حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی

نگاهی به آثار حضرت بهاءالله

نويسنده: نادر سعيدى

اگر چه مولد حضرت بهاءالله ايران بود و ظهور امر بهائى شگفت‌ترين و شکوهمندترين حادثه در تاريخ ايران و جهان، امّا تاکنون نويسندگان و انديشمندان ايران ‌در رويگرد خويش به اين رخداد ايرانى از تحقيق علمى و جدّى سر باز زده و در نتيجه تنها منبع داورى در مورد ديانت بهائى لعن و طعن سنّت پرستان فرهنگى و تکفير و تکذيب سران مذهبى بوده و مى‌باشد. اين مقالهٔ کوتاه دعوتى است از هم‌وطنان عزيز به اتّخاذ روش علمى و انصاف و استقلال نظرى در خصوص نهضت جهانى بهائى که مايهٔ افتخار ايران و ايرانيان است.

اگرچه ديانت بهائى داراى ابعاد گوناگون است امّا هسته و روح اين نهضت روحانى، اجتماعى، فرهنگى، و اخلاقى مجموعهٔ کتابها، الواح و نامه‌هائى است که از قلم حضرت بهاءالله نازل شده است. بدين جهت در اين مقالهٔ مختصر، به بررسى ويژگيهاى کلّى اين آثار و ساختار پيام آن مى‌پردازيم. در ابتدا به مقصود اصلی و غايت نهائى نگارش اين آثار توجّه مى‌نمائيم و در پرتو آن به برخى از ويژگيهاى آثار حضرت بهاءالله نظر مى‌افکنيم. آنگاه به مراحل‌گوناگون نزول اين آثار دقّت کرده و وحدت و خلاّقيّت پيام نهفته در آن اقيانوس موّاج را بررسى مى‌نمائيم.

هدف نهائى آثار حضرت بهاءالله

در حقيقت مى‌توان گفت که تمامى ويژگيهاى آثار حضرت بهاءالله و نيز ساختار پيام مودوع در آن آثار را مى‌توان از هدف و غايت حضرت بهاءالله از ظهور خود و نزول آثار استنتاج نمود. اين هدف بارها درخود آثار حضرت بهاءالله مورد تصريح قرار گرفته است. به عنوان مثال در آخرين اثر حضرت بهاءالله که وصيّتنامهٔ ايشان براى دنيا و جامعهٔ بهائى است اين مقصود تکرار و تأکيد مى‌شود که مبادا در اين مورد شبهه و سوء تفاهمى پيدا شود يا آنکه آثار حضرتش بشکلی که مغاير آن هدف شکوهمند است مورد تعبير و تفسير قرار گيرد. در اين اثر که به “‌کتاب عهد” يا “کتاب عهدى” موسوم است چنين مى‌فرمايند:
“مقصود اين مظلوم از حمل شدايد و بلايا و انزال آيات و اظهار‌بيّنات، اخماد نار ضغينه و بغضاء بوده که شايد آفاق افئدهٔ اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و به آسايش حقيقى فائز”(١)
در اين بيان حضرت بهاءالله مؤکّد مى‌سازد که علّت اينکه ايشان حاضر شدند تن به هزاران نوع آزار وستم و حبس و زجر داده و به نزول آيات و آثار الهى پرداخته و امر خود را آشکارا به تمامى عالميان ابلاغ نمايند تحقق فرهنگ وداد و محبّت و الفت و دوستى در عالم بشرى و ريشه کندن فرهنگ کينه و خشونت از دلهاى نوع بشرست. در همين بيان حضرت بهاءالله متذکر مى‌شوند که اين فرهنگ عشق و محبّت به اتّحاد و اتّفاق نوع انسان منجر شده و اين محبّت و اتّحاد به آسايش حقيقى مردم بشر خواهد انجاميد. به عبارت ديگر مقصود اصلی از نگارش کتابها و الواح متعدّد توسّط حضرت بهاءالله تحقق نظام محبّت و دوستى و صلح و يگانگى در رفع فرهنگ بيگانگى و خشونت از صحنهٔ حيات بشرست. بدين‌ جهت است که آثار حضرت بهاءالله عليرغم گوناگون و تنوع سرشار آن همگى انعکاسى از اين غايت والاست بطوريکه مى‌توان اصول مربوط به صورت و محتواى آن را از همان غايت استنطاق و استخراج نمود.

اوّلين خصوصيّت آثار حضرت بهاءالله که در طول تاريخ روحانى بى‌سابقه بوده است نفى حديث و نقل قولهاى شفاهى بعنوان کلام رسمى دينى است. همهٔ اديان الهى در واقع بمنظور ايجاد الفت و محبّت و يگانگى در ميان پيروان خود بوجود آمدند امّا‌ متاسفانه به خاطر محدوديّتهاى فرهنگى، کلام الهى در اکثر مواقع صرفاً بشکل روايتهاى شفاهى از پيامبر ظاهر شد. به همين جهت است که در بسيارى از اديان کتب مقدسه چيزى جز روايتهاى شفاهى يا داستانهائى در مورد زندگى پيامبر نيست. اين امر بتدريج تغيير مى‌يابد بطوريکه تورات با ذکر ده فرمان به کلام الهى بطور مستقيم تأکيد مى‌کند و انجيل با‌ نقل بيانات حضرت مسيح زمينه‌اى محکم براى استفاضه از وحى بدست مى‌دهد و قرآن کريم مستقيماً و تماماً انعکاس وحى الهى است. امّا با اين وصف حتّىٰ در زمان اسلام نيز روايتهاى شفاهى مرجعيّت و مرکزيّت يافت و بدين ‌ترتيب اين مسئله که کلام الهى چيست و از کجا ميتوان مطمئن به صحّت انتساب اين روايتها به پيامبر شد خود علّتى اساسى براى ايجاد اختلاف و کينه و تفرقه در ميان مؤمنان گرديد. اين امر باعث ظهور فرقه‌هاى گوناگون در داخل اديان مختلف گرديد در نتيجه کلام الهى بجاى آنکه به وحدت واتّحاد بيانجامد خود باعث تفرقه و دشمنى گرديد اين مطلب تا به حدّى جدّى است که حتّىٰ محققان و مورخان گوناگون در مورد اينکه آيا فى‌المثل اناجيل اربعه تا چه حدّ داراى سنديّت و اعتبارست و تاچه اندازه منبع شناسائى براى درک وحى الهى به حضرت مسيح است دستخوش اختلافها و مناقشات جدّى بوده و هريک در اين مورد نظرى ابراز مى‌نمايد. نزاع ميان شيعه و سنى و يا ديگر فرق اسلامى در مورد صحت احاديث نمونهٔ ديگرى از همين واقعيّت است.
امّا چنانکه ديديم حضرت بهاءالله صريحاً اعلان مى‌نمايد که تنها‌ دليل نزول آيات و اظهار بيّنات توسّط ايشان ريشه کن ساختن کينه و دشمنى و ايجاد وداد و دوستى در قلوب آدميان است. بدين‌جهت واضح است که بايد در صورت چنين آثارى نيز تحولّى بنيادى صورت گيرد. اين امر از مهمترين اصول در ارتباط با آثار بهائى و فرهنگ بهائى است. به تصريح تمام کتب مقدسهٔ بهائى تنها آثارى را مى‌توان اثر الهى دانست و براى آن مرجعيّت و سنديّت خاصّ قائل شد که به قلم حضرت بهاءالله نوشته شده يا آنکه توسّط کاتبان ايشان در هنگام نزول به قلم آمده و به تصويب حضرت بهاءالله رسيده باشد. در کتاب اقدس که مهمترين کتاب شريعت بهائى است حضرت بهاءالله نظر به اهميّت اين مطلب از اين امتياز خاصّ آثار خود بدين ترتيب ياد مى‌کنند:
“‌قد زيّنت الالواح بطراز ختم فالق الاصباح”، که مضمون آن اينستکه الواح ايشان با زينت مهر ايشان آراسته شده است.
امّا اگر چه روايتهاى شفاهى در امر بهائى فاقد مرجعيّت است اين امر به محدوديّت دامنهٔ آثار مرجع منجر نمى‌شود. علّت اين امر ويژگى ديگر آثار حضرت بهاءالله است که باز در تاريخ اديان بى‌سابقه مى‌باشد و آن کثرت و تنوع کمّى ظهور‌ وحى در اين ديانت است. بدين ‌ترتيب که بخلاف اديان گذشته که معمولاً داراى يک کتاب مقدّس مى‌باشند از قلم حضرت بهاءالله کتابها‌ و الواح بسيارى که شمار آن از دهها جلد کتاب بمراتب بيشتر است نازل شده است. به علاوه در اين ديانت نزول وحى تعطيل و انقطاع نداشته است و بدين‌ ترتيب همهٔ آثار حضرت بهاءالله اعمّ از کتاب يا لوح يا نامه و رساله همگى کلام الهى و وحى ربّانى تلقى شده و لذا همگى از مرجعيّت کامل برخوردارست. اين امر بدين ‌معنى است که تاريخ بشر وارد مرحلهٔ يگانه‌اى شده است که مستعدّ پذيرش تجلّى حقائق الهى بنحوى آشکار، همه جانبه و کلّى شده است در عين حال همين امر بيانگر اين واقعيّت است که دشواريهاى مسائل دنياى کنونى بمراتب پيچيده‌تر از گذشته بوده و راه حلّ اين مسائل و مشکلات نيز بايد در پرتو ظهور کلّى الهى صورت پذيرد. از اين جهت است که حتّىٰ ذکر فهرست‌وار همهٔ آثار حضرت بهاءالله در چنين مقاله‌اى امکان‌پذير نيست. امّا به عنوان نمونه مى‌توان از آثارى نظير کلمات مکنونه، چهار‌وادى، هفت وادى، جواهرالاسرار، کتاب ايقان کتاب بديع، سورهٴ ملوک، کتاب اقدس، لوح ابن الذئب و الواحى نظير اشراقات و تجلّيات و طرازات و مقصود و غيره نام برد.

