
اين است که حضرت مسيح اين امم را جمع کردند امّا بعد از مدّتی
مديده دول سبب شدند که باز اختلاف حاصل شد . اصل مقصود
اين است که حضرت مسيح باموری موفّق شد که جميع ملوک
ارض عاجز بودند بجهت اينکه ملل مختلفه را متّحد کرد و عادات
قديمه را تغيير داد . ملاحظه کنيد ميان رومان و يونان و سريان و
مصريان و فنيکيان و اسرائيليان و سائر ملل اروپ چقدر اختلاف
بود حضرت مسيح اين اختلافات را زائل کرد . و مسيح سبب حبّ
ميان جميع اين قبائل شد هر چند بعد از مدّتی مديده دول اين
اتّحاد را بهم زدند لکن مسيح کار خود را کرد . مقصد آنکه مربّی کلّی
بايد که مربّی جسمانی و مربّی انسانی و مربّی روحانی باشد و ما فوق
عالم طبيعت دارنده قوّتی ديگر گردد تا حائز مقام معلّم الهی شود
و اگر چنين قوّتی قدسيّه بکار نبرد تربيت نتواند زيرا خود ناقص
است چگونه تربيت کمال تواند . مثلاً اگر خود نادان باشد چگونه
ديگران را دانا نمايد و اگر خود ظالم باشد چگونه ديگران را
عادل کند و اگر خود ناسوتی باشد چگونه ديگران را الهی نمايد .
حال بايد بانصاف ببينيم اين مظاهر الهی که آمدند حائز جميع
ين صفات بودند يا نه اگر اين صفات را نداشتند و حائز اين کمالات
نبودند مربّی حقيقی نبودند . پس بايد بدلائل عقليّه بجهت عقلا
نبوّت حضرت موسی و نبوّت حضرت مسيح و سائر مظاهر الهی را
اثبات نمائيم و اين دلائل و براهين که ذکر ميکنيم دلائل معقوله
است نه منقوله بدلائل عقليّه ثابت شد که مربّی در عالم در نهايت
لزوم است و آن تربيت بايد بقوّه قدسيّه حاصل گردد و شبهه ای
نيست که آن قوّه قدسيّه وحی است و باين قوّه که مافوق قوّه
بشريّه است تربيت خلق لازم است .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
حضرت ابراهيم

دارنده اين قوّه و مؤيّد اين قوّه از جمله حضرت ابراهيم بود . و
برهان بر اين آنکه حضرت ابراهيم در بين نهرين از يک خاندان
غافل از وحدانيّت الهيّه تولّد يافت و مخالفت با ملّت و دولت
خويش حتّی خاندان خود کرد جميع آلهه ايشانرا ردّ نمود و فرداً
وحيداً مقاومت يک قوم قوی فرمود . و اين مخالفت و مقاومت سهل
و آسان نه مثل اين است که کسی اليوم نزد ملل مسيحيّه که متمسّک
بتورات و انجيل هستند حضرت مسيح را ردّ کند و يا در دائره
پاپا کسی حضرت مسيح را استغفر اللّه دشنام گويد و مقاومت جميع
ملّت کند و در نهايت اقتدار حرکت نمايد . و آنان يک اله نداشتند
بلکه بآلهه متعدّده معتقد بودند و در حقّ آنان معجزات نقل مينمودند .
لهذا کلّ بر حضرت ابراهيم قيام کردند کسی با او موافقت نکرد
مگر برادرزاده‌اش لوط و يکی دو نفر ديگر هم از ضعفا . بعد در
نهايت مظلوميّت حضرت ابراهيم از شدّت تعرّض اعدا از وطن
خارج شد و فی الحقيقه حضرت ابراهيم را اخراج بلد نمودند تا قلع و قمع گردد و اثری از او باقی نماند حضرت ابراهيم باين صفحات
که ارض مقدّس است آمدند . مقصد اين است اين هجرت را اعدای
حضرت اساس اعدام و اضمحلال شمردند و فی الحقيقه اگر شخص
از وطن مألوف محروم و از حقوق ممنوع و از هر جهت مظلوم گردد
و لو پادشاه باشد محو شود ولی حضرت ابراهيم قدم ثبوت بنمود و
خارق العاده استقامت فرمود و خدا اين غربت را عزّت ابديّه کرد
تا تأسيس وحدانيّت نمود زيرا جميع بشر عبده اوثان بودند . اين
هجرت سبب شد که سلاله ابراهيم ترقّی نمود ، اين هجرت سبب شد
که ارض مقدّس بسلاله ابراهيم داده شد ، اين هجرت سبب شد که
تعاليم ابراهيم منتشر گشت ، اين هجرت سبب شد که از سلاله ابراهيم
يعقوبی پيدا شد و يوسفی آشکار گشت که عزيز مصر شد ، اين هجرت
سبب شد که از سلاله ابراهيم مثل حضرت موسائی ظاهر گشت ،
اين هجرت سبب شد که مثل حضرت مسيحی از سلاله ابراهيم
ظاهر گشت ، اين هجرت سبب شد که هاجری پيدا شد و از او اسماعيلی
تولّد يافت و از سلاله او حضرت محمّدی پيدا شد ، اين هجرت
سبب شد که از سلاله‌اش حضرت اعلی ظاهر شد ، اين هجرت
سبب شد که انبيای بنی اسرائيل از ابراهيم ظاهر شدند و همچنين
تا ابدالآباد ميرود ، اين هجرت سبب شد تا جميع اروپا در ظلّ
اله اسرائيل درآمدند و اکثر آسيا نيز در اين سايه وارد شد . ببين
چه قدرتيست که شخص مهاجری همچنين خاندانی تأسيس کرد و
همچنين ملّتی تأسيس نمود و همچنين تعاليمی ترويج فرمود . حال کسی
ميتواند بگويد اينها همه تصادفی است ؟ پس انصاف بايد داد اين
شخص مربّی بود يا نبود و قدری دقّت بايد نمود که هجرت ابراهيمی
از اُرفه حلب بسوريّه بود و نتائجش اين گشت آيا هجرت جمال
مبارک از طهران ببغداد و از آنجا باسلامبول و از آنجا بروميلی
و از آنجا بارض مقدّس چه نتائجی خواهد داشت . پس ببين که
حضرت ابراهيم چه مربّی ماهری بوده است .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
حضرت موسی

امّا حضرت موسی مدّت مديده در صحرا چوپانی ميکرد و بظاهر
شخصی بود که در خاندان ظلم پرورده شده بود و بين ناس مشهور
بقتل گشته و چوپان شده و در نزد دولت و ملّت فرعون بی نهايت
مبغوض و مغضوب گشته . همچنين شخصی يک ملّت عظيمه ای را از
قيد اسارت خلاص کرد و اقناع نمود و از مصر برون آورد و
بارض مقدّسه رساند . و آن ملّت در نهايت ذلّت بودند بنهايت عزّت
رسيدند اسير بودند آزاد گشتند جاهلترين اقوام بودند عالمترين
اقوام شدند از تأسيساتش بدرجه ای رسيدند که بين جميع ملل
مفتخر شدند صيتشان بآفاق رسيد کار بجائی کشيد که امم مجاوره
اگر ميخواستند کسی را ستايش کنند ميگفتند يقيناً اين اسرائيليست .
تأسيس شريعت و قانونی کرد که ملّت اسرائيل را احيا نمود و بنهايت
درجه مدنيّت در آن عصر رسيدند و کار بجائی رسيد که حکمای يونان
ميآمدند و از فضلای اسرائيل تحصيل کمالات مينمودند مثل سقراط
که بسوريّه آمد و تعليم وحدانيّت و بقای ارواحرا بعد از ممات از
بنی اسرائيل گرفت و بيونان مراجعت نمود و تأسيس اين تعليم را
کرد بعد اهالی يونان مخالفت کردند و حکم بقتلش دادند و در
مجلس حکم حاضر کردند و سمّش دادند . حال شخصی که زبانش کالّ
بود و در خانه فرعون بزرگ شده بود و در بين خلق شهرت بقتل
يافت و مدّتی مديده از خوف متواری شد و چوپانی نمود چنين
شخصی بيايد و چنين امر عظيم در عالم تأسيس فرمايد که اعظم
فيلسوف عالم بهزار يک آن موفّق نشود . اين بديهی است که خارق
العاده است انسانيکه در زبانش لکنت باشد البتّه يک صحبت عادی
نتواند تا چه رسد که چنين تأسيساتی کند اين شخص را اگر قوّه الهيّه
تأييد نمينمود ابداً چنين موفّقيّت بر اين امر عظيم حاصل نمی کرد . اينها
دلائلی نيست که کسی بتواند انکار کند حکمای مادّی ، فلاسفه يونان ،
عظمای رومان که شهير آفاق شدند با وجود اين هر يکی در فنّی
از فنون ماهر بودند . مثلاً جالينوس و بقراط در معالجات ارسطو
در نظريّات و دلائل منطقيّه افلاطون در اخلاق و الهيّات معروف
بمهارت شدند چطور ميشود که شخص چوپانی تأسيس جميع اين
شؤون نمايد شبهه ای نيست که اين شخص مؤيّد بقوّه خارق العاده
بوده . ملاحظه نمائيد که اسباب امتحان و افتتان از برای خلق فراهم
ميايد حضرت موسی در مقام دفع ظلم يک مشتی بآن شخص قبطی
زد ميانه مردم بقتل شهرت يافت علی الخصوص مقتول از ملّت
حاکمه بود و فرار نمود بعد به نبوّت مبعوث شد با وجود اين بد نامی
چگونه بقوّتی خارق العاده موفّق بر تأسيسات عظيمه و مشروعات
جسيمه گشت .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
حضرت مسيح

بعد حضرت مسيح آمد و گفت که من بروح القدس تولّد يافتم .
اگر چه حال در نزد مسيحيان تصديق اين مسأله آسانست ولی
آنوقت بسيار مشکل بود . و نصّ انجيلست که فريسيان ميگفتند آيا
اين پسر يوسف ناصری نيست که ما او را ميشناسيم چگونه ميگويد
که من از آسمان آمدم ؟ باری اين شخصی که بظاهر در انظار جميع
حقير بود با وجود اين بقوّتی قيام فرمود که شريعت هزار و پانصد
ساله را نسخ نمود و حال آنکه اگر کسی ادنی تجاوز از آن شريعت
مينمود در خطر عظيم ميافتاد و محو و نابود ميشد . و از اين گذشته
در عهد حضرت مسيح اخلاق عموميّه و احوال بنی اسرائيل بکلّی
مختلّ و فاسد شده بود و اسرائيل در کمال ذلّت و اسارت و خواری
افتاده بود يک روز اسير ايران و کلدان شدند و روزی ديگر
محکوم دولت آشوريان روزی رعيّت و تابع يونان گشتند و روزی
ديگر مطيع و ذليل رومان . اين شخص جوان يعنی حضرت مسيح بقوّه
خارق العاده شريعت عتيقه موسويّه را نسخ فرمود و بتربيت اخلاق
عموميّه پرداخت دوباره از برای اسرائيل تأسيس عزّت ابديّه فرمود
و تعليماتی منتشر کرد که اختصاص باسرائيل نداشت بلکه تأسيس
سعادت کلّيّه از برای هيأت اجتماعيّه بشريّه نمود . اوّل حزبی که بر
محويّتش قيام نمودند اسرائيل قوم و قبيله خود مسيح بود و بظاهر
او را مقهور نمودند و بذلّت کبری انداختند حتّی تاج خار بر سرش
نهادند و بصلّابه زدند . و اين شخص در وقتيکه بظاهر در نهايت ذلّت
بود اعلان کرد که اين آفتاب اشراق نمايد و اين نور بتابد و اين
فيض من احاطه نمايد و جميع اعدا خاضع شوند و همين طور که
گفت شد جميع ملوک عالم مقاومت او را نتوانستند بلکه اعلام جميع
ملوک سرنگون شد و علم آن مظلوم باوج اعظم مرتفع گشت . آيا اين
هيچ بقاعده عقل بشر ممکن است ؟ لا و اللّه پس معلوم و واضح گشت
که آن شخص بزرگوار مربّی حقيقی عالم انسانی و بقوّتی الهيّه مؤيّد و موفّق بود .

