ای احمد، دیده را پاک و مقدّس نما تا تجلّیات انوار لانهایات از جمیعِ جهات ملاحظه نمائی و گوش را از آلایش تقلید منزّه کن تا نغمات عندلیب وحدت و توحید را از افنان باقی انسانی بشنوی. ای احمد، چشم ودیعهء من است، او را به غبار نفس و هوی تیره مکن. و گوش مظهر جود من است، او را به اَعراض مشتهیه نفسیه از اِصغای کلمه جامعه باز مدار. قلب خزینه من است، لئالی مکنونه آنرا به نفْس سارقه و هوس خائن مسپار. دست علامت عنایت من است، آنرا از اخذ الواح مستوره محفوظه محروم منما. (1)
چون مابین خلق و حقّ و حادث و قدیم و واجب و ممکن به هیچوجه رابطه و مناسبت و موافقت و مشابهت نبوده و نیست، لهذا در هر عهد و عصر کینونت ساذجی را در عالم ملک و ملکوت ظاهر فرماید و این لطیفه ربّانی و دقیقه صمدانی را از دو عنصر خلق فرماید: عنصر ترابی ظاهری و عنصر غیبی الهی. و دو مقام در او خلق فرماید: یک مقام حقیقت که مقام لاینطق الّا عن اللّه ربّه است… و مقام دیگر مقام بشریت است… و این کینونات مجرّده و حقایق منیره، وسایط فیض کلّیهاند و به هدایت کبری و ربوبیت عظمی مبعوث شوند که تا قلوب مشتاقین و حقایق صافین را به الهامات غیبیه و فیوضات لاریبیه و نسائم قدسیه از کدورات عوالم ملکیه ساذج و منیر گردانند… تا ودیعه الهیه که در حقایق مستور و مختفی گشته از حجاب ستر و پردهء خفا چون اشراق آفتاب نورانی از فجر الهی سر برآرد… (2)
اگر ناس به دیدهء بصیرت ملاحظه نمایند، مشهود شود که این مِحَن و بلایا و مشقّت و رزایا که بر مخلصین و مؤمنین نازل و وارد است، عین راحت و حقیقت نعمت است. و این راحت و عزّت معرضین از حقّ، نفس مشقّت و عذاب و زحمت است. زیرا که نتیجه و ثمرهء این بلایا، راحت کبری و علّت وصول به رَفرَف اعلی است و پاداش و اثر این راحت، زحمت و مشقّت عُظمی است و سبب نزول در دَرَک سفلی.
پس در هیچوقت و احیان از نزول بلایا و محن محزون نباید بود و از ظهورات قضایا و رزایا، مهموم و مغموم نشاید شد، بلکه به عروة الوثقای صبر باید تمسّک جست و به حبل محکم اِصطبار تشبّث نمود. زیرا اجر و ثواب هر حسنهای را پروردگار به اندازه و حساب قرار فرموده مگر صبر را. (3)
مقصود از انقطاع، انقطاع نفس از ما سوی اللّه است، یعنی ارتقاء به مقامی جوید که هیچ شیئی از اشیاء از آنچه در مابین سماوات و ارض مشهود است او را از حقّ منع ننماید. یعنی حبّ شیء و اشتغال به آن، او را از حبّ الهی و اشتغال به ذکر او محجوب ننماید، چنانچه مشهوداً ملاحظه میشود که اکثری از ناس، الیوم تمسّک به زخارف فانیه و تشبّث به اسباب باطله جسته و از نعیم باقیه و اثمار شجره مبارکه محروم گشتهاند… باری مقصود از انقطاع، اسراف و اتلاف اموال نبوده و نخواهد بود، بلکه توجّه الی اللّه و توسّل به او بوده و این رتبه به هر قِسم حاصل شود و از هر شیء ظاهر و مشهود گردد، اوست انقطاع و مبدأ و منتهای آن. (4)
ای برادر من، تا به مصر عشق در نیائی، به یوسف جمال دوست واصل نشوی و تا چون یعقوب از چشم ظاهری نگذری، چشم باطن نگشائی و تا به نار عشق نیفروزی، به یار شوق نیامیزی و عاشق را از هیچ چیز پروا نیست و از هیچ ضُرّی ضرر نه. از نار، سردش بینی و از دریا خشکش یابی…