يکى ديگر از ويژگيهاى بسيار مهمّ آثار حضرت بهاءالله تصريح قاعدهٔ تفسير و تعبير آن آثار مى‌باشد. به عبارت ديگر آثار حضرت بهاءالله نه تنها مجموعه‌ايست که در بارهٔ هستى سخن مى‌گويد بلکه بعلاوه مجموعه‌اى است که در مورد خود و روش تعبير و تفسير نيز به گفتگو مى‌پردازد و علّت اين امر را‌ با‌ توجّه به غايت نزول آثار توسّط حضرت بهاءالله مى‌توان به آسانى ملتفت شد. کلام الهى اگر چه هدفش همواره ايجاد الفت و يگانگى و وحدت بوده‌ است امّا عدم اتّفاق در مورد تعبير و تفسير کلام الهى هميشه به اختلاف و انشقاق در داخل اديان منجر شده ‌است. امّا از آنجا که هدف صريح حضرت بهاءالله از نزول آيات محو کينه و دشمنى از دلهاى مردم بوده ‌است بدين ‌جهت همان آثار بنحوى بديع و شگرف، اصل اساسى تعبير و تفسير کلام الهى در اين ديانت را مورد بررسى صريح قرار داده و آنرا يکى از اصول اساسى مدنيّت بهائى قرار داده است. اين اصل تعبير و تفسير در اصطلاح بهائى اصل عهد ‌و ميثاق ناميده مى‌شود ‌و بدين ترتيب که آثار حضرت بهاءالله با صراحت کامل معيّن مينمايد که اگر چه تعابير و تفاسير افراد گوناگون از آثار ايشان، جائزست امّا تنها تفسير و تعبيرى که مرجعيّت داشته و لازم الاتباع است تفسير ‌و تعبيرى است که توسّط پسر ارشد ايشان يعنى حضرت عبدالبهاء صورت پذيرد. تعيين حضرت عبدالبهاء بعنوان جانشين رسمى ومطاع حضرت بهاءالله بنحو کتبى توسّط آثار مختلف حضرت بهاءالله مخصوصاً وصيّتنامهٔ ايشان با کتاب عهد صورت پذيرفته است و بدين ‌ترتيب هيچگونه ابهامى در مورد مرجع ديانت بهائى و نيز تعبير و تفسير نهائى آثار حضرت بهاءالله نمى توانست باقى بماند. بدين ‌جهت است که تعابير افراد گوناگون از آثار حضرت بهاءالله درسايهٔ تعبير و تبيين حضرت عبدالبهاء(و پس از حضرت عبدالبهاء حضرت ولی امرالله) قرار گرفته و بدين ‌ترتيب وحدت در کثرت، اصل اساسى برخورد به کلام الهى در اين ديانت مى‌گردد. به همين ترتيب اگر چه در ديانت بهائى تنها يک مرجع نهائى و مطاع وجود دارد در عين حال امتيازات رؤساى مذهبى چون کشيش و آخوند و غيره بکلی حذف شده است. بالعکس همهٔ افراد بهائى با يکديگر برابر و مساوى تلقى شده و مطالعه و درک آثار مقدسهٔ بهائى وظيفه و فريضه‌اى است که نه فقط به دانشمندان و نخبگانى معدود، بلکه بر تمامى افراد بهائى شامل ميگردد. در واقع آئينهٔ عهد و ميثاق اصل دمکراسى روحانى در اين ديانت است يعنى آنکه صرفنظر از مرجع منصوص تمامى افراد بهائى داراى حق تعبير مساوى بوده و هيچيک نمى‌تواند تعبير شخصى خود را به ديگران تحميل کند. به علاوه اين امر به اين معنى است که همهٔ افراد بهائى موظفند که آثار حضرت بهاءالله را خود مستقيماً مطالعه کنند‌و درنتيجه ادارهٔ جامعه بهائى صرفاً از طريق مؤسّساتى که بر اساس انتخابات عمومى دمکراتيک برگزيده شده اند بر اساس اصل مشورت صورت مى‌ پذيرد. به عبارت ديگر اصل تعبير و تفسير با اصل وضع قانون (تشريع و تقنين) همراه شده و لذا بجاى علماء و رؤساء مذهبى که به استنتاج احکام و قوانين پرداخته و اجتهاد مى‌نمايند و عامّه مردم به تقليد از آنها مى‌پردازند در اين ديانت همگى مساوى بوده و وضع قوانين غير منصوص صرفاً از طريق مشورت مؤسّسات انتخابات يعنى بيوت عدل و در رأس آنها بيت عدل جهانى صورت مى‌پذيرد. به عبارت ديگر تمايل حضرت بهاءالله برمودّت و اتّحاد منجر به اين اصل گرديد که آثار ايشان براى عدّه‌اى معدود از رؤساى مذهبى که نسبت به ديگران کسب قدرت نموده و خود را‌ متخصّص و عالم قلمداد‌ کرده و تودهٔ مردم را در نقش کودک جاهل تصوير نمايند نازل نشود.
بالعکس حضرت بهاءالله برآن بودند که جامعه‌اى روحانى را بنا نهند که در آن همهٔ افراد بهائى با اعتماد و ارزش و توانائى خويش به مطالعهٔ مستقيم کلام الهى پرداخته و لذا جامعه‌اى دمکراتيک و روحانى مبتنى بر اصل مشورت با خضوع و فروتنى و احترام متقابل بوجود آيد.

اين امر به حدّى اهميّت داشت که حضرت بهاءالله آنرا به اصلی متافيزيک مبدّل ساخته و در مرکز مباحث الهيات بهائى قرار داد. بدين ترتيب که آن حضرت از اصل عدالت الهى اين امر را نتيجه گرفته که کلام الهى بايد براى همهٔ افراد بشر قابل درک و فهم باشد تا همگى بتوانند مستقيماً و بدون وساطت يا تقليد ديگران به حجيّت و مرجعيّت آن واقف شوند بدين ‌ترتيب آثار حضرت بهاءالله کوشش رؤساء و علماء مذهبى را که معمولاً عامّه مردم را از درک کلام عاجز دانسته و هرگونه شناختى از کلام الهى را مشروط به انواع و اقسام علوم عجيب و غريب دانسته و لذا وابستگى مردم به خود را وظيفه اى روحانى و مذهبى قلمداد مى‌نمودند با قاطعيّت و قدرت نفى مى نمايد. از آن گذشته آثار حضرت بهاءالله همواره و مکرراً متذکر مى‌گردد که در همهٔ اديان رؤسا و علماء دينى بودند که پيامبران الهى را تکفير نمودند و حکم به قتل آنها‌ دادند و ايشان را مخالف کتب مقدسهٔ قبل قلمداد کردند. علماء يهودى حضرت مسيح را نپذيرفتند و جمهور علماء يهودى و مسيحى حضرت محمّد را انکار نموده و هنوز هم مى‌کنند. بدين ترتيب چه در قضاوت روحانى و چه در سلوک عرفانى افراد بشر نبايد خود را وابسته و متّکى به قضاوت علماء و رؤساى سنت پرست نمايند بلکه بايد به چشم خود ببينند و به گوش خود بشنوند که چشم و گوش را خداوند به همين جهت به آدمى عطا فرموده است.