در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
حضرت محمّد

امّا حضرت محمّد ، اهل اروپا و امريکا بعضی روايات از حضرت
رسول شنيده‌اند و صدق انگاشته‌اند و حال آنکه راوی يا جاهل
بوده و يا مبغض و اکثر راويها قسّيسها بوده‌اند و همچنين بعضی
از جهله اسلام روايتهای بی اصل از حضرت محمّد نقل کردند و
بخيال خود مدح دانستند . مثلاً بعضی از مسلمانان جاهل کثرت
زوجاترا مدار ممدوحيّت دانسته و کرامت قرار داده زيرا اين
نفوس جاهله تکثّر زوجاترا از قبيل معجزات شمرده‌اند و استناد
مورّخين اروپا اکثرش بر اقوال اين نفوس جاهله است . مثلاً شخص
جاهلی در نزد قسّيسی گفته که دليل بزرگواری شدّت شجاعت و
خونريزيست و يک شخص از اصحاب حضرت محمّد در يک روز صد
نفر را در ميدان حرب سر از تن جدا کرد آن قسّيس گمان نمود که
فی الحقيقه برهان دين محمّد قتل است . و حال آنکه اين صرف اوهام
است بلکه غزوات حضرت محمّد جميع حرکت دفاعی بوده و برهان
واضح آنکه سيزده سال در مکّه چه خود و چه احبّايش نهايت اذيّت را
کشيدند و در اين مدّت هدف تير جفا بودند بعضی اصحاب کشته
گشتند و اموال بيغما رفت و سائرين ترک وطن مألوف نمودند و بديار
غربت فرار کردند و خود حضرترا بعد از نهايت اذيّت مصمّم بقتل
شدند لهذا نصف شب از مکّه بيرون رفتند و بمدينه هجرت فرمودند .
با وجود اين اعدا ترک جفا نکردند بلکه تعاقب تا حبشه و مدينه
نمودند و اين قبائل و عشائر عرب در نهايت توحّش و درندگی
بودند که برابره و متوحّشين امريکا نزد اينها افلاطون زمان بودند
زيرا برابره امريکا اولادهای خويش را زنده زير خاک نمينمودند امّا
اينها دختران خويش را زنده زنده زير خاک ميکردند و ميگفتند که
اين عمل منبعث از حميّت است و بآن افتخار مينمودند . مثلاً اکثر
مردان بزن خويش تهديد مينمودند که اگر دختر از تو متولّد شود
ترا بقتل رسانم حتّی الی الآن قوم عرب از فرزند دختر استيحاش
کنند . و همچنين يک شخص هزار زن ميبرد اکثرشان بيش از ده زن
در خانه داشتند و چون اين قبائل جنگ و پرخاش با يکديگر
مينمودند هر قبيله که غلبه ميکرد اهل و اطفال قبيله مغلوبه را اسير
مينمود و آنها را کنيز و غلام دانسته خريد و فروش مينمودند . و چون
شخصی فوت مينمود و ده زن داشت اولاد اين زنان بر سر مادران
يکديگر ميتاختند و چون يکی از اين اولاد عبای خويشرا بر سر زن
پدر خود ميانداخت و فرياد مينمود که اين حلال منست فوراً بعد
اين زن بيچاره اسير و کنيز پسر شوهر خويش ميشد و آنچه ميخواست
بزن پدر خود مينمود ميکشت ويا آنکه در چاهی حبس ميکرد و يا آنکه
هر روز ضرب و شتم و زجر ميکرد تا بتدريج آن زن هلاک ميشد بحسب
ظاهر و قانون عرب مختار بود .
ماعدای اين حقيقت حال آنچه مسلمانان و نصاری و
غيره گويند روايت و حکايت محض است منشأ آن اقوال يا تعصّب
و جهالت است و يا آنکه از شدّت عداوت صادر شده . مثلاً اسلام
گويند که شقّ القمر کرد و قمر بر کوه مکّه افتاد خيال ميکنند که قمر
جسم صغيريست که حضرت محمّد او را دو پاره کرد يک پاره بر اين
کوه انداخت و پاره ديگر بر آن کوه اين روايت محض تعصّب است
و همچنين رواياتی که قسّيسها مينمايند و مذمّت ميکنند کلّ مبالغه
و اکثر بی اساس است . مختصر اينست که حضرت محمّد در صحرای حجاز
در جزيرة العرب ظاهر شد بيابانی بی زرع و بی اشجار بلکه ريگ زار
و بکلّی از عمار بيزار و بعضی مواقع مثل مکّه و مدينه در نهايت
گرمی اهالی باديه نشين اخلاق و اطوار بيابانی از علوم و معارف
بکلّی عاری حتّی خود حضرت محمّد امّی بود و قرآنرا روی کتف
گوسفند مينوشتند و يا برگ خرما از اين نمونه بفهميد که چه اوضاعی
بود و محمّد ميان اينها مبعوث شد . اوّل اعتراضی که بر اينها کرد
گفت : چرا تورات و انجيل را قبول نداريد و بعيسی و موسی ايمان
نياورديد ؟ اين حرف بر اينها بسيار گران آمد بجهت آنکه گفتند حالِ
آباء و اجداد ما که بتورات و انجيل مؤمن نبودند چگونه بود
جواب داد که آنان گمراه بودند شما بايد از نفوسی که بتورات و
انجيل مؤمن نبودند تبرّی جوئيد و لو اينکه آباء و اجداد باشند .
در چنين اقليمی بين چنين قبائل متوحّشه شخصی امّی کتاب آورد
که آن کتاب بيان صفات الهيّه و کمالات الهيّه و نبوّت انبيا و
شرائع الهيّه و بيان بعضی از علوم و بعضی از مسائل علميّه در
نهايت فصاحت و بلاغت است . از جمله ميدانيد که قبل از راصد
شهير اخير در قرون اولی و قرون وسطی تا قرن خامس عشر ميلاد
جميع رياضيّون عالم متّفق بر مرکزيّت ارض و حرکت شمس بودند
و اين راصد اخير مبدأ رأی جديد است که کشف حرکت ارض
و سکون شمس نموده تا زمان او جميع رياضيّون و فلاسفه عالم بر
قواعد بطلميوس ذاهب بودند و هر کس کلمه ای مخالف رأی بطلميوس
ميگفت او را تجهيل ميکردند . بلی فيثاغورث و همچنين افلاطونرا در
آخر ايّام تصوّر آنکه حرکت سنوی شمس در منطقة البروج از شمس
نيست بلکه از حرکت ارض حول شمس است ، ولی اين رأی بکلّی
فراموش شد و رأی بطلميوس مسلّم در نزد جميع رياضيّون گشت .
امّا در قرآن مخالف رأی و قواعد بطلميوسيّه آياتی نازل از آنجمله
آيه قرآن ( وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ) ثبوت شمس است و حرکت
محوری آن و همچنين در آيه ديگر ( وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ يَسْبَحُونَ ) حرکت
شمس و قمر و ارض و سائر نجوم مصرّح . بعد از اينکه قرآن انتشار
يافت جميع رياضيّون استهزاء نمودند و اين رأی را حمل بر جهل
کردند حتّی علمای اسلام چون آياترا مخالف قواعد بطلميوسيّه
ديدند مجبور بر تأويل گشتند زيرا قواعد بطلميوسيّه مسلّم بود و صريح
قرآن مخالف اين قواعد . تا در عصر خامس عشر ميلاد که قريب
نهصد سال بعد از محمّد رياضی شهير رصد جديد نمود و آلات
تلسکوپ پيدا شد و اکتشافات مهمّه حاصل گشت و حرکت ارض
و سکون شمس ثابت شد و همچنين حرکت محوری شمس مکشوف
گشت و معلوم گرديد که صريح آيات قرآن مطابق واقعست و
قواعد بطلميوس اوهامات محض . مختصر اينکه جمّ غفيری از امم
شرقيّه هزار و سيصد سال در ظلّ شريعت محمّديّه تربيت و در
قرون وسطی که اهالی اروپا در نهايت درجه توحّش بودند قوم عرب
در علوم و صنايع و رياضيّات و مدنيّت و سياست و سائر فنون
بر سائر ملل عالم تفوّق داشتند . محرّک و مربّی قبائل بادية العرب و
مؤسّس مدنيّت کمالات انسانيّه در ميان آن طوائف مختلفه يک
شخص امّی يعنی حضرت محمّد بود . آيا اين شخص محترم مربّی کلّ بود
يا نه ؟ انصاف لازم است .
و حقد و حسد و بغض و عداوت ميان
زنان يک شوهر و اولاد آنها واضح و معلومست و مستغنی از بيان
است ديگر ملاحظه کنيد که از برای آن زنان مظلوم چه حالت و
زندگانی بود . و ازين گذشته معيشت قبائل عرب از نهب و غارت
يکديگر بود بقسمی که اين قبائل متّصل با يکديگر حرب و جدال
مينمودند و همديگر را ميکشتند و اموال يکديگر را نهب و غارت
ميکردند و زنان و کودکانرا اسير مينمودند و ببيگانگان ميفروختند .
چه بسيار واقع که جمعی از دختران و پسران اميری در نهايت
ناز و نعمت روز را شب نمودند ولی شامرا در نهايت ذلّت و حقارت
و اسارت صبح کردند ديروز امير بودند و امروز اسير ديروز بانو
بودند و امروز کنيز . حضرت محمّد در ميان اين قبائل مبعوث
شد و سيزده سال بلائی نماند که از دست اين قبائل نکشيد بعد
از سيزده سال خارج شد و هجرت کرد ولی اين قوم دست برنداشتند
جمع شدند و لشکر کشيدند و بر سرش هجوم نمودند که کلّ را از
رجال و نساء و اطفال محو و نابود نمايند . در چنين موقعی حضرت
محمّد مجبور بر حرب با چنين قبائلی گشت اين است حقيقت حال .
ما تعصّب نداريم و حمايت نخواهيم ولی انصاف ميدهيم و بانصاف
ميگوئيم . شما بانصاف ملاحظه کنيد اگر حضرت مسيح در چنين موقعی
بود در بين چنين قبائل طاغيهء متوحّشه و سيزده سال با جميع
حواريّين تحمّل هر جفائی از آنها ميفرمود و صبر ميکرد و نهايت
از وطن مألوف از ظلم آنان هجرت ببيابان مينمود و قبائل طاغيه
باز دست بر نداشته تعاقب ميکردند . و بر قتل عموم رجال و نهب
اموال و اسيری نساء و اطفال ميپرداختند آيا حضرت مسيح در
مقابل آنان چه نوع سلوک ميکردند ؟ اين اگر بر نفس حضرت
وارد عفو و سماح مينمودند و اين عمل عفو ، بسيار مقبول و محمود
ولی اگر ملاحظه ميکرد که ظالم قاتل خونخوار جمعی از مظلومانرا
قتل و غارت و اذيّت خواهد کرد و نساء و اطفال را اسير
خواهد نمود البتّه آن مظلومانرا حمايت و ظالمانرا ممانعت ميفرمود ، پس
اعتراض بر حضرت محمّد چيست ؟ اينست که چرا با اصحاب و نساء
و اطفال تسليم اين قبائل طاغيه نگشت ؟ و ازين گذشته اين قبائلرا
از خلق و خوی خونخواری خلاص کردن عين موهبت است و
زجر و منع اين نفوس محض عنايت است . مثلش اينست که شخصی
قَدَح سمّی در دست دارد و نوشيدن خواهد يار مهربان آن قدح را
بشکند و خورنده را زجر نمايد و اگر حضرت مسيح در چنين موقعی
بودند البتّه رجال و نساء و اطفال را از دست اين گرگان خونخوار
بقوّه قاهره نجات ميدادند . حضرت محمّد با نصاری محاربه ننمود بلکه
از نصاری بسيار رعايت کرد و کمال حرّيّت بايشان داد در نجران
طائفه ای از مسيحی بودند و حضرت محمّد گفت هر کس بحقوق اينها
تعدّی کند من خصم او هستم و در نزد خدا بر او اقامه دعوی کنم
اوامری که نوشته است در آن صريحاً مرقوم که جان و مال و ناموس
نصاری و يهود در تحت حمايت خداست . اگر چنانچه زوج مسلمان
باشد و زوجه مسيحی زوج نبايد زوجه را از رفتن کليسا منع کند
و نبايد او را مجبور بر حجاب نمايد و اگر چنانچه فوت شود بايد
او را تسليم قسّيس کند و اگر چنانچه مسيحيان بخواهند کليسا سازند
اسلام بايد آنها را اعانت کند و ديگر اينکه در وقت حربِ حکومت
اسلام با دشمنان اسلام بايد نصاری را از تکليف جنگ معاف بدارد
مگر بدلخواهی خود آرزوی جنگ نمايند و معاونت اسلام کنند زيرا
در تحت حمايتند ولی در مقابل اين معافيّت بايد يک چيز جزئی در
هر سال بدهند . خلاصه هفت امر نامه مفصّل است از جمله صورت
بعضی از آنها الی الآن در قدس موجود است اينست حقيقت واقع .
اينرا من نميگويم فرمان خليفه ثانی در قدس در نزد باطريق
ارتودکس موجود است و ابداً شبهه ای در آن نيست . ولی بعد از مدّتی
در ميان ملّت اسلام و نصاری حقد و حسد حاصل شد هر دو طرف
تجاوز نمودند .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
حضرت اعلی ، باب

امّا حضرت اعلی روحی له الفدا در سنّ جوانی يعنی بيست و پنج
سال از عمر مبارک گذشته بود که قيام بر امر فرمودند . و در ميان
طائفه شيعيان عموماً مسلّم است که ابداً حضرت در هيچ مدرسه ای
تحصيل نفرمودند و نزد کسی اکتساب علوم نکردند و جميع اهل
شيراز گواهی ميدهند . با وجود اين بمنتهای فضل بغتةً در ميان خلق
ظاهر شدند و با آنکه تاجر بودند جميع علمای ايرانرا عاجز فرمودند .
بنفس فريد بر امری قيام فرمودند که تصوّر نتوان زيرا ايرانيان
بتعصّب دينی مشهور آفاقند اين ذات محترم بقوّتی قيام نمود که
زلزله بر ارکان شرايع و آداب و احوال و اخلاق و رسوم ايران
انداخت و تمهيد شريعت و دين و آئين نمود . با وجود اينکه ارکان
دولت و عموم ملّت و رؤساء دين کلّ بر محويّت و اعدام او قيام
نمود منفرداً قيام فرمود و ايرانرا بحرکت آورد . چه بسيار از علما و
رؤسا و اهالی که در کمال مسرّت و شادمانی جان در راهش دادند
و بميدان شهادت شتافتند . و حکومت و ملّت و علمای دين و رؤسای
عظيم خواستند که سراجش را خاموش نمايند نتوانستند عاقبت قمرش
طالع شد و نجمش بازغ گشت و اساسش متين شد و مطلعش نور
مبين گشت . جمّ غفيری را بتربيت الهيّه پرورش داد و در افکار و
اخلاق و اطوار و احوال ايرانيان تأثير عجيب نمود و جميع تابعين را
بظهور شمس بهاء بشارت داد و آنانرا مستعدّ ايمان و ايقان کرد . و
ظهور چنين آثار عجيبه و مشروعات عظيمه و تأثير در عقول و افکار
عموميّه و وضع اساس ترقّی و تمهيد مقدّمات نجاح و فلاح از جوانی
تاجر اعظم دليلست که اين شخص مربّی کلّی بوده شخص منصف ابداً
توقّف در تصديق نمينمايد .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
حضرت بهاءاللّه

