حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی

هفت وادی: وادی فقر و فنا (وادی هفتم)

و سالک بعد از ارتقای به مراتب بلند حیرت، به وادی فقر حقیقی و فنای اصلی وارد شود و این رتبه مقام فنای از نفس و بقای باللّه است و فقر از خود و غنای به مقصود است. و در این مقام که ذکر فقر می شود، یعنی فقیر است از آنچه در عالم خَلق است و غنی است به آنچه در عوالم حقّ است زیرا که عاشق صادق و حبیب موافق، چون به لقای محبوب و معشوق رسید از پرتو جمال محبوب و آتش قلب حبیب ناری مشتعل شود و جمیع سرادقات و حجبات را بسوزاند، بلکه آنچه با اوست حتّی مغز و پوست، محترق گردد و جز دوست چیزی نماند:

” چون تجلّی کرد اوصافِ قدیم
پس بسوزد وصف حادث را کلیم “

و در این مقام واصل مقدّس است از آنچه متعلّق به دنیاست. پس اگر در نزد واصلین بحر وصال، از اشیاء محدوده که متعلّق به عالم فانی است یافت نشود، چه از اموال ظاهریه باشد و چه از تفکّرات نفسیه، بأسی نیست زیرا که آنچه نزد خلق است محدود است به حدود ایشان و آنچه نزد حقّ است مقدّس از آن.

این بیان را بسیار فکر باید تا پایان آشکار شود ” اِنّ الاَبرار یَشرِبون مِن کَأس کان مَزاجُها کافُورا ” اگر معنی کافور معلوم شود مقصود حقیقی معلوم گردد.

این مقام از فقرست که می فرماید ” الفَقرُ فَخری ” و از برای فقر باطنی و ظاهری مراتب ها و معنی هاست که ذکر آن را مناسب این مقام ندیدم لهذا به عهده وقتی گذاشتم تا خدا چه خواهد و قضا چه امضا نماید.

و این مقام است که کثرات کلّ شیء در سالک هالک شود و طلعت وجه از مشرق بقا سر از غِطاء بیرون آورد و معنی ” کُلّ شَیء هالِک الّا وَجهَه ” مشهود گردد.

ای حبیب من، نغمات روح را به جان و دل گوش کن و چون بصر حفظش نما که همیشهء ایام، معارف الهی به مثابه ابر نیسانی بر اراضی قلوب انسانی جاری نیست. اگر چه فیض فیاض را تعطیلی و تعویقی نه و لکن هر زمان و عصر را رزقی معلوم و نعمتی مقدّر است و به قدر و اندازه افاضه می شود ” و ان مِن شَیء الّا عِندَنا خَزآئِنه وَ ما ننزّله الّا بِقَدر مَعلوم “.

سحاب رحمت جانان جز بر ریاض جان نبارد و در غیر بهاران این کَرَم نفرماید. فصول دیگر را ازین فضل اکبر نصیبی نیست و اراضی جرزه را ازین کرم قسمتی نه.

ای برادر هر بحری لؤلؤ ندارد و هر شاخی گل نیارد و بلبل بر آن نسراید. پس تا بلبل بوستان معنوی به گلستان الهی باز نگشت و انوار صبح معانی به شمس حقیقی راجع نشد، سعی کنید که شاید در این گلخن فانی بوئی از گلشن باقی بشنوید و در ظلّ اهل این مدینهء جاوید بمانید و چون به این رتبه بلند اعلی رسیدی و به این درجه عظمی فائز شدی یار بینی و اغیار فراموش کنی.

” یار بی پرده از در و دیوار
در تجلّی است یا اولی الابصار “

از قطره جان گذشتی و به بحر جانان واصل شدی این است مقصودی که طلب فرمودی. انشاء اللّه بآن فائز شوی در این مدینه حجبات نور هم خرق می شود و زایل می گردد ” لا لِجَمالِهِ حِجابٌ سِوَی النّور و لا لِوَجهِهِ نِقاب الّا الظّهور “.

ای عجب که یار چون شمس آشکار و اغیار در طلب زخارف و دینار. بلی از شدّت ظهور پنهان مانده و از کثرت بروز مخفی گشته.

