کتاب مفاوضات حضرت عبدالبهاء

مفاوضات عبدالبهاء – قسم دوم

گروه آئین نوین جهانی
«کانال الواح و آثار الهی»
«کتاب مستطاب مفاوضات»

«ﺍلنوﺭ ﺍﻻﺑﻬﻰ فی ﻣﻔﺎﻭﺿﺎﺕ ﻋﺒﺪﺍﻟﺒﻬﺎء»

کتاب مستطاب مفاوضات کتابی مهم در آیین بهائی اثر حضرت عبدالبهاء در پاسخ به مسائل سخت و غامض فلسفی با بیانی ساده.
این کتاب گزارش لورا کلیفورد بارنی از گفتگوهایش (سوال و جواب) با حضرت عبدالبهاء در اراضی مقدسه، در سال ۱۹۰۴ میلادی هنگام صرف ناهار میباشد.

نشریات چاپ اول ۱۹۰۸ در هلند.

به اهتمام جناب مانی امین زاده، این برنامه یا کلاس ها همراه قرائت صحیح و کامل پاراگراف ها، معنی واژه ها و توضیحات جامع متون بصورت صوتی (باضافه متن هر قسمت) خواهد بود.


مفاوضات عبدالبهاء
قسم دوم (مقالات)
متعلق بمسائل مذهب عیسوی
گفتگو بر سر ناهار

فهرست:
(یو) در بیان آنکه معقولات فقط بواسطه اظهار در قمیص محسوس باید بیان شود
(یز) ولادت حضرت مسیح
(یح) سوال از فضیلت بی پدری
(یط) سوال از تعمید حضرت مسیح
(ک) ضرورت تعمید
(کا) نان و‌خمر رمز از چیست
(کب) سوال از معجزات و خوارق عادات
(کج) سوال از قیام مسیح بعداز سه روز
(کد) سوال از حلول روح القدس
(که) مقصود از روح القدس چه چیز است
(کو) سوال از مجیء ثانی مسیح و یوم دینونت
(کز) سوال از ثالوث
(کح) تفسیر آیه پنجم از فصل هفدهم انجیل یوحنا
(کط) تفسیر آیه ۲۲ از فصل ۱۵ از رساله اول پولس به کورنتیان
(ل) سوال از مسأله آدم و اکل شکر
(لا) سوال از لعن به روح القدس
(لب) المودعون کثیرون و المختارون قلیلون
(لج) سوال از رجعت
(لد) تفسیر آیه انت الصخره و علیک ابنی کنیستی)
(له) سوال از قضا و قدر


بعضی مقالات متعلّق بمسائل مذهب عيسوی
در بيان آنکه معقولات فقط بواسطه اظهار در قميص محسوس بايد بيان شود

يک مسأله ايست که خيلی مدار است از برای ادراک مسائل
ديگر که ذکر نموده و خواهيم کرد تا بجوهر مسائل پی بريد . و آن
اينست که معلومات انسانی منقسم بدو قسم است قسمی معلومات محسوسه
است يعنی شيئی که چشم و يا گوش و يا شامّه و يا ذائقه و يا
لامسه ادراک نمايد آنرا محسوس نامند . مثلاً اين آفتاب محسوس
است زيرا ديده ميشود اين را محسوس گويند و همچنين اصوات
محسوس است زيرا گوش ميشنود و روايح محسوس است زيرا
مشمومست شامّه احساس آن ميکند و طعوم محسوس است زيرا ذائقه
ادراک حلاوت و حموضت و ملاحت آنرا مينمايد و حرارت و
برودت محسوس است زيرا لامسه ادراک آنرا مينمايد اينها را حقايق
محسوسه گويند . امّا قسم ديگر از معلومات انسانی معقولاتست يعنی
حقائق معقوله است که صورت خارجيّه ندارد و مکان ندارد و
غير محسوسه است . مثلاً قوّه عقل محسوس نيست و صفات انسانيّه
بتمامها محسوس نيست بلکه حقايق معقوله است و همچنين حبّ نيز
حقيقت معقوله است محسوسه نيست زيرا اين حقائق را گوش نشنود
چشم نبيند شامّه استشمام نکند ذائقه نچشد لامسه ادراک ننمايد
حتّی مادّه اثيريّه که قوايشرا در حکمت طبيعيّه حرارت و نور و کهربا
و مغناطيس گويند آن نيز حقيقت معقوله است نه محسوسه و همچنين
نفس طبيعت نيز حقيقت معقوله است نه محسوسه و همچنين روح
انسانی حقيقت معقوله است نه محسوسه و چون خواهی که اين حقايق
معقوله را بيان نمائی مجبور بر آنی که در قالب محسوس افراغ نمائی
و بيان کنی زيرا در خارج جز محسوس نيست . پس چون بيان
حقيقت روح و شؤون و مراتب خواهی مجبور بر آنی که بصورت
محسوسات بيان نمائی زيرا در خارج جز محسوس موجود نه . مثلاً
حزن و سرور از امور معقوله است و چون آن کيفيّت روحانيّه را
بيان خواهی گوئی دلم تنگ شد يا قلبم گشايش يافت و حال آنکه
در روح انسان و قلب نه تنگی حاصل و نه گشايش بلکه کيفيّتی
است روحانيّه و معقوله چون بيان خواهی مجبوری که بصورت
محسوسه بيان کنی . مثلاً ميگوئی فلان شخص خيلی ترقّی کرد و حال
آنکه در مقام و محلّش باقی و برقرار و فلان کس مقامش عالی شد
و حال آنکه آن شخص مثل سائر اشخاص بر زمين راه ميرود ولی اين
علوّ و ترقّی يک کيفيّت روحانيست و حقيقت معقوله است چون
بيان خواهی مجبوری بصور محسوسه بيان کنی چه که در خارج جز
محسوس نيست . مثلاً علم را بنور تأويل کنی و جهل را بظلمت حال
ملاحظه نمائيد آيا علم نور محسوس است و يا جهل ظلمت محسوسه
ابداً چنين نيست فقط کيفيّت معقوله ايست وقتی که در خارج بيان
خواهی علم را نور جهل را ظلمت خوانی و گوئی که قلب من تاريک
بود بعد روشن شد حال آن روشنائی علم و آن ظلمت جهل
حقيقت معقوله است نه محسوسه و لکن چون در خارج بيان خواهيم
مجبوريم بصور محسوسه بيان کنيم . پس معلوم شد که کبوتری که داخل
مسيح شد نه اين کبوتر محسوسه است بلکه يک کيفيّت روحانی بود
بجهت تفهيم و تفهّم بصورت محسوسه بيان شد . مثلاً در تورات است
خدا در عمودی از نار ظاهر شد حال مقصد اين صورت محسوسه
نيست يک حقيقت معقوله است که در صورت محسوسه بيان شده
است . حضرت مسيح ميفرمايد اَلأَبُ فِی الإِبْنِ وَ الإِبْنُ فی الأَبِ حال
حضرت مسيح در درون خدا بود يا خدا در درون مسيح بود لا
و اللّه بلکه اين کيفيّت معقوله ايست که بصورت محسوسه بيان شده
است . آمديم در بيان عبارت مبارک اينکه ميفرمايد ” يا سلطان انّی
کُنتُ کَاَحدٍ مِنَ العِباد و راقداً عَلَی المهاد مَرَّتْ عَليَّ نسائم
السُّبحان و عَلَّمنی عِلْمَ ما کان ليسَ هذا من عندی بَلْ مِنْ لَدُنْ عزيزٍ
عليم ” اين مقام تجلّی است اين محسوس نيست معقول است و اين از
زمان ماضی و حال و استقبال مبرّا و منزّه است اين تعبير و تمثيل
است مجاز است نه حقيقت و نه حالتی است که مفهوم انسانست
يعنی خواب بوده بيدار شده بلکه انتقال از حالی بحالی است . مثلاً
نوم حال سکونست و بيداری حال حرکت نوم حالت صمت است
بيداری حالت نطق نوم حالت خفاست و بيداری حالت ظهور . مثلاً
در فارسی و عربی تعبير ميشود که زمين خواب بود بهار آمد بيدار
شد يا زمين مرده بود بهار آمد زنده گشت اين تعبير تمثيلی است و
تشبيه و تأويل در عالم معانی . باری مظاهر مقدّسه لم يزل حقايق
نورانيّه بوده و هستند تغيير و تبدّلی در ذات آنها حاصل نگردد
نهايت آنست که قبل از ظهور چون ساکن و صامت مانند نائمند
و بعد از ظهور ناطق و شارق مانند بيدار .


بعضی مقالات متعلّق بمسائل مذهب عيسوی
ولادت حضرت مسيح

سؤال
ولادت حضرت مسيح از روح القدس بچه نحوی بوده است ؟
جواب
در اين مسأله در ميان الهيّون و مادّيّون اختلافست . الهيّون بر
آنند که حضرت مسيح از روح القدس بود مادّيّونرا تصوّر چنان
که اين کيفيّت مستحيل و ممتنع و لابدّ از پدر است . و در قرآن ميفرمايد
وَ اَرْسَلْنَا اِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً يعنی روح
القدس ممثّل بصورت بشر شد مثل صورتی که در آئينه تمثّل نمايد و با مريم مخاطبه
کرد . مادّيّون بر آنند که لابدّ از ازدواج است و گويند که جسم
حيّ از جسم ميّت تکوّن نيابد و بدون تلقيح ذکور و اناث تحقّق
نجويد و بر آنند که از انسان گذشته در حيوان ممکن نيست از
حيوان گذشته در نبات ممکن نيست زيرا اين زوجيّت ذکور و
اناث در جميع کائنات حيّه و نباتيّه موجود حتّی بقرآن نيز استدلال
بزوجيّت اشيا مينمايند سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلّهَا
مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ وَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُون
يعنی انسان و حيوان و نبات جميع مزدوج است وَ اِن مِنْ شَيْءٍ اِلَّا
خَلَقْنَاهُ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يعنی کائناترا جميعاً مزدوج خلق نموديم
خلاصه گويند انسان بی پدر تصوّر نشود . و لکن الهيّون در جواب گويند که اين
قضيّه از محالات و ممتنعات نه امّا ديده نشده زيرا فرقست ميان شیء مستحيل
و شیء غير مرئی . مثلاً در زمان سابق تلغراف مخابره شرق و غرب
در آن واحد غير مرئی بود نه مستحيل فتو غراف غير مرئی بود نه
مستحيل فنوغراف غير مرئی بود نه مستحيل . مادّيّون اصرار در اين
مطلب دارند الهيّون در جواب گويند: آيا اين کره ارض قديم
است يا حادث ؟ مادّيّون گويند بموجب فنون و کشفيّات مکمّله ثابت
است که حادث است و در بدايت گوی آتشين بود و بتدريج
اعتدال حاصل کرد و قشری پيدا نمود پس فوق قشر نبات تکوّن
يافت بعد حيوان بوجود آمد بعد انسان تحقّق جست . الهيّون
گويند که از تقرير شما معلوم و واضح گشت که نوع انسان در کره
ارض حادث است نه قديم پس انسان اوّل يقيناً پدر و مادر
نداشته زيرا وجود نوع انسان حادث است . آيا تکوّن انسان بی
پدر و مادر و لو بتدريج مشکل‌تر است يا آنکه بی پدر ؟ شما با وجود
اينکه معترف بر اين هستيد که انسان اوّل خواه بتدريج خواه در
مدّت قليله بی پدر و مادر وجود يافت شبهه نماند که انسان بی
پدر ممکن و جايز و اين را مستحيل نتوان شمرد و اگر مستحيل بدانی
بی انصافيست . مثلاً اگر گوئی که اين چراغ بدون فتيله و روغن وقتی
روشن شد پس اگر بگوئی بدون فتيل مستحيل است بی انصافيست .
حضرت مسيح مادر داشت امّا انسان اوّل باعتقاد مادّيّون نه پدر داشت و نه مادر


بعضی مقالات متعلّق بمسائل مذهب عيسوی
سؤال از فضيلت بی پدری

ثمرات و فضيلت بی پدری چيست ؟
جواب
شخص بزرگوار خواه بی پدر خواه با پدر يکسانست . بی پدری اگر
فضيلت است آدم اعظم و افضل از کلّ انبيا و رسل است زيرا
نه پدر داشت و نه مادر . آنچه سبب عزّت و بزرگواريست تجلّيات
و فيوضات کمالات الهی است . آفتاب از مادّه و صورت تولّد يافته
و اين دو بمثابه پدر و مادر است ولی کمال محض است و ظلمات را
نه مادّه ای ونه صورتی و نه پدری و نه مادری ولی نقص صرف .
حضرت آدم را مادّه حيات جسدی خاکست حضرت ابراهيم را
مادّه جسدی نطفه پاک البتّه نطفه طيّبه طاهره به از خاک و جماد .
و از اين گذشته در انجيل يوحنّا در باب اوّل در آيه سيزدهم
ميفرمايد:” و امّا آن کسانی که او را قبول کردند آنانرا قدرت داد تا
فرزندان خدا گردند يعنی بهر که باسم او ايمان آورد که نه از
خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم بودند بلکه از
خداوند تولّد يافته‌اند “. از اين آيه يوحنّا معلوم ميشود وجود
حواريّون نيز متکوّن از قوّه جسمانی نيست بلکه از حقيقت روحانيّه
است . شرف و بزرگواری حضرت مسيح بی پدری نيست بلکه بکمالات
و فيوضات و تجلّيات الهيّه است اگر بزرگواری حضرت مسيح بی
پدری بود بايد آدم از مسيح اعظمتر باشد زيرا نه پدر داشت نه
مادر و در تورات ميفرمايد:” خداوند خدا پس آدم را از خاک زمين
بسرشت و در بينی وی روح حيات دميد آدم نفس زنده شد “.
ملاحظه کنيد که ميفرمايد که آدم بروح حيات وجود يافت و
از اين گذشته عبارت يوحنّا در حقّ حواريّين دلالت بر آن نمايد
که آنان نيز از پدر آسمانی هستند . پس معلوم گرديد که حقيقت
مقدّسه يعنی وجود حقيقی هر بزرگواری از حقّ تحقّق يافته است
و بنفخه روح القدس موجود شده است . مقصد اينست اگر بی پدری
اعظم منقبت انسانی بود پس آدم بهتر از جميع است زيرا نه پدر
دارد و نه مادر . آيا انسان از مادّه حيّ خلق شود بهتر است يا
آنکه از خاک ؟ البتّه از مادّه حيّ خلق شود بهتر است امّا حضرت
مسيح از روح القدس تولّد و تحقّق يافته بود . خلاصه شرف و منقبت
نفوس مقدّسه ، مظاهر الهيّه بکمالات و فيوضات و تجلّيات ربّانيّه
است نه بدون آن .


سؤال از تعميد حضرت مسيح

در باب سيّم آيه سيزدهم از انجيل متّی ميفرمايد ” آنگاه عيسی از
جليل باردن نزد يحيی آمد تا از او تعميد يابد . امّا يحيی او را منع
نموده گفت : من احتياج دارم که از تو تعميد يابم و تو نزد من ميآئی ؟
عيسی در جواب وی گفت : الآن بگذار زيرا که ما را همچنين مناسب
است تا تمام عدالت را بکمال رسانيم پس او را واگذاشت “.
سؤال
حضرت مسيح را با وجود کمال ذاتی چه احتياج بغسل تعميد بود و
حکمت اين چه بود ؟
جواب
اصل تعميد غسل توبه است حضرت يوحنّا نفوس را وصايا و
نصايح ميفرمود و توبه ميداد و بعد تعميد ميفرمود . پس واضح است
که اين تغسيل رمزيست که توبه از جميع گناه نمايد يعنی ای خدا
همچنين که جسم من از اوساخ جسمانی پاک و مقدّس گشت بهمچنين
روح مرا از اوساخ عالم طبيعت آنچه لايق درگاه احديّت نيست
پاک و مقدّس نما . و توبه رجوع از عصيان باطاعتست انسان بعد
از دوری و محرومی توبه نمايد و غسل کند . پس اين غسل
رمز است که ای خدا قلب مرا طيّب و طاهر کن و از دون
محبّت خويش پاک و مقدّس نما . و حضرت مسيح چون خواست اين
سنّت جناب يوحنّا را مجری بين عموم در آن زمان بدارد لهذا خود
حضرت اين را جاری فرمود تا سبب تنبّه خلق شود و ناموس که
شريعت سابقه بود کامل گردد . ولو اين سنّت يوحنّا بود ولی فی
الحقيقه غسل توبه بود و اين در شرايع الهيّه جاری ، نه اينکه مسيح
احتياج بغسل تعميد داشت بلکه چون در آن زمان عمل مقبول
ممدوح و عنوان بشارت ملکوت بود لهذا حضرت مجری داشت .
و لکن بعد فرمود که تعميد بآب عنصری نه بلکه تعميد بروح و آب
بايد و در جای ديگر تعميد بروح و آتش فرمود و مقصود از آب
در اينجا آب عنصری نه زيرا در جای ديگر تصريح بروح و
آتش ميفرمايد و از اين آتش معلوم گردد که آتش عنصری و آب
عنصری نيست زيرا تعميد بآتش محال است . پس روح فيض الهی
است و ماء علم و حيات و نار محبّة اللّه است يعنی آب عنصری
سبب پاکی قلب انسان نشود بلکه آب عنصری جسم انسانرا پاک
نمايد ولی آب آسمانی و روح که علم و حياتست قلب انسانرا
طيّب و طاهر کند يعنی آن قلب که از فيض روح القدس نصيب
برد و مقدّس گردد طيّب و پاک شود . مقصد اينست که حقيقت
انسان از اوساخ عالم طبيعت پاک و مقدّس گردد . اوساخ عالم طبيعت
صفات قبيحه است غضب است شهوتست حبّ دنياست تکبّر است
کذبست نفاقست تزوير است خود پرستی است و امثال ذلک .
انسان از صولت نفس و هوی جز بتأييدات فيض روح القدس
خلاص نشود اينست که ميفرمايد تعميد بروح و آب و آتش لازم
و واجب است يعنی روح فيض الهی و ماء علم و حيات و نار
محبّة اللّه و انسان بايد باين روح و ماء و آتش تعميد يابد تا
استفاضه از فيض ابدی کند و الّا تعميد بآب عنصريرا چه ثمر ولی
اين تعميد آب رمز از توبه و استغفار از گناه بود و در دور جمال
مبارک اين رمز را لزوم نه زيرا حقيقت آن که تعميد بروح و محبّة
اللّه است مقرّر و محقّق .


ضرورت تعميد

غسل تعميد موافقست و لازم يا آنکه غير موافق و غير لازم ؟
سؤال
اين غسل تعميد يا موافق است و لازم يا آنکه غير موافق و غير لازم
در صورت اولی با وجود لزوم چگونه منسوخ شد و در صورت
ثانيه با وجود عدم لزوم چگونه يوحنّا مجری داشت ؟
جواب
تغيّر احوال و تبدّل و انقلاب زمان از لوازم ذاتيّه ممکناتست و
لزوم ذاتی از حقيقت اشيا انفکاک ندارد . مثلاً انفکاک حرارت از
آتش رطوبت از ماء شعاع از شمس محال و ممتنع است زيرا لزوم
ذاتی است و چون تغيّر و تبدّل حال از لوازم ممکناتست لهذا
احکام نيز بسبب تبدّل و تغيّر زمان تبديل شود . مثلاً در زمان
موسی مقتضی و مناسب حال شريعت موسويّه بود و چون در زمان
حضرت مسيح آن حال تبدّل و تغيّر يافت بقسمی که ديگر شريعت
موسويّه مناسب و موافق عالم انسانی نبود لهذا نسخ گرديد چنانچه
حضرت روح سبت را شکست و طلاقرا حرام فرمود . و بعد از
حضرت مسيح حواريّون اربعه من جمله پطرس و پولس حيوانات
محرّمه تورات را تحليل کردند ماعدای لحم مخنوق و قرابين اصنام و
خون و همچنين زنا اين احکام اربعه را باقی گذاشتند . بعد پولس لحم
مخنوق و ذبائح اصنام و دم را نيز حلال نمود و تحريم زنا را باقی
گذاشت چنانکه بولس در آيه چهاردهم از فصل چهاردهم از رساله
خود باهل روميّه مينويسد ” من ميدانم و معتقدم بربّ مسيح که
هيچ چيز نجس العين نيست بلکه هر چيز نجس است بجهت آنکس که
نجس ميشمرد ” و همچنين در آيه پانزدهم از فصل اوّل از رساله
بولس به طيطوس مذکور ” جميع اشيا بجهت پاکان پاکست و از برای
ناپاک چيزی پاک نيست زيرا آنان کلّ نجسند حتّی عقول و
ضمائرشان “. حال اين تغيير و تبديل و نسخ بجهت آن بود که عصر
مسيح قياس بعصر موسی نميشد بلکه حال و مقتضی بکلّی تغيير و
تبديل يافت لهذا آن احکام منسوخ گرديد زيرا وجود عالم مانند
انسانست و انبيا و رسل الهی طبيبان حاذق . شخص انسانی بر حالت
واحده نماند امراض مختلفه عارض گردد و هر مرضی را علاجی
مخصوص پس طبيب حاذق هر علل و مرضرا معالجه واحده ننمايد
بلکه بمقتضای اختلاف امراض و احوال ادويه و علاج را تغيير دهد .
زيرا بر اين شخص مرض هائل از حرارت عارض بود فلابدّ طبيب
حاذق ادويه بارده داد و چون وقتی ديگر مزاج اين شخص
منقلب شد حرارت ببرودت تبديل گشت لابدّ طبيب حاذق ادويه
بارده را نسخ نمود و ادويه حارّه تجويز نمود و اين تغيير و تبديل
از مقتضای حال مريض است و بر حذاقت طبيب دليل جليل . مثلاً
ملاحظه نمائيد آيا شريعت تورات در اين عصر و زمان ممکن
الاجراست ؟ لا و اللّه بلکه مستحيل و محالست پس لابدّ خداوند متعال
آن شريعت تورات را در زمان مسيح نسخ فرمود . و همچنين ملاحظه
نمائيد که غسل تعميد در زمان يوحنّای معمّدان سبب تذکّر و تنبّه
نفوس بود تا از جميع گناهان توبه نمايند و منتظر ظهور ملکوت
مسيح گردند . امّا در اين ايّام در آسيا قاتوليک و ارتودکس اطفال
شير خوار را در اين آب مخلوط بروغن زيتون غوطه دهند بقسمی
که بعضی اطفال از اين زحمت مريض گردند و در وقت تعميد
بلرزند و مضطرب شوند و در جای ديگر آب تعميد قسّيس
بپيشانی بپاشد و اطفال چه شقّ اوّل و چه شقّ ثانی بهيچوجه احساس
روحانی ندارند پس چه ثمری از اين حاصل بلکه سائر ملل تعجّب
و استغراب نمايند که اين طفل رضيع را چرا در اين آب غوطه
دهند نه سبب تنبّه طفل است و نه سبب ايمان و نه سبب ايقاظ
مجرّد يک عادتی است که مجری ميدارند . امّا در زمان يوحنّای معمّدان
چنين نبود بلکه حضرت يوحنّا ابتدا نفوسرا نصيحت ميفرمود و
بتوبه از گناه دلالت ميکرد و بانتظار ظهور مسيح تشويق مينمود
هر نفسی که غسل تعميد می يافت در نهايت تضرّع و خشوع توبه از
گناه ميکرد و جسد خويش را نيز از اوساخ ظاهری طيّب و طاهر
مينمود و در کمال اشتياق شب و روز آناً فآناً منتظر ظهور مسيح بود
و دخول در ملکوت روح اللّه . باری مقصود اينست که تغيير و
تبديل احوال و انقلاب مقتضيات قرون و اعصار سبب نسخ
شرايع گردد زيرا زمانی آيد که آن احکام موافق و مطابق احوال
نباشد . ملاحظه نمائيد که مقتضيات قرون اولی با مقتضيات قرون
وسطی با مقتضيات قرون اخيره چه قدر متفاوتست . ممکن است
الآن که احکام قرون اولی در اين قرون اخيره جاری گردد ؟ واضح
است که ممتنع و محال است . و همچنين بعد از قرون کثيره که
بگذرد مقتضای قرون حاليّه موافق قرون آتيه نباشد و لابدّ از تغيير
و تبديل است . در اروپا احکام متّصلاً تغيير و تبديل کند چه بسيار
حکم که در سنين سابقه در قوانين و نظامات اروپا موجود بود و
حال منسوخ گشته . اين تغيير و تبديل بجهت تبدّل و تغيّر افکار
و احوال و اطوار است و بدون اين سعادت عالم بشريّه مختلّ . مثلاً
حکم تورات است که اگر سبت را کسی بشکند حکم قتل است بلکه
ده حکم قتل در تورات است حال در قرون حاليّه ممکن است اين
احکام اجرا گردد ؟ واضح است که ممتنع و مستحيل است . لهذا تغيّر
و تبدّل يافت و اين تبدّل و تغيّر احکام دليل کافی بر حکمت
بالغه الهيّه است . در اين مسأله تعمّق لازمست و سبب لائح و واضح
طوبی للمتفکّرين .


نان و خمر رمز از چيست ؟

سؤال
حضرت مسيح ميفرمايد منم آن نانی که از آسمان نازل شد و هر کس
از اين نان تناول نمايد ابداً نميرد ، مقصود از اين بيان چه ؟
جواب
مقصد از اين نان مائده آسمانی و کمالات الهی است يعنی
هر کس ازين مائده تناول نمايد يعنی اکتساب فيض الهی کند و
اقتباس انوار رحمانی کند و از کمالات من نصيب برد حيات
ابدی يابد . مقصد از خون نيز روح حياتست و آن کمالات الهی
و جلوه ربّانی و فيض صمدانيست زيرا جميع اجزاء بدن انسان
بواسطه جريان خون مادّه حياتيرا از خون اکتساب نمايد . در انجيل
يوحنّا در فصل ششم آيه بيست و ششم ميفرمايد :” بشما ميگويم که
مرا ميطلبيد نه بسبب معجزاتی که ديديد بلکه بسبب آن نان که
خورديد و سير شديد “. اين واضح است که نانی که حواريّون خوردند
و سير شدند فيوضات آسمانی بود زيرا در آيه سی و سوم در
فصل مذکور ميفرمايد :” زيرا که نان خدا آنست که از آسمان نازل شده
بجهان حيات بخشد “. اين معلوم است که جسد مسيح از آسمان نازل
نشد از رحم مريم آمد و آنچه از آسمان الهی نازل گرديد روح مسيح
بود و چون يهود گمان کردند که مقصد حضرت مسيح جسد است لهذا
اعتراض کردند چنانچه در آيه چهل و دوم از فصل مذکور ميفرمايد :
” و گفتند آيا اين عيسی پسر يوسف نيست که ما پدر و مادر او را
ميشناسيم پس چگونه ميگويد که از آسمان نازل شده‌ام “. ملاحظه نمائيد
که چگونه واضح است که مقصود حضرت از نان آسمانی روح
حضرتست و فيوضات و کمالات و تعليمات او چنانکه در آيه
شصت و سه از فصل مذکور بيان ميفرمايد :” روح است که زنده
ميکند و امّا از جسد فائده ای نيست “. پس واضح شد که روح مسيح نعمت
آسمانی بود که از آسمان نازل و هر کس از اين روح استفاضه نمايد
يعنی تعاليم آسمانی گيرد حيات ابديّه يابد اينست که در آيه سی و
پنجم ميفرمايد :” عيسی بايشان گفت من نان حيات هستم کسی که
اقبال بمن نمايد هرگز گرسنه نشود و هر کس بمن ايمان آورد هرگز
تشنه نگردد “. ملاحظه کنيد که خوردنرا باقبال و نوشيدنرا بايمان
توضيح ميفرمايد . پس واضح و محقّق گرديد که مائده آسمانی فيوضات
رحمانيّه و تجلّيات روحيّه و تعاليم سمائيّه و معانی کلّيّه حضرت
مسيح است و خوردن عبارت از اقبال و نوشيدن کنايه از ايمانست
زيرا حضرترا يک جسد عنصری بود و يک جسد آسمانی جسد عنصری
مصلوب شد امّا جسد آسمانی حيّ و باقی و سبب حيات جاودانی
جسد عنصری طبيعت بشری بود و جسد آسمانی طبيعت رحمانی .
سبحان اللّه بعضی تصوّر چنان نمايند که نان قربان حقيقت حضرت
مسيح است و لاهوت و روح القدس حلول در آن نموده و موجود
است و حال آنکه چون قربان تناول شود بعد از دقيقه ای
چند فاسد محض گردد و تغيير کلّی يابد پس چگونه چنين وهمی را
تصوّر توان نمود استغفر اللّه عن هذا الوهم العظيم . خلاصه مقال آنکه
بظهور حضرت مسيح تعاليم مقدّسه که فيض ابديست منتشر شد
و انوار هدايت ساطع گشت و روح حيات بحقايق انسانيّه مبذول
گرديد هر کس هدايت يافت زنده شد و هر کس گمراه ماند بموت
ابدی گرفتار گرديد و آن نان که از آسمان نازل شد جسد ملکوتی
حضرت مسيح بود و عنصر روحانی او که حضرات حواريّون از
آن تناول نمودند و حيات ابديّه يافتند . حواريّون از دست حضرت
مسيح بسيار غذا خورده بودند چرا عشاء ربّانی امتياز يافت پس
معلوم شد که مراد از نان آسمانی اين نان عنصری نه بلکه مقصد
مائده الهيّه جسد روحانی حضرت مسيح بود و آن فيوضات ربّانيّه
و کمالات رحمانيّه بود که حواريّون نصيب يافتند و از آن سير گشتند .
و همچنين ملاحظه کنيد که در وقتی که حضرت مسيح نانرا برکت
دادند و فرمودند اين جسد منست و بحواريّون عنايت فرمودند
حضرت مسيح در نزد حواريّون مشخّص و معيّن و مجسّم و موجود
بودند منقلب بنان و خمر نشدند اگر منقلب بنان و خمر شده بودند
بايد ديگر در آن وقت در نزد حواريّون حضرت مسيح مجسّم مشخّص
معيّن نماند . پس معلوم شد که اين نان و خمر رمزی بود و آن
عبارت از آن بود که فيوضات و کمالات من بشماها داده شده
و چون از اين فيض مستفيض شديد حيات ابديّه يافتيد و از
مائده آسمانی بهره و نصيب برديد .


از معجزات و خوارق عادات

سوال
معجزاتی در حقّ حضرت مسيح روايت شده است اين روايات فی
الحقيقه بحسب معنی لفظی تلقّی گردد يا آنکه معانی ديگر دارد زيرا
بفنون صحيحه ثابت است که ماهيّت اشيا متقلّب نگردد و جميع
کائنات در تحت قانون کلّی و نظاميست که ابداً تخلّف ننمايد لهذا
خارق قانون کلّی ممکن نه .
جواب
مظاهر مقدّسه الهيّه مصدر معجزاتند و مظهر آثار عجيبه هر امر
مشکلی و غير ممکنی از برای آنان ممکن و جايز است زيرا بقوّتی
خارق العاده از ايشان خارق العاده صدور يابد و بقدرتی
ماوراء طبيعت تأثير در عالم طبيعت نمايند از کلّشان امور عجيبه
صادر شده ولی در کتب مقدّسه اصطلاح مخصوصی موجود و در
نزد آنان اين معجزات و آثار عجيبه اهمّيّتی ندارد حتّی ذکرش نخواهند .
زيرا اگر اين معجزاترا برهان اعظم خوانيم دليل و حجّت از برای
حاضرين است نه غائبين . مثلاً اگر از برای شخص طالب خارج از
حضرت موسی و حضرت مسيح آثار عجيبه روايت شود انکار کند
و گويد از بتها نيز بتواتر يعنی بشهادت خلق کثير آثار عجيبه روايت
شده است و در کتب ثبت گشته . برهمن از برهما يک کتاب آثار
عجيبه نوشته پس طالب بگويد از کجا بدانيم يهود و نصاری راست
گويند و برهمن دروغ گويد و هر دو روايت است و هر دو خبر
متواتر و هر دو مدوّن در کتاب هر يک را احتمال وقوع و عدم
وقوع توان داد و ديگران چنان و اگر راست است هر دو راست
اگر قبول شود هر دو را بايد قبول نمود لهذا برهان نميشود پس
معجزات اگر از برای حاضرين برهانست از برای غائبين برهان
نيست . امّا در يوم ظهور اهل بصيرت جميع شؤونات مظهر ظهور را
معجزات يابند زيرا ممتاز از ما دونست همين که ممتاز از ما دونست
معجزه محض است . ملاحظه نمائيد که حضرت مسيح فريد و وحيد
من دون ظهير و معين و بدون سپاه و لشکر در نهايت مظلوميّت
در مقابل جميع من علی الارض علم الهی بلند نمود و مقاومت
کرد و جميع را عاقبت مغلوب نمود و لو بظاهر مصلوب گرديد حال
اين قضيّه معجزه محض است ابداً انکار نتوان نمود ديگر در حقّيّت
حضرت مسيح احتياج ببرهان ديگر نه و اين معجزات ظاهره در
نزد اهل حقيقت اهمّيّت ندارد . مثلاً اگر کوری بينا شود عاقبت
باز کور گردد يعنی بميرد و از جميع حواسّ و قوی محروم شود
لهذا کور بينا کردن اهمّيّتی ندارد زيرا اين قوّه بالمآل مختلّ گردد
و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زيرا باز بميرد . امّا اهمّيّت
در اعطای بصيرت و حيات ابديست يعنی حيات روحانی الهی
زيرا اين حيات جسمانيرا بقائی نه و وجودش عين عدم است مثل
اينکه حضرت مسيح در جواب يکی از تلاميذ ميفرمايند که بگذار
مرده را مردها دفن کنند زيرا مولود از جسد جسد است و مولود
از روح روح است . ملاحظه کنيد نفوسی که بظاهر بجسم زنده بودند
آنانرا مسيح اموات شمرده زيرا حيات حيات ابديست و وجود
وجود حقيقی . لهذا اگر در کتب مقدّسه ذکر احيای امواتست مقصد
اينست که بحيات ابديّه موفّق شدند و يا آنکه کور بود بينا شد
مقصد از اين بينائی بصيرت حقيقيّه است و يا آنکه کر بود شنوا شد
مقصد آنکه گوش روحانی يافت و بسمع ملکوتی موفّق گشت و اين
بنصّ انجيل ثابت شده که حضرت مسيح ميفرمايد که اينها مثل
آنانند که اشعيا گفته اينها چشم دارند امّا نبينند گوش دارند
لکن نشنوند و من آنها را شفا دهم . و مقصد اين نيست که مظاهر
ظهور عاجز از اجرای معجزاتند زيرا قادر هستند لکن نزدشان
بصيرت باطنی و گوش روحانی و حيات ابدی مقبول و مهمّ است .
پس در هر جائی از کتب مقدّسه که مذکور است کور بود بينا شد
مقصد اينست که کور باطن بود ببصيرت روحانی فائز شد و يا
جاهل بود عالم شد و يا غافل بود هشيار گشت و يا ناسوتی بود
ملکوتی شد چون اين بصيرت و سمع و حيات و شفا ابديست لهذا
اهمّيّت دارد و الّا حيات و قوای حيوانيرا چه اهمّيّت و قدر و
حيثيّتی مانند اوهام در ايّام معدوده منتهی گردد مثلاً اگر چراغ
خاموشی روشن شود باز خاموش گردد ولی چراغ آفتاب هميشه
روشن است اين اهمّيّت دارد .


سؤال از قيام مسيح بعد از سه روز

مقصود از قيام مسيح بعد از سه روز چه بود ؟
جواب
قيام مظاهر الهيّه بجسد نيست جميع شؤونات و حالات و اعمال
و تأسيس و تعليم و تعبير و تشبيه و ترتيب ايشان عبارت از
امور روحانی و معنويست تعلّق بجسمانيّات ندارد . مثلاً مسأله مسيح
از آسمان آمد اين مطلب در مواقع متعدّده از انجيل
مصرّح است که ابن انسان از آسمان آمد و ابن انسان در آسمانست و
بآسمان رود چنانکه در فصل ششم آيه سی و هشتم از انجيل يوحنّا
ميفرمايد :” زيرا من از آسمان آمدم ” و همچنين در آيه چهل و دوم
ميفرمايد که :” گفتند آيا اين شخص يسوع بن يوسف نيست که
پدر و مادر او را ميشناسيم چگونه ميگويد من از آسمان آمدم ” و
همچنين در انجيل يوحنّا در فصل سيم آيه سيزدهم ميفرمايد :” و کسی
بآسمان نرفت مگر کسی که از آسمان آمد ابن انسان آنکه در
آسمانست “. ملاحظه کنيد که ميگويد ابن انسان در آسمان است و
حال آنکه حضرت آن وقت در زمين بودند و همچنين ملاحظه
کنيد که صراحةً ميفرمايد مسيح از آسمان آمده است و حال آنکه
از رحم مريم بود و جسم حضرت از مريم تولّد يافت . پس واضح
شد که مقصد از اين عبارت که ميفرمايد ابن انسان از آسمان آمد
امريست معنوی نه ظاهری روحانيست نه جسمانی يعنی هر چند
حضرت مسيح بظاهر از رحم مريم تولّد يافت ولی فی الحقيقه از آسمان
مرکز شمس حقيقت عالم الهی ملکوت رحمانی آمد . و چون واضح شد
که مسيح از آسمان روحانی ملکوت الهی آمد پس مقصود از
غيبوبت مسيح در زير زمين سه روز نيز امری معنويست نه ظاهری
و همچنين قيام مسيح از بطن ارض نيز امريست معنوی و کيفيّتی
است روحانی نه جسمانی و همچنين صعود مسيح بآسمان آن نيز امريست
روحانی نه جسمانی . و گذشته از اين بيان اين آسمان ظاهری فنّاً
ثابت و محقّق گشته که فضای نامتناهی و فارغ و خالی و جولانگاه
نجوم و کواکب نامتناهی است . لهذا بيان ميکنيم که قيام مسيح عبارت
از اينست که حضرات حواريّين بعد از شهادت حضرت مسيح
مضطرب و پريشان شدند حقيقت مسيحيّه که عبارت از تعاليم و
فيوضات و کمالات و قوّه روحانيّه مسيحيّه است دو سه روز بعد
از شهادت خفيّ و مستور شد جلوه و ظهوری نداشت بلکه حکم
مفقود يافت زيرا مؤمنين عبارت از نفوس متعدّده بودند و آنان
نيز مضطرب و پريشان امر حضرت روح اللّه مانند جسم بی جان
شد . و چون بعد از سه روز حضرات حواريّون ثابت و راسخ
گشتند و بر خدمت امر مسيح قيام نمودند و مصمّم بر آن شدند که
تعاليم الهی را ترويج کنند و وصايای مسيح را مجری دارند و قيام
بر خدمت مسيح کردند حقيقت مسيح جلوه نمود و فيض مسيح آشکار
گشت و شريعت مسيح جان يافت و تعاليم و وصايای مسيح ظاهر
و آشکار گرديد يعنی امر مسيح مانند جسد بی جانی بود جان و فيض
روح القدس احاطه نمود اينست معنی قيام مسيح و اين قيام حقيقی
بود . و چون قسّيس‌ها معنی انجيلرا نفهميدند و برمز پی نبردند
لهذا گفتند که دين مخالف علم است و علم معارض دين زيرا از
جمله اين مسأله صعود حضرت مسيح با جسم عنصری باين سمای
ظاهری مخالف فنون رياضی بود و لکن چون حقيقت مسأله آشکار
گردد و اين رمز بيان شود بهيچ وجه علم معارضه ننمايد بلکه علم
و عقل تصديق نمايد .


سؤال از حلول روح القدس

روح القدس که حلول کرد بر حواريّين در انجيل مذکور ، آيا اين
بچه نحو بوده است و چه معنی دارد ؟
جواب
اين حلول روح القدس نه مثل حلول هوا در جوف انسان
است اين تعبير و تشبيه است نه تصوير و تحقيق بلکه مقصد مثل
حلول آفتاب در مرآتست يعنی تجلّی او ظاهر شود . حواريّون
بعد از صعود مسيح مضطرب شدند آراء و افکارشان متشتّت
و مختلف شد بعد ثابت و متّحد گشتند و در عيد عَنْصَره مجتمع
شدند و منقطع گشتند چشم از خود پوشيدند و از راحت و مسرّت
اين جهان گذشتند و جسم و روح را فدای جانان نمودند ترک
خانمان گفتند و بی سر و سامان گشتند حتّی هستی خويشرا فراموش
نمودند . پس تأييد الهی رسيد و قوّت روح القدس ظاهر گشت
و روحانيّت مسيح غلبه نمود و محبّة اللّه زمام از دست برد آنروز
مؤيّد شدند و هر کس بجهت تبليغ امر اللّه بطرفی توجّه کرد و زبان
بحجّت و برهان گشود . پس حلول روح القدس عبارت از اينست
که منجذب بروح مسيحائی شدند و استقامت و ثبوت يافتند و بروح
محبّة اللّه حيات جديد حاصل نمودند و حضرت مسيح را زنده و
معين و ظهير ديدند قطره بودند دريا شدند پشه بودند عقاب
سما گشتند ضعيف بودند قوی شدند . مثل آنها مثل آئينه‌ها بود
که در مقابل آفتاب آيد البتّه پرتو و انوار در آن آشکار گردد .


سؤال از مجیء ثانی مسيح و يوم دينونت

جواب
در کتب مقدّسه مذکور است که مسيح دوباره آيد و بعلاماتی
مشروط است هر وقتی که آيد بآن علامات آيد . از جمله علامات
اينکه آفتاب تاريک گردد و ماه نور ندهد و ستارگان آسمان
بر زمين فرو ريزند در آن وقت جميع طوائف زمين ناله و حنين
کنند آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد و ببينند
که ابن انسان بر ابر سوار با قوّت و جلال عظيم ميآيد . تفسير
اين آيات را جمال مبارک در رساله ايقان مشروحاً فرموده‌اند
احتياج بتکرار نيست بآن مراجعت کنيد معانی آن کلماترا ادراک
خواهيد نمود و حال من نيز چند کلمه در اين خصوص صحبت ميدارم .
و آن اينکه مسيح در آمدن اوّل نيز از آسمان آمد چنانچه مصرّح
در انجيل است حتّی خود حضرت ميفرمايد ابن انسان از آسمان
آمد و ابن انسان در آسمانست و بآسمان صعود ننمايد جز آن کسی که
از آسمان آمد . اين مسلّم در نزد عموم است که مسيح از آسمان آمد
و حال آنکه بحسب ظاهر از رحم مريم آمد همچنانکه در دفعه اولی
و فی الحقيقه از آسمان آمد و لو بحسب ظاهر از ارحام آمد . بهمچنين
در مجیء ثانی نيز بحقيقت از آسمان آيد و لو بظاهر از ارحام آيد و
شروطی که در انجيل بجهت مجیء ثانی مسيح مذکور همان شروط در
مجیء اوّل مصرّح چنانکه از پيش گذشت . در کتاب اشعيا خبر
ميدهد که مسيح شرق و غربرا فتح خواهد نمود و جميع ملل عالم در
ظلّ مسيح خواهند آمد و سلطنت مسيح تشکيل خواهد گرديد و از
مکان غير معلوم خواهد آمد و خطا کاران دينونت خواهند يافت
و عدالت چنان مجری خواهد گشت که گرگ و بره و پلنگ و
بزغاله و مار و طفل شير خواره در يک چشمه و يک چمن و يک
آشيانه اجتماع خواهند نمود . مجیء اوّل نيز مشروط باين شروط بود
و حال آنکه بحسب ظاهر هيچيک از اين شروط وقوع نيافت لهذا
يهود اعتراض بر مسيح کردند و استغفر اللّه مسيح را مسيخ خواندند و
هادم بنيان الهی شمردند و مخرّب سبت و شريعت دانستند و فتوی
بر قتلش دادند و حال آنکه شروط کلّاً و طرّاً معانی داشت ولی
يهود پی بمعانی آن نبردند لهذا محتجب گشتند . و همچنين مجیء ثانی
مسيح بر اين منوال است علائم و شروطی که بيان شده جميع معانی
دارد نه بحسب ظاهر اگر بحسب ظاهر باشد از جمله ميفرمايد
جميع نجوم بر روی زمين سقوط نمايند نجوم بی پايان و بيشمار است
و فنّاً در نزد رياضيّون حاليّه ثابت و محقّق گشته که جرم شمس
تخميناً قريب يک مليون و نيم اعظم از ارض است و هر يک از
اين نجوم ثوابت هزار مرتبه اعظم از شمس اگر اين نجوم سقوط
بر روی زمين نمايد چگونه در زمين محل يابد مانند اين است که
هزار مليون جبال مثل جبل حمالايا بر روی دانه خردلی افتد اين
قضيّه عقلاً و فنّاً بلکه بالبداهة از ممتنعاتست نه ممکنات . و از اين
عجبتر آنکه مسيح ميفرمايد من شايد بيايم و شما هنوز در خوابيد
زيرا آمدن ابن انسان مثل آمدن دزد است شايد دزد در خانه
است و صاحب خانه خبر ندارد پس واضح و مبرهن گشت که
اين علامات معنی دارد مقصود بظاهر نيست و معانيش در کتاب
ايقان مفصّل بيان شده است بآن مراجعت نمائيد .


سؤال از ثالوث

مقصود از ثالوث و اقانيم ثلاثه چه چيز است ؟
جواب
حقيقت الوهيّت که منزّه و مقدّس از ادراک کائنات است و ابداً
بتصوّر اهل عقول و ادراک نيايد و مبرّا از جميع تصوّرات ، آن
حقيقت ربّانيّه تقسيم قبول ننمايد زيرا تقسيم و تعدّد از خصائص
خلق است که ممکن الوجود است نه از عوارض طارئه بر
واجب الوجود . حقيقت الهيّه مقدّس از توحيد است تا چه
رسد بتعدّد . و آن حقيقت ربوبيّت را تنزّل در مقامات و مراتب
عين نقص و منافی کمال و ممتنع و محال همواره در علوّ تقديس و
تنزيه بوده و هست و آنچه ذکر ميشود از ظهور و اشراق الهی
مقصد تجلّی الهی است نه تنزّل در مراتب وجود . حقّ کمال محض
است و خلق نقصان صرف حقّ را تنزّل در مراتب وجود اعظم
نقائص است ولی ظهور و طلوع و شروقش مانند تجلّی آفتابست
در آئينه لطيف صافی شفّاف . جميع کائنات آيات باهرات حقّ هستند
مانند کائنات ارضيّه که شعاع آفتاب بر کلّ تابيده ولی بر دشت و
کوهسار و اشجار و اثمار همين پرتوی افتاده که نمودار گشته و پرورش
يافته و بنتيجه وجود خويش رسيده . امّا انسان کامل بمنزله مرآت صافيه
است آفتاب حقيقت بجميع صفات و کمالات در آن ظاهر و آشکار
گرديده . لهذا حقيقت مسيحيّه يک آئينه صاف شفّافی بوده که در نهايت
لطافت و پاکی بود لهذا شمس حقيقت ذات الوهيّت در آن آئينه
تجلّی فرمود و نورانيّت و حرارتش در آن نمودار گشت امّا شمس از
علوّ تقديس و سماء تنزيه تنزّل ننمود و در آئينه منزل و مأوی
نکرد بلکه بر علوّ و سموّ باقی و برقرار است ولی در آئينه بجمال و
کمال جلوه نمود و آشکار گشت . حال اگر گوئيم که آفتاب در دو
آئينه يکی مسيح و ديگری روح القدس مشاهده نموديم يعنی سه آفتاب
مشاهده کرديم يکی در آسمان و دو ديگر در زمين صادقيم و اگر
بگوئيم يک آفتابست فردانيّت محض است شريک و مثيلی ندارد
باز هم صادقيم . خلاصه کلام اينست که حقيقت مسيحيّه مرآت صافيه
بود و شمس حقيقت يعنی ذات احديّت بکمالات و صفات نامتناهيه
در آن آئينه ظاهر و باهر نه اينکه آفتاب که ذات ربّانيست تجزّی
و تعدّد يافته بلکه آفتاب آفتاب واحد است ولی در مرآت ظاهر
اينست که مسيح ميفرمايد اَلابُ فِی الاِبن يعنی آن آفتاب در اين
آئينه ظاهر و آشکار است . روح القدس نفس فيض الهی است
که در حقيقت مسيح ظاهر و آشکار گرديد بُنُوّت مقام قلب مسيح
است و روح القدس مقام روح مسيح . پس ثابت و محقّق گرديد که
ذات الوهيّت وحدت محض است و شبيه و مثيل و نظير ندارد
و مقصود از اقانيم ثلاثه اينست و الّا اساس دين اللّه بر مسأله غير
معقوله است که ابداً عقول تصوّر آن نتواند و آنچه را عقول تصوّر
نتواند چگونه مکلّف باعتقاد آن گردد در عقل نگنجد تا صورتی از
صور معقوله شود بلکه وهم محض باشد . حال از اين بيان واضح که
مقصود از اقانيم ثلاثه چه چيز است و وحدانيّت الهيّه نيز ثابت گرديد .


تفسير آيه پنجم از فصل هفدهم انجيل يوحنّا

سؤال
از آيه انجيل يوحنّا ” و الآن تو ای پدر مرا نزد خود جلال ده بهمان
جلالی که قبل از آفرينش جهان نزد تو داشتم “
جواب
تقدّم بر دو قسم است تقدّم ذاتيست که مسبوق بعلّت نباشد بلکه
وجودش بذاته باشد . مثلاً آفتاب که روشنائيش بذاته است
و در روشنائی محتاج بفيض کوکب ديگر نه اين را روشنائی ذاتی گويند .
امّا روشنائی ماه مقتبس از آفتاب است زيرا ماه در روشنائی
محتاج بآفتابست . پس آفتاب در روشنائی علّت شد و ماه در
روشنائی معلول آن قديم و سابق و متقدّم و اين مسبوق و متأخّر .
نوع ثانی قدم قدم زمانيست و آن لا اوّل له است و حضرت کلمة
اللّه مقدّس از زمان است زمان گذشته و حال و آينده کلّ بالنّسبه
بحقّ يک سان است ديروز و امروز و فردا در آفتاب نيست . و همچنين
تقدّم از جهت شرفست يعنی اشرف مقدّم بر شريفست پس حقيقت
مسيحيّه که کلمة اللّه است البتّه من حيث الذّات و الصّفات و الشّرف
مقدّم بر کائناتست . و کلمة اللّه پيش از ظهور در هيکل بشری در
نهايت عزّت و تقديس بود و در کمال جلال و جمال در اوج
عظمت خويش برقرار و چون کلمة اللّه از اوج جلال بحکمت حقّ
متعال در عالم جسد اشراق نمود بواسطه جسد تعدّی بر کلمة اللّه
شد چنانچه در دست يهود افتاد و اسير هر ظلوم و جهول گرديد
و عاقبت مصلوب شد . اينست که خطاب بحقّ مينمايد که مرا از
قيد عالم جسد آزاد فرما و از اين قفس برهان تا باوج عظمت و
جلال صعود نمايم و آن عزّت و تقديس سابق پيش از عالم جسد
يابم و در جهان باقی شادمانی کنم و بوطن اصلی عالم لامکان ملکوت
پنهان صعود نمايم چنانکه ملاحظه گرديد که حتّی در عالم ملک
يعنی انفس و آفاق بلکه نقطه تراب عظمت و جلال حضرت مسيح
بعد از صعود ظاهر شد زمانی که در عالم جسد بود در تحت تحقير
و توهين اضعف اقوام عالم يعنی يهود بود و بر تارک مبارکش تاج
خار سزاوار داشتند امّا بعد از صعود تاجهای مرصّع جميع ملوک
خاضع و خاشع آن تاج خار گرديد ببين که کلمة اللّه در آفاق نيز چه جلالی يافت .


تفسیر آیه بیست و دوم از فصل پانزدهم از رساله اول پولس به کورنتیان

سؤال
در اصحاح پانزدهم آيه بيست و دوم از رساله بولس به کورنتوس
مرقوم که همچنانکه در آدم کلّ مرده شوند در مسيح کلّ زنده گردند ،
مقصد ازين عبارت چه ؟
جواب
بدانکه در انسان دو طبيعت است طبيعت جسمانيّه و طبيعت روحانيّه
طبيعت جسمانيّه موروث از آدم است و طبيعت روحانيّه موروث
از حقيقت کلمة اللّه و آن روحانيّت حضرت مسيح است . طبيعت
جسمانيّه از آدم تولّد يافته امّا طبيعت روحانيّه از فيض روح القدس
متولّد شده . طبيعت جسمانيّه مصدر هر نقص است و طبيعت روحانيّه
مصدر هر کمال . حضرت مسيح خود را فدا کرد تا خلق از نقايص
طبيعت جسمانی خلاص شوند و بفضائل طبيعت روحانيّه متّصف
گردند . اين طبيعت روحانيّه که از فيض حقيقت رحمانيّه تحقّق يافته
جامع جميع کمالاتست و بنفخه روح القدس پيدا شده . اين طبيعت
کمالات الهيّه است انوار است روحانيّاتست هدايتست علويّتست
بلندی همّت است عدالت است محبّت است موهبت است مهربانی
بجميع خلق است خيراتست حيات اندر حياتست اين طبيعت
روحانيّه تجلّی از اشراقات شمس حقيقت است . مسيح مرکز روح
القدس است و متولّد از روح القدس است و بروح القدس
مبعوث شده است و سلاله روح القدس است يعنی حقيقت مسيحيّه
از سلاله آدم نيست بلکه زاده روح القدس است . پس مقصد از
آيه بيست و دوم اصحاح پانزدهم از رساله بولس باهل کورنتيان که
ميگويد و چنانکه در آدم همه ميميرند در مسيح نيز همه زنده خواهند
گشت اينست که بحسب اصطلاح آدم ابو البشر است يعنی آدم
سبب حيات جسمانی نوع انسانی است ابوّت جسمانی دارد و نفس
حيّ است ولی محيی نيست . و حضرت مسيح سبب حيات روحانی
بشر است و من حيث الرّوح ابوّت روحانی دارد آدم نفس حيّ
است مسيح روح محيی است . اين عالم جسمانی انسانرا قوای شهوانيست
و از لوازم قوای شهوانی گناه است چونکه قوای شهوانی در تحت
قانون عدل و حقّانيّت نيست جسم انسان اسير طبيعت است هر چه
طبيعت حکم کند بمقتضای او حرکت نمايد . پس ثابت شد که خطا
در عالم جسمانی موجود مثل غضب حسد جدال حرص طمع جهل
غرض فساد تکبّر ظلم جميع اين صفات بهيميّه در خلقت انسانی
موجود است انسانی که تربيت روحانی نديده حيوانست مثل اهالی
افريقا حرکات و سکنات و اخلاق آنان شهوانی محض است و بمقتضای
طبيعت حرکت نمايند بدرجه ای که همديگر را بدرند و بخورند . پس
معلوم شد که عالم جسمانی انسانی عالم گناه است انسان در عالم
جسمانی امتياز از حيوان ندارد هر گناهی از مقتضيات طبيعت است
و اين مقتضای طبيعت که از خصائص جسمانيست بالنّسبه بحيوان گناه
نيست ولی بالنّسبه بانسان گناهست . حيوان مصدر نقائص است
مثل غضب شهوت حسد حرص تعدّی تعظّم يعنی جميع اخلاق
مذمومه در طبيعت حيوانست امّا اين نسبت بحيوان گناه نيست
امّا بالنّسبه بانسان گناه است . و حضرت آدم سبب حيات جسمانی
انسانست امّا حقيقت مسيح يعنی کلمة اللّه سبب حيات روحانيست
روح محيی است يعنی جميع نقايص که از مقتضای حيات جسمانی
انسانست بتعليم و تربيت آن روح مجرّد بکمالات انسانی مبدّل گردد .
پس حضرت مسيح روح محيی بود و سبب حيات روحانی کلّ حضرت
آدم سبب حيات جسمانی بود و چون عالم جسمانی انسان عالم نقايص
است و نقايص عين مماتست لهذا بولس نقايص جسمانيرا بموت تعبير
نمود . امّا جمهور مسيحيّين بر آنند که حضرت آدم چون از شجره ممنوعه
تناول نمود خطا و عصيان کرد و نکبت و شآمت اين عصيان
مسلسل در سلاله آدم موروث و برقرار شد پس حضرت آدم
سبب موت خلق گرديد . اين بيان بديهيّ البطلانست زيرا معنی
اين بيان اين است که جميع خلق حتّی انبيا و رسل بدون قصور
و گناه محض آنکه سلاله آدم بودند بدون سبب مقصّر و گناه کار
گشتند و تا يوم قربانی مسيح در جحيم بعذاب اليم گرفتار بودند و
اين از عدالت الهيّه بعيد است . اگر آدم گنه کار بود ، حضرت
ابراهيم را چه گناه اسحق و يوسف را چه قصور موسی را چه خطا ؟ امّا
حضرت مسيح که کلمة اللّه بود و خويش را فدا کرد اين دو معنی
دارد معنی ظاهری و معنی حقيقی . معنی ظاهری اينست که چون
حضرت مسيح را مقصد اين بود که بامری قيام نمايد که تربيت عالم
انسانی و احيای بنی آدم و نورانيّت عموم خلق بود و از قيام بچنين
امری عظيم که مخالف جميع اهل عالم و مقاومت جميع ملل و دولست
البتّه خون در هدر است و البتّه مقتول و مصلوب گردد . لهذا
حضرت مسيح در وقتی که اظهار امر فرمودند جان را فدا کردند و
صليب را سرير دانستند و زخم را مرهم و زهر را شهد و شکر شمردند
و بتعليم و تربيت ناس قيام فرمودند يعنی خود را فدا کردند تا
روح حيات بخشند و بجسد فانی شدند تا ديگرانرا بروح زنده
نمايند . امّا معنی ثانی فدا اينست که حضرت مسيح مانند حبّه بود
اين حبّه صورت خويشرا فدا نمود تا شجره نشو و نما نمايد هر چند
صورت حبّه متلاشی شد ولی حقيقت حبّه در کمال عظمت و لطافت
بهيأت شجره ظاهر گشت . مقام مسيح کمال محض بود آن کمالات الهيّه
مانند آفتاب اشراق بر جميع نفوس مؤمنه نمود و فيوضات انوار
در حقائق نفوس ساطع و لامع گرديد اينست که ميفرمايد من نان
نازل از آسمان هستم و هر کس از اين نان تناول نمايد نميرد يعنی
هرکس ازين غذای الهی نصيب برد بحيات ابديّه رسد . اينست که
هر کس از اين فيض نصيب بُرد و از اين کمالات اقتباس کرد
حيات ابديّه يافت و از فيض قديم استفاضه نمود از ظلمات ضلالت
رهائی يافت و بنور هدايت روشن گشت . صورت اين حبّه فدای
شجره شد ولی کمالات حبّه بسبب اين فدا ظاهر و آشکار گرديد
زيرا شجره و اغصان و اوراق و ازهار در حبّه مستور و پنهان
بود و چون صورت حبّه فدا گشت کمالات او در کمال ظهور بصورت
برگ و شکوفه و ثمر آشکار گرديد .


سؤال از مسأله حضرت آدم و اکل شجره

حقيقت مسأله حضرت آدم و اکل شجره چگونه است ؟
جواب
در تورات مذکور که خداوند آدم را در جنّت عدن نهاد تا عامل
و حافظ باشد و فرمود که از جميع درختان جنّت تناول نما مگر
شجره خير و شرّ را و اگر تناول نمائی مبتلی بموت گردی تا آنکه
ميفرمايد که خداوند آدم را بخواب انداخت پس استخوانی از اضلاع
او گرفت و او را زنی آفريد تا با او مؤانست نمايد تا آنکه ميفرمايد
مار زنرا دلالت بر اکل شجره کرد و گفت که خداوند شما را از
تناول اين شجره بجهت اين منع نمود تا چشمانتان گشوده نگردد
و خير و شرّ را ندانيد پس حوّا از شجره تناول نمود و بآدم داد
او نيز موافقت کرد ديدهاشان بينا شد و خود را برهنه يافتند و از
برگ درخت ستر عورت نمودند پس بعتاب الهی معاتب گشتند .
خدا بآدم گفت آيا از شجره ممنوعه تناول نمودی ؟ آدم در جواب
گفت که حوّا مرا دلالت کرد پس خداوند عتاب بحوّا نمود حوّا
گفت که مار مرا دلالت کرد حيّه ملعون شد و دشمنی بين مار و
بين حوّا و سلاله آنان حاصل گرديد و خداوند فرمود که انسان
نظير ما شد و بخير و شرّ آگاه گشت شايد از شجره حيات تناول
نمايد و الی الأبد باقی ماند و شجره حياترا خدا محافظه نمود . اين
حکايت را اگر بمعنی ظاهر عبارات مصطلح بين عوام گيريم در نهايت
غرابت است و عقل در قبول و تصديق و تصوّر آن معذور زيرا
چنين ترتيب و تفصيل و خطاب و عتاب از شخص هوشمندی
مستبعد است تا چه رسد بحضرت الوهيّت الوهيّتی که اين کون
نامتناهی را در اکمل صورت ترتيب داده و اين کائنات نامتناهيه را
در نهايت نظم و اتقان و کمال آراسته . قدری تفکّر لازم اگر ظواهر
اين حکايترا بشخص عاقلی نسبت دهند البتّه عموم عقلا انکار کنند
که اين ترتيب و وضع يقيناً از شخص عاقل صدور نيابد . لهذا اين
حکايت آدم و حوّا و تناول شجره و خروج از جنّت جميعاً رموز
است و از اسرار الهيّه و معانی کلّيّه و تأويل بديعه دارد و جز
محرمان راز و مقرّبين حضرت بی نياز واقف آن اسرار نه . لهذا اين
آيات تورات معانی متعدّده دارد يک معنی از معانی آنرا بيان
کنيم و گوئيم مقصد از آدم روح آدم است و از حوّا نفس آدم
زيرا در بعضی مواضع از کتب الهيّه که ذکر اناث ميشود مقصد
نفس انسانيست . و مقصد از شجره خير و شرّ عالم ناسوتيست زيرا
جهان روحانی الهی خير محض است و نورانيّت صرفه امّا در عالم
ناسوتی نور و ظلمت و خير و شرّ حقايق متضادّه موجود . و مقصد
از مار تعلّق بعالم ناسوتيست آن تعلّق روح بعالم ناسوتی سبب شد
که نفس و روح آدم را از عالم اطلاق بعالم تقييد دلالت کرد و از
ملکوت توحيد بعالم ناسوت متوجّه نمود و چون روح و نفس آدم
بعالم ناسوت قدم نهاد از جنّت اطلاق خارج گشت در عالم تقييد
افتاد بعد از آنکه در علوّ تقديس بود و خير محض بعالم خير و
شرّ قدم نهاد . و مقصود از شجره حيات اعلی رتبه عالم وجود مقام
کلمة اللّه است و ظهور کلّی لهذا آن مقام محفوظ مانده تا در ظهور اشرف
مظهر کلّی آن مقام ظاهر و لائح گشت . زيرا مقام آدم من حيث ظهور
و بروز بکمالات الهيّه مقام نطفه بود و مقام حضرت مسيح رتبه بلوغ
و رشد و طلوع نيّر اعظم رتبه کمال ذاتی و کمال صفاتی بود . اينست
که در جنّت اعلی شجره حيات عبارت از مرکز تقديس محض و تنزيه
صرف يعنی مظهر کلّی الهی است و از دور آدمی تا زمان حضرت
مسيح چندان ذکری از حيات ابديّه و کمالات کلّيّه ملکوتيّه نبود .
اين شجره حيات مقام حقيقت مسيح بود که در ظهور مسيحی غرس گشته
و باثمار ابديّه مزيّن شد . حال ملاحظه نمائيد که چقدر اين معنی
مطابق حقيقت است زيرا روح و نفس آدمی چون تعلّق بعالم ناسوتی
يافتند از عالم اطلاق بعالم تقييد آمدند تناسل بوجه مثلی تسلسل
يافت و اين تعلّق روح و نفس بعالم ناسوتی که گناه است در سلاله
آدم موروث گرديد و آن تعلّق ماری بود که الی الأبد در ميان
ارواح سلاله آدم و آن ضدّيّت مستمر و برقرار است زيرا تعلّق ناسوتی
سبب تقيّد ارواح گرديده و اين تقيّد عين گناه است که از آدم
سريان در سلاله نمود چه که اين تعلّق سبب گرديده که نفوس
بسبب آن از آن روحانيّت اصليّه و مقامات عاليه باز ماندند . و
چون نفحات قدس حضرت مسيح و انوار تقديس نيّر اعظم منتشر
گرديد حقايق بشريّه يعنی نفوسی که توجّه بکلمة‌اللّه نمودند و استفاضه
از فيوضات کردند از آن تعلّق و گناه نجات يافتند و بحيات ابديّه
فائز گشتند و از قيود تقييد خلاص شده بعالم اطلاق پی بردند و
از رذائل عالم ناسوت بری گرديدند و از فضائل عالم ملکوت
مستفيض شدند . اينست معنی بيانی که ميفرمايد من خون خويشرا
بجهت حيات عالم انفاق نمودم يعنی جميع بلايا و محن و رزايا حتّی
شهادت کبری را بجهت حصول اين مقصد و عفو گناه يعنی قطع تعلّق
ارواح از عالم ناسوت و انجذاب بعالم لاهوت اختيار کردم تا نفوسی
مبعوث شوند که جوهر هدی شوند و مظاهر کمالات اعلی . ملاحظه
نمائيد اگر بر حسب تصوّر اهل کتاب مقصد اين معنی ظاهر ظاهر
باشد ظلم محض است و جبر صرف . اگر آدم در تقرّب بشجره ممنوعه
گناهی نمود خليل جليل را چه ذنبی و موسای کليم را چه خطائی نوح
نبيّ را چه عصيانی يوسف صدّيق را چه طغيانی انبيای الهی را چه
فتوری و يحيای حصور را چه قصوری ؟ آيا آن عدالت الهی قبول
نمايد که اين مظاهر نورانيّه بجهت گناه آدم در جحيم اليم مبتلی گردند
تا آنکه حضرت مسيح آيد و قربان گردد و آنان از عذاب سعير نجات يابند ؟
چنين تصوّر از هر قواعد و قوانينی خارج است و ابداً
نفس هوشمندی قبول ننمايد بلکه مقصد چنانست که ذکر شد آدم
روح آدمی است و حوّا نفس آدم و شجره عالم ناسوت و مار تعلّق
بعالم ناسوتی اين تعلّق که گناه است سريان در سلاله آدمی نمود و
حضرت مسيح نفوسی را از اين تعلّق بنفحات قدس نجات داد و از
اين گناه خلاص کرد . و اين گناه در حضرت آدم بالنّسبه بمراتب
است هر چند از اين تعلّق نتائج کلّيّه حاصل ولی تعلّق عالم ناسوتی
بالنّسبه بتعلّق عالم روحانی لاهوتی گناه شمرده گردد و حسنات الأبرار
سيّئات المقرّبين ثابت شود مانند قوای جسمانی که بالنّسبه بقوای
روحانی قاصر است بلکه اين قوّت بالنّسبة بآن قوّت ضعف محض
شمرده گردد . و همچنين حيات جسمانی بالنّسبه بوجود ملکوتی و حيات
ابدی ممات شمرده شود چنانکه حضرت مسيح حيات جسمانيرا ممات
ناميده و فرمود مردگانرا بگذار تا مردگان دفن نمايند و حال آنکه
آن نفوس حيات جسمانی داشتند ولی در نظر مسيح آن حيات ممات
بود . اين يک معنی از معانی حکايت حضرت آدم در توراتست
ديگر شما تفکّر نمائيد تا بمعانی ديگر پی بريد و السّلام .


سؤال از لعن بروح القدس

” و من قال کلمة علی ابن الانسان يغفر له و امّا من قال علی روح
القدس فلن يغفر له لا فی هذا العالم و لا فی الآتی “(١)
جواب
حقايق مقدّسه مظاهر الهيّه را دو مقام معنويست يکی مظهريّت است
که بمنزله کره شمس است و يکی جلوه و ظهور است که بمثابه نور
و کمالات الهيّه است و روح القدس است . زيرا روح القدس
فيوضات الهيّه و کمالات ربّانيّه است و اين کمالات الهيّه بمنزله
شعاع و حرارت آفتابست و شمس باشعّه ساطعه شمس است و
اگر اشعّه ساطعه نبود شمس نبود . اگر ظهور و تجلّی کمالات الهيّه در
مسيح نبود يسوع مسيح نبود از اين جهت مظهر است که کمالات
الهيّه در او تجلّی فرموده . انبيای الهيّه مظاهرند و کمالات ربّانيّه
ظاهر يعنی روح القدس . اگر نفسی از مظهر دوری جويد شايد
متنبّه شود زيرا نشناخته و نداند که آن مظهر ظهور کمالات الهيّه
است . امّا اگر از نفس کمالات الهيّه که روح القدس است بيزار باشد
دليل بر اينست که خفّاش است و از آفتاب بيزار اين بيزاری
از انوار چاره ندارد و اين عفو نميشود يعنی ممکن نيست که بخدا
نزديک شود . اين سراج سراج است بسبب اين نور اگر نور نبود
سراج نبود حال اگر نفسی از انوار سراج بيزار شود کور است و
نور را نتواند ادراک کند و کوری سبب محرومی ابدی . و اين معلوم
است که نفوس استفاضه از فيض روح القدس کنند که در مظاهر
الهيّه ظاهر است نه از شخصيّت مظهر . پس اگر نفسی از فيوضات
روح القدس استفاضه ننمايد از فيض الهی محروم ماند و نفس
محروميّت عدم مغفرتست . اينست که بسيار نفوسی بودند که بمظاهر
ظهور عداوت داشتند و نميدانستند که مظهر ظهور است بعد که
دانستند دوست شدند پس عداوت بمظهر ظهور سبب محروميّت
ابديّه نشد زيرا دشمن شمعدان بود و نميدانست که مظهر سراج
نورانی الهيست دشمن نور نبود و چون ملتفت شد که اين شمعدان
مظهر انوار است دوست حقيقی گشت . مقصود اينست که دوری
از شمعدان سبب محروميّت ابدی نيست شايد متنبّه و متذکّر گردد
ولی دشمنی نور سبب محروميّت ابديّه است و چاره ندارد .


المدعوّون کثيرون و المختارون قليلون

سؤال
حضرت مسيح در انجيل ميفرمايد :” المدعوّون کثيرون و المختارون
قليلون “(١) و در قرآن ميفرمايد ” يختصّ برحمته من يشاء ” ، اين را چه حکمتست ؟
جواب
بدانکه نظم و کمال در جامعيّت عالم وجود چنين اقتضا نمايد که
وجود ، منحلّ بصورت غير متناهی گردد لهذا موجودات در يک رتبه
و يک مقام و يک نحو و يک جنس و يک نوع تحقّق ننمايند لابدّ
از تفاوت مراتب و تمايز صنوف و تعدّد اجناس و انواع است يعنی
ناچار از رتبه جماد و رتبه نبات و رتبه حيوان و رتبه انسانست
چه که عالم وجود بانسان تنها ترتيب و تنظيم و تکميل نيابد . و
بهمچنين بحيوان محض يا نبات محض يا جماد محض اين عالم منظر
بديع و ترتيب قويم و تزيين لطيف حاصل ننمايد لابدّ از تفاوت
مراتب و مقامات و اجناس و انواع است تا وجود در نهايت
کمال جلوه فرمايد . مثلاً اين شجر اگر بتمامه ثمر گردد کمال نباتی
حاصل نگردد بلکه برگ و شکوفه و بار جميع لازم تا نبات در نهايت
زينت و کمال جلوه نمايد . بهمچنين در هيکل انسان ملاحظه نمائيد
که لابدّ از تفاوت اعضا و اجزا و ارکانست جمال و کمال
وجود انسانی مقتضی وجود سمع و بصر و مغز حتّی ناخن و شعر است
اگر سراپا مغز و يا چشم و يا گوش گردد عين نقص است . مثلاً
عدم زلف و مژگان و عدم ناخن و دندان عين نقص است و لو
بالنّسبه بچشم بی احساس و حکم جماد و نبات دارند و لکن فقد آن
در وجود انسان بی نهايت مکروه و مذموم است . مادام مراتب
موجودات مختلفست و متفاوت بَعْضُها فوقَ بَعْضٍ پس انتخاب
بعضی از اشيا برتبه اعلی مثل انسان و ترک بعضی در رتبه اوسط
مثل نبات و وضع بعضی در رتبه ادنی مثل جماد چون بمشيّت
و اراده پروردگار است پس تخصيص انسان برتبه اعلی از فضل
پروردگار است . و تفاوت بين نوع انسان از حيثيّت ترقّيات روحانيّه
و کمالات ملکوتيّه نيز بانتخاب حضرت رحمن است زيرا ايمان که
حيات ابديّه است از آثار فضل است نه نتائج عدل شعله نار
محبّت بقوّت انجذاب است نه بسعی و کوشش در جهان خاک و
آب بلکه بسعی و اجتهاد اطّلاع و علم و کمالات سائره حاصل
گردد پس بايد انوار جمال الهی روحرا بقوّه جاذبه در وجد و
حرکت آرد لهذا ميفرمايد : المدعوّون کثيرون و المختارون قليلون .
امّا کائنات جسمانيّه در مراتب و مقامات خود مذموم و محکوم و
مسؤول نيستند . مثلاً جماد در رتبه جمادی و حيوان در رتبه حيوانی
و نبات در رتبه نباتی مقبولند ولی در آن رتبه خود اگر ناقص
مانند مذموم گردند بلکه آن رتبه عين کمال است . و لکن تفاوت
بين نوع انسان بر دو قسم است يک قسم تفاوت من حيث المراتب
است اين تفاوت مذموم نيست و قسم ديگر تفاوت از حيثيّت
ايمان و ايقانست و عدم آن و آن مذموم زيرا آن نفس بهوی و
هوس خويش مبتلی گرديد تا آنکه از چنين موهبت محروم شد و از
قوّه جاذبه محبّة اللّه مأيوس گشت هر چند انسان در رتبه خود
ممدوح و مقبولست ولی چون از کمالات آن رتبه محروم لهذا معدن
نقائص گشته و باين جهت مسؤول .


سؤال از رجعت

بيانی از مسأله رجعت نمائيد
جواب
جمال مبارک در ايقان بيان اين مطلب را مفصّل و مشروح مرقوم
ص ١٠٠
فرموده‌اند بخوانيد حقيقت اين مسأله واضح و مشهود گردد . چون
حال سؤال نموديد مختصر بيانی نيز ميشود . عنوان اين مسأله را از
انجيل نمائيم در انجيل مصرّح که چون يحيی بن زکريّا ظاهر شد
و مردم را بملکوت اللّه بشارت ميداد ، از او پرسيدند که تو کيستی
آيا مسيح موعودی ؟ فرمود: من مسيح نيستم . پس سؤال کردند ، آيا تو
ايليائی ؟ گفت : نيستم . از اين بيان ثابت و محقّق شد که حضرت
يحيی بن زکريّا ايليای معهود نيستند ولی در يوم تجلّی در جبل
طابور حضرت مسيح تصريح فرمودند که يحيی بن زکريّا ايليای
موعود بود . در فصل نهم آيه يازدهم از انجيل مرقُس ميفرمايد :” پس
از او استفسار کردند و گفتند چرا کاتبان ميگويند که الياس بايد
اوّل بيايد او در جواب ايشان گفت که الياس البتّه اوّل ميآيد
و همه چيز را اصلاح مينمايد و چگونه در باره پسر انسان مکتوبست
که ميبايد زحمت بسيار کشد و حقير شمرده شود لکن بشما ميگويم
که الياس هم آمد و با وی آنچه را خواستند کردند “. و در انجيل
متّی فصل هفدهم آيه سيزدهم ميفرمايد :” آنگاه شاگردان دريافتند
که در باب يحيای تعميد دهنده بايشان سخن ميگفت “. حال از يوحنّای
معمّدان پرسيدند که آيا تو ايليا هستی گفت نيستم و حال آنکه در
انجيل ميفرمايد يوحنّای معمّدان نفس ايليای موعود بود و مسيح
نيز تصريح ميفرمايد . پس اگر حضرت يوحنّا حضرت ايليا بود چرا
فرمود من ايليا نيستم و اگر ايليا نبود چگونه حضرت مسيح ميفرمايد
که او ايليا بود ؟ پس در اين مقام نظر بشخصيّت نيست نظر بحقيقت
کمالاتست يعنی آن کمالاتی که در حضرت ايليا بود آن کمالات بعينه
در يوحنّای معمّدان تحقّق داشت پس حضرت ايليای موعود يوحنّای
معمّدان بود اينجا نظر بذات نيست نظر بصفاتست . مثلاً پارسال
گلی بود امسال هم گل آمده است من ميگويم گل پارسال باز آمد
حال مقصدم نيست که نفس آن گل بشخصيّت خويش بعينه آمده
است امّا چون اين گل بصفات آن گل پارسال است يعنی بهمان
رائحه و لطافت و رنگ و شکل است لذا ميگويند گل پارسال آمده
و اين گل آن گل است . بهار ميآيد ميگوئيم باز بهار پارسال آمد
بجهت آنکه آنچه که در بهار پارسال بود در اين بهار نيز موجود
اينست که حضرت مسيح ميفرمايد آنچه در زمان انبيای سلف واقع
جميع را خواهيد ديد . و بيان ديگر نمائيم دانه ای سال گذشته کاشته
شد شاخه و برگ پيدا شد شکوفه و ثمر هويدا گشت نهايت باز دانه
شد اين دانه ثانی چون کشته گردد شجر رويد باز آن ورق آن
شکوفه آن شاخه و آن ثمر عود و رجعت نمايد و آن شجر ظاهر شود
چون اوّل دانه آخر هم دانه گوئيم که دانه رجوع کرده چون نظر
بمادّه شجر نمائيم اين مادّه ديگر است و چون نظر بشکوفه و برگ
و ثمر نمائيم همان رائحه و طعم و لطافت حاصل است پس آن کمال
شجری دوباره عود نمود . بهمچنين چون نظر بشخص کنيم شخص ديگر
و چون نظر بصفات و کمال کنيم همان صفات و کمال عود
نموده . پس حضرت مسيح فرمود اين ايلياست يعنی اين شخص
مظهر فيض و کمالات و اخلاق و صفات و فيوضات ايلياست و
يوحنّای معمّدان گفت من ايليا نيستم حضرت مسيح نظر بصفات و
کمالات و اخلاق و فيوضات هر دو داشتند و يوحنّا نظر بمادّه و
شخصيّت خويش داشت . مثل اين چراغ حاضر شب پيش بوده و
امشب نيز روشن و شب آينده ايضاً لامع گوئيم که چراغ امشب
همان سراج ديشب است و آن چراغ رجوع کرده مقصد نور است
نه روغن و فتيل و شمعدان و اين تفاصيل در رساله ايقان
مشروح و مفصّل .


تفسير آيه أَنت الصّخرة و عليک أَبنی کنيستی

سؤال
در انجيل متّی ميفرمايد به بطرس که توئی صخره و بر اين صخره
کنيسه‌ام را بنيان مينمايم (1)
جواب
اين بيان مسيح تصديق قول بطرس است در وقتی که گفت
اعتقاد من اينست که تو ابن اللّه حيّ هستی بعد حضرت در جواب
فرمود که تو کَيْفا هستی چون معنی کَيْفا در لغت عبری بمعنی
صخره است و بر اين صخره بنيان کليسای خود نمايم . چون ديگران
در جواب حضرت مسيح گفتند ايليائی و بعضی گفتند يحيای تعميد
دهنده ای و بعضی ارميا يا يکی از انبيا حضرت خواست که بکنايه و
اشاره تصديق بيان بطرس فرمايد . اين بود که بمناسبت اينکه اسمش
صخره بود فرمودند : أَنت الصّخرة و عليک أَبنی کنيستی ، يعنی اين
عقايد تو که مسيح ابن اللّه حيّ است اساس دين اللّه ميشود و بر
اين عقايد اساس کنيسة اللّه که شريعة اللّه است وضع خواهد
گشت . و وجود قبر بطرس در روميّه نيز مشکوک است مسلّم نيست
بعضيها گويند که در انطاکيه است . و از اين گذشته اعمال بعضی
از پاپها را بشريعت حضرت مسيح تطبيق کنيم حضرت مسيح گرسنه
و برهنه در اين برّيّه گياه ميخوردند و راضی بر اين نشدند که خاطر
کسی آزرده شود پاپ در کالسکه مرصّع نشيند و در نهايت عظمت
بجميع لذائذ و شهوات وقت گذراند که ملوکرا چنين نعمت و خود
پرستی ميسّر نه مسيح خاطر نفسی را آزرده نکرد ولی بعضی از پاپها
نفوس کثيره بی گناه را کشتند . بتاريخ مراجعه کنيد که محض حکومت
دنيوی پاپها چقدر خونها را ريختند و بجهت عدم موافقت رأی
هزاران خادمان عالم انسانی اهل معارفرا که کشف اسرار کائنات
کردند زجر کردند حبس و محو نمودند و چه مقدار معارضه
بحقيقت نمودند و وصايای مسيح را ملاحظه کنيد و احوال و اطوار
پاپها را تجسّس فرمائيد . ملاحظه نمائيد که هيچ مشابهتی ميانه
وصايای مسيح و اطوار حکومت پاپ مشاهده ميشود ؟ ما خوش نداريم
که مذمّت نفوس نمائيم و الّا صفحات تاريخ واتيکان بسيار عجيب
است . مقصود اينست که وصايای مسيح چيز ديگر و اطوار حکومت
پاپ چيز ديگر ابداً با هم مطابق نيست ببينيد که چقدر از
پروتستانها را کشتند و کلّ بفتوای پاپ بود چه ظلمها و ستمها روا
داشتند چه شکنجه و عقوبتها نمودند . آيا هيچ رائحه طيّبه مسيح از اين
اعمال استشمام ميشود ؟ لا و اللّه . اينها اطاعت مسيح را نکردند بلکه اين
مقدّسه برباره که صورتش در مقابل است اطاعت مسيح را نمود
و بر قدم مسيح حرکت کرد و وصايای مسيح را جاری نمود و در ميان
پاپها نفوس مبارکی نيز بودند که بر قدم مسيح حرکت نمودند علی
الخصوص در قرون اولای مسيح که اسباب دنيوی مفقود و امتحانات
الهيّه شديد . ولی وقتی که اسباب سلطنت فراهم آمد و عزّت و
سعادت دنيوی حاصل گشت حکومت پاپ مسيح را بکلّی فراموش
نمود و بسلطنت و عظمت و راحت و نعمت دنيوی پرداخت قتل
نفوس کرد و معارضه بنشر معارف نمود ارباب فنون را اذيّت
کرد و نور علم را حائل گشت و حکم قتل و غارت نمود و هزاران
نفوس از اهل فنون و معارف و بی گناهان در سجن روميّه هلاک
گشتند . حال با وجود اين روش و حرکت چگونه خلافت حضرت
مسيح تصديق ميشود ؟ کرسيّ حکومت پاپ هميشه معارضه بعلم نمود
حتّی در اروپا مسلّم شد که دين معارض بعلم است و علم مخرّب
بنيان دين و حال آنکه دين اللّه مروّج حقيقت و مؤسّس علم و
معرفت و مشوّق بر دانائی و ممدّن نوع انسانی و کاشف اسرار
کائنات و منوّر آفاق است با وجود اين چگونه معارضه بعلم
نمايد استغفر اللّه بلکه در نزد خدا علم افضل منقبت انسان و اشرف
کمالات بشر است معارضه بعلم جهل است و کاره علوم و فنون
انسان نيست بلکه حيوان بی شعور . زيرا علم نور است حيات است
سعادتست کمال است جمال است و سبب قربيّت درگاه احديّتست
شرف و منقبت عالم انسانيست و اعظم موهبت الهی علم عين
هدايت است و جهل حقيقت ضلالت . خوشا بحال نفوسی که ايّام
خويش را در تحصيل علوم و کشف اسرار کائنات و تدقيق
حقيقت صرف نمايند و وای بر نفوسی که بجهل و نادانی قناعت
کنند و بتقاليدی چند دل را خوش دارند و در اسفل درکات
جهل و نادانی افتادند و عمر خويش را بباد دادند.

حضرت ولی امرالله در توقیع مورخ ۲۱ مارچ ۱۹۳۰ میفرمایند:
شکّ و ترديدی نيست که علّت اصلی اين که وحدت کليسای مسيح به کلّی از هم پاشيد و نفوذش به مرور ايّام کاهش يافت آن بود که بنيانی که آباء کليسا بعد از وفات حواری اوّل بنا نمودند ابداً مبتنی بر هدايات صريح حضرت مسيح نبود و دستگاه کليسا سنديّت و کيفيّتش به اشارات غير مستقيمی مربوط ميشد که با توجيهاتی چند از بعضی از گفته های مبهم و مختصر حضرت مسيح و منقول در انجيل اقتباس شده بود و ميتوان گفت که حتّی يکی از رسومی که امروز در کليسا متداول است و يکی از عادات و تقاليدی که آباء مسيحی به آن تفصيل تصريحش کرده و به آن دقّت معمولش ميدارند و يکی از آن سختگيريهائی که به عنوان مناسک دينی بر مسيحيان ساده دل تحميل می کنند هيچ يک از آنها سرچشمه اش به حضرت مسيح نميرسد و از کلمات موثّقش مقتبس نمی گردد و حتّی يکی از آنها را حضرت مسيح برقرار نکرده و به کسی اين اختيار را تفويض نفرموده که کلماتش را تفسير نمايد و بر آنچه که حضرتش تشريع ننموده بيفزايد.
از اين جهت نسلهای بعد زبان به اعتراض گشودند که آباء کليسا اختيارات و امتيازاتی را برای خود تعيين نموده اند که هيچ يک از نصّ صريح انجيل بر نيامده بلکه بالعکس مخالف جوهر و روح آن کتاب بوده است. همين معترضين با لحنی شديد حقّاً ايراد می گرفتند که اينهمه قوانينی که شوراهای کليسا وضع و ترويج کرده اند قوانين الهی نيست بلکه ساخته بشر است و حتّی بر بيانات واقعی حضرت مسيح نيز متّکی نيست. ايرادشان چنين بود که اين بيان مبهم و نا تمام حضرت مسيح به پطرس حواری که فرمود: “تو صخره ای هستی و من پايه کليسای خود را بر تو مينهم” به نحوی نيست که آباء کليسا را مجاز سازد که چنين راه افراط پيمايند و چنان رسوم و عادات مفصّل و چنان عقائد و آراء پيچيده ای را تحميل نمايند که جانشينان حضرت مسيح را به کلّی پای بند سازد و صفای آئينش را تيره و تار نمايد. اگر آباء کليسا می توانستند برای اختيارات غاصبانه خويش که از هر جهت هدف تير اعتراض گرديده محملی بربندند و از حضرت مسيح راجع به تشکيلات آينده کليسا و يا اختيارات جانشينانش نقل قولی نمايند آن وقت البتّه ميتوانستند آتش اعتراضات را خاموش سازند و وحدت کليسا را محفوظ دارند. امّا هيهات که انجيل يعنی يگانه گنجينه کلام حضرت مسيح چنين پناهی را برای رهبران کليسا در بر نداشت و آنان چون خويش را محاط به هجوم دشمنان ديدند ناچار سر تسليم نهادند و بر تجزيه و تفرقه جمع خويش تن در دادند.


سؤال از قضا و قدر

چون علم الهی تعلّق بعملی از شخصی يافت و در لوح محفوظ قدر
مثبوت گشت ، آيا مخالفت آن ممکن است ؟
جواب
علم بشیء سبب حصول شیء نيست زيرا علم ذاتی حقّ محيط بر
حقايق اشيا قبل وجود اشيا و بعد وجود اشيا يکسانست
سبب وجود شیء نگردد اين کمال الهيست و امّا آنچه که بوحی
الهی از لسان انبيا اخبار از ظهور موعود تورات شد اين اخبار
نيز سبب ظهور حضرت مسيح نگشت . بر انبيا اسرار مکنونه استقبال
وحی گشت و واقف بر وقايع مستقبله شدند و اخبار نمودند اين
اطّلاع و اخبار سبب حصول وقايع نگشت . مثلاً امشب جميع
خلق ميدانند که بعد از هفت ساعت آفتاب طلوع کند اين علم
جميع خلق سبب تحقّق و طلوع آفتاب نگردد . پس علم الهی در
حيّز امکان نيز حصول صور اشيا نيست بلکه از زمان ماضی و
حال و مستقبل مقدّس و عين تحقّق اشياست نه سبب تحقّق
اشيا . و همچنين ثبت و ذکر شیء در کتاب سبب وجود شیء
نگردد انبيا بوحی الهی مطّلع شدند که چنين خواهد شد مثلاً
بوحی الهی واقف بر اين شدند که مسيح شهيد خواهد شد
و اخبار نمودند . حال آيا علم و اطّلاع انبيا سبب شهادت
حضرت مسيح است ؟ بلکه اين اطّلاع کمال انبياست نه
سبب حصول شهادت . رياضيّون بحساب فلکی
واقف شوند که چندی بعد خسوف و
کسوف واقع خواهد گشت البتّه اين
کشف سبب وقوع خسوف و
کسوف نه اين من باب
تمثيل است نه تصوير .


کانال تلگرام کتاب مستطاب مفاوضات-آئین نوبن جهانی (https://t.me/MofavezatANJahani)