امّا جمال مبارک ، در زمانی که ممالک ايران در چنين ظلمت و نادانی
مستغرق و در نهايت تعصّب جاهلانه مستهلک و تفصيل اخلاق
و اطوار و افکار ايرانيانرا در قرون اخيره در تواريخ اروپا مفصّلاً
البتّه خوانده‌ايد تکرار لزوم ندارد مختصر اينست که بدرجه ای از
انحطاط رسيده بود که جميع سيّاحان اجنبی تأسّف ميخوردند که اين
مملکت در قرون اولی در نهايت درجه عظمت و مدنيّت بود حال
چنين ساقط و ويران گشته و از بنياد برافتاده و اهالی بدرجه همجی
رسيده‌اند ، باری جمال مبارک در چنين وقتی ظاهر شدند . پدرشان
از وزرا بود نه از علما و در نزد جميع اهالی ايران مسلّم که در
مدرسه ای علمی نياموختند و با علما و فضلا معاشرت ننمودند در بدايت
زندگانی در کمال خوشی و شادمانی ايّامی بسر بردند و مؤانس و
مجالسشان از بزرگان ايران بودند نه از اهل معارف . بمجرّد اينکه
باب اظهار امر کردند فرمودند که اين شخص بزرگوار سيّد ابرار است
و بر جميع ايمان و ايقان لازم و بر نصرت حضرت باب قيام فرمودند
و ادلّه و براهين قاطعه بر حقّيّت حضرت باب اقامه مينمودند . و
با وجود آنکه علمای ملّت دولت عليّه ايرانرا مجبور بر نهايت تعرّض
و اهتمام نمودند و جميع علما فتوی بر قتل و غارت و اذيّت و قلع و قمع
دادند و در جميع ممالک بکشتن و آتش زدن و غارت حتّی اذيّت
نساء و اطفال پرداختند ، مع ذلک حضرت بهاءاللّه در کمال استقامت
و متانت باعلاء کلمه حضرت باب قيام داشتند ابداً يک ساعت
پنهان نشدند واضحاً مشهوداً در بين اعداء مشهور بودند و باقامه
ادلّه و براهين مشغول و باعلاء کلمة اللّه معروف و بکرّات و مرّات
صدمات شديده خوردند و در هر دقيقه ای در معرض فدا بودند و
در زير زنجير افتادند و در زير زمين مسجون گشتند و اموال باهظه
موروثه کلّ بتالان و تاراج رفت و از مملکتی بمملکتی چهار مرتبه
سرگون شدند و نهايت در سجن اعظم قرار يافتند . با وجود اين
دائماً ندا بلند بود و صيت امراللّه مشتهر و بفضل و علم و کمالاتی
ظاهر شدند که سبب حيرانی کلّ اهل ايران شد بقسمی که در
طهران و در بغداد و در اسلامبول و روميلی و در عکّا هر نفسی از
اهل علم و معارف چه محبّ و چه مبغض که بحضور حاضر شد
هر سؤالی که نمود جواب شافی کافی شنيد و کلّ مقرّ و معترف بر آن
بودند که اين شخص در جميع کمالات فريد و وحيد آفاق است . و
در بغداد بسيار واقع که در مجلس مبارک علمای اسلام و يهود و
مسيحی و ارباب معارف اروپا حاضر و هر يک سؤالی مينمود و
با وجود اختلاف مشارب جميع جواب کافی شافی می شنيدند و مقنع
می گشتند . حتّی علمای ايران که در کربلا و نجف بودند شخص
عالمی را انتخاب کردند و توکيل نمودند و اسم آن شخص ملّا حسن عمو بود
آمد بحضور مبارک بعضی سؤالات از طرف علما کرد جواب فرمودند .
و بعد عرض کرد که علما در علم و فضل حضرت مقرّ و معترفند
و مسلّم عمومست که در جميع علوم نظير و مثيلی ندارد و اين هم
مسلّم است که تدرّس و تحصيل نکرده‌اند و لکن علما ميگويند که
ما باين قناعت ننمائيم و بسبب علم و فضل اقرار و اعتراف بحقّيّتشان
نکنيم لهذا خواهش داريم که يک معجزه ای بجهت قناعت و اطمينان
قلب ظاهر فرمايند . جمال مبارک فرمودند هر چند حقّ ندارند زيرا
حقّ بايد خلق را امتحان نمايد نه خلق حقّ را ولی حال اين قول
مرغوب و مقبول امّا امراللّه دستگاه تياتر نيست که هر ساعت يک
بازی در بياورند و هر روزی يکی چيزی بطلبد در اين صورت امراللّه
بازيچه صبيان شود ولی علما بنشينند و بالاتّفاق يک معجزه ای را
انتخاب کنند و بنويسند که بظهور اين معجزه از برای ما شبهه ای
نميماند و کلّ اقرار و اعتراف بر حقّيّت اين امر مينمائيم و آن ورقه را
مهر کنند و بياور و اينرا ميزان قرار دهند اگر ظاهر شد از برای
شما شبهه نماند و اگر ظاهر نشد بطلان ما ثابت گردد . آن شخص عالم
برخاست و زانوی مبارک را بوسيد و حال آنکه مؤمن نبود و رفت
و حضرات علما را جمع کرد و پيغام مبارکرا تبليغ نمود . حضرات
مشورت کردند و گفتند اين شخص سحّار است شايد سحری بنمايد آنوقت
از برای ما حرفی نميماند و جسارت نکردند ولی آن شخص در اکثر
محافل ذکر نمود و از کربلا رفت بکرمانشاه و طهران و تفصيل را
بجميع گفت و خوف و عدم اقدام علما را ذکر نمود .
مقصود اينست که
جميع معارضين شرق معترف بر عظمت و بزرگواری و علم و فضل
جمال مبارک بودند و با وجود عداوت جمال مبارک را به بهاءاللّه
شهير تعبير مينمودند . باری اين نيّر اعظم بغتةً در افق ايران طالع
شد در حالتی که جميع اهالی ايران چه از وزرا چه از علما چه از
اهالی جميعاً بمقاومت در کمال عداوت برخاستند و اعلان کردند
که اين شخص ميخواهد دين و شريعت و ملّت و سلطنت ما را محو
و نابود نمايد چنانچه در حقّ مسيح گفتند . ولی جمال مبارک فرداً
وحيداً مقاومت کلّ فرمودند و ابداً ذرّه ای فتور حاصل نشد نهايت
گفتند تا اين شخص در ايرانست آسايش و راحت نيابد پس بايد
اينرا اخراج کرد تا ايران آرام بگيرد . پس بر جمال مبارک سخت
گرفتند تا از ايران اذن خروج طلبند بگمان اينکه باين سبب سراج
امر مبارک خاموش ميشود ولی بالعکس نتيجه بخشيد امر بلندتر شد
و شعله افزونتر گشت در ايران وحده منتشر بود اين سبب شد که
در سائر بلاد منتشر گشت . بعد گفتند که عراق عرب نزديک
ايرانست بايد اين شخص را بممالک بعيده فرستاد اين بود که حکومت
ايران کوشيد تا آنکه جمال مبارک را از عراق باسلامبول فرستادند .
باز ملاحظه کردند که ابداً فتوری حاصل نشد گفتند اسلامبول
محلّ عبور و مرور اقوام و ملل مختلفه است و ايرانيان بسيار لهذا
ايرانيان کوشيدند تا جمال مبارک را بروميلی فرستادند ولی شعله پر زورتر
شد امر بلندتر گرديد . عاقبت ايرانيان گفتند اين محلّات هيچ يک
موقع اهانت نبود بايد بمحلّی فرستاد که توهين واقع گردد و محلّ
زحمت و اذيّت باشد و اهل و اصحاب بنهايت درجه بلا مبتلی
گردند پس سجن عکّا را انتخاب نمودند که حبسخانه عصاة و قاتلها
و سارقها و قطّاع طريق است و فی الحقيقه در زمره اين نفوس داخل
کردند . امّا قدرت الهيّه ظاهر شد و اعلاء کلمه گرديد و عظمت
بهاءاللّه مشهود شد که در چنين سجنی در چنين اهانتی ايران را
از برزخی ببرزخی ديگر نقل نمود جميع اعدا را مقهور کرد و بر کلّ
ثابت کرد که مقاومت اين امر نتوانند و تعاليم مقدّسه‌اش سرايت
در جميع آفاق نمود و امرش ثابت گشت . باری در جميع ولايات
ايران اعدا بکمال بغضاء قيام نمودند بستند و کشتند زدند و سوختند
و بنيان هزار خانمانرا از بنياد برانداختند و در قلع و قمع بهر وسيله ای
تشبّث کردند که امرش را خاموش کنند . با وجود اين در سجن قاتلها
و قطّاع طريق و سارقها امرش را بلند کرد و تعاليمش را منتشر فرمود
و اکثر نفوس را که در اشدّ بغضاء بودند متنبّه نمود و موقن کرد و
کاری کرد که نفس حکومت ايران بيدار شد و از آنچه بواسطه علماء
سوء واقع پشيمان گشت . دو چون جمال مبارک باين سجن در ارض
مقدّس رسيدند دانايان بيدار شدند که بشاراتی که خدا در دو سه
هزار سال پيش از لسان انبيا داده بود ظاهر شد و خداوند بوعده
وفا نمود زيرا ببعضی انبيا وحی فرموده و بشارت بارض مقدّس
داده که ربّ الجنود در تو ظاهر خواهد شد جميع اين وعده‌ها وفا
شد . و اگر چنانچه تعرّض اعدا نبود و اين نفی و تبعيد واقع نميگشت
عقل باور نميکرد که جمال مبارک از ايران هجرت نمايند و در اين
ارض مقدّس خيمه برافرازند . مقصود اعدا اين بود که اين سجن
سبب شود و بکلّی امر مبارک محو و نابود گردد و حال آنکه سجن
مبارک تأييد اعظم شد و سبب ترويج گشت صيت الهی بشرق و
غرب رسيد و اشعّه شمس حقيقت بجميع آفاق درخشيد . سُبحان
اللّه با وجود آنکه مسجون بودند ولی در جبل کرمل خيمه بلند بود
و در نهايت عظمت حرکت ميفرمودند و هر کس از آشنا و بيگانه
بحضور مشرّف ميشد ميگفت اين امير است نه اسير . و بمحض ورود
سجن خطابی بناپليون مرقوم فرمودند و بواسطه سفير فرانسه ارسال
شد مضمون اينکه سؤال نمائيد جرم ما چه بود که سبب اين سجن
و زندان گشت ناپليون جواب نداد بعد توقيعی ثانی صادر شد و آن
در سوره هيکل داخل . مختصر خطاب اينکه ای ناپليون چون استماع
ندا ننمودی و جواب ندادی عنقريب سلطنتت بباد رود و بکلّی خراب
گردی .
آن توقيع بواسطه قيصر کتفاکو (١) با پوسته ارسال شد و باطّلاع
جميع مهاجرين صورت اين خطاب بجميع اطراف ايران رفت زيرا
کتاب هيکل در آن ايّام بجميع ايران نشر شد و اين خطاب از جمله
مندرجات کتاب هيکل است اين در سنه هزار و هشتصد و شصت
و نه ميلادی بود و چون اين سوره هيکل در جميع ايران و
هندوستان منتشر شد در دست جميع احباب افتاد و کلّ منتظر نتايج
اين خطاب بودند . اندک زمانی نگذشت سنه هزار و هشتصد و
هفتاد ميلادی شد و آتش حرب ميان آلمان و فرانسه برافروخت .
با وجود آنکه ابداً کسی گمان غلبه آلمان نميکرد ناپليون شکست
فاحش خورد و تسليم دشمن گشت و عزّتش بذلّت کبری مبدّل
شد . و همچنين الواح بسائر ملوک فرستاده شد از جمله توقيعی بجهت
اعليحضرت ناصرالدّين شاه فرستاده شد و در آن توقيع ميفرمايد
من را احضار کن و جميع علما را حاضر نما و طلب حجّت و برهان کن
(١) قيصر کتفاکو ) Cesar Ketfakon ) پسر قنسول فرانسه بود و جمال مبارک
جلّ ذکره الأعظم با او آشنائی و مرابطه داشت .
تا حقّيّت و بطلان ظاهر شود . اعليحضرت ناصرالدّين شاه توقيع
مبارک را نزد علما فرستاد و تکليف اين کار کرد ولی علما جسارت
ننمودند پس جواب توقيع را از هفت نفر مشاهير علما خواست بعد
از مدّتی توقيع مبارک را اعاده نمودند که اين شخص معارض دينست
و دشمن پادشاه . اعليحضرت پادشاه ايران بسيار متغيّر شدند که
اين مسأله حجّت و برهانست و حقّيّت و بطلان چه تعلّق بدشمنی
حکومت دارد افسوس که ما احترام اين علما را چقدر منظور نموديم
و از جواب اين خطاب عاجزند . باری آنچه که در الواح ملوک مرقوم
جميع بوقوع پيوست بايد از تاريخ سبعين مسيحی گرفت تطبيق
بوقوعات کرد جميع ظاهر شده است و قليلی مانده که من بعد
بايد ظاهر شود . و همچنين طوائف خارجه و ملل غير مؤمن نسبت
بجمال مبارک امور عظيمه نسبت ميدادند و بعضی معتقد بولايت
جمال مبارک بودند حتّی بعضيها رسائلی نوشتند من جمله سيّد
داودی از علمای اهل سنّت در بغداد رساله مختصری نوشته بود
و در آن بمناسبتی چند خارق العاده از جمال مبارک روايت مينمود
و الی الآن در شرق در جميع جهات کسانی هستند که بمظهريّت
جمال مبارک مؤمن نيستند امّا اعتقاد ولايت دارند و معجزات
روايت کنند . مختصر اينست که چه از موافق وچه از مخالف نفسی
بساحت اقدس مشرّف نشد که مقرّ و معترف بر بزرگواری جمال
مبارک نگشت نهايت اينست که ايمان نياورد ولی بر بزرگواری
جمال مبارک شهادت داد بمحضی که در ساحت اقدس مشرّف ميشد
ملاقات جمال مبارک چنان تأثير مينمود که اکثر حرف نميتوانستند
بزنند . چه بسيار واقع که نفوس پر عداوتی از دشمنان پيش خود
مصمّم ميشد و قرار ميداد که چون بحضور رسم چنين گويم و
چنان مجادله و محاججه نمايم ولی چون بساحت اقدس ميرسيد مات
و متحيّر ميشد و جز صمت و سکوت چاره ای نداشت . جمال مبارک لسان
عرب نخواندند و معلّم و مدرّسی نداشتند و در مکتبی وارد نشدند
ولی فصاحت و بلاغت بيان مبارک در زبان عرب و الواح عربيّ
العبارة محيّر عقول فصحا و بلغای عرب بود و کلّ مقرّ و معترفند که
مثل و مانندی ندارد . و چون در نصوص تورات دقّت نمائيم هيچ يک
از مظاهر الهيّه اقوام منکره را مخيّر نفرمود که هر معجزه ای که بخواهيد
من حاضرم و هر ميزانی که قرار دهيد من موافقت نمايم و در توقيع
شاه واضحاً فرموده‌اند که علما را جمع کن و من را بطلب تا حجّت
و برهان ثابت شود . پنجاه سال جمال مبارک در مقابل اعدا مانند
جبل ايستاده و کلّ محويّت جمال مبارک را ميخواستند و جميع مهاجم
بودند و هزار مرتبه قصد صلب و اعدام نمودند و در اين مدّت
پنجاه سال در نهايت خطر بودند و ايرانی که الی الآن باين درجه
همجيّت و ويرانی است جميع عقلا از داخل و خارج که مطّلع بر
حقائق احوالند متّفق بر آنند که ترقّی و تمدّن و عمران ايران منوط
بتعميم تعاليم و ترويج مبادی اين شخص بزرگوار است . حضرت مسيح
در زمان مبارکش فی الحقيقه يازده نفر تربيت فرمود و اعظم آن
اشخاص پطرس بود مع ذلک چون بامتحان افتاد سه مرتبه حضرت
مسيح را انکار نمود . با وجود اين بعد امر حضرت چگونه نفوذ در
ارکان عالم نمود . حال جمال مبارک هزاران نفوس تربيت فرمود
که در زير شمشير نعره يا بهاء الابهی باوج اعلی رساندند و در
آتش امتحان مانند ذهب رخ برافروختند ديگر ملاحظه نمائيد
که من بعد چه خواهد شد . باری حال انصاف بايد داد که اين
شخص بزرگوار چگونه مربّی عالم انسان بود و چه آثار باهره از او
ظاهر شد و چه قدرت و قوّتی از او در عالم وجود تحقّق يافت .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
استدلالات نقليّه از کتب مقدّسه و سه فصل از دانيال

