شعر ، ادب ، هنر در دیانت بهائی

پس کو کجاست؟

نارِ فراقِ دوریت آتش زده بجان
پس کو کجاست؟ تابش انوار روی تو
در ظلمت فراق تو بیکس مقربین
پس کو کجاست؟ مطلع صبح وصال تو
نیکان و اصفیاء همه در حال وحشتند
پس کو کجاست؟ ساحل دریای امن تو
داریم امید بخشش و فضل از سماء تو
پس کو کجاست؟ بارشِ باران فضل تو
هر سو قیام مُشرک و ظلم است و یا ستم
پس کو کجاست؟ مسخّر عالم قیام تو
از هر طرف صدای سگان میرسد بگوش
پس کو کجاست؟ نعره شیران مست تو
سرما و سوز و رخوت و سستی احاطه کرد
پس کو کجاست؟ حرارت نار وفای تو
از هر جهت بلا به نهایت رسیده است
پس کو کجاست؟ گشایش ابواب قرب تو
تاریکی است و ظلمت و یاران بریده اند
پس کو کجاست؟ ماهِ منیر ضیاء تو
گردنکشان یاغی طاغی به فتنه اند
پس کو کجاست؟ سیف پر از اقتدار تو
ذلت باوج رسیده رذیلت فضیلت است
پس کو کجاست؟ عزّت بی حد و حصر تو
اندوه و غم بمطلع اسم تو رخنه کرد
پس کو کجاست؟ مظهر شور و نشاط تو
حزنی فشرده سینه و شادی ببسته رخت
پس کو کجاست؟ شوکت ساز و نوای تو
مستور پرده نشین پشت پرده هاست
پس کو کجاست؟ اِصبع قدرت مدار تو
کل تشنه اند و لب زعطش بسته در سکوت
پس کو کجاست؟ شط پُر آب فرات تو
حرص و طمع فشرده جهان را بچنگ قهر
پس کو کجاست؟ توکل و تفویض امر تو
در دیر غربتم که نه یار است نه یاوری
پس کو کجاست؟ جُند شجاع سماء تو
تنها و بی معین شده ام در دیار تو
پس کو کجاست؟ مشرق عشق و وفای تو
موت است که قبضه کرده جهان را بمشت خویش
پس کو کجاست؟ چشمه آب حیات تو
شیطان بحبل وسوسه بسته است جهان ما
پس کو کجاست؟ شهاب ثاقب لیل و نهار تو
مستی گرفته هوش و هوس بسته راه عقل
پس کو کجاست؟ مطلع زهد و ذکاء تو
من در حجاب تیره ظلمت نهان شدم
پس کو کجاست؟ تلاً لو صبح سپید تو
منعم نموده اند زبیانات ذکر تو
پس کو کجاست؟ نغمه ورقا نشان تو
پا پیچ وهم و گمانند و ظن و بیم
پس کو کجاست؟ مطلع علم الیقین تو
غرق است بهاء ببحر بلایای ناکسان
پس کو کجاست؟ کشتی و راه نجات تو
در ظلمت است مطلع آیات روزگار
پس کو کجاست ؟ شمس حقیقت عیان تو
خاموش و بی فروغ سراجِ صفا و صدق
پس کو کجاست؟ غیرت و شاًن و مقام تو
کو یاوری که یاوری از نَفسِ تو نمود
پس کو کجاست حصر قلم در سطور تو
بشکسته است قضا و قدر غصن سدره را
پس کو کجاست؟ نرمش دست نسیم تو
بنشسته است بچهره غباری ز افتراء
پس کو کجاست؟ ریح شدید القوای تو
آلوده گشته دامن تقوی به هر ریا
پس کو کجاست؟ زینت و تنزیه پاک تو
از ظلم ظالمین شده خشکیده بحر لطف
پس کو کجاست؟ موج خروشان فضل تو
در انسداد باب لقا دست دشمنی است
پس کو کجاست‌؟ کلید فتح در آستان تو
زرد است تمام برگ محبت از این نفاق
پس کو کجاست ابر ثمر بخش مهر تو
پوشیده از غبار گناه است همه جهان
پس کو کجاست؟ نفحه غفران ذات تو
من در زمین خشک تو در حال زندگی
پس کو کجاست؟ غیث سماء رفیع تو …..
در ادامه گفتار لحن عوض میشود………‌.‌‌
در جواب قد سمعنا آمد این احلی ندا
بشنو از پروردگارت با لسان کبریا
گرمی و تاثیر پندت در برودت بود و سوز
ورنه تاثیرش به دلها را چه سان باید نفوذ
این عطای استقامت در بلا بوده است و رنج
این طلوع شمس رنجت را خدا بخشیده گنج
ناله و بی تابی ات از دست اشرار شرور
نا روائی ها بود بر خلقت گنج صبور
این جهان جز تو ندیده در دل اهل نفاق
مظهری در اشتیاق عشق و میثاق و وفاق
مرتفع کردی علم را بر فراز قله ها
جوشش و جنبش شدی در بین خلق و توده ها
غربت تنهائیت اشراق توحید من است
مرز و بوم منزوی را ذکر نامت میهن است
هر بلا و ذلتی نازل بتو یک عزّت است
جامه حق بر تنت یک افتخار و زینت است
در قلوب مغرضین بغض است و کین و دشمنی
کار تو عفو است و بخشش از خداوند غنی
چونکه دیدی سیف برائی تو را باشد هدف
در قبول زخم آن حیف است اگر وقتی تلف
یا اگر اماج تیری شد تنت در راه دوست
سینه را بگشا که بی شک حکمتی در پیش روست
بارالها من شنیدم سرخ و گلگون گشته ام
در رضای تو قیام از جان خود بگذشته ام
ای علی اکبر بپاس لطف حق شکرانه کن
در مضامین دقت و با روح و جان پیمانه کن
گر تلاوت گردد این لوح منیع احتراق
آتشی روشن کند در هر رگی از اشتیاق…..

با ا ستعانت از لوح منیع قد احترق المخلصون

شعر و دکلمه از: جناب عباس رئوفی


کانال تلگرام الواح و آثار الهی (https://t.me/Alvah_O_Asare_Elahi)