امّا مهمترين ويژگى آثار حضرت بهاءالله به محتواى پيام آن آثار مربوط مى‌گردد. بار ديگر در اينجا بايد به غايت نهائى نزول آثار حضرت بهاءالله توجّه کنيم تا بتوانيم وحدت و انسجام درونى همهٔ آثار ايشان را از ابتدا تا به انتهاء به وضوح ببينيم. اين اصل با زيبائى و عظمت فوق العاده‌اى در اولين بارقهٔ وحى الهى بر حضرت بهاءالله صريحاً آشکار و درخشان شده است. حضرت بهاءالله با صراحت از اوّلين تجربيات وحى توسّط خود سخن گفته‌اند. اين تجربيات اوّليه را اواسط دوران زندانى ايشان در سياهچال طهران صورت گرفت. در سال ١٨٥٢ و در آغاز سال ١٢٦٩ هجرى قمرى محيط تاريک و تنگ سياهچال زمينهٴ ظهور فرهنگى بديع گرديد که با نور محبّت و وسعت نظر و رويکردى جهان شمول و عاطفه‌اى آکنده از عشق به همهٔ مردم بشر مشخص مى گردد.
بگذاريد به توصيف خود حضرت بهاءالله ازاولين نزول وحى بر قلب ايشان رجوع کنيم: “امّا سجن که محلّ مظلوم و مظلومان بود فى‌الحقيقه دخمهٔ تنگ و تاريک از آن افضل بود … امّا محلّ تاريک و معاشر قريب ١٥٠ نفس از سارقين اموال و قاتلين نفوس و قاطعين طرق بود مع اين جمعيّت، محل منفذ نداشت جز طريقى که وارد شديم. اقلام ازوصفش عاجز و روائح منتنه‌اش خارج از بيان … در شبى از شبها در عالم رؤيا از جميع جهات اين کلمهٴ عليا اصغاء شد:
“انّا ننصرک بک و بقلمک …” (٢)
در بيان فوق حضرت بهاءالله اوّلين نداء وحى الهى به خود را با اين ترتيب معرفى مى‌فرمايند‍: “‌انّا ننصرک بک و بقلمک‌” اين جملهٔ کوتاه حاوى دريائى از معانى روحانى و اجتماعى است که بحث آن از حوصلهٔ اين مختصر خارج است. امّا در ارتباط با بحث موجود بايد به يک معناى اساسى اين جمله تأکيد نمائيم. در اين جمله خداوند به حضرت بهاءالله مى‌فرمايند که ما ترا بتوسّط خودت و قلمت نصرت و يارى مى‌کنيم. مفهوم نصرت زمينهٔ بسيار طولانى در کتب مقدسه دارد چرا که پيام الهى و ديانت روحانى بايد اشاعه و تبليغ گردد و در عالم بشرى و قلوب مردم نفوذ کند. بدين ‌جهت بايد که امر الهى توسّط مردم و به تأييد الهى نصرت و يارى شود. در اديان گذشته اين نصرت بصورت حکم جهاد متظاهر مى‌شد و لذا نصرت در برخى مواقع بشکل استفادهٔ از شمشير و خشونت براى دفاع و ترويج ديانت ظاهر مى‌گرديد. آنچه که در اوّلين تجربهٔ وحى به حضرت بهاءالله تأکيد مى گردد نسخ و نفى هرگونه خشونت از صحنهٔ ديانت و تدين است. در بيان فوق خداوند به حضرت بهاءالله اعلان مى‌دارد ‌که ايشان و امرى که بر ايشان وحى شده است صرفاً از طريق وجود حضرت بهاءالله و قلم ايشان نصرت خواهد يافت. به عبارت ديگر قلم جاى شمشير نشسته و حکمت و بيان جايگزين خشونت و قهر و تحميل مى‌گردد.
اهميّت اين حکم بحدّى است که مى‌توان به جرأت ادّعا نمود که حکم نفى شمشير در واقع هستهٔ جهان بينى بديع بهائى است. چنانکه مى‌بينيم اوّلين تظاهر اين حکم تأکيد بر آزادى عقيده و دين و وجدان است بطوريکه هرگونه تحميل عقيدهٔ روحانى بر افراد انسان مطلقاً منتفى مى‌گردد. و لزوم رعايت شرف و حيثيّت تک تک افراد نوع انسان است. بدين ترتيب است که اوّلين بارقهٔ وحى و اوّلين انعکاس قلم در اين دور نوين نفى خشونت از صحنهٔ حيات انسان از جمله خشونت مذهبى و تحميل آرمانهاى دينى و تکفير افراد و سلب حقوق اجتماعى بخاطر اعتقاد مذهبى و وجدانى است. اين اصل صدها بار در آثار حضرت بهاءالله تأکيد و تکرار مى گردد که به عنوان نمونه به يک بيان اشاره مى کنيم:
“‌نصرت امرالله اليوم اعتراض باحدى و مجادله بنفسى و محاربه مع شيئى نبوده و نخواهد بود. بلکه محبوب آن است که مداين قلوب به سيف لسان و حکمت بيان مفتوح شود نه به سيف حديد. پس هر نفسى که ارادهٔ نصر الهى نمايد بايد اوّل به سيف معانى و بيان مدينهٔ قلب خود را نصرت نمايد و از جميع ماسوى‌الله مطهّر سازد و بعد بمداين قلوب توجّه کند. اين است نصرت امرالله که اليوم از مشرق اصبح مليک اسماء اشراق فرموده”(٣)
چنانکه مى‌بينيم شروع آثار حضرت بهاءالله با تأکيد بر اصل محبّت و ودادست و پايان آثارشان نيز چنانکه در آخرين اثر ايشان يعنى کتاب عهد مؤکّد شده است همان اصل الفت و صلح و دوستى در همهٔ شئون و روابط فردى و اجتماعى و بين المللی است به همين جهت به قسمتى ازوصيتنامهٔ حضرت بهاءالله، کتاب عهد، اشاره مى کنيم:
“‌اى اهل عالم مذهب الهى از براى محبّت و اتّحاد است او را سبب عداوت و اختلاف منمائيد … براستى مى‌گويم تقوى سردار اعظم است از براى نصرت امر الهى وجنوديکه لايق اين سردار است اخلاق و اعمال طيّبهٴ طاهرهٔ مرضيه بوده و هست. بگو اى عباد اسباب نظم را سبب پريشانى منمائيد و علّت اتّحاد را علّت اختلاف مسازيد.” (٤)

مراحل سه‌گانه در نزول آثار حضرت بهاءالله:

اکنون مى‌توانيم آثار حضرت بهاءالله را مستقيماً بررسى کنيم. براى درک بهتر اين آثار بايد توجّه کنيم که تماميّت آثار حضرت بهاءالله مجموعه‌اى واحد و منسجم را تشکيل مى‌دهد بطوريکه هر يک از آثار را بايد بر اساس منطق و پيام کلّى آن مجموعه مورد بررسى و شناخت قرار داد. اما چنانکه گفته شد از قلم حضرت بهاءالله هزاران لوح و کتاب مرقوم شده‌ است و بدين جهت بايد که به طرح و ساختار کلی اين مجموعه توجّه نمود. آثار حضرت بهاءالله در مدّت ٤٠ سال يعنى ازسال ١٨٥٢ (١٢٦٩ ه.ق) تا سال ١٨٩٢ ميلادى (١٣٠٩ ه.ق) نازل شده است و اين آثار از جهات گوناگون متنوع و سرشار مى‌باشد. امّا اين کثرت مطالب و مباحث و آثار، مبتنى بر وحدتى باطنى و بنيادى است که هماهنگى و خلاقيّت بى‌نظيرى را در تمامى اين آثار هويدا مى‌سازد. بايد توجّه داشت که اين ٤٠ سال در تبعيد و زندان بسر برده شده است. حضرت بهاءالله درسال ١٨١٧ ميلادى در طهران متولد شدند و پس از ظهور حضرت باب در جرگهٔ رهبران آن آئين الهى بودند تا آنکه درسال ١٨٥٢ توسّط رؤساء سياسى و مذهبى به مدّت ٤ ماه در سياهچال طهران محبوس شدند و چنانکه ديديم اين زمان، سرآغاز نزول وحى بر حضرت بهاءالله است. پس از آزادى از سياهچال حضرت بهاءالله بدستور دولت ايران به بغداد تبعيد گرديد و مدّت ١٠سال يعنى تا سال١٨٦٣ ميلادى در بغداد بودند. پس از آن به تحريک دولت ايران و به دستور دولت عثمانى حضرت بهاءالله اوّل به استانبول (مدّت ٤ماه) و بعد به ادرنه (مدّت حدوداً ٥ سال) و آنگاه به عکّا‌تبعيد گرديدند و در قشلهٴ نظامى آن شهر محبوس شدند. بدين ترتيب ٢٤ سال آخر حيات حضرت بهاءالله در تبعيد عکّا سپرى گرديد( ازسال ١٨٦٨ تا سال ١٨٩٢). اگر به آثار حضرت بهاءالله بانگاهى تحليلی نظر اندازيم خواهيم ديدکه اين آثار را ميتوان به سر مرحلهٔ نزول تقسيم نمود. خود حضرت بهاءالله دريکى از آثار خويش به طور ضمنى به اين سه مرحله اشاره کرده‌اند. بيان ايشان بدين قرار است:
“‌اسمع اسمع هذا صرير قلمى ارتفع امام وجوه العرفاء ثمّ العلماء ثمّ الملوک والسّلاطين”(٥)
در اين بيان حضرت بهاءالله خاطرنشان مى‌سازندکه نداى قلم ايشان در ابتدا‌ در مقابل عرفاء و آنگاه در مقابل علماء و سپس در مقابل پادشاهان و زمامداران سياسى بلند گرديده است. بدين ترتيب مى‌توان آثار حضرت بهاءالله را از جهت مخاطبان ايشان تقسم‌بندى نمود. آثار اوّليهٔ ايشان به زبان عرفانى و خطاب به اهل عرفان نازل شد. در اوائل و اواسط دوران اقامت ايشان در بغداد اين زبان وسيلهٔ نزول وحى بود. امّا دومين مرحلهٔ آثارشان خطاب به علماء مذهبى و در ارتباط با کتب مقدسه تجديد اديان و تفسير حقائق نهفته در کتابهاى آسمانى نازل گشت. در اينجا مخاطب حضرت بهاءالله رؤساى مذهبى و بدنبال آنها اهل اديان بودند و آثار اين دوران به حل و پاسخگوئى اشتباهات واعتراضات سران مذهبى معطوف است. بدين ترتيب آثار دوران اواخر اقامت حضرت بهاءالله دربغداد بعلاوهٔ آثارى که تا يک سال قبل از تبعيد به عکّا نگاشته شده است متعلق به اين دوره مى‌باشد. بالاخره آثار سوّمين مرحلهٔ نزول وحى به ٢٥ سال آخر زندگى حضرت بهاءالله مرتبط شده و دوران ١٨٦٧ تا ١٨٩٢ را در بر مى‌گيرد. در اين آثار مخاطب اصلی همهٔ مردم جهان و زمامداران سياسى آنهاست.
اکنون اين سؤال پيش مى‌آيد که آيا‌ آثارى که در اين سه مرحله نازل شده است با يکديگر چه ارتباطى دارند و آيا ‌رابطه اين سه مرحله با اصول جهان‌بينى حضرت بهاءالله چيست؟
در پاسخ به اين سؤال بايد بيان نمود که انتخاب اين سه مرحله بهيچوجه امرى تصادفى نبوده است. بالعکس هر يک از اين سه مرحله بيانگر يکى از اصول بنيادى و ضرورى جهان‌بينى بهائى است در واقع جهان‌بينى حضرت بهاءالله را نمى‌توان بدون تأکيد به اين سه اصل مختلف و درک وحدت و هماهنگى ناگسستنى ميان اين اصول شناسائى نمود. به عبارت ديگر سه مرحله آثار حضرت بهاءالله نمايشگر‌سه حلقهٔ ضرورى و انفکاک ناپذير مجموعهٔ زيبا وپيوسته‌اى است که ارمغان حضرت بهاءالله به عالم انسانى بوده و آينه اى از مدنيت نوين جهانى آيندهٔ بشر بدست مى‌دهد. از آن گذشته ترتيب ظهور اين سه مرحله نيز امرى تصادفى و اتّفاقى نيست بلکه بالعکس هر مرحله مبتنى بر مرحلهٔ ديگر بوده و هر مرحلهٔ پيشينى پيش فرض مرحلهٔ بعدى باشد. بنابر اين جهان‌بينى نهفته در آثار حضرت بهاءالله مبتنى بر وحدت ٣ اصل است که هر يک از اين اصول موضوع فائق يکى از سه دوران نزول وحى بر‌ايشان مى‌باشد. اين جهان بينى که در طول تاريخ شرق و غرب سابقه نداشته و فخيم‌ترين تشعشع فرهنگ روحانى، فلسفى، واجتماعى است عبارتست ازوحدت ناگسستنى سه اصل: خصلت روحانى هستى، هشيارى تاريخى و نظرگاه جهان شمول.