امروز در سر اين سفره قدری از برهان صحبت بداريم .
اگر در ايّام ظهور نور مبين باين بقعه مبارکه آمده بوديد و در پيشگاه
حضور حاضر ميشديد و مشاهده آن جمال نورانی مينموديد ملاحظه
ميکرديد که آن بيان و آن جمال احتياج بهيچ برهان ديگر ندارد .
بسيار از نفوس بمجرّد تشرّف بحضور موقن و مؤمن شدند ديگر
محتاج بهيچ برهانی نگشتند حتّی نفوسی که در نهايت بغض و انکار
بودند بمحض ملاقات شهادت بر بزرگواری جمال مبارک ميدادند
و ميگفتند اين شخص جليل است امّا حيف که اين ادّعا را دارد
و ماعدای اين ادّعا آنچه ميگفت مقبول بود . باری حال که آن نور
حقيقت افول فرمود کلّ محتاج ببراهين هستند لهذا مشغول ببراهين
عقليّه بوديم يک برهان عقلی ديگر گوئيم و اهل انصافرا همين برهان
کفايتست که هيچ کس نميتواند انکار کند . و آن اينست که اين شخص
جليل در سجن اعظم امرشرا بلند کرد و نورش باهر شد و صيتش
جهانگير گشت و آوازه بزرگواريش بشرق و غرب رسيد و الی
يومنا هذا چنين امری در عالم وجود واقع نشده اگر انصاف باشد
و الّا بعضی از نفوس هستند که اگر جميع براهين عالمرا بشنوند
انصاف ندهند . مثلاً بکمال قوّت دول و ملل مقاومت او را نتوانستند
بکنند بلکه فرداً وحيداً مسجوناً مظلوماً آنچه خواست مجری داشت
من معجزات جمال مبارک را ذکر نکنم شايد سامع گويد اين روايتست
و محتمل الصّدق و الکذب مثل اينکه در انجيل روايات معجزات
مسيح از حواريّين است نه ديگران امّا يهود منکر آن . ولی اگر من
بخواهم که ذکر خوارق عادات از جمال مبارک کنم بسيار است و در
شرق مسلّم حتّی در نزد بعضی اغيار نيز مسلّم است . ولی اين روايات
حجّت و برهان قاطع از برای کلّ نشود شايد سامع گويد بلکه اين
مطابق واقع نيست زيرا طوائف سائره نيز روايات معجزات از
مقتداهای خود کنند . مثلاً امّت براهمه از برای برهما روايت معجزات
کنند از کجا فهميم که آنها کذب است و اينها صدق است اگر روايت
است آن هم روايتست اگر تواتر است آن هم تواتر است . لهذا اين روايات
برهان مقنع نيست بلی برهانست از برای شخص حاضری که بود و
آن هم نيز شايد که شبهه کند که آن معجزه نبود بلکه سحر بود از بعضی
سحّارها نيز وقوعات عجيبه روايت شده است . باری مقصود اينست
که بسيار امور عجيبه از جمال مبارک ظاهر شد امّا ما روايت
نميکنيم زيرا بجهت کلّ من علی الارض حجّت و برهان نميشود بلکه
از برای آنانکه مشاهده نموده‌اند نيز برهان قاطع نشود گمان نمايند
که سحر است و همچنين اکثر معجزات که از انبيا ذکر شده است معانی
دارد . مثلاً در شهادت حضرت مسيح در انجيل مذکور است که
ظلمت احاطه کرد و زلزله شد و حجاب هيکل منشقّ گشت و اموات
از قبور برخاستند . اگر اين بظاهر بود واقعه عظيمی است البتّه در
تاريخ ايّام درج ميشد و سبب اضطراب قلوب ميشد و اقلّاً حضرت
مسيح را سپاهيان از صليب نزول ميدادند و يا آنکه فرار ميکردند
و اين وقايع در هيچ تاريخی مذکور نه . پس معلوم است که مقصد
ظاهر عبارت نيست بلکه معنی دارد و ما مقصدمان انکار کردن
نيست فقط مراد اينست که اين روايات برهان قاطع نميشود و معنی
دارد مقصد همين قدر است . لهذا ما امروز در سر سفره رجوع
ببيانات باستدلالات نقليّه از کتب مقدّسه نمائيم و تا بحال آنچه ذکر
شد دلائل عقليّه بود . و چون اين مقام تحرّی حقيقت است و جستجوی
واقع مقاميست که تشنه جانسوخته آرزوی آب حيات نمايد و ماهی
مضطرب بدريا رسد مريض طبيب حقيقی جويد و بشفای الهی
فائز شود قافله گمگشته براه حقّ پی برد و کشتی سرگشته و حيران
بساحل نجات رسد لهذا بايد طالب متّصف بچند صفات باشد .
اوّلاً که بايد منصف باشد و منقطع از ما سوی اللّه و قلبش بکلّی
بافق اعلی توجّه کند و از اسيری نفس و هوی نجات يابد زيرا
اينها همه مانعست . و از اين گذشته تحمّل هر بلائی لازمست و بايد
در نهايت تنزيه و تقديس باشد و از حبّ و بغض جميع ملل عالم
بگذرد چه که يحتمل حبّش بجهتی مانع از تحقيق جهت ديگر شود
و همچنين بغض بجهتی شايد مانع از کشف حقيقت آن شود . اين مقام
طلبست طالب بايد باين اخلاق و اطوار باشد و تا باين مقام نيايد
ممکن نيست که بشمس حقيقت پی برد . بر سر مطلب رويم . جميع ملل
عالم منتظر دو ظهور هستند که اين دو ظهور بايد با هم باشد و کلّ
موعود به آنند .
در اصحاح دوازدهم آيه ششم از کتاب دانيال
ميفرمايد :” و بيکی مرد ملبّس شده بکتان که بالای آبهای شهر
ميايستاد گفت که انجام اين عجائبات تا بچند ميکشد و آن مرد
ملبّس شده بکتان را که بالای آبهای شهر ميايستاد شنيدم در حالتی که
دست راست و دست چپ خود را بسوی آسمان بلند کرده بحيّ
ابدی سوگند ياد نمود که برای يک زمان و دو زمان و نصف زمان
خواهد بود و چون پراکندگی قوّت قوم مقدّس بانجام رسد آنگاه
همه اين امور باتمام خواهد رسيد “. روز را هر چند از پيش بيان
نمودم ديگر احتياج بيان ندارد ولی مختصر ذکری ميشود که هر
روزِ اَب عبارت از يک سالست و هر سال عبارت از دوازده ماه
است پس سه سال و نيم چهل و دو ماه ميشود و چهل و دو ماه
هزار و دويست و شصت روز است و هر روزی در کتاب مقدّس
عبارت از يک سالست و در سنه ١٢٦٠ از هجرت محمّد تاريخ اسلامی
حضرت اعلی مبشّر جمال مبارک ظاهر شد و بعد در آيه يازدهم
ميفرمايد :” و از هنگام موقوف شدن قربانی دائمی و نصب نمودن
رجاست ويرانی هزار و دويست و نود روز خواهد بود خوشا
بحال آنکه انتظار کشد و بهزار و سيصد و سی و پنج روز برسد “.
بدايت اين تاريخ قمری از يوم اعلان نبوّت حضرت محمّد است بر
عموم اقليم حجاز و آن سه سال بعد از بعثت بود زيرا در بدايت
نبوّت حضرت مستور بود و کسی جز خديجه و ابن نوفل اطّلاع
نداشت بعد از سه سال اعلان گرديد و جمال مبارک در سنه هزار و
دويست و نود (١) از اعلان نبوّت حضرت محمّد اعلان ظهور فرمودند .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
تفسير باب يازدهم از مکاشفات يوحنّا

