حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی

هفت وادی: وادی توحید (وادی چهارم)

و سالک بعد از سير وادی معرفت که آخر مقام تحديد است، به اوّل مقام توحيد واصل شود و از کأس تجريد بنوشد و در مظاهر تفريد سير نمايد. در اين مقام حجاب کثرت بردرد و از عوالم شهوت برپرد و در سماء وحدت عروج نمايد. به گوش الهی بشنود و به چشم ربّانی اسرار صنع صمدانی بيند. به خلوتخانهء دوست، قدم گذارد و محرم سرادق محبوب شود و دست حقّ از جيب مطلق برآرد و اسرار قدرت ظاهر نمايد؛ وصف و اسم و رسم از خود نبيند؛ وصف خود را در وصف حقّ بيند و اسم حقّ را در اسم خود ملاحظه نمايد. همهء آوازها از شه داند و جميع نغمات را از او شنود. بر کرسيّ “قل کلّ من عند اللّه” جالس شود و بر بساط “لا حول و لا قوّة الّا باللّه” راحت گيرد و در اشياء به نظر توحيد مشاهده کند و اشراق تجلّی شمس الهی را از مشرق هويّت بر همهء ممکنات يکسان بيند و انوار توحيد را بر جميع موجودات، موجود و ظاهر مشاهده کند.

و معلوم آنجناب بوده که جميع اختلافات عوالم کون که در مراتب سلوک سالک مشاهده مي کند از نظر خود سالک است. مثالی در اين مقام ذکر مي شود تا اين معنی تمام معلوم گردد.

ملاحظه در شمس ظاهری فرمائيد که بر همهء موجودات و ممکنات به يک اشراق تجلّی مي نمايد و افاضهء نور به امر سلطان ظهور بر همهء اشياء مي فرمايد و ليکن در هر محلّ به اقتضای استعداد آن محلّ ظاهر مي شود و اعطای فيض مي کند، مثل اينکه در مرآت به قرصها و هيأتها جلوه مي نمايد و اين به واسطهء لطافت خود مرآت است و در بلور نار احداث مي کند و در ساير اشياء همان اثر تجلّی ظاهر است نه قرص و به آن اثر هر شیء را به امر مؤثّر به استعداد او تربيت مي کند چنانچه مشاهده مي کنيد؛ و همچنين الوان هم به اقتضای محلّ ظاهر مي شود مثل اينکه در زجاجهء زرد، تجلّی زرد و در سفيد، تجلّی سفيد و در سرخ، تجلّی سرخ ملاحظه مي شود. پس اين اختلافات از محلّ است نه از اشراق ضياء و اگر محلّ، مانع داشته باشد مثل جدار و سقف، آن محلّ بالمرّه از تجلّی شمس محروم ماند و آفتاب بر آن نتابد. اين است که بعضی از نفوس ضعيفه چون اراضی معرفت را به جدار نفس و هوی و حجاب غفلت و عمی حايل نموده‌اند، لهذا از اشراق شمس معانی و اسرار محبوب لايزالی محجوب مانده‌اند و از جواهر حکمت دين مبين سيّد المرسلين دور مانده‌اند و از حرم جمال محروم شدند و از کعبهء جلال مهجور؛ اينست رتبهء اهل زمان.

و اگر بلبلی از گِل نفس بر خيزد و بر شاخسار گُل قلب جای گيرد و به نغمات حجازی و آوازهای خوش عراقی اسرار الهی ذکر نمايد، که حرفی از آن جميع جسدهای مرده را حيات تازه جديد بخشد و روح قدسی بر عظام رميمه ممکنات مبذول دارد، هزار چنگال حسد و منقار بغض بينی که قصد او نمايند و با تمام جدّ در هلاکش کوشند. بلی جُعَل را بوی خوش ناخوش آيد و مزکوم را رايحه طيّب ثمر ندهد؛ اينست که برای ارشاد عوام گفته‌اند:

“دفع کن از مغز و از بينی زکام
تا که ريح اللّه در آيد در مشام”

باری اختلاف محلّ، واضح و مبرهن شد و امّا نظر سالک وقتی در محلّ، محدود است يعنی در زجاجات سير مي نمايد، اينست که زرد و سرخ و سفيد بيند به اين جهت است که جدال بين عباد برپا شده و عالم را غبار تيره از انفس محدوده فرا گرفته و بعضی نظر به اشراق ضوء دارند و برخی از خمر وحدت نوشيده‌اند جز شمس چيزی نبينند.

