کتاب مفاوضات حضرت عبدالبهاء

گفتمانی در مباحث کتاب مفاوضات عبدالبهاء(قسمت سوم)

به مناسبت صدمین سالگرد انتشار کتاب
دکتر بهروز ثابت
مسأله در اثبات لزوم مربی

تعلیم و تربیت در امر بهایی نه تنها تشویق شده بلکه به عنوان عامل اصلی تحول و تکامل فرد و جامعه شناخته شده است. بحث امروز را به یک فقره از موضوعات کتاب مفاوضات در اثبات لزوم مربی اختصاص می دهیم.

حضرت عبدالبهاء در این بحث ضمن اشاره به لزوم مربی در همه مراحل وجود، ابعاد موضوع را گسترش داده، وحی و ارسال پیامبران و هدف ادیان الهی را با ماهیت و در راستای اهداف عمومی و تمدن ساز تعلیم و تربیت مترادف می دانند.
می فرمایند: ” چون ما نظر به وجود میكنیم ملاحظه مینمائیم كه وجود جمادی و وجود نباتی و وجود حیوانی و وجود انسانی كلاً و طراً محتاج به مربی هستند. اگر زمینی مربی نداشته باشد جنگل می شود گیاه بیهوده میروید… اشجار را ملاحظه کنید اگر بی مربی مانند بی ثمر میشوند و اگر بی ثمر مانند بی فایده اند. همچنین در حیوانات ملاحظه نما که اگر حیوان تربیت شود اهلی گردد و چون انسان بی تربیت ماند حیوان گردد بلکه اگر او را به حکم طبیعت گذاری، از حیوان پست تر شود و اگر تربیت کنی ملائکه گردد… پس ملاحظه کنید که تربیت است که شرق و غرب را در ظل حکم انسان می آورد. تربیت است که این همه صنایع عجیبه را ظاهر می کند تربیت است که این علوم و فنون عظیمه را ترویج می نماید. تربیت است که این اکتشافات و مشروعات جدیده را می نماید. و اگر مربی نبود به هیچ وجه اینگونه اسباب راحت و مدنیت و انسانیت فراهم نمیشد. “(1).

پس از این مقدمه حضرت عبدالبهاء تربیت را بر سه قسم تعریف و تشریح می فرمایند: تربیت جسمانی، تربیت انسانی، و تربیت روحانی. تربیت جسمانی عبارتست از تربیتی که منجر به نظم و تمشیت امور جسمانی و تسهیل معیشت و زندگانی میشود. تربیت انسانی عبارتست از تربیتی که هدف آن بسط دامنه عقول و افکار و اکتشافات علمی و معرفت و شناخت انسانی می باشد. و تربیت روحانی منظور تربیت ملکوتی است که انسان در نتیجه آن پی به عالم ماوراء الطبیعه برد و از حقائق الهی بهره جوید و کسب کمالات روحانی نماید.

با نظری دقیق به تعریف حضرت عبدالبهاء از تربیت و طبقه بندی تجلیات مختلفه آن و با در نظر داشتن تعریف ایشان از مقام و مراتب انسان که درمباحث بعد به آن خواهیم پرداخت و بالاخره با توجه به سایر آثار تقریری و تحریری ایشان و نیز متون دیگر بهائی می توانیم نتیجه گیری کنیم که سه قسم تربیت ناظر به پرورش کامل و جامع همه ابعاد انسانی چه در سطح فرد و چه در سطح اجتماع می باشد. تربیت جسمانی بر محور جسم انسان و مقتضیات آن استوار است. تربیت انسانی به تربیت عقل و ادراک که مدار امتیاز انسان از حیوان است ناظر می باشد و بالاخره تربیت روحانی معطوف به تربیت روح و قوای روحانی انسان می باشد. پس سه قسم تربیت از سه قوای انسان جسم، عقل و روح که طبیعت و شخصیت و نفس او را تشکیل می دهند منبعث می شوند. در این حال هدف یک تربیت جامع و کامل آن است که تمامیت وجود و نفس انسانی را متحول سازد و با مقتضیات ترقی و تکامل هماهنگ گرداند.
همانطور که جسم و فکر و عقل و روح در سلسله مراتب وجود دارای ارتباطات متقابل است سه قسم تربیت نیز مرتبط بوده و در طبقات و مراتب نظام تربیتی بیکدیگر پیوند می خورند. تربیت جسمانی که از طریق محسوسات یعنی قوای حسی و جسمانی انسان صورت می گیرد زمینه ای میشود و