در باب يازدهم آيه اوّل از مکاشفات يوحنّا ميفرمايد ” و نئی مثل
عصا بمن داده شد و مرا گفت برخيز و قدس خدا و مذبح و آنانيرا
که در آن عبادت ميکنند پيمايش نما و صحن خارج قدسرا بيرون
انداز و آنرا مپيما زيرا که بامّتها داده شده است و شهر مقدّسرا چهل
و دو ماه پايمال خواهند نمود “. از اين نی مقصود انسان کامليست
که تشبيه به نی گشته و وجه تشبيه اينست . نی چون درونش فارغ
شود و از هر چيز خالی گردد نغمات بديعی حاصل کند و همچنين
آواز و آهنگ او از خود او نيست بلکه الحان فی الحقيقه از نائيست
که در او ميدمد همچنين آن نفس مبارک قلب مقدّسش از ما سوی
اللّه فارغ و خالی و از تعلّق بسائر شؤون نفسانی بيزار و بری و دمساز
بنفس رحمانيست و هر بيانی که ميفرمايد از او نيست بلکه از نائی
حقيقی و وحی الهی است اينست که به نی تشبيه ميفرمايد . و آن نی
مانند عصاست يعنی معين هر عاجز است و شخص امکانرا تکيه
گاهست و عصای شبان حقيقی است که بواسطه او اغنام خويشرا
شبانی ميفرمايد و در چمن زار ملکوت سير و حرکت ميدهد . و ميفرمايد
که آن شخص بمن گفت ” برخيز و قدس خدا و مذبح و آنانيکه در آن
عبادت ميکنند بپيما ” يعنی موازنه کن ذرع نما ذرع کشف کميّت
است . يعنی آن شخص گفت که قدس الاقداس و مذبح و آنانيرا که
در آن عبادت ميکنند موازنه نما يعنی حقيقت حال آنانرا جستجو کن
و کشف نما که در چه رتبه و مقامی هستند و بچه شؤون و کمالات
و سلوک و صفات هستند و باسرار آن نفوس مقدّسه ای که در قدس
الاقداس مقام تقديس و تنزيه استقرار دارند مطّلع شو ” و صحن
خارج قدسرا بيرون انداز و آنرا مپيما زيرا بامّتها داده شده “. در
اوائل قرن سابع ميلاد که اورشليم استيلا شد قدس الاقداس
بظاهر ظاهر نيز محفوظ ماند يعنی آن بيت که سليمان ساخته امّا بيرون
قدس الاقداس صحن خارج ضبط شد و بامّتها داده شد .” و شهر
مقدّسرا چهل و دو ماه پايمال خواهند نمود ” يعنی امّتها چهل
و دو ماه که عبارت از هزار و دويست و شصت روز است و
هر روزی عبارت از يک سال که باين حساب هزار و دويست و
شصت سال ميشود که مدّت دور قرآنست اورشليم را ضبط و استيلا
مينمايند . زيرا بنصّ کتاب مقدّس هر روز عبارت از يک سال است
چنانچه در اصحاح چهارم از کتاب حزقيال در آيه ششم ميفرمايد
” پس چهل روز متحمّل گناه خاندان يهودا خواهی شد هر روزيرا
بجهت تو سالی قرار داده‌ام “. اين اخبار از مدّت ظهور اسلام است
که اورشليم پايمال شد يعنی احترامش باقی نماند ولی قدس الاقداس
محفوظ و مصون و محترم ماند . و اين قضيّه هزار و دويست و
شصت سال امتداد داشت و اين هزار و دويست و شصت سال
اخبار از ظهور حضرت اعلی باب جمال مبارکست که در هزار
و دويست و شصت هجری واقع شد و چون مدّت هزار و دويست
و شصت روز منقضی شد حال اورشليم شهر مقدّس دوباره بنای
معموری و آبادی گذاشته و هر کس اورشليم را شصت سال پيش ديده
بود حال نيز ببيند ملاحظه ميکند که چقدر معمور و آباد گشته
و دوباره محترم شده . اين معنی آيه رؤيای يوحنّاست بظاهر امّا اين
آيه را تأويل و رمزيست ديگر و آن اينست که شريعة اللّه بر دو قسم
منقسم يک قسم اصل اساس است روحانيّاتست يعنی تعلّق بفضائل
روحانی و اخلاق رحمانی دارد اين تغيير و تبديل نميکند اين قدس
الاقداس است که جوهر شريعت آدم و شريعت نوح و شريعت
ابراهيم و شريعت موسی و شريعت مسيح و شريعت محمّد و شريعت
حضرت اعلی و شريعت جمال مبارک است و در دوره جميع
انبيا باقی و برقرار ابداً منسوخ نميشود .
زيرا آن حقيقت روحانيّه
است نه جسمانيّه آن ايمانست عرفانست ايقانست عدالت است
ديانت است مروّتست امانتست محبّة اللّه است مواسات در حالست
رحم بر فقيرانست و فرياد رسی مظلومان و انفاق بر بيچارگان
و دستگيری افتادگانست پاکی و آزادگی و افتادگی است و حلم و صبر
و ثباتست اين اخلاق رحمانيست اين احکام ابداً نسخ نميشود بلکه
تا ابد الآباد مرعی و برقرار است . اين فضائل عالم انسانی در هر
دوری از ادوار تجديد گردد زيرا در اواخر هر دوره ای شريعة اللّه
روحانيّه يعنی فضائل انسانيّه از ميان ميرود و صورتش باقی ميماند .
مثلاً در ميان يهود در اواخر دور موسوی مقارن ظهور عيسوی
شريعة اللّه از ميان رفت صورتی بدون روح باقی ماند قدس الاقداس
از ميان رفت و صحن خارج قدس که عبارت از صورت شريعت
است در دست امّتها افتاد و همچنين اصل شريعت حضرت مسيح که
اعظم فضائل عالم انسانيست از ميان رفته و صورتش در دست
قسّيسين و رهابين مانده و همچنين اساس شريعت حضرت محمّد از
ميان رفته و صورتش در دست علمای رسوم مانده آن اساس شريعة
اللّه که روحانی و فضائل عالم انسانيست غير منسوخ و باقی و برقرار
و در دوره هر پيغمبری تجديد ميگردد . باری قسم ثانی از شريعة
اللّه که تعلّق بعالم جسمانی دارد مثل صوم و صلوة و عبادات و نکاح
و طلاق و عتاق و محاکمات و معاملات و مجازات و قصاص بر قتل
و ضرب و سرقت و جروحات اين قسم از شريعت که تعلّق
بجسمانيّات دارد در هر دوری از ادوار انبيا تبديل و تغيير يابد
و منسوخ گردد زيرا در سياسات و معاملات و مجازات و سائر
احکام باقتضای زمان لابدّ از تغيير و تبديلست . باری از کلمه قدس
الاقداس مقصد آن شريعت روحانيّه است که ابداً تغيير و تبديل
نميکند و منسوخ نميشود و مقصد از شهر مقدّس شريعت جسمانيّه
است که منسوخ ميشود و اين شريعت جسمانيّه که تعبير بشهر مقدّس
فرموده هزار و دويست و شصت سال پايمال ميشود .” و بدو شاهد
خود خواهم داد که پلاس پوشيده مدّت هزار و دويست و شصت
روز نبوّت نمايند “. مقصود از اين دو شاهد حضرت محمّد رسول
اللّه و جناب عليّ بن ابی طالبست . در قرآن مذکور است که خدا
بمحمّد رسول اللّه خطاب ميفرمايد ” اِنّاَ جَعَلْنَاکَ شَاهِداً و مُبَشِّراً
وَ نَذِيراً ” يعنی تو را شاهد و تبشير دهنده و تخويف کننده از قهر خدا
قرار داديم معنی شاهد اين است که امور بتصديق او ثابت
ميگردد و اين دو شاهد احکامشان هزار و دويست و شصت روز
که هر روز عبارت از يک سالست جاريست .
بعد ميفرمايد ” تا بندگان
يعنی انبيا و مقدّسان و ترسندگان نام خود را چه کوچک و چه
بزرگ اجرت دهی ” يعنی تا ابرار را بفضل بی منتهی مختصّ بگردانی
و آنانرا مانند ستاره‌های آسمانی از افق عزّت قديمه درخشنده فرمائی
بروش و سلوکی موفّق فرمائی که روشنی عالم انسانيست و سبب
هدايت و علّت حيات ابديّه در ملکوت يزدانی . بعد ميفرمايد
” و مفسدان زمين را فاسد گردانی ” يعنی نفوس غافله را بکلّی محروم
کنی زيرا کوری کوران ظاهر گردد و بينائی بينايان آشکار شود
جهل و نادانی اهل ضلالت مشهود شود و علم و دانائی اهل
هدايت واضح گردد و از اينجهت مفسدان فاسد شوند . بعد از اين
مقام ميفرمايد ” و قدس خدا در آسمان مفتوح گشت ” يعنی اورشليم
الهی پيدا شد و قدس الاقداس ظاهر گشت قدس الاقداس در
اصطلاح اهل عرفان جوهر شريعت الهی و تعاليم حقيقی ربّانی
است که در هيچ دوری از ادوار انبيا تغيير نيافته است چنانچه
از پيش بيان شد و اورشليم شامل حقيقت شريعت الهيّه است که
قدس الاقداس است و جامع احکام و معاملات و عبادات و قوانين
جسمانيّه است که شهر اورشليم است اين است که اورشليم آسمانی
گفته ميشود خلاصه چون در آن دوره شمس حقيقت انوار الهی در
نهايت سطوع درخشنده گردد لهذا جوهر تعاليم الهی در عالم امکانی
تحقّق يابد و ظلمات جهل و نادانی زائل گردد جهان جهان ديگر
شود و نورانيّت احاطه نمايد لهذا قدس الاقداس ظاهر گردد . بعد
ميفرمايد ” و قدس خدا در آسمان مفتوح گشت ” يعنی بسبب
انتشار اين تعاليم الهيّه و ظهور اين اسرار ربّانيّه و اشراق شمس
حقيقت ابواب فلاح و نجاح در جميع جهات مفتوح گردد و آثار
خير و برکات سماويّه آشکار شود . بعد ميفرمايد ” و تابوت عهد نامه
او در قدس او ظاهر شد ” يعنی کتاب عهد او در قدس او
ظاهر شود و لوح ميثاق ثبت گردد و معانی عهد و پيمان آشکار
شود صيت الهی شرق و غرب گيرد و آوازه امر اللّه جهانگير شود
اهل نقض خوار و ذليل شوند و اهل ثبوت عزيز و جليل گردند
زيرا بکتاب عهد متمسّکند و در ميثاق ثابت و مستقيم . بعد ميفرمايد
” و برقها و صداها و رعدها و زلزله و تگرگ عظيمی حادث شد “
يعنی بعد از ظهور کتاب عهد طوفان عظيمی پيدا شود و برق قهر
و غضب الهی درخشد و صدای رعد نقض ميثاق بلند گردد
و زلزله شبهات حاصل شود و تگرگ عذاب بر ناقضين ميثاق ببارد
و مدّعيان ايمان بفتنه و امتحان افتند .
سه روز و نيم
يعنی ١٢٦٠ سال چنانکه تفصيلش از پيش گذشت آن دو شخص
که جسمشان بی روح افتاده بود يعنی تعاليم و شريعتی که حضرت
محمّد تأسيس و حضرت علی ترويج کرده بود و حقيقتشان از ميان
رفته بود و صورتی باقی مانده بود دوباره روحی بآن جسد آمد يعنی
آن اساس و تعاليم دوباره تأسيس شد يعنی روحانيّات شريعة
اللّه که بجسمانيّات و فضائلی که برذائل و محبّة‌اللّه که ببغضاء
و نورانيّتی که بظلمات و اخلاق رحمانی که بشيطانی و عدلی که بظلم
و رحمتی که ببغض و صدقی که بکذب و هدايتی که بضلالت و
طهارتی که بشهوات نفسانيّه تبديل شده بود بعد از سه روز و نيم که
باصطلاح کتب مقدّسه ١٢٦٠ سالست دوباره آن تعاليم الهيّه و
فضائل و کمالات رحمانيّه و فيوضات روحانيّه بظهور حضرت اعلی
و تبعيّت جناب قدّوس تجديد شد و نفحات قدس وزيد و انوار
حقيقت تابيد و موسم بهار جان پرور رسيد و صبح هدايت دميد آن
دو جسم بی جان دوباره زنده شدند و اين دو بزرگوار يکی مؤسّس
و ديگری مروّج قيام کردند و دو چراغدان بودند زيرا بنور حقيقت
جهانرا روشن نمودند . بعد ميفرمايد ” آوازی از آسمان شنيدند که
بديشان ميگويد باينجا صعود نمائيد پس در ابر بآسمان بلند شدند “
يعنی ندای حقّ را از آسمان پنهان شنيدند که آنچه بايد و شايد
از تعليم و تبشير مجری داشتيد و پيام مرا بخلق رسانيديد و ندای حقّ را
بلند نموديد و تکاليف خود را مجری داشتيد حال بايد مانند مسيح
جانرا فدای جانان کنيد و شهيد گرديد و آن آفتاب حقيقت و قمر
هدايت هر دو مانند حضرت مسيح در افق شهادت کبری غروب
نموده بآسمان ملکوت صعود نمودند . بعد ميفرمايد ” و دشمنانشان
ايشان را ديدند ” يعنی دشمنان ايشان بسياری بعد از شهادت
مشاهده علوّ منزلت و سموّ منقبت ايشانرا نمودند و شهادت بر عظمت
و کمالات آنان دادند . بعد ميفرمايد ” و در همان ساعت زلزله عظيم
حادث گشت که ده يک از شهر منهدم گرديد و هفت هزار نفر از
زلزله هلاک شدند ” اين زلزله در شيراز بعد از شهادت حضرت
اعلی واقع گرديد که شهر زير و زبر شد و نفوس بسياری هلاک
شدند و همچنين اضطراب شديد از امراض و وبا و قحط و غلا
و جوع و ابتلا حاصل گشت که مثل و مانند نداشت . بعد ميفرمايد
“و باقی ماندگان ترسان گشته خدای آسمانرا تمجيد کردند “. چون
زلزله در فارس واقع جميع بازماندگان شب و روز ناله و فغان
مينمودند و بتمجيد و تسبيح مشغول و چنان خائف و مضطرب بودند
که شبها خواب و راحت نداشتند . پس ميفرمايد ” وای دوم در
گذشته است اينک وای سوم بزودی ميآيد ” وای اوّل ظهور
حضرت محمّد بن عبد اللّه عليه السّلام وای دوم حضرت اعلی
له المجد و الثّناء وای سوم يوم عظيم است که يوم ظهور ربّ جنود
و تجلّی جمال موعود است و بيان اين مطلب در کتاب حزقيال
فصل سی‌ام مذکور است چنانچه ميفرمايد ” و کلام خداوند بر من
نازل شده گفت ای پسر انسان نبوّت کرده بگو خداوند يهوه چنين
ميفرمايد ولوله کنيد و بگوئيد وای بر آنروز زيرا که آنروز
نزديکست و روز خداوند نزديکست “.
امّا حضرت محمّد اصل
بود و علی فرع مثل حضرت موسی و يوشع . ميفرمايد ( آن دو
شاهد پلاس در بر کرده ) يعنی بظاهر لباس جديدی در بر ندارند
لباس قديم دارند يعنی در بدايت در انظار ملل سائره رونقی ندارند
و امرشان امر جديدی بنظر نيايد زيرا روحانيّات شريعتش مطابق
روحانيّات حضرت مسيح در انجيل است و احکام جسمانيّاتش اغلب
مطابق احکام تورات است لباس قديم کنايه از آنست . بعد ميفرمايد
” اينانند دو درخت زيتون و دو چراغدان که در حضور خداوند
زمين ايستاده‌اند “. اين دو نفسرا بدو درخت زيتون تشبيه