پس به سبب سير اين سه مقام مختلف فهم سالکين و بيان ايشان مختلف مي شود اين است که اثر اختلاف در عالم ظاهر شده و مي شود زيرا که بعضی در رتبه توحيد واقفند و از آن عالم سخن گويند و برخی در عوالم تحديد قائمند و بعضی در مراتب نفس و برخی بالمرّه محتجبند. اينست که جهّال عصر که از پرتو جمال نصيب نبرده‌اند به بعضی مقال تکلّم مي نمايند و در هر عصر و زمان بر اهل لجّه توحيد وارد مي آورند آنچه را که خود به آن لايق و سزاوارند “و لو يؤاخذ اللّه النّاس بما کسبوا ما ترک علی ظَهرها من دابّةٍ و لکن يؤخّرهم الی اجل مسمّی”.

ای برادر من قلبِ لطيف به منزله آئينه است، آن را به صيقل حبّ و انقطاع از ما سوی اللّه پاک کن تا آفتاب حقيقی در آن جلوه نمايد و صبح ازلی طالع شود؛ معنی “لا يسعنی ارضی و لا سمائی و لکن يسعنی قلب عبدی المؤمن” را آشکار و هويدا بينی و جان در دست گيری و به هزار حسرت نثار يار تازه نمائی. و چون انوار تجلّی سلطان احديّه بر عرش قلب و دل جلوس نمود، نور او در جميع اعضاء و ارکان ظاهر مي شود؛ آن وقت سرّ حديث مشهور سر از حجاب ديجور بر آرد “لازال العبد يتقرّب اليّ بالنّوافل حتّی احببته فاذا احببته کنتُ سمعه الّذی يسمع به” الخ. زيرا که صاحب بيت در بيتِ خود تجلّی نموده و ارکان بيت همه از نور او روشن و منوّر شده و فعل و اثر نور از منير است، اينست که همه به او حرکت نمايند و به ارادهء او قيام کنند و اينست آن چشمه ای که مقرّبين از آن می نوشند چنانچه مي فرمايد “عينا يشرب بها المقرّبون”.

و ديگر آنکه مباد در اين بيانات رايحه حلول و يا تنزّلات عوالم حقّ در مراتب خلق رود و بر آنجناب شبهه شود زيرا که بذاته مقدّس است از صعود و نزول و از دخول و خروج؛ لم يزل از صفات خلق غنی بوده و خواهد بود و نشناخته او را احدی و به کُنه او راه نيافته نفسی؛ کلّ عرفا در وادی معرفتش سرگردان و کلّ اوليا در ادراک ذاتش حيران؛ منزّه است از ادراک هر مُدرکی و متعالی است از عرفان هر عارفی “السّبيل مسدود و الطّلب مردود؛ دليله آياته و وجوده اثباته” اينست که عاشقان روی جانان گفته‌اند “يا من دلّ علی ذاته بذاته و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته” عدم صرف کجا تواند در ميدان قِدم اسب دواند و سايه فانی کجا به خورشيد باقی رسد. حبيب، لولاک “ما عرفناک” فرموده و محبوب، او ادنی “ما بلغناک” گفته.

بلی اين ذکرها که در مراتب عرفان ذکر مي شود، معرفت تجلّيات آن شمس حقيقت است که در مرايا تجلّی مي فرمايد و تجلّی آن نور در قلوب هست و لکن به حجبات نفسانيّه و شئونات عرضيّه محجوبست چون شمع زير فانوس حديد چون فانوس مرتفع شد نور شمع ظاهر گردد و همچنين چون خرق حجبات افکيّه از وجه قلب نمائی انوار احديّه طالع شود. پس معلوم شد که از برای تجلّيات هم دخول و خروج نيست تا چه رسد به آن جوهر وجود و سرّ مقصود.

ای برادر من در اين مراتب از روی تحقيق سير نما نه از روی تقليد و سالک را دور باشِ کلمات، منع نکند و هيمنهء اشارت سدّ ننمايد.

“پرده چه باشد ميان عاشق و معشوق
سدّ سکندر نه مانع است و نه حائل”

اسرار بسيار و اغيار بي شمار سرّ محبوب را دفترها کفايت نکند و به اين الواح اتمام نيابد. با اينکه حرفی بيش نيست و رمزی بيش نه “العلم نقطةٌ کثّره الجاهلون” و از همين مقام اختلافات عوالم را هم ملاحظه کن.

اگر چه عوالم الهی نا متناهی است و لکن بعضی چهار رتبه ذکر نموده‌اند:

عالم زمان و آن آنست که از برای او اوّل و آخر باشد؛
و عالم دهر يعنی اوّل داشته باشد و آخرش پديد نباشد؛
و عالم سرمد که اوّلی ملاحظه نشود و آخرش مفهوم شود؛
و عالم ازل که نه اوّلی مشاهده شود و نه آخری.

اگر چه در اين بيانات اختلاف بسيار است اگر تفصيل ذکر شود کسالت افزايد چنانچه بعضی عالم سرمد را بی ابتدا و انتها گفته‌اند و عالم ازل را غيب منيع لا يدرک ذکر نموده‌اند و بعضی عوالم لاهوت و جبروت و ملکوت و ناسوت گفته‌اند و سفرهای سبيل عشق را چهار شمرده اند:

من الخلق الی الحقّ،
و من الحقّ الی الخلق،
و من الخلق الی الخلق،
و من الحقّ الی الحقّ.

و همچنين بسيار بيانات از عرفا و حکمای قبل هست که بنده متعرّض نشدم و دوست ندارم که اذکار قبل بسيار اظهار شود زيرا که اقوالِ غير را ذکر نمودن دليل است بر علوم کسبی نه بر موهبت الهی و لکن اينقدر هم که ذکر شد به واسطهء عادت ناس است و تأسّی به اصحاب و علاوه بر اين درين رساله اين بيانات نگنجد و عدم اقبال به ذکر اقوال ايشان نه از غرور است بل به واسطه ظهور حکمت و تجلّی موهبت است:

“گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست”

و الّا اين بنده خود را در ساحت يکی از احبّای خدا معدوم مي دانم و مفقود می شمرم تا چه رسد در بساط اوليا، فسبحان ربّی الاعلی.

و از اينها گذشته مقصود ذکر مراتب سالکين است نه بيان اقوال عارفين اگر چه مثال مختصری در اول و آخر عالم نسبی و اضافی زده شد مجدّد مثالی ديگر ذکر ميشود تا تمام معانی در قميص مثالی ظاهر شود.

مثلاً آنجناب در خود ملاحظه فرمايند که نسبت به پسر خود اوّلند و نسبت به پدر خود آخر و در ظاهر حکايت از ظاهر قدرت مي کنيد در عوالم صنع الهی و در باطن بر اسرار باطن که وديعهء الهيّه است در شما پس صدق اوّليّت و آخريّت و ظاهريّت و باطنيّت به اين معنی که ذکر شد بر شما می کند تا در اين چهار رتبه که به شما عنايت شد چهار رتبه الهيّه را ادراک فرمائيد تا بلبل قلب بر جميع شاخسارهای گل وجود از غيب و شهود ندا کند بانّه هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن.

و اين ذکرها در مراتب عوالم نسبت ذکر مي شود و الّا آن رجالی که به قدمی عالم نسبت و تقييد را طی نموده‌اند و بر بساط خوش تجريد ساکن شده‌اند و در عالمهای اطلاق و امر خيمه بر افراخته‌اند جميع اين نسبتها را به ناری سوخته‌اند و همه اين الفاظ را به نَمی محو نموده‌اند و در يمّ روح شناوری مي نمايند و در هوای قدس نور سير مي کنند؛ ديگر الفاظ در اين رتبه کجا وجود دارد تا اوّل يا آخر يا غير اينها معلوم شود و مذکور آيد در اين مقام اوّل نفس آخر و آخر نفسِ اوّل است.

” آتشی از عشق جانان بر فروز
سر به سر فکر و عبادت را بسوز “

اي دوست من، در خود ملاحظه فرما که اگر پدر نمي شدی و پسر نديده بودی اين الفاظ هم نشنيده بودی پس حال همه را فراموش کن تا در مصطبه توحيد نزد اديب عشق بياموزی و از “انّا” به “راجعون” رجعت کنی و از باطن مجازی به مقام حقيقی خود واصل گردی و در ظلّ شجره دانش ساکن شوی.

ای عزيز، نفس را فقير نما تا در عرصهء بلند غنا وارد شوی و جسد را ذليل کن تا از شريعه عزّت بياشامی و به جميع معانی اشعار که سؤال فرمودی برسی.

پس معلوم شد که اين مراتب بسته به سير سالک است و در هر مدينه عالمی بيند و در هر وادی به چشمه ای رسد و در هر صحرا نغمه ای شنود ولی شاهباز هوای معنوی را شهنازهای بديع روحانی در دل است و مرغ عراقی را آوازهای خوش حجازی در سر و لکن مستور بوده و مستور خواهد بود.

“گر بگويم عقلها بر هم زند
ور نويسم بس قلمها بشکند”

و السّلام علی من قطع هذا السّفر الاعلی و اتّبع الحقّ بانوار الهدی.


مأخذ: آثار قلم اعلی، جلد3، ص 108

ارسال شده توسط ‘آوای دوست’ در ۵/۱۹/۱۳۸۷