حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی

هفت وادی: وادی عشق (وادی دوم)

و اگر در اين سفر به اعانت باری، از يار بی نشان، نشان يافت و بوی يوسف گمگشته از بشير احديّه شنيد، فوراً به وادی عشق قدم گذارد و از نار عشق بگدازد. در اين شهر آسمان جذب بلند شود و آفتاب جهانتاب شوق طالع گردد و نار عشق بر افروزد؛ و چون نار عشق بر افروخت خرمن عقل به کلّی بسوخت. در اين وقت سالک از خود و از غير خود بي خبر است.نه جهل و علم داند و نه شکّ و يقين؛ نه صبح هدايت شناسد و نه شام ضلالت؛ از کفر و ايمان هر دو در گريز و سمّ قاتلش دلپذير اينست که عطّار گفته:
“کفر کافر را و دين ديندار را
ذرّه دردت دل عطّار را”

مرکب اين وادی درد است و اگر درد نباشد هرگز اين سفر تمام نشود و عاشق در اين رتبه جز معشوق خيالی ندارد و جز محبوب پناهی نجويد و در هر آن صد جان رايگان در ره جانان دهد و در هر قدمی هزار سر در پای دوست اندازد.

ای برادر من، تا به مصر عشق در نيائی، به يوسف جمال دوست واصل نشوی و تا چون يعقوب از چشم ظاهری نگذری، چشم باطن نگشائی و تا به نار عشق نيفروزی، به يار شوق نياميزی. و عاشق را از هيچ چيز پروا نيست و از هيچ ضُرّی ضرر نه؛ از نار سردش بينی و از دريا خشکش يابی.

“نشان عاشق آن باشد که سردش بينی از دوزخ
نشان عارف آن باشد که خشکش بينی از دريا”

عشق، هستی قبول نکند و زندگی نخواهد؛ حيات در ممات بيند و عزّت از ذلّت جويد؛ بسيار هوش بايد تا لايق جوش عشق شود و بسيار سر بايد تا قابل کمند دوست گردد؛ مبارک گردنی که در کمندش افتد و فرخنده سری که در راه محبّتش به خاک افتد. پس ای دوست از نفس بيگانه شو تا به يگانه پی بری و از خاکدان فانی بگذر تا در آشيان الهی جای گيری نيستی بايد تا نار هستی بر افروزی و مقبول راه عشق شوی.

“نکند عشق نفس زنده قبول
نکند باز موش مرده شکار”

عشق در هر آنی عالمی بسوزد و در هر ديار که عَلَم بر افرازد ويران سازد. در مملکتش هستی را وجودی نه و در سلطنتش عاقلان را مقرّی نه. نهنگ عشق اديب عقل را ببلعد و لبيب دانش بشگرد؛ هفت دريا بياشامد وعطش قلبش نيفسرد و هَل مِن مَزيد گويد؛ از خويش بيگانه شود و ازهر چه در عالم است کناره گيرد.

“با دو عالم عشق را بيگانگی
اندر او هفتاد و دو ديوانگی”

صد هزار مظلومان در کمندش بسته و صد هزار عارفان به تيرش خسته؛ هر سرخی که در عالم بينی از قهرش دان و هر زردی که در رخسار بينی از زهرش شمر؛ جز فنا دوائی نبخشد و جز در وادی عدم قدم نگذارد و لکن زهرش در کام عاشق از شهد خوشتر و فنايش در نظر طالب از صد هزار بقا محبوبتر است. پس بايد به نار عشق حجابهای نفس شيطانی سوخته شود تا روح برای ادراک مراتب سيّد “لو لا ک” لطيف و پاکيزه گردد.

” نار عشقی بر فروز و جمله هستيها بسوز
پس قدم بردار و اندر کوی عشّاقان گذار”


مأخذ: آثار قلم اعلی، جلد3، ص 99

ارسال شده توسط ‘آوای دوست’ در ۵/۱۹/۱۳۸۷