ميفرمايد زيرا در آن زمان چراغهای شب جميع بروغن زيتون روشن
ميشد دو نفس که از آنان دُهن حکمت الهيّه که سبب روشنائی
عالم است ظاهر خواهد گشت و انوار الهی ساطع و لامع خواهد
شد لهذا بچراغدان نيز تشبيه شدند چراغدان محلّ نور است از آن
نور ساطع ميشود بهمين قسم از اين وجوه نورانيّه نور هدايت مشرق
و لائح است . بعد ميفرمايد که ” در حضور خداوند ايستاده‌اند “
يعنی بخدمت حقّ قيام دارند و خلق خدا را تربيت ميکنند مثل
آنکه قبائل عربان متوحّش باديه را در جميع جزيرة العرب چنان
تربيت نمودند که در آن زمان باعلی مراقی مدنيّت رسيدند و صيت
و شهرتشان جهانگير شده .” و اگر کسی بخواهد بديشان اذيّت رساند
آتشی از دهانشان بدر شده دشمنان ايشانرا فرو ميگيرد “. مقصد
اينست که نفسی مقاومت ايشان نتواند يعنی اگر نفسی بخواهد در
تعليماتشان و يا در شريعتشان وهنی وارد آرد بموجب شريعتی که از
دهانشان اجمالاً و تفصيلاً ظاهر شده احاطه بآنها کند آنها را تمام
نمايد و هر کس قصد اذيّت و بغض و عداوت ايشان کند حکمی
از دهان ايشان صادر شود که دشمنان ايشان را محو نمايد چنانچه
واقع گشت که جميع اعدای ايشان مغلوب و مهزوم و معدوم گشتند
و بظاهر ظاهر خدا آنانرا نصرت فرمود . بعد ميفرمايد ” اينها قدرت
بر بستن آسمان دارند تا در ايّام نبوّت ايشان باران نبارد ” يعنی
در آن دوره سلطانند يعنی شريعت و تعاليم حضرت محمّد و بيان
و تفسير علی فيض آسمانيست چون بخواهند اين فيض را بدهند مقتدر
بر آنند و چون خواهند باران نبارد باران در اينجا بمعنی فيض است .
بعد ميفرمايد ” و قدرت بر آبها دارند که آبها را بخون تبديل نمايند “
يعنی نبوّت حضرت محمّد چون نبوّت حضرت موسی است و قوّت
حضرت علی چون قوّت حضرت يوشع است که اگر خواهند آب
نيل را بر قبطيان و منکران خون نمايند يعنی آنچه سبب حيات
آنانست بسبب جهل و استکبارشان علّت موت آنان نمايند مثلاً
سلطنت و ثروت و قدرت فرعون و فرعونيان که سبب حيات آن قوم
بود از اعراض و انکار و استکبار علّت موت و هلاکت و اضمحلال
و ذلّت و مسکنت گرديد لهذا آن دو شاهد اقتدار بر اهلاک اقوام
دارند . و ميفرمايد ” جهانرا هر گاه بخواهند بانواع بلايا مبتلی
خواهند کرد ” يعنی قدرت و غلبه ظاهريّه نيز دارند که اشقيا
و نفوسی که ظلم و اعتساف صرفند آنانرا تربيت نمايند زيرا خدا باين
دو شاهد قدرت ظاهره و قوّت باطنه عنايت فرموده چنانچه اشقيا
و خونخواران و ستمکاران عربان باديه را که مانند ذئاب و سباع
درنده بودند تأديب نمودند و تربيت کردند . بعد ميفرمايد ” و چون
شهادت خود را باتمام رسانند ” يعنی چون آنچه را که مأمورند مجری
دارند وتبليغ رسالات الهيّه نمايند و ترويج شريعة اللّه کنند و
تعاليم سماويّه منتشر کنند تا آثار حيات روحانی در نفوس پديدار
گردد و انوار فضائل عالم انسانی بتابد و ترقّيات کلّيّه در اقوام
باديه حاصل گردد ، ميفرمايد ” آن وحش که از هاويه بر ميايد با
ايشان جنگ کرده غلبه خواهد يافت و ايشانرا خواهد کشت “.
پس معلوم شد که روز وای
روز خداوند است زيرا در آنروز وای بر غافلانست وای بر
گنه کارانست وای بر جاهلانست اينست که ميفرمايد وای دوم در
گذشت اينک وای سوم بزودی ميآيد و اين وای سوم روز ظهور
جمال مبارکست يوم اللّه است و نزديکست بيوم ظهور حضرت اعلی .
بعد ميفرمايد ” و فرشته هفتم بنواخت که ناگاه صداهای بلند در
آسمان واقع شده که ميگفتند سلطنت جهان از آن خداوند ما و
مسيح او شد و تا ابد الآباد حکمرانی خواهد کرد “. آن فرشته انسانست
که بصفات ملکوتيّه متّصف که بخلق و خوی فرشتگان مبعوث شود
و نداهائی بلند شود که ظهور مظهر الهی نشر و اعلان شود که
يوم ظهور ربّ جنود است و دوره دوره رحمانی حضرت پروردگار
و در جميع کتب و صحف انبيا موعود و مذکور که در آن يوم
خداوند سلطنت الهيّه روحانيّه تشکيل ميشود و جهان تجديد ميگردد
و روح جديدی در جسم امکان دميده ميشود و موسم بهار الهی
آيد ابر رحمت ببارد و شمس حقيقت بتابد و نسيم جان پرور بوزد
و عالم انسانی قميص تازه در بر نمايد روی زمين بهشت برين گردد
عالم بشر تربيت شود جنگ و جدال و نزاع و فساد از ميان برخيزد
و راستی و درستی و آشتی و خدا پرستی بميان آيد و الفت و محبّت
و يگانگی جهانرا احاطه کند و خداوند تا ابد الآباد حکمرانی خواهد
کرد يعنی سلطنت روحانيّه ابديّه تشکيل ميشود و آن يوم اللّه است .
زيرا جميع ايّامی که آمده و رفته است ايّام موسی بوده ايّام مسيح بوده
ايّام ابراهيم بوده و همچنين ايّام سائر انبيا بوده امّا آن يوم يوم
اللّه است زيرا شمس حقيقت در نهايت حرارت و اشراق طلوع
خواهد کرد . بعد ميفرمايد ” و آن بيست و چهار پير که در حضور
خدا بر تختهای خود نشسته‌اند بروی در افتاده خدا را سجده کردند
و گفتند ترا شکر ای خداوند خدای قادر مطلق که هستی و بودی
و خواهی آمد زيرا که قوّت عظيمه بدست گرفته بسلطنت پرداختی “.
و در هر دوری اوصيا و اصفيا دوازده نفر بودند در ايّام حضرت
يعقوب دوازده پسر بودند و در ايّام حضرت موسی دوازده نقيب
رؤسای اسباط بودند و در ايّام حضرت مسيح دوازده حواری بودند
و در ايّام حضرت محمّد دوازده امام بودند . و لکن در اين ظهور
اعظم بيست و چهار نفر هستند دو برابر جميع زيرا عظمت اين ظهور
چنين اقتضا نمايد اين نفوس مقدّسه در حضور خدا بر تختهای خود
نشسته‌اند يعنی سلطنت ابديّه ميکنند و اين بيست و چهار نفوس
بزرگوار هر چند بر سرير سلطنت ابديّه استقرار دارند با وجود اين
بآن مظهر ظهور کلّی ساجدند و خاضع و خاشع و گويند که ترا شکر
ميکنيم ” ای خداوند قادر مطلق که بودی و هستی و خواهی آمد
زيرا قوّت عظيم خود را بدست گرفته بسلطنت پرداختی ” يعنی
تعليمات خود را بتمامه اجرا خواهی کرد و جميع من علی الارض را
در ظلّ خويش جمع خواهی نمود و تمام بشر را در سايه يک خيمه
خواهی آورد . و هر چند سلطنت دائماً للّه بوده و هميشه خدا سلطنت
داشته و دارد و لکن در اينجا مقصد سلطنت مظهر نفس اوست که
جميع احکام و تعاليمی که روح عالم انسانی و حيات ابديست اجرا
خواهد کرد و آن مظهر کلّی بقوای روحانيّه جهانرا بگشايد نه بجنگ
و جدال و بصلح و سلام بيارايد نه بسيف و سنان و اين سلطنت
الهيّه را بمحبّت صحيحه تأسيس کند نه بقوّت حربيّه و اين تعاليم
الهيّه را بمهربانی و صلاح ترويج نمايد نه بدرشتی و سلاح و چنان
تربيت کند که امم و ملل هر چند در تباين احوال و اختلاف
عادات و اخلاق و تنوّع اديان و اجناس مانند گرگ و بره و مار
و طفل شير خواره و پلنگ و بزغاله‌اند با هم همدم و هم آغوش و
هم راز گردند بکلّی منافرت جنسی و مخالفت دينی و مباينت ملّی زائل
و کلّ در ظلّ شجره مبارکه نهايت الفت و التيام خواهند يافت . بعد
ميفرمايد ” و امّتها خشمناک شدند ” زيرا که تعاليم تو مباين هوای
نفسانی سائر ملل بود ،” غضب تو ظاهر گرديد ” يعنی کلّ بخسران مبين
مبتلی شدند زيرا متابعت وصايا و نصايح و تعاليم تو ننمودند و از
فيض ابدی تو محروم گشتند و از انوار شمس حقيقت محجوب شدند .
بعد ميفرمايد ” و وقت مردگان رسيد تا بر ايشان داوری شود “
يعنی وقت آن رسيد که مردگان يعنی نفوسی که از روح محبّة اللّه
محروم و از حيات مقدّس ابديّه بی نصيب هستند بعدالت حکم شوند
يعنی بآنچه استحقاق و استعداد دارند مبعوث گردند و حقيقت
اين اسرار را واضح گردانی که در چه درجه پستی در عالم وجود
هستند که فی الحقيقه حکم اموات دارند .
مقصد از اين وحش بنواميّه است که از هاويه ضلالت هجوم نمودند
و همچنين واقع گشت که بنواميّه بر شريعت محمّديّه و حقيقت
علويّه که محبّة اللّه باشد هجوم نمودند و ميفرمايد با اين دو شاهد
جنگ نمود مراد جنگ روحانی يعنی بکلّی مخالف تعليمات و روش و
سلوک آن دو شاهد حرکت نمايند و فضائل و کمالاتی که بقوّه آن
دو شاهد در ميان اقوام و قبائل منتشر شده بود بکلّی زائل و شؤون
حيوانيّه و شهوات نفسانيّه غالب خواهد گشت لهذا آن وحش با
ايشان جنگ کرده غلبه خواهد يافت يعنی ظلمت ضلالت آن وحش
آفاق عالم را استيلا خواهد نمود و آن دو شاهد را خواهد کشت
يعنی حيات روحانی ايشانرا در بين ملّت محو خواهد کرد و بکلّی
آن شرايع و تعليمات الهيّه را از ميان خواهد برد و دين اللّه را پايمال
خواهد نمود و باقی نخواهد ماند مگر يک جسد مرده بی روحی . بعد
ميفرمايد ” و بدنهای ايشان در شارع عام شهر عظيم که بمعنی روحانی
بسدوم و مصر مسمّی است جائی که خداوند ايشان نيز مصلوب گشت
خواهد ماند ” مقصود از بدنهای ايشان شريعة اللّه است و مقصود
از شارع عام معرض عمومی است و مقصود از سدوم و مصر جائی که
خداوند ايشان نيز مصلوب گشت اين قطعه سوريّه است و بالاخصّ
اورشليم چونکه بنی اميّه در اينجا سلطنت داشتند و شريعة اللّه و
تعاليم الهيّه اوّل در اينجا از ميان رفت و يک جسد بی روحی باقی
ماند و مقصود از بدنهای ايشان شريعة اللّه است که مثل جسد
مرده بی روح مانده بود . بعد ميفرمايد ” و گروهی از اقوام و قبائل و
زبانها و امتّها بدنهای ايشانرا سه روز و نيم نظاره ميکنند ولی اجازت
نميدهند که بدنهای ايشانرا بقبر سپارند “. چنانچه از پيش بيان
شد که باصطلاح کتب مقدّسه سه و روز و نيم عبارت از سه سال و
نيم است و سه سال و نيم عبارت از چهل و دو ماه و چهل و
دو ماه عبارت از هزار و دويست و شصت روز است و هر روز
بنصّ کتاب مقدّس عبارت از يک سالست يعنی هزار و دويست و
شصت سال که عبارت از دوره فرقانست امّتها و قبائل و اقوام
جسد ايشانرا نظاره ميکنند يعنی شريعة اللّه را تماشا ميکنند لکن
بموجب آن عمل نمينمايند ولی اجازت نميدهند که بدنهای ايشان
يعنی شريعة اللّه بقبر سپرده شود يعنی اينها بظاهر بشريعة اللّه
تشبّث نمايند و نگذارند که بکلّی از ميان برود و جسد بکلّی محو
و نابود گردد بلکه بحقيقت ترک نمايند ولی بظاهر شريعة‌اللّه را
ذکری و اسمی باقی بگذارند . و مقصود از اين قبائل امم و مللی بود
که در ظلّ قرآن محشور هستند که نگذارند بکلّی امر اللّه و شريعة
اللّه بظاهر ظاهر نيز محو و نابود گردد چنانچه نماز و روزه ای در ميان
بود ولی اسّ اساس دين اللّه که آن اخلاق و رفتار و اسرار
و روحانيّات است از ميان رفت انوار فضائل انسانی که از نتائج
محبّة اللّه و معرفة اللّه است غروب نمود و ظلمات ظلم و اعتساف
و شهوات و رذائل شيطانی غالب گشت و شخص شريعة اللّه چون
جسد مرده در معرض عمومی موجود بود و در مدّت هزار و دويست
و شصت روز که هر روزی عبارت از يک سال است و اين مدّت دور
محمّديست آنچه اين دو نفر تأسيس کردند و اساس شريعة اللّه بود
امّت از دست دادند فضائل عالم انسانی را که مواهب الهيّه و روح
اين شريعت بود آنرا محو کردند بقسمی که صداقت و عدالت و محبّت
و الفت و تنزيه و تقديس و انقطاع جميع صفات رحمانيّه از ميان
رفت از شريعت يک صلوة و صيام باقی ماند و ١٢٦٠ سال که
عبارت از دوره فرقانست اين حال امتداد يافت و مانند آن بود که
اين دو شخص فوت شده باشند و جسدشان بی روح باقی مانده باشد .
بعد ميفرمايد ” و ساکنان زمين بر ايشان خوشی و شادمانی کنند
و نزد يکديگر هدايا خواهند فرستاد از آن رو که اين دو نبيّ ساکنان
زمين را معذّب ساختند ” مقصود از ساکنان زمين ملل و اقوام
سائره چون امم اروپا و اقصی بلاد آسياست که چون ملاحظه
نمودند که اخلاق اسلام بکلّی تغيير کرده و شريعة اللّه را ترک
نموده‌اند و فضائل و حميّت و غيرت از ميان رفت اخلاق تبديل
يافت خوشی و شادی نمودند که فساد اخلاق در ملّت اسلام حاصل
گشت مغلوب اقوام سائره خواهند شد چنانچه اين قضيّه در کمال
وضوح ظاهر شد . ملاحظه مينمائيد که اين ملّت که در نهايت
درجه اقتدار بود حال چگونه اسير و ذليل گشته و اقوام سائره
نزد يکديگر هدايا فرستادند يعنی معاونت يکديگر نمودند زيرا اين
دو نبيّ ساکنان زمين را معذّب ساختند يعنی ملل و اقوام سائره
عالم را غالب شدند و مغلوب نمودند . بعد ميفرمايد ” بعد از سه روز
و نيم روح حيات از خداوند بديشان در آمد که بر پاهای خود
ايستادند و بينندگان ايشانرا خوفی عظيم فرو گرفت “.


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
تفسير اصحاح يازدهم اشعيا

اصحاح يازدهم از اشعيا آيه اوّل ميفرمايد ” و نهالی از تنه يَسَّی بيرون
آمده شاخه ای از ريشه هايش خواهد شکفت و روح خداوند بر او قرار
خواهد گرفت يعنی روح حکمت و فهم و روح مشورت و قوّت و روح
معرفت و ترس خداوند و خوشی او در ترس خداوند خواهد بود
و موافق رؤيت چشم خود داوری نخواهد نمود و بر وفق سمع
گوشهای خويش تنبّه نخواهد کرد بلکه مسکينانرا بعدالت داوری
خواهد کرد و بجهت مظلومان زمين براستی حکم خواهد نمود و جهانرا
بعصای دهان خويش زده شريرانرا بنفخه لبهای خود خواهد کشت
وکمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند ميانش امانت و گرگ
با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و
گوساله و شير و پرواری با هم و طفل کوچک آنها را خواهد راند
و گاو با خرس خواهد چريد و بچه‌های آنها با هم خواهند خوابيد
و شير مثل گاو کاه خواهد خورد و طفل شير خواره بر سوراخ
مار بازی خواهد کرد و طفل از شير باز داشته دست خود را
بر خانه افعی خواهد گذاشت و در تمامی کوه مقدّس من ضرر و
فسادی نخواهند کرد زيرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد
بود مثل آبهائی که دريا را ميپوشاند ” انتهی . اين نهال از دوحه يسّی
هر چند در حقّ حضرت مسيح صادق ميايد زيرا يوسف از سلاله
يسّی پدر حضرت داود بود ولی چون حضرت بروح الهی موجود
شده بودند خود را ابن اللّه ناميدند اگر چنانچه چنين نبود اين
تفسير مطابق بود . و از اين گذشته وقوعاتی را که بيان ميفرمايد
که در زمان آن نهال خواهد شد در صورتی که تأويل شود بعضی
بوقوع انجاميده نه جميع اگر چنانچه تأويل نشود قطعاً هيچ يک از
آن علامتها در زمان حضرت مسيح وقوع نيافته . مثلاً پلنگ و بزغاله
و شير و گوساله و مار و طفل شير خواره را کنايه و رمز از ملل
و امم مختلفه و طوائف متباغضه و شعوب متنازعه که در ضدّيّت
و عداوت مانند گرگ و بره هستند گوئيم که بنفحات روح حضرت
مسيح روح الفت و اتّحاد يافتند و زنده گشتند و با هم آميزش نمودند
امّا ” در تمامی کوه مقدّس من ضرر و فسادی نخواهند کرد زيرا
که جهان از معرفة اللّه پر خواهد بود مثل آبهائی که دريا را
ميپوشاند ” اين کيفيّت در ظهور حضرت مسيح وقوع نيافت زيرا
الی الآن ملل مختلفه متباغضه در دنيا موجود و مقرّ بآل اسرائيل
قليل و اکثر از معرفة اللّه بی بهره‌اند و همچنين صلح عمومی در
ظهور حضرت مسيح نشد يعنی در ميان ملل متعاديه متباغضه صلح
و صلاح نشد و نزاع و جدال مندفع نگشت و آشتی و راستی حاصل
نشد چنانچه الی الان در نفس طوائف و شعوب مسيحيّه عداوت
و بغضا و حرب در نهايت اشتداد است . امّا اين در حقّ جمال
مبارک بتمامه مطابقست حرفاً بحرف و همچنين در اين دور بديع
جهان جهان ديگر گردد و عالم انسانی در کمال آسايش و زينت
جلوه نمايد نزاع و جدال و قتال بصلح و راستی و آشتی مبدّل
خواهد گشت در بين طوائف و امم و شعوب و دول محبّت و الفت
حاصل شود و التيام و ارتباط محکم گردد عاقبت حرب بکلّی ممنوع
شود و چون احکام کتاب مقدّس اجرا گردد منازعات و مجادلات
در محکمه عموميّه دول و ملل بنهايت عدالت فيصل خواهد يافت
و مشاکل متحدّثه حلّ خواهد گشت قطعات خمسه عالم حکم يک قطعه
يابد و امم متعدّده يک امّت شود و روی زمين يک وطن و نوع انسان
يک طائفه شود و ارتباط اقاليم و امتزاج و ائتلاف و التيام اقوام
و طوائف بدرجه ای رسد که نوع بشر حکم يک خاندان و يک دودمان
يابد نور محبّت آسمانی بدرخشد و ظلمات بغض و عداوت بقدر
امکان زائل گردد صلح عمومی در قطب امکان خيمه برافرازد و شجره
مبارکه حيات چنان نشو و نما نمايد که بر شرق و غرب سايه افکند
اقويا و ضعفا و اغنيا و فقرا و طوائف متنازعه و ملل متعاديه
که مانند گرگ و بره و پلنگ و بزغاله و شير و گوساله هستند در
نهايت محبّت و ائتلاف و عدالت و انصاف با هم معامله نمايند و
جهان از علوم و معارف و حقايق و اسرار کائنات و معرفة اللّه
مملوّ خواهد گشت .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
تفسير باب دوازدهم از مکاشفات يوحنّا

از پيش گذشت که مراد از شهر مقدّس و اورشليم الهی در کتب
مقدّسه در اکثر مواضع شريعة اللّه است که گاهی بعروس تشبيه
ميفرمايد و گهی باورشليم تعبير مينمايد و گهی بآسمان جديد و زمين
جديد تفسير ميفرمايد چنانچه در باب بيست و يکم از مکاشفات
يوحنّا ميفرمايد ” ديدم آسمانی جديد و زمينی جديد چونکه آسمان
اوّل و زمين اوّل در گذشت و دريا ديگر نمی باشد و شهر مقدّس
اورشليم جديد را ديدم که از جانب خدا از آسمان نازل ميشود
حاضر شده چون عروسی که برای شوهر خود آراسته است و آوازی
بلند از آسمان شنيدم ميگفت اينک خيمه خدا با آدميانست و با
ايشان ساکن خواهد بود که ايشان قومهای او خواهند بود و خود
خدا با ايشان خدای ايشان خواهد بود “. ملاحظه نمائيد که چگونه
واضح و مشهود است که مقصد از آسمان و زمين اوّل ظواهر
شريعت سابق است زيرا ميفرمايد آسمان و زمين اوّل در گذشت
و دريا ديگر نميباشد يعنی ارض ارض محشر است و در ارض محشر
دريا نبود يعنی تعاليم و شريعة اللّه در روی زمين جميعاً منتشر
گردد و کلّ بشر در امر حقّ داخل گردد و کره ارض بتمامه مسکن
انسان مؤمن شود پس دريا نماند زيرا مسکن و مأوای انسان
ارض يابس است يعنی در آن دور ميدان آن شريعت جولانگاه
انسانست و ارض مستقرّ است اقدام بر آن نلغزد . و همچنين شريعة
اللّه را بشهر مقدّس اورشليم جديد تعبير مينمايد و اين واضح است که
شهر اورشليم جديد که از آسمان نازل ميشود شهر سنگ و آهک
و خشت و خاک و چوب نيست شريعة اللّه است که از آسمان
نازل ميشود و تعبير بجديد ميفرمايد زيرا اورشليم که از سنگ و
خاکست واضح است که از آسمان نزول ننمايد و تجديد نشود و آنچه
تجديد ميشود شريعت است . و همچنين شريعة اللّه را تشبيه بعروس
آراسته فرموده که در نهايت تزيين جلوه نمايد چنانچه از پيش
گذشت . در فصل بيست و يکم از رؤيای يوحنّا که شهر مقدّس
اورشليم جديد را ديدم که از جانب خدا از آسمان نازل ميشود
حاضر شده چون عروسی که برای شوهر خود آراسته است و در
فصل دوازدهم از رؤيای يوحنّا مذکور است که ميفرمايد ” علامتی
عظيم در آسمان ظاهر شد زنی که آفتابرا در بر دارد و ماه زير
پاهايش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است “. اين زن آن
عروس است که شريعة اللّه است که بر حضرت محمّد نازل شد و
آفتاب و ماه که در بر و زير قدم دارد دو دولت است که در ظلّ
آن شريعت است دولت فرس و دولت عثمانی زيرا علامت دولت
فرس آفتابست و علامت دولت عثمانی هلالست که ماه است
اين آفتاب و ماه رمز از دو دولت است که در ظلّ شريعة اللّه
است . و بعد ميفرمايد که بر سرش تاجی از دوازده ستاره است
و اين دوازده ستاره عبارت از دوازده ائمّه است که مروّج شريعت
محمّديّه بودند و مربّيان ملّت که مانند ستاره در افق هدايت
ميدرخشيدند . بعد ميفرمايد ” و آبستن بوده از درد زه و عذاب
زائيدن فرياد برميآورد ” يعنی اين شريعت در مشکلات عظيمه
افتد و زحمات و مشقّات عظيمه کشد تا ولدی کامل ازين شريعت
حاصل گردد يعنی ظهور بعد و موعود که ولدی کاملست در
آغوش اين شريعت که مانند مادر است پرورش يابد و مقصود
ازين ولد حضرت اعلی و نقطه اولی است که فی الحقيقه زاده
شريعت محمّديّه بود يعنی حقيقت مقدّسه ای که طفل و نتيجه شريعة
اللّه که مادر است و موعود آن شريعت است در ملکوت آن شريعت
تحقّق يافت ولی از تسلّط اژدها نزد خدا ربوده شد بعد از ١٢٦٠
روز اژدها محو شد آن زاده شريعة اللّه موعود ظاهر گشت .
و
علامتی ديگر در آسمان پديد آمد که اينک اژدهای بزرگ آتش گون
که او را هفت سر و ده شاخ بود و بر سرهايش هفت افسر و
دمش ثلث ستارگان آسمانرا کشيده بر زمين ريخت ” آن اژدها
بنی اميّه است که مستولی بر شريعت محمّديّه شدند و هفت سر و
هفت افسر عبارت از هفت مملکت و سلطنت است که بنواميّه
بر آن استيلا يافتند مملکت روم که در برّيّة الشّام بود ، مملکت فرس ،
مملکت عرب ، مملکت مصر ، مملکت افريکا يعنی تونس و جزائر و
مراکش ، مملکت اندلس که الآن اسپانياست ، مملکت ترک ما وراءالنّهر ،
بنواميّه بر اين ممالک استيلا يافتند و ده شاخ که عبارت از ده اسم
از ملوک بنی اميّه است که بدون تکرار ده پادشاهند يعنی ده
اسمند که رياست و سلطنت کردند اوّل ابی سفيانست و آخر
مروان زيرا اسماء بعضيشان تکرّر يافت من جمله دو معاويه و سه
يزيدند و دو وليد و دو مروان اينها مکرّر شده‌اند چون من دون
تکرار اسماء حساب شود ده ميشوند . و اين بنواميّه که بدايتشان ابو
سفيانست که وقتی امير مکّه بوده و سر سلسله امويانست و آخرشان
مروان ثلث نفوس مقدّسه مبارکه را از سلاله طاهره که ستارگان
آسمان بودند محو کردند .” و اژدها پيش آن زن که ميزائيد بايستاد
تا چون بزايد فرزند او را ببلعد ” اين زن شريعة اللّه است چنانچه
از پيش گذشت و ايستادن در نزد آن يعنی آن اژدرها مراقب
بود تا آن زن بزايد فرزند او را ببلعد و اين فرزند آن مظهر موعود
بود که زاده شريعت محمّديّه است و بنواميّه هميشه منتظر آن بودند
که آن شخص موعود که از سلاله حضرت محمّد خواهد آمد و
موعود است او را بدست آرند و محو و نابود کنند زيرا نهايت
خوف از ظهور مظهر موعود داشتند و هر جا نفسی را از سلاله
حضرت محمّد يافتند که در انظار محترم بود او را هلاک نمودند .
” پس پسری زائيد که همه امّتهای زمين را بعصای آهنين حکمرانی
خواهد کرد ” اين پسر بزرگوار مظهر موعود است که از شريعة
اللّه تولّد يافت و در آغوش تعاليم الهيّه پرورش شد و عصای
آهنين کنايه از قوّت و قدرتست نه شمشير يعنی بقوّت و قدرت
الهيّه جميع امّتهای زمين را شبانی خواهد فرمود مقصود از اين
فرزند حضرت اعلی است .” و فرزندش بنزد خدا و تخت او ربوده
شد ” اين اخبار از حقيقت حضرت اعلی است که صعود بحيّز
ملکوت عرش الهی مرکز سلطنت الهيّه فرمودند ملاحظه نمائيد که
چقدر مطابق واقعست ” و زن ببيابان فرار کرد ” يعنی شريعة
اللّه بصحرا فرار کرد يعنی بصحرای واسع حجاز و جزيرة العرب
انتقال نمود ” و در آنجا مکانی از برای وی از خدا مهيّا شده است “
يعنی جزيرة العرب مأوی و مسکن و مرکز شريعة اللّه شد
” تا او را مدّت هزار و دويست و شصت روز بپرورند ” و اين هزار
و دويست و شصت روز هر روزی باصطلاح کتاب مقدّس عبارت
از يک سالست چنانکه از پيش گذشت و شريعة اللّه هزار و
دويست و شصت سال در باديه عرب صحرای عظيم پرورش
يافت و مظهر موعود از او تولّد گشت ديگر حکمی بعد از هزار و
دويست و شصت سال از برای آن شريعت نماند زيرا ثمره آن شجر
ظاهر گرديد و نتيجه حاصل شد ملاحظه فرمائيد که چقدر
نبوّتها مطابق يکديگر است . در مکاشفات ظهور موعود را چهل و
دو ماه تعيين نمايد و دانيال نبی سه روز و نيم تصريح کند اين
نيز چهل و دو ماه ميشود و چهل و دو ماه هزار و دويست و
شصت روز ميگردد لهذا در مکاشفات يوحنّا در جای ديگر صراحةً
هزار و دويست و شصت روز بيان کند و در کتاب مقدّس
منصوص است که هر روزی عبارت از يک سالست و از اين
صريحتر ممکن نيست که جميع اخبار با يکديگر توافق نمايد و
حضرت باب در سنه هزار و دويست و شصت از هجرت حضرت
محمّد که تاريخ عموم اسلامست ظاهر شد و در کتاب مقدّس اخباری
از اين صريحتر در حقّ هيچ ظهوری نيست اگر انصاف باشد توافق
اين اوقات مذکوره از لسان بزرگواران اعظم برهانست و بهيچ وجه
تأويل برنميدارد . خوشا بحال نفوس منصفه که تحرّی حقيقت نمايند
امّا اگر انصاف نباشد محاججه کنند و مجادله نمايند و انکار امر
واضح کنند مانند فريسيان در ظهور مسيح که در نهايت لجاجت
انکار تفاسير و بيان حضرت مسيح و حواريّين مينمودند و بجهله
عوام امر را مشتبه ميکردند که اين اخبار در حقّ اين يسوع نيست
بلکه در حقّ موعود است که من بعد بشروط مذکوره در تورات
خواهد آمد و از جمله شروط سلطنت و جلوس بر سرير داود
و ترويج شريعت تورات و ظهور عدالت کبری و اجتماع گرگ و
ميش بر چشمه واحد است لهذا ناس را محتجب از مسيح نمودند .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
براهين روحانيّه

در اين عالم جسمانی زمانرا ادوار است و مکانرا اطوار فصولرا
گردش است و نفوسرا ترقّی و تدنّی و پرورش . گاهی فصل ربيع
است و گهی موسم خريف دمی اوان تابستانست و اوقاتی فصل
زمستان . موسم بهار ابر گهر بار دارد و نفحه مشکبار نسيم جان بخش
دارد و هوائی در نهايت اعتدال باران ببارد خورشيد بتابد ارياح
لواقح بوزد عالم تجديد شود و نفحه حيات در نبات و حيوان و
انسان پديد آيد کائنات ارضيّه از برزخی ببرزخ ديگر انتقال نمايد
جميع اشيا خلعت تازه پوشد و خاک سياه پر گياه گردد و کوه و
صحرا حلّه خضرا يابد درختان برگ و شکوفه نمايد و گلستان
گل و رياحين بروياند جهان جهان ديگر گردد و کيهان حيات
جان پرور يابد عالم ارضی جسم بيجان بود روح تازه يابد و لطافت
و صباحت و ملاحت بی اندازه حاصل نمايد پس بهار سبب حيات
جديد شود و روح بديع دهد . بعد موسم تابستان آيد و حرارت
افزايد و نشو و نما نهايت قوّت بنمايد قوّه حيات در عالم نبات
بدرجه کمال رسد و زمان حصاد شود دانه خرمن گردد و قوت
بهر دی و بهمن مهيّا شود . بعد فصل خزان بی امان آيد و نسيم
ناگوار بوزد باد عقيم مرور کند و فصل سقيم حصول يابد جميع
اشيا پژمرده شود و هوای لطيف افسرده گردد نسيم بهار بباد خريف
مبدّل شود اشجار سبز و خرّم افسرده و عريان گردد و گل و
رياحين حالت غمگين يابد گلشن نازنين گلخن ظلمانی شود . بعد
فصل زمستان آيد و سرما و طوفان گردد برف است و بوران
تگرگست و باران رعد است و برق جمودتست و خمودت جميع کائنات
نباتيّه بحالت موت افتد و موجودات حيوانيّه پژمرده و افسرده
گردد . چون باين درجه رسد باز نو بهار جان پرور آيد و دور جديد
شود و موسم ربيع با کمال حشمت و عظمت با جنود طراوت و لطافت
در کوه و دشت خيمه بر افرازد دوباره هيکل موجودات تجديد شود
و خلقت کائنات تازه گردد اجسام نشو و نما يابد دشت و صحرا
سبز و خرم گردد درختها شکوفه نمايد و آن بهار پارسالی باز در
نهايت عظمت و جلال رجوع کند و وجود کائنات بر اين دور و
تسلسل بايد و شايد و پايد ، اين دور و گردش عالم جسمانيست .
بهمين قسم ادوار روحانی انبيا يعنی يوم ظهور مظاهر مقدّسه بهار
روحانيست تجلّيات رحمانيست فيض آسمانيست نسيم حياتست اشراق
شمس حقيقت است ارواح زنده شود قلوب تر و تازه گردد نفوس
طيّبه شود وجود بحرکت آيد حقايق انسانيّه بشارت يابد و در
مراتب و کمالات نشو و نما جويد ترقّيات کلّيّه حاصل شود حشر
و نشور گردد زيرا ايّام قيام است و زمان جوش و خروش دم
فرح و سرور است و وقت انجذاب موفور . بعد آن بهار جان پرور
منتهی بتابستان پر ثمر شود اعلاء کلمة اللّه گردد و ترويج شريعة اللّه
جميع اشيا بدرجه کمال رسد مائده آسمانی منبسط گردد نفحات
قدس شرق و غرب معطّر نمايد تعاليم الهی جهانگير شود نفوس
تربيت شود نتائج مشکوره حاصل گردد و ترقّيات کلّيّه در عالم
انسانی جلوه نمايد و فيوضات رحمانی احاطه کند و شمس حقيقت
از افق ملکوت بنهايت قوّت و حرارت اشراق نمايد . و چون بدائره
نصف النّهار رسد رو بغروب و زوال نهد و آن بهار روحانيرا از
پی زمان خزان آيد نشو و نما بايستد نسيم مبدّل بريح عقيم گردد
و موسم سقيم طراوت و لطافت باغ و صحرا و گلزار را زائل کند
يعنی انجذابات وجدانيّه نماند اخلاق رحمانيّه مبدّل گردد نورانيّت
قلوب مکدّر شود و روحانيّت نفوس متغيّر گردد فضائل مبدّل برذائل شود و تقديس و تنزيه نماند از شريعة اللّه اسمی ماند و
از تعاليم الهيّه رسمی پايد اساس دين اللّه محو و نابود شود عادات
و رسومی موجود گردد تفريق حاصل شود و استقامت بتزلزل
تبديل شود جانها مرده گردد و قلوب پژمرده شود و نفوس افسرده
گردد . ايّام زمستان آيد يعنی برودت جهل و نادانی احاطه کند و
ظلمت ضلالت نفسانی مستولی شود پس از آن جمودتست و نافرمانی
سفاهت است و کاهلی سفالت است و شؤون حيوانی برودتست و
خمودت جمادی مثل فصل زمستان که کره ارض از تأثير حرارت
شمس محروم ماند و مخمود و مغموم شود . وقتی که عالم عقول و افکار
باين درجه رسد موت ابدی است و فنای سرمدی و چون موسم
زمستان حکمش جاری گشت دوباره بهار روحانی آيد و دور جديد
جلوه نمايد نسيم روحانی وزد صبح نورانی دمد ابر رحمانی ببارد
پرتو شمس حقيقت بتابد عالم امکان حيات جديد يابد و خلعت
بديع پوشد جميع آثار و مواهب ربيع گذشته در اين بهار جديد
دوباره و شايد اعظم از آن جلوه نمايد .
ادوار روحانيّه شمس حقيقت
مانند ادوار عالم شمس دائماً در دور و تجديد است مَثَلِ شمس حقيقت
مثل آفتابست شمس خارج را مشارق و مطالع متعدّد است روزی
از برج سرطان طلوع نمايد و وقتی از برج ميزان زمانی از برج
دلو اشراق کند و گهی از برج حمل پرتو افشاند امّا شمس شمس
واحد است و حقيقت واحده . ارباب دانش عاشق شمسند نه مفتون
مشارق و مطالع و اهل بصيرت طالب حقيقتند نه مظاهر و مصادر
لهذا آفتاب از هر برج و مشرقی طلوع نمايد ساجد گردند و حقيقت
از هر نفس مقدّسی ظاهر شود طالب شوند . اين نفوس هميشه بحقيقت
پی برند و از آفتاب جهان الهی محتجب نگردند عاشق آفتاب و
طالب انوار دائماً توجّه بشمس دارد خواه در برج حمل بدرخشد
خواه در برج سرطان فيض بخشد خواه در برج جوزا بتابد . امّا
جاهلان نادان عاشق بروجند و واله و حيران مشارق نه آفتاب
و وقتی که در برج سرطان بود توجّه داشتند بعد آن آفتاب ببرج
ميزان انتقال کرد چون عاشق برج بودند متوجّه و متمسّک ببرج
شدند و محتجب از آفتاب چه که آفتاب انتقال کرد . مثلاً يکوقتی
شمس حقيقت از برج ابراهيمی پرتوی انداخت بعد در برج موسوی
شفقی زد و افقی روشن نمود بعد از برج مسيحی در نهايت قوّت و
حرارت و اشراق طلوع کرد آنان که طالب حقيقت بودند آن
حقيقت را در هر جا ديدند ساجد شدند . امّا آنهائی که متمسّک بابراهيم
بودند وقتی که تجلّی بر طور نمود و حقيقت موسی را روشن کرد
محتجب شدند و آنهائی که متمسّک بموسی بودند وقتی که شمس حقيقت
از نقطه مسيحی در نهايت نورانيّت جلوه ربّانی کرد محتجب شدند
و قس علی ذلک . پس بايد انسان طالب حقيقت باشد آن حقيقت را
در هر ذات مقدّسی يابد واله و حيران گردد و منجذب فيض يزدان
شود مانند پروانه عاشق نور باشد در هر زجاجی برافروزد و
بمثابه بلبل مفتون گل باشد در هر گلشنی برويد . و اگر آفتاب از
مغرب طالع شود آفتاب است نبايد محتجب بمشرق شد و غربرا
محلّ افول و غروب شمرد و همچنين بايد تحرّی فيوضات الهيّه و
تجسّس اشراقات رحمانيّه کرد و در هر حقيقتی واضح و آشکار يافت
بايد واله و حيران شد . ملاحظه کنيد که يهود اگر متمّسک بافق
موسوی نبودند بلکه ناظر بشمس حقيقت بودند البتّه آن شمس را در
مطلع حقيقی مسيحی در نهايت جلوه رحمانی مشاهده مينمودند ولی هزار
افسوس که بلفظ موسی متمسّک شدند و از آن فيض الهی و جلوه ربّانی محروم ماندند .


در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
بيان غنای حقيقی وجود

شرافت و علويّت هر کائنی از موجودات بامری مشروط و بکيفيّتی
مربوط . مزيّت و زينت و کمال زمين در اينست که از فيض ابر
بهاری سبز و خرم گردد نبات انبات شود گل و رياحين برويد
درختان بارور پر از ثمر گردد و ميوه تازه و تر بخشد گلشن تشکيل
گردد چمن تزيين يابد کشت زار و کوهسار حلّه خضرا پوشد
باغ و راغ و مدن و قری زينت يابد اين سعادت عالم جماد است .
امّا نهايت علويّت و کمال عالم نبات در اينست که درختی در
کنار جويباری از آب شيرين قد بفرازد نسيم خوشی بر او وزد و
حرارت آفتاب بتابد و باغبان بتربيت او پردازد و روزبروز نشو
و نما نمايد و ثمر بخشد و سعادت حقيقی آن در اينست که بعالم
حيوان و عالم انسان ترقّی کند و بدل ما يتحلّل در جسم حيوان و
انسان گردد . و علويّت عالم حيوان در اينست که اعضا و جوارح
و قوای آن مکمّل و ما يحتاج حاضر و مهيّا گردد و اين نهايت عزّت
و شرف و علويّت آنهاست . مثلاً نهايت سعادت حيوان در اينست
چمنی سبز و خرم و آب جاری در نهايت حلاوت و جنگلی در
غايت طراوت اگر چنين چيزی مهيّا شود ديگر ما فوق آن سعادتی
بجهت حيوان متصوّر نه . مثلاّ مرغی در جنگل سبز و خرمی در محلّ
پر لطافت بلندی بر درخت تنومندی بر فراز شاخ بلندی آشيانه
سازد و آنچه خواهد از دانه و آب حاضر و مهيّا باشد اين از برای
پرنده سعادت کلّيّه است ولی سعادت حقيقی اينست که از عالم حيوان
بعالم انسان انتقال نمايد مثل حيوانات ذرّيّه که بواسطه هوا و آب
در جوف انسان حلول نمايد و تحليل گردد و بدل ما يتحلّل در
جسم انسان گردد اين نهايت عزّت و سعادت اوست ديگر ما فوق
آن عزّتی برای او تصوّر نشود . پس واضح و معلوم شد که اين
نعمت و راحت و ثروت جسمانيّه سعادت تامّه جماد و نبات و
حيوان است و هيچ ثروت و غنائی و راحت و آسايشی در عالم
جسمانی مثل غنای اين طيور نيست بجهت اينکه اين صحرا و کهسار
فضای آشيانه او و جميع دانه ها و خرمنها ثروت و قوت او و جميع
اراضی و قری و چمن و مرعی و جنگل و صحرا ملک او . حال
اين مرغ غنی‌تر است يا اغنياء انسان ؟ زيرا آنچه دانه چيند و ببخشد
ثروتش تناقص حاصل ننمايد پس معلوم شد که عزّت و علويّت انسان
مجرّد بلذائذ جسمانيّه و نعم دنيويّه نه بلکه اين سعادت جسمانيّه فرع
است . و امّا اصل علويّت انسانيّه خصائل و فضائلی است که زينت
حقيقت انسانست و آن سنوحات رحمانيّه و فيوضات سمائيّه و احساسات
وجدانيّه و محبّت الهيّه و معرفت ربّانيّه و معارف عموميّه و ادراکات
عقليّه و اکتشافات فنّيّه است عدل و انصاف است صدق و الطاف
است شهامت ذاتيّه است مروّت فطريّه است صيانت حقوق است
محافظه عهد و ميثاق است راستی در جميع امور است و حقيقت
پرستی در جميع شؤون جانفشانی بجهت خير عموم است و مهربانی و
رأفت با جميع طوائف انسانی و اتّباع تعاليم الهيست و خدمت ملکوت
رحمانی هدايت خلق و تربيت ملل و امم است . اين است سعادت
عالم انسانی اينست علويّت بشر در عالم امکانی اينست حيات ابدی
و عزّت آسمانی . و اين مواهب در حقيقت انسان جز بقوّه ملکوتی الهی
و تعاليم آسمانی جلوه ننمايد زيرا قوّتی خواهد ما وراء الطّبيعه و در
عالم طبيعت نمونه ای از اين کمالات ممکن ولی بی ثبات و بی بقا مثل
شعاع آفتاب بر ديوار . خداوند مهربان چنين تاج وهّاجی بر سر انسان
نهاده پس بايد بکوشيم تا گوهر آبدارش بر جهان بدرخشد . (انتهی)


کانال تلگرام کتاب مستطاب مفاوضات-آئین نوبن جهانی (https://t.me/MofavezatANJahani)