عشق هستی قبول نکند و زندگی نخواهد، حیات در ممات بیند و عزّت از ذلّت جوید. بسیار هوش باید تا لایق جوش عشق شود و بسیار سر باید تا قابل کمند دوست گردد. مبارک گردنی که در کمندش افتد و فرخنده سری که در راه محبّتش به خاک افتد. پس ای دوست از نفْس بیگانه شو تا به یگانه پی بری و از خاکدان فانی بگذر تا در آشیان الهی جای گیری. نیستی باید تا نار هستی برافروزی و مقبول راه عشق شوی. (5)
ای دوستان حقّ، کمر خدمت محکم بربندید و اهل آفاق را از مکر و نفاق اهل شقاق حفظ نمائید و اگر به خضوع و خشوع و سایر سجایای حقّ بین عباد ظاهر شوید، ذیل تقدیس از مفتریات ابلیس و مظاهرش طاهر ماند و آلوده نشود و کذب مفترین بر عالمیان ظاهر و هویدا گردد. و اگر نعوذ باللّه، عمل غیر مرضیه از شما مشاهده شود، جمیع به مقرّ قدس راجع است و همان اعمال، مُثبِت مفتریات مشرکین خواهد شد و هذا لحقّ یقین. (6)
وجه عالم بر لامذهبی متوجّه بوده. در کلّ سنین، بل در کلّ شهور، بل در کلّ ایام از ایمان و ایقان و عرفان بعید و به ظنون و اوهام نزدیک و تا مدّتی به این نحو خواهند بود، چنانچه میقات آن در کتاب الهی نازل و ثبت شده. و لکن محزون مباش، چه که اشراقات شمس حقیقت، رطوبات زائده طبیعت را جذب خواهد نمود و تشتّتات حروف را جمع خواهد نمود و این فقره نه مخصوص به این عصر است بلکه از قبل هم چنین بوده… بعد از انقضاء مدّت مذکوره در کتاب، بغتةً امراللّه مرتفع و جمیع به آن متوجّه. (7)
فی الحقیقه اگر نفسی در آنچه از قلم اعلی در این مقامات جاری شده تفکّر نماید، به یقین مبین می داند که مَشعَر ادراک آن عالم در این عالم گذارده نشده تا ادراک نماید و بر حقیقت عارف شود. و لکن این قدر ذکر میشود که ارواح مجرّده که حین ارتقاء مُنقَطَعاً عَن العَالَم وَ مُطَهّراً مِن شُبَهاتِ الاُمَم عروج نمایند، لَعَمرُ اللّه انوار و تجلّیات آن ارواح، سبب و علّت ظهورات علوم و حِکَم و صنایع و مایه بقای آفرینش است، فنا آنرا اخذ ننماید و شعور و ادراک و قدرت و قوّت او خارج از احصاء عقول و ادراک است. انوار آن ارواح مربّی عالم و امم است. اگر این مقام بِاَسْرِهِ کشف شود، جمیع ارواح قصد صعود نمایند و عالم منقلب مشاهده گردد. (8)
آفتاب حقیقی، کلمهء الهی است که تربیت اهل دیار معانی و بیان منوط به اوست، و اوست روح حقیقی و ماء معنوی که حیات کلّ شیء، از مدد و عنایت او بوده و خواهد بود. و تجلّی او در هر مرآتی به لَون او ظاهر. مثلا در مرایای قلوب حکما تجلّی فرمود، حکمت ظاهر شد. و همچنین در مرایای افئده عارفین تجلّی فرمود، بدایع عرفان و حقایق تبیان ظاهر شده. جمیع اهل عالم و آنچه در او ظاهر، به انسان قائم و از او ظاهر. و انسان از شمس کلمه ربّانیه موجود. و اسماء حُسنی و صفات علیا طائف حول کلمه بوده و خواهند بود. اوست نار الهی و چون در صدور بر افروخت ما سوی اللّه را بسوخت… (9)
معانی لغات مشکله:
بِاَسْرِهِ: به تمام و کمال
رَفرَف: طبقه، جایگاه. (رفرفِ اعلی: بلندترین جایگاه، بالاترین مقام)
لَعَمرُ اللّه: قَسَم به خدا
لون: رنگ، گونه، قِسم
مِحَن: محنت ها، بلایا
مشعر: قوه ادراک و شعور
یادداشت ها:
1) مجموعه آیات الهی جلد 1، صفحه 147
2) همان مأخذ، ص 158
3) همان مأخذ، ص 159
4) همان مأخذ، ص 160
5) همان مأخذ، ص 161
6) همان مأخذ، ص 163
7) همان مأخذ، ص 165
8) همان مأخذ، ص 167
9) همان مأخذ، ص 168