١- خصلت روحانى هستى:

چنانکه ديديم آثار اوّليهٔ حضرت بهاءالله بيشتر از زبان و لحن عرفان براى ارائهٔ فرهنگ بديع روحانى استفاده مى‌کند. به همين جهت است که آثار اين دوران در دورا دور مقولات عرفانى حرکت مى‌نمايد به عنوان مثال ٤ اثر اين دوران يعنى چهاروارى، هفت وادى، کلمات مکنونه و قصيدهٔ عزّ ورقائيه همگى زبان عرفان را بکار مى‌گيرد. امّا اين امر چنانکه ذکر شد امرى تصادفى نبود. علّت اين امر اين است که‌شالودهٔ جهان‌بينى بهائى بر تعبيرى روحانى از هستى استوارست و اين تعبير روحانى وجود پيش ذهن تمامى ديگر اصول و تعاليم اين ديانت مى‌باشد. بدين جهت است که فى‌المثل اصل دوّم که اصل هشيارى تاريخ است را نمى‌توان از اين اصل جدا ساخت و اگر که چنين انفصالی صورت گيرد ديگر آن اصل محتوى و مفهومى کاملاً متفاوت خواهد يافت. اصل تاريخ در واقع مبتنى بر اصل روحانيّت است کما آنکه عرفان بهائى ازاصل تاريخ انفکاک ناپذير مى‌باشد. دنيائى که در آن خود را مى‌يابيم دنيائى است که يا از طريق جهان‌بينى مادّى و ضد روحانى ممسوخ گرديده و يا آنکه از بيمارى سنت پرستى مذهبى مسموم شده‌است. اين دو جهان‌بينى اگرچه در تضادّ با يکديگر قرار دارند امّا از بسيارى جهات با يکديگر شباهت دارند. سنّت پرستى مذهبى از روح خلاّق و نوآفرين ديانت يعنى از جنبهٔ عرفان و الهام غفلت کرده و ديانت را به امرى ايستا و خشک و راکد و قشرى مبدّل مى‌سازد. بدين ترتيب ديانت بجاى تکامل و وداد به تشويق ريا و قهر و خشونت و نفرت و ناشکيبائى مى‌انجامد. فرهنگ مادى نيز با طرد حقائق روحانى و جنبهٔ روحانى هستى، انسان و جامعه را هر چه بيشتر از ارزش و مقام و شرف راستين عارى کرده و نسبيت گرانى مطلق و فرهنگى و اخلاقى را تشويق مى‌نمايد. اين فرهنگ نيز در نهايت به ستايش و پرستش قدرت پرداخته و فرهنگ عشق و نثار و ايثار را منتفى مى‌نمايد. انديشهٔ مادى آدمها را صرفاً به مجموعه اى از سائقه‌هاى ماشينى اقتصادى و يا مجسمه‌اى از انگيزش جنسى تقليل مى‌دهد و مفهوم شکوهمند و فخيم آدمى بعنوان صورت و مثال خدا را به باد تمسخر مى‌گيرد. تعجبى ندارد که در چنين فرهنگى هزاران دشوارى فرهنگى و اخلاقى بوجود آيد و آدميان از يکديگر و از طبيعت بيگانه و بيگانه‌تر گردند. امّا در عين حال واکنش بنيادگرائى مذهبى به اين مدنيّت مادى نيز خود به اين انحطاط دامن مى‌زند و با تکيه بر اعتقادات جزئى، قشرى و پوسيده به نفرت آدمى از آدمى، تشويق قهر و خشونت و ترويج مردسالارى و تعصّب مذهبى و ناشکيبائى عقيدتى مى‌انجامد.
در اينجاست که آثار حضرت بهاءالله به ماهيّت روحانى هستى و خصلت روحانى انسان تأکيد کرده و در آن واحد، تعبير مادى هستى و بنيادگرائى و قشرپرستى مذهبى را مردود مى‌شمارد. آثار حضرت بهاءالله تماميّت هستى را بعنوان آينه اى از اسماء وصفات الهى متعالی مى‌بخشد و همه چيز را مظاهر تقدّس و تقديس مى‌شمارد. نه تنها انسان بلکه طبيعت نيز از جلال وجمال حق حکايت مى‌کند و در همه چيز مى‌توان چهرهٔ محبوب حقيقى را تماشا کرد. در واقع آثار حضرت بهاءالله تماميّت هستى و وجود را به شکل گفتگوئى ميان عاشق و معشوق ترسيم مى نمايد. اين گفتگو ميثاق و عهدى است که ما بين خدا و خلق بسته مى‌شود و اين ميثاق ازلی در هر لحظه تکرار و تجديد مى‌گردد. اين ميثاق همه جانبه بشکل دوقوس نزول و صعود درمى‌آيد که اوّلی به صدور خلق از حق و دوّمى به عروق خلق به طرف محبوب اشاره مى نمايد. آدمى ميتواند تجلّى حق را در همه چيز و از جمله در وجود خود مشاهده کند و اين نظر وحدت است که به او امکان مى‌دهد که تجربهٔ هستى را به تجربهٔ بهشت مبدّل سازد و لذّت راستين را که مقام معرفت حق و ديدن صورت زيباى محبوبست در اين زندگى زودگذر ميسر سازد. نياز به تذکر نيست که چنين رويکردى به هستى رويکرد وداد و الفت و عشق و محبّت است رويکردى است که ستيز و جدال را به صلح و عرفان مبدّل مى‌سازد و شرافت و عظمت و زيبائى فرد فرد آدميان را مؤکّد مى‌سازد. بگذاريد به چند نمونه از بيانات حضرت بهاءالله در اثر ايشان بنام کلمات مکنونه نگان کنيم:


يا ابن الرّوح:
فى اوّل القول املک قلباً جيّداً حسناً منيراً لتملک ملکاً دائماً ازلياً قديما.
که مضمون آن اينست که قبل ازهرچيز اوّل کلام حق اين است که بايد که صاحب دلی پاک و صاف و روشن شوى تا بتوانى سلطنت دائمى ابدى بدست آورى.