” حقّ عیان چون مِهر رخشان آمده
حیف کاندر شهر کوران آمده “

در این وادی، سالک مراتب وحدت وجود و شهود را طی نماید و به وحدتی که مقدّس ازین دو مقام است واصل گردد. احوال پی به این مقال برد نه بیان و جدال. و هر کس درین محفل منزل گزیده و یا ازین ریاض نسیمی یافته می داند چه عرض می شود.

و سالک باید در جمیع این اسفار به قدر شَعری از شریعت که فی الحقیقه سرّ طریقت و ثمره شجره حقیقت است، انحراف نورزد و در همهء مراتب به ذیل اطاعت اوامر متشبّث باشد و به حبل اعراض از مناهی متمسّک تا از کأس شریعت مرزوق شود و بر اسرار حقیقت واقف گردد. و هر چه از بیانات این بنده مفهوم نشود و تزلزلی احداث کند باید مجدّد سؤال شود تا شبهه نماند و مقصود چون طلعت محبوب از مقام محمود ظاهر گردد.

و این اسفار که آن را در عالم زمان، انتهائی پدید نیست سالکِ منقطع را اگر اعانت غیبی برسد و ولی امر مدد فرماید، این هفت رتبه را در هفت قدم طی نماید، بلکه در هفت نَفَس، بلکه در یک نَفَس. اِذا شَاءَ اللّه وَ اَرادَ وَ ذلِک مِن فَضلِه عَلی مَن یَشاء.

طایران هوای توحید و واصلان لُجّهء تجرید، این مقام را که مقام بقاء باللّه است درین مدینه منتهی رتبهء عارفان و منتهی وطن عاشقان شمرده اند و نزد این فانی، بحر معنی این مقام اوّل شهر بند دلست یعنی اوّل ورود انسان است به مدینهء قلب و قلب را چهار رتبه مقرّر است، اگر اهلش یافت شد مذکور آید:

” چون قلم در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید “

و السّلام.

ای حبیب من، این غزال صحرای احدیه را کلابی چند در پی، و این بلبل بستان صمدیه را منقاری چند در تعاقب، و این طایر هوای الهی را غراب کین در کمین، و این صید برّ عشق را صیاد حسد در عقب.

ای شیخ، همّت را زجاج کن که شاید این سراج را از بادهای مخالف حفظ نماید اگر چه این سراج را امید چنان است که در زجاجهء الهی مشتعل گردد و در مشکوة معنوی بر افروزد، زیرا گردنی که به عشق الهی بلند شد البتّه به شمشیر افتد و سری که به حبّ بر افراخت، البتّه به باد رود و قلبی که به ذکر محبوب پیوست، البتّه پُر خون گردد. فَنِعمَ ما قال:

” و عش خالیا فالحبّ راحته عَنا
فاوّله سقم و آخره قتل “

و السّلام علی من اتّبع الهدی. آنچه از بدایع فکر در معنی طیر معروف که بفارسی گنجشک می نامند ذکر فرمودند معلوم و محقّق شد گویا بر اسرار معانی واقف شده اند و لکن هر حرفی را در هر عالمی به اقتضای آن مقصودی مقرّر است. بلی سالکین از هر اسمی رمزی و از هر حرفی سرّی ادراک می نمایند و این حروفات در مقامی اشاره به تقدیس است.

ک ای کفّ نفسک عمّا یشتهیه هویک ثمّ اقبل الی مولیک.
ن نزّه نفسک عمّا سویه لتفدی بروحک فی هویه.
ج جانب جناب الحقّ ان بقی فیک من صفات الخلق.
ش اشکر ربّک فی ارضه لیشکرک فی سمآئه و ان کانت السّمآء فی عالم الاحدیه نفس ارضه.
ک کفّر عنک الحُجبات المحدودة لتعرف ما لا عرفته من المقامات القدسیة.

و انّک لو تسمع نغمات هذه الطّیر الفانیة لتطلب من الکؤوس الباقیة الدّائمة و تترک الکؤوب الفانیة الزّائلة و السّلام علی من اتّبع الهدی.


مأخذ: آثار قلم اعلی، جلد3، ص 129

ارسال شده توسط ‘آوای دوست’ در ۵/۲۰/۱۳۸۷