يا ابن الوجود:
صنعتک بايادى القوة و خلقتک بانامل القدرة واودعت فيک جوهر نورى فاستغن به عن کل شيىء لانّ صنعى کامل وحکمى نافذ لاتشک فيه و لاتکن فيه مريباً.
بدين مضمون که من تو را با دستهاى نيرو پرداختم و ترا با انگشتان قدرت ساختم و جوهر نور خود را در وجودت به وديعه گذاردم. پس به آنچه که در توست از همه چيز مستغنى شو چرا که ساختهٔ من کامل است و حکم من نافذ‌ست پس ترديدى در آن مکن.


يا ابن الانسان:
لاتحرم وجه عبدى اذا سألک فى شيىَّ لان وجهه وجهى فاخجل منّّى.
بدين مضمون که وقتى بندهٴ من از تو چيزى خواست او را محروم و طرد مکن چرا که صورت او صورت من است پس از من شرمنده شو.


اى دوست:
در روضهٔ قلب جز گل عشق مکار و از ذيل بلبل حبّ وشوق دست مدار. مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست ودل هر دو بردار.


اى پسر روح:
قفس بشکن و چون هماى عشق به هواى قدس پرواز کن و از نَفْس بگذر و با نَفَس رحمانى در فضاى قدس ربّانى بيارام.


اى برادران:
با يکديگر مدارا نمائيد و از دنيا دل برداريد به عزّت افتخار منمائيد و از ذلّت ننگ مداريد. قسم بجمالم که کل را از تراب خلق نمودم و البته به خاک راجع فرمايم.


اى ابناء غرور:
بسلطنت فانيهٔ ايّامى از جبروت باقى من گذشته و خود را باسباب زرد و سرخ مى‌آرائيد و بدين سبب افتخار مى‌نمائيد. قسم بجمالم که جميع را در خيمهٔ يکرنگ تراب درآورم و همهٔ اين رنگهاى مختلفه را از ميان بردارم مگر کسانى که به رنگ من درآيند و آن تقديس از همهٔ رنگهاست.(٦)


در اين تفسير روحانى از هستى، حضرت بهاءالله به مسئلهٔ “سلوک” توجّه نموده و دو اثر ايشان يعنى هفت وادى و چهار وادى مستقيماً به جوانب متفاوتى از سلوک آدمى در جهت خدا توجه ميکند بحث در مورد جزئيات اين آثار خارج از امکان اين مقاله است امّا به ذکر بيانى از هفت وادى بعنوان نمونه اکتفا مى‌کنيم.
“و سالک بعد از سير وادى معرفت که آخر مقام تحديد است باوّل مقام توحيد واصل شود و از کأس تجريد بنوشد و در مظاهر تفريد سير نمايد. در اين مقام حجاب کثرت بر درد و از عوالم شهوت بر پرد و در سماء وحدت عروج نمايد بگوش الهى بشنود و بچشم ربّانى اسرار صنع صمدانى بيند بخلوتخانهٴ دوست قدم گذارد و محرم سرادق محبوب شود … در اشياء بنظر توحيد مشاهده کند و اشراق تجلّى شمس الهى را از مشرق هويّت بر همهٔ ممکنات يکسان بيند و انوار توحيد را بر جميع موجودات موجود و ظاهر مشاهده کند … ملاحظه در شمس ظاهرى فرمائيد که بر همهٔ موجودات و ممکنات بيک اشراق تجلّى مى‌نمايد و افاضهٔ نور بامر سلطان ظهور بر همهٔ اشياء مى‌فرمايد و ليکن در هر محل باقتضاى استعداد آن محل ظاهر مى‌شود و اعطاى فيض مى‌کند مثل اينکه در مرآت بقرصها و هيأتها جلوه مينمايد و اين بواسطهٔ خود مرآت است و در بلور نار احداث ميکند … و همين الوان هم باقتضاى محل ظاهر مى‌شود مثل اينکه در زجاجهٔ زرد تجلّى زرد و در سفيد تجلّى سفيد و در سرخ تجلّى سرخ ملاحظه مى‌شود. امّا نظر سالک وقتى در محلّ محدودات يعنى در زجاجات سير مى‌نمايد اين است که زرد و سرخ و سفيد مى‌بيند. باين جهت است که جدال بين عباد بر پا شده و عالم را غبار تيره‌اى از انفس محدوده فرا گرفته.‌(٧)
اگر چه آثار اوليّهٔ حضرت بهاءالله بيشتر از زبان و مقولات عرفانى براى بيان حقائق نوين استفاده مى‌نمايد امّا ازهمان اوّل نظرگاه ايشان با نظرگاههاى متداول عرفانى کيفاً تفاوت دارد. به عنوان مثال تاريخ فرهنگ اديان گوناگون آکنده از ستيز عرفاء، فقهاء، و فلاسفه مى‌باشد که هر يک به برترى يکى از قواى انسانى براى دسترسى به حقيقت دينى تأکيد و اصرار ورزيده است. عارف تمامى هستى را به شهود و عشق تأويل مى‌نمايد و خرد و اراده را ناچيز مى‌پندارد. فقيه و عالم مذهبى اراده را اساس گرفته و به اطاعت بى‌چون وچراى احکام الهى يعنى شريعت توجّه مى‌کند. درجهان‌بينى اين گونه افراد، هستى روحانى و ديانت در نهايت ارادهٔ بى‌چون وچراى حقّ است که بدون تفسير و تأويل بايد مورد عمل قرار گيرد. از طرف ديگر فلاسفه، هستى را اساساً امرى عقلانى گرفته و خدا و ديانت و خلق را به عنوان خرد و تعقل و سلسلهٔ عقول و قوانين عقلانى تعبير مى نمايند. نزاع اين گروه‌ها از مهمترين عوامل و علل ستيز و دشمنى در عالم اديان بوده است بطوريکه آنچه که بايد علّت محبّت و اتّحاد و شناسائى مى‌شد به وسيله‌اى براى دشمنى و عناد و غرور مبدّل مى‌گرديد.

امّا از همان اوّل آثار عرفانى حضرت بهاءالله به هماهنگى و وحدت قواى انسانى و اعتبار خرد و عشق واراده براى شناسائى حقيقت تأکيد نمود. چهار وادى يکى از اين آثار است که در واقع اوج شناسائى را نه در عقل و نه در اراده و نه در عشق بلکه در وحدت ايشان يعنى در فؤاد باز مى‌يابد. چنانکه مى‌بينيم حتّىٰ نظريهٔ معرفت حضرت بهاءالله نيز به وحدت و آشتى و وداد مى‌انجامد. يکى از نتايج اين هماهنگى، آشتى ميان عرفان و ديانت و تطابق حقيقت عرفانى و تعاليم و احکام مذهبى است. اين امر يعنى هماهنگى احکام دينى و حقيقت عرفانى زمينه‌اى اساسى و ما بعدالطبيعى در نظام عرفانى حضرت بهاءالله دارد. بدين ترتيب که بر اساس آثار عرفانى ايشان، آغاز و انجام سلوک روحانى نه ذات خدا بلکه مظهر خدا يعنى پيامبر اوست. قوس نزول و صعود نه از ‌ذات خدا بلکه از حقيقت پيامبران سرچشمه مى‌گيرد چرا که ذات حق آنچنان مقدّس و منزه از هرگونه اسم و صفت و وصف و محدوديتى است که بهيچوچه امکان ارتباط با شناسائى آن براى خلق ممکن نيست. بنابراين صرفاً تجلّى و ظهور حق، و نه ذات او، است که با هستى مخلوق مرتبط مى‌گردد. به عبارت ديگر پهنهٔ حقيقت پيامبران است که هم غايت سلوک عرفانى است و هم سرآغاز تشريع و الهام ربانى. بدين جهت نمى تواند تضاد و تعارضى ميان تشريع و عرفان بوجود آيد. از اين نظرست که در سرتاسر آثار حضرت بهاءالله هم عرفان و هم احکام تعبيرى بديع ميگردد و احکام و حقائق عرفانى بيکديگر پيوند مى‌يابند. از اين روست که هم درآثار اوّليه مثل کلمات مکنونه و هم در آثار متأخر مانند کتاب اقدس، حضرت بهاءالله تأکيد ميفرمايند که احکام را صرفاً و صرفاً بايد ‌بخاطر محبّت و عشق به جمال محبوب مورد عمل قرار داد. عرفان و عشق و عمل مثلثى مقدّس را تشکيل داده واين سه جهت از يکديگر جدائى‌پذير نمى‌باشند.

٢- هشيارى تاريخى:

چنانکه ديديم اوّلين آثار حضرت بهاءالله بر اصل تعبير روحانى هستى و لزوم ارتباط با فيض الهى و ارزشهاى روحانى تأکيد نمود. بدين ترتيب هرگونه مدنيّتى بايد به تماميّت قواى انسانى ازجمله جنبهٔ روحانى آدمى توجّه کند و در سايهٔ ارزشهاى روحانى و افاضات ربّانى به رشد و تکامل فرد و جامعه منجر شود. امّا آثار حضرت بهاءالله به ذکر اين اصل اکتفاء نمى‌کند بلکه بالعکس اين اصل را با اصل ديگرى پيوند مى‌دهد و آن اصل دوّم اصل هشيارى تاريخى است. ترکيب اين دو اصل جهان‌بينى حضرت بهاءالله را از ديگر جهان‌بينى‌هاى مذهبى و فرهنگى متمايز مى‌سازد. در واقع همهٔ اهل اديان به ضرورت هدايت الهى و استفاضه از فيض وحى و الهام تأکيد مى‌نمايند امّا اين اعتقاد در چهارچوب انديشه‌اى ايستا و نظرگاهى ضد تاريخى محدودست. آثار دورهٔ دوّم حضرت بهاءالله با صراحت و قاطعيّت شگفت‌انگيزى هشيارى تاريخى را مؤکّد ساخته و آنرا داخل صحنهٔ الهيات و فلسفهٔ روحانى مى‌نمايد. مشکل انديشهٔ ضد تاريخى در اين است که وحى و کلام الهى را غير قابل تغيير و ثابت مى‌بيند در حاليکه صحنهٔ جامعه و طبيعت و تاريخ را محکوم به تغيير و تحول مى‌يابد. نتيجهٔ اين امر اين است که چنين رويکردى به مذهب ناچار دستخوش تناقضى غير قابل حل مى‌گردد. بعنوان مثال اعتقاد به اينکه وحى و الهام الهى به پايان رسيده و کلام الهى تجديد و ابداع نگشته و ديانت فرد آخرين ديانت مى‌باشد به رکود فرهنگى و انحطاط روحانى منجر مى‌گردد چرا که تعاليم و احکام و اصولی که صرفاً در ارتباط با شرايط اجتماعى و تاريخى و فرهنگى بخصوصى نازل شده و براى آن شرايط و دوران سودمند و مترقى بوده است بصورتى ضد تاريخى تصميم کلّى يافته و بنحوى انعطاف ناپذير و خشک بر دنيائى که زنده و متغير و پوياست تحميل مى گردد. امّا اين تناقض ميان مقتضيات زمان و احکام گذشته را مى‌توان به دو صورت پنهان کرد. بنيادگرائى مذهبى راه حل اوّل است که با قهر و زور احکام و تعاليم و شعائر عتيقه را که ديگر ارتباط و مناسبتى با لوازم تکامل فردى و اجتماعى ندارد بر جامعه تحميل مى‌نمايد و در واقع مى‌کوشد که تکامل جامعه و تاريخ را متوقّف ساخته يا آنرا مورد انکار قرار دهد. امّا زندگى زنده است و تغيير و دگرگونى ويژگى ذاتى آن. قواى روحانى وجود در شرايط گوناگون به اشکال خلاّق نوينى خود را متظاهر مى‌سازد و بشکل فرهنگ و قانون نيز بايد بازاء اين تحول و دگرگونى تغيير پذيرد تا آنکه ديانت نه مانع تکامل و پيشرفت بلکه سبب رشد و ارتقاء جامعه گردد. به همين جهت است که بنيادگرائى مذهبى معمولاً از آزادى عقيده، آزادى سخن، آزادى حقوق، و دمکراسى راستين هراسى دارد چراکه از تضاد آرمانهاى کهنه با واقعيات خلاّق تاريخى بخوبى آگاه است.
راه حل دوّم اين است که تحوّل اجتماعى و تاريخى مورد قبول قرار گرفته و در نتيجه کلام الهى و وحى ربّانى به نقشى حاشيه‌اى ناچيز، فرعى و يا اصلاً منفى انحطاط يابد دشمنى با اديان که تا حدّى زائيدهٔ همين تناقض بنيادى است يکى از شکلهاى اين شقّ دوّم است که بکلی ديانت را مجموعه‌اى ازخرافات و اساطير و مانعى در جهت آزادى و تکامل قلمداد مى‌نمايد. امّا شقّ ديگرى هم وجود دارد و آن اين که اهل اديان خود را با پيامبر و کلام الهى مساوى و معادل تلقى کرده و لذا ديانت را صرفاً به مفهومى فاقد هرگونه تعيّن و محتوائى تقليل داده تا آنکه بتوانند به خود حق دهند که در آن ديانت گذشته را به آينده اى ازمقتضيات و اصول فرهنگى حاضر تقليل دهند. امّا چنين راه حلّى در واقع طرد ديانت و اعلان مرگ روح مذهب است.
علّت اين بن‌بست فرهنگى و روحانى پيش فرض غلط همهٔ اين افراد و گروههاست. بدين ترتيب که ايشان تحوّل و تغيير را در مورد انسان و جامعه صادق مى‌دانند ولی تحوّل و دگرگونى و ابداع را در سطح وحى الهى و کلام ربّانى و فيض قدسى مجاز نمى‌شمارند. اثار حضرت بهاءالله اين پيش فرض را بکلّى درهم شکست واعلان داشت که اگرچه ذات الهى ازلی و غيرقابل تغييرست اما تجلّى و ظهور حقائق ازلی در صحنهٔ ممکن و حادث تاريخى بناچار امرى مشروط و تاريخى است. بدين ترتيب که همانگونه که فيض الهى در همهٔ اشياء در هر لحظه ابداع و تجديد مى‌گردد و تعطيل و پايانى براى فيض الهى نيست به همين ترتيب نيز وحى و الهام ربّانى و کلام الهى بموازات تکامل اجتماعى و روحانى عالم انسانى خود را تبديل ساخته و به شکلی که مناسب مقتضيات جديد بوده و باعث تکامل جامعهٔ بشرى مى‌گردد جلوه مى‌نمايد. به همين جهت است که نه تنها انسان موجودى است پويا و تاريخى، نه تنها نمادهاى اجتماعى و فرهنگى پديدارى متحول و متکامل است. بلکه به علاوه شکل هدايت الهى و کلام الهى نيز امرى تاريخ و مترقى است.

يکى ازمهمترين آثار دورهٔ دوّم، کتاب ايقان است که در اواخر دوران اقامت حضرت بهاءالله در بغداد نازل گرديد اين کتاب درحقيقت انقلابى بنيادى در صحنهٔ فرهنگ و الهيات بوجود آورد و افق نوينى در مقابل ديدگان آدميان برگشود. اعتقاد به اصل تاريخ در فلسفه‌هائى نظير فلسفهٔ هگل، مارکس، ديلتاى و غيره موجودست و در واقع آنچه که اين گونه فلسفه‌ها را از افکار گذشته ممتاز مى‌سازد همين ديدگاه پويا و تاريخى آنهاست امّا کتاب ايقان از همهٔ فلسفه هاى غرب و شرق فراتر رفته و هشيارى تاريخ نوينى را ارائه مى‌کند. مکاتب مزبور اگرچه اصل تحول و تکامل را در صحنهٔ تاريخ مورد قبول قرار دادند امّا بنحوى از پايان تاريخ سخن گفتند و در انديشه‌اى خيالی مدينهٔ فاضله‌اى را تصوير نمودند که بزودى تأسيس شده و پايان سير ديالکتيک تاريخ را ترسيم مى‌نمايد. از آن گذشته هيچيک از اين مکاتب نتوانست انديشهٔ تاريخى را وارد صحنهٔ الهيات نمايد و صرفاً از تحوّل تاريخ و فرهنگ انسان سخن گفته بدون آنکه تجديد و تحوّل را در زمينهٔ کلام الهى صادق بيابد. اين افراد يا ديانت را بکلی خرافه وتوهّم و دروغ دانسته و يا آنکه آنرا امرى ازلی و ابدى يافتند. از همين جا بود که همهٔ طرفداران دستهٔ دوّم مجبور شدند که اديان و اعتقادات دينى را رد نموده و آنرا صرفاً انعکاسى کودکانه از اصول عقلانى و اخلاقى تلقى نمايند.
حضرت بهاءالله نه تنها هستى را‌ دائماً در تغيير و تحول و تکامل مى‌يابد، نه تنها تعبير و تفسير آدمى از وحى الهى و کلام ربّانى را قابل تغيير و تکامل مى‌يابد، بلکه بعلاوه خود وحى الهى و هدايت ربانى را نيز مشمول اصل تحول و تکامل مى‌شمارد. بدين ترتيب اصل اوّل آثار حضرت بهاءالله يعنى تأکيد بر ارزشهاى روحانى بجاى آنکه به توجيه سنت‌گرائى مذهبى يا سنت پرستى دينى منجر شود بالعکس بر ضرورت تکامل روحانى و پيشرفت مستمر فرهنگى و اجتماعى مى‌انجامد.
هشيارى تاريخ آثار حضرت بهاءالله بيش ازهرچيز در مفهوم “تجديد و تکامل اديان، استمرار ظهورات الهى و تدريج و تکامل ظهور الهى” منعکس ميگردد. شالودهٔ اين اصل تأکيد حضرت بهاءالله بر وحدت اديان و پيامبران است. ازنظر حضرت بهاءالله در واقع اطلاق اصل تاريخ به کلام الهى و فيض ربّانى آينه اى از اين حقيقت است که همهٔ پيامبران و همهٔ اديان عليرغم تنوع شکل ظهورشان حقيقتى واحد و يکسان مى‌باشند. بدين جهت است که کتاب ايقان از پيامبران بعنوان “مظاهر الهى” سخن مى‌گويد ولی حقيقت اين مظاهر را که تجلّى الهى و وحى ربّانى است يکى مى‌شمارد. بدين ترتيب پيامبر داراى جنبه اى انسانى و جنبه اى غيبى و الهى است. حقيقت پيامبران يعنى جنبهٔ غيبى و الهى ايشان حقيقتى است واحد و تعدد و تنوع در آن راهى ندارد. امّا ظهور آن حقيقت قدسى در تاريخ يعنى شکل خاص ظهور پيامبر و يا تعاليم و احکام او مشمول تنوع و دگرگونى است چرا که درمان بيماريهاى انسان است و با تغيير بيمارى بايد که درمان نيز عوض گردد. بدين جهت اگر هم جنبهٔ انسانى پيامبران با يکديگر تفاوت دارد امّا در واقع همگى حقيقتى يکسان هستند. اين حقيقت واحد در طول تاريخ و بازاء تکامل بشرى خويشتن را بشکلهاى متفاوتى متظاهر مى‌سازد تا آنکه تمدّن بشر را يک قدم به پيش برد و فرهنگ و مدنيّت خلاّق و بديعى بيافريند. اين سير تکاملی اديان را پايانى نيست و بدين جهت است که حضرت بهاءالله ظهور خود را پايان تاريخ ندانسته بلکه از ظهورات نامحدودى در آينده سخن گفته اند.
از اينجاست که اصل وحدت وتکامل مظاهر مقدّسه (پيامبران) کليد حل دشواريها و مسائل بغرنج کتب مقدسه مى‌گردد. بعنوان مثال مسئلهٔ رجعت و خاتميّت در سايهٔ همين اصل قابل درک مى‌شود همهٔ پيامبران در حقيقت يکى هستند و لذا همهٔ ايشان عليرغم تفاوت ظاهرى رجعت يکديگرند. همهٔ پيامبران مظاهر اسماء و صفات الهى هستند وچون اوّل و آخر از اسماء الهى است همهٔ پيامبران اولين پيامبر و آخرين پيامبر مى‌باشند. به عبارت ديگر هر آنچه که به نفى تاريخ و هشيارى تاريخ منجر مى‌شد در تعبير خلاّق و بديع حضرت بهاءالله در واقع به دليل قاطعى بر سير وقفه‌ناپذير تاريخ و تکامل فرهنگ و اديان و لزوم کنش و واکنش متقابل ديانت و مدنيّت اجتماعى مبدّل مى‌گردد. براى نمونه به دو بيان از کتاب ايقان اشاره ميشود تا جلوه‌هائى ازانقلابى بنيانى در الهيات آشکار گردد:

“‌و اين مقام مختصّ به انبياء و اولياى اوست … ايشانند محالّ و مظاهر جميع صفات ازليّه و اسماء الهيه. و ايشانند مرايائى که تمام حکايت مى‌نمايند و جميع آنچه به ايشان راجع است فى‌الحقيقه به حضرت ظاهر مستور راجع و معرفت مبدء و وصول به او حاصل نمى‌شود مگر به معرفت و وصول اين کينونات مشرقه از شمس حقيقت. پس از لقاء اين انوار مقدسه لقاءالله حاصل مى‌شود و ازعلمشان علم‌الله و از وجهشان وجه‌الله و از ‌اوليّت وآخريّت و ظاهريّت و باطنيّت اين جواهر مجرده ثابت مى‌شود از براى آن شمس حقيقت بانّه “هو الاول والاخر والظاهر والباطن”(٨) و همچنين سائر اسماء عاليه و صفات متعاليه لهذا هر نفسى که به اين انوار مضيئه ممتنعه و شموس مشرقهٔ لائحه در هر ظهور موفق و فائز شد او به لقاءالله فائز است و در مدينهٔ حيات ابديهٔ باقيه وارد. و اين لقاء ميسر نشود براى احدى الاّ در قيامت که قيام نفس‌الله است به مظهر کليّهٔ خود. و اين است معنى قيامت که در کلّ کتب مسطور ومذکور است و جميع بشارت داده شده‌اند به آن يوم. حال ملاحظه فرمائيد که آيا يومى از اين يوم عزيزتر و بزرگتر و معظّم‌تر تصور ميشود که انسان چنين روز را از دست بگذارد و از فيوضات اين يوم که به مثابهٔ ابر نيسان از قِبَل رحمان در جريان است خود را محروم نمايد؛.(٩)
“‌وچون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسيم محبّت از شطر احديه وزيد ظلمت ضلالت شک و ريب زائل شود و انوار علم و يقين همهٔ ارکان وجود را احاطه نمايد. در آن حين بشير معنوى به بشارت رحمانى ازمدينهٔ الهى چون صبح صادق طالع شود، قلب و نفس و روح را به صور معرفت از نوم غفلت بيدار نمايد … و دماغ جان چون از ‌زکام کون و امکان پاک شد البته رائحهٔ جانان را از منازل بعيده بيابد و از اثر آن رائحه به مصر ايقان حضرت منّان وارد شود و بدايع حکمت حضرت سبحانى را در آن شهر روحانى مشاهده کند و جميع علوم مکنونه را ازاطوار ورقهٔ شجرهٔ آن مدينه استماع نمايد و از تراب آن مدينه تسبيح و تقديس رب الارباب به گوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و اياب را به چشم سر‌ملاحظه فرمايد … و اين مدينه در رأس هزار سنه او ازيد او املّ تجديد شود و تزئين يابد پس اى حبيب من، بايد جهدى نمود تا به آن مدينه و اصل شويم و به عنايت الهيه و تفقّدات ربّانيّه کشف سبحات جلال نمائيم تا به استقامت تمام جان پژمرده را در ره محبوب تازه نثار نمائيم و صدهزار عجز و نياز آريم تا به آن فوز فائز شويم. و آن مدينه کتب الهيه است در (عهدى مثلاً در عهد موسى تورات بود و در زمن عيسى انجيل ودر عهد محمّد رسول‌الله فرقان و در اين عصر بيان و در عهد من يبعثه الله کتاب او.)

٣- نظرگاه جهان‌شمول:

سوّمين مرحلهٔ آثار حضرت بهاءالله که در طى آخرين سالهاى زندگى ايشان نازل شده است با خطاب به رؤساء و زمامداران سياسى جهان آغاز گرديده و با تعاليم اجتماعى ديانت نوين براى ايجاد تمدّنى نوين و راستين مشخص مى‌گردد. به همين جهت اين مرحله مبتنى بر اصل سوّمى است که اگر چه با اصول قبلی متفاوت مى‌باشد امّا تحقق راستين آن در اصل نيز مى‌باشد. چنانکه ديديم اصل بر لزوم استفاده از فيض روحانى و ارزشهاى معنوى براى تکامل جامعه و فرد سخن گفت. امّا اصل دوّم گوشزد ساخت که ارزشها واحکام و تعاليم مذهبى نيز بايد تجديد و ابداع شود وگرنه خود مذهب ميتواند بجاى تکامل و ارتقاء به سنّت‌پرستى و تحجّر فکرى و رکود فرهنگى بيانجامد. به عبارت ديگر اصل دوّم بر ضرورت انطباق فيض رحمانى با مقتضيات خلاّق و پوياى تاريخ وجامعه تأکيد مى‌نمايد. از اينجاست که ضرورتاً اين سؤال پيش مى‌آيد که آيا مقتضيات اصلی جهان فعلی چيست و آنچه که نياز اين عصرست و سبب تکامل و پيشرفت و آزادى و لطافت آدميان است چه مى‌باشد؟ به عبارت ديگر نتيجهٔ منطقى وحدت اصل اوّل و اصل دوّم آثار حضرت بهاءالله اين است که بايد فيض الهى و تعاليم روحانى نيز در اين دوره از تکامل تاريخى بشکلی درآيد که با روح عصر و مقتضاى تکامل حال و آيندهٔ بشر مطابقت يابد. اصل سوّم حضرت بهاءالله پاسخ به اين سؤال است يعنى آنکه ويژگى اساسى مدنيّت روحانى و فرهنگى نوينى را که مقتضاى رشد وپيشرفت اين مرحلهٔ از تاريخ است مشخص و آشکار مى‌سازد. اصل سوّم آثار حضرت بهاءالله رويکرد جهان‌شمول يا به زبان ديگر اصل “وحدت عالم انسانى” و “صلح عمومى” است همچناکه قبلاً ديديم آثار حضرت بهاءالله همگى بمنظور ايجاد دوستى و اتّحاد و عشق بر اتّفاق در عالم بشرى نازل شده است. ديديم که اصل عرفانى ايشان به لزوم اقدام به همهٔ آدميان و تأکيد بر تقديس و مقام فرد فرد آدميان معطوف بود. به همين ترتيب ديديم که اصل هشيارى تاريخى حضرت بهاءالله به آشتى و صلح ميان همهٔ اديان و لزوم احترام و اعتقاد به همهٔ پيامبران و تصديق وحدت مذاهب و مظاهر مقدسيه تأکيد کرده و کينه و ستيز و تعصّب مذهبى را از ريشه محو مى‌نمايد. جاى تعجّب نيست که اصل سوّم حضرت بهاءالله هم تأکيد و تعميم صريح همان اصل الفت و اتّحاد باشد. اين است که وحدت عالم انسانى در حقيقت هدف ديانت بهائى و هستهٔ مرکزى تمامى احکام و تعاليم و اعتقادات بهائى را تشکيل مى‌دهد.
از نظر حضرت بهاءالله عالم انسانى از نظر حقيقت اصلی تجلّى و انعکاس يک حقيقت روحانى است. بدين جهت ديانت بهائى بر وحدت راستين آدميان تأکيد مى‌نمايد و لذا لزوم عشق به همهٴ انسانها صرفنظر از جنسيّت، مليّت، قوميّت، نژاد، زبان يا اعتقادات مذهبى ايشان را به نهايت شدّت مورد تأکيد قرار مى‌دهد. حضرت بهاءالله اعلان نمود که ديانت بايد سبب الفت و محبّت باشد و اگر که چنين نباشد نداشتن مذهب بهتر از‌داشتن آن است. بدين جهت اصل وحدت عالم انسانى قبل ازهرچيز به لزوم ارتباط و معاشرت همهٔ اقوام واديان با يکديگر تأکيد مى‌کند. بجاى حکم نجاست يا سلب حقوق ديگران بخاطر اعتقادات مذهبى يا نژادى يا جنسى آنها، حضرت بهاءالله از لزوم معاشرت با همهٔ مردم و خصوصاً با معتقدات به سائر اديان سخن گفت و همهٔ آدميان را پاک و طاهر و مقدّس و عزيز اعلان نمود. حضرت بهاءالله آتش کينه و تعصّب مذهبى را يکى ازمهمترين عوامل خشونت و انحطاط اجتماعى دانست و با اعلان وحدت اديان و وحدت عالم انسانى اين آتش را خاموش ساخت تاآنکه عالم بشرى به آزادى و صلح و تکامل نائل شود. امّا اصل وحدت عالم انسانى و صلح عمومى از لزوم رويکردى جهان شمول به همهٔ دشواريهاى جهان فعلی نيز سخن گفت دنيا از نظر حضرت بهاءالله جائى است کوچک که به همهٔ آدميان تعلق دارد و کرهٔ زمين يک وجب خاکى است که خانهٔ همهٔ انسانهاست و بايد همگان از همهٔ منابع و امکانات خانهٔ خويش برخوردار باشند. به همين جهت حضرت بهاءالله از وحدت در کثرت سخن گفت و لزوم عشق به نه تنها وطن ملّى بلکه به عالم انسانى را تأکيد فرمود. جوامع ملّى بايد در سايهٔ قراردادهاى بين‌المللی که توسّط نيروئى جهانى تنفيذ گردد به صلح و آرامش دست يابند و ارتباط و اتّحاد و معاشرت ميان مردم دنيا به حدّى برسد که ديگر هيچکس در هيچ کجا بيگانه و غريب نباشد. نابرابرى افراطى و ظالمانهٔ اقتصادى چه در سطح طبقات در داخل يک کشور و چه در سطح روابط بين‌المللی توسّط حضرت بهاءالله طرد و نفى گرديد و بجاى آن از ضرورت ساختارى بين المللی و اخلاق و فرهنگى جهان‌شمول سخن رفت.

براى تحقق چنين هدفى حضرت بهاءالله در آثار دوران سوّم اصول و تعاليم اجتماعى نوينى را مؤکّد فرمود که همهٔ آنها لوازم تحقق آزادى و اتّحاد و عدالت در عالم انسانى بوده و هرگونه خشونت را از‌صحنهٔ روابط انسانى طرد مى‌نمايد. تأکيد بر تحرى مستقلاّنه و آزادانهٔ حقيقت بدون تقليد از ديگران، تساوى حقوق زن و مرد، طرد انواع تعصبهاى خشونت‌آميز وجاهلانهٔ نژادى، تعديل معيشت، تأسيس محکمهٔ کبراى بين المللی و ديگر تعاليم حضرت بهاءالله لوازم چنين مدنيّت بديع جهانى است.
وحدت سه اصل تعبير روحانى هستى، هشيارى تاريخى و نظرگاه جهان‌شمول، ويژگى منحصر بفرد جهان بينى حضرت بهاءالله و آثار اوست. چنين جهان بينى شکوهمند و شگرفى در تاريخ دينى و فرهنگى بى‌سابقه است. اين جهان بينى است که کليد حل مشکلات ايران و همهٴ جهان را در نيمهٔ دوّم قرن نوزدهم ميلادى در بحبوحهٔ مظلوميّت، تبعيد و حبس آن حضرت به دنيا ارائه نمود. صرفنظر از مقام حضرت بهاءالله به عنوان پيامبرى نوين و مظهرکلّى الهى، جهان‌بينى فرهنگى ايشان اکسير ارتقاء و چشمهٔ حيات دنياى آشفته و سرگردان کنونى است. اين مقاله را با ذکر چند نمونه از آثار دورهٴ سوّم حضرت بهاءالله پايان مى‌دهيم:
“‌امروز انسان کسى است که به خدمت جميع من‌علی‌الارض قيام نمايد.” حضرت موجود مى‌فرمايد “طوبىٰ لمن اصبح قائماً علی خدمة الامم” و در مقام ديگر مى‌فرمايد “ليس الفخر لمن يحب‌الوطن بل لمن يحبّ العالم”. فى الحقيقه عالم يک وطن محسوب است و من علی الارض اهل آن”؛
“‌طراز دوّم معاشرت با اديان است به روح و ريحان، و اظهار ما اتى ‌به مکلم الطور، و انصاف در امور. اصحاب صفا و وفا بايد با جميع اهل عالم بروح و ريحان معاشرت نمايند چه که معاشرت سبب اتّحاد واتّفاق بوده و هست و اتّحاد و اتّفاق سبب نظام عالم و حيات امم است. طوبى از براى نفوسى که بحبل شفقت و رأفت متمسکند و از ضغينه و بغضاء فارع و آزاد. اين مظلوم اهل عالم را وصيت مى‌نمايد به بردبارى و نيکوکارى. اين دو دو سراجند از براى ظلمت عالم و دو معلّمند از براى دانائى امم” (١٢)
“‌لابد بر اين است مجمع بزرگى در ارض برپا شود و ملوک و سلاطين در آن مجمع مفاوضه در صلح اکبر نمايند و آن اينستکه دول عظيمه براى آسايش عالم به صلح محکم متشبّث شوند و اگر مَلِکى بر مَلِکى برخيزد جميع متّفقاً بر منع قيام نمايند. در اين صورت عالم محتاج مهمّات حربيّه وصفوف عسکريه نبوده و نيست الاّ علی قدر يحفظون به ممالکهم و بلدانهم. اينست سبب آسايش دولت و رعيّت مملکت” (١٣)
” از جمله امورى که سبب اتّحاد و اتّفاق ميگردد و جميع عالم يک وطن مشاهده مى‌شود آنستکه السن مختلفه بيک لسان منتهى گردد و همچنين خطوط عالم به يک خط. بايد جميع ملل نفوسى تعيين نمايند از اهل ادراک و کمال تا مجتمع شوند و بمشاورت يکديگر يک لسان اختيار کنند چه از السن مختلفهٔ موجوده و چه لسان جديد تازه اختراع نمايند و درجميع مدارس عالم اطفال را به آن تعليم دهند” (١٤)


مراجع:
١_ حضرت بهاءالله، مجموعهٔ الواح مبارکهٔ حضرت بهاءالله جلّ اسمه‌الاعظم ، ص ٣٠٩
٢حضرت بهاءالله، لوح ابن الذئب ، لانکنهاين، ١٣٨ بديع، ٢ص ١٦١٥
٣حضرت بهاءالله، آيات الهى جلد ١ لانگنهاين، ١٤٨ بديع، ص ٢٥٣ ٤ حضرت بهاءالله، مجموعهٔ الواح مبارکهٴ حضرت بهاءالله جل اسمه الاعظم ص ٤٠٤٤٠٠ ٥حضرت بهاءالله، اشراقات، طهران، بدون تاريخ، ص ٢٦٠
٦_ حضرت بهاءالله، نفحات فضل٤: کلمات مبارکهٔ مکنونه، دانداس، ١٩٩٤ ميلادى مؤسّسه معارف بهائى
٧حضرت بهاءالله، آثار قلم اعلی جلد ٣ مؤسّسه ملّى‌مطبوعات امرى، طهران، ١٢١ بديع، ص ١٠٨١١٢
٨_ قرآن کريم، سورهٴ حديد، آيهٴ ٣
٩_ حضرت بهاءالله، کتاب ايقان، مؤسّسه ملی مطبوعات بهائى آلمان، هوفهايم، ١٩٨٨ ميلادى، ص ٩٤٩٥ ١٠ همان کتاب ، ص ١٣١١٢٩ ١١ حضرت بهاءالله، مجموعه‌اى ازالواح جمال اقدس ابهى که بعد از کتاب اقدس نازل شده، لجنه نشر آثار امرى بلسان فارسى و عربى، لانکنهاين، ١٣٧ بديع، ص ١٠١
١٢_ همان کتاب، ص ١٨
١٣_ همان کتاب، ص ٩٩
١٤_ همان کتاب، ص ٩٩

سایت دنیای بهائی:
مقالات درباره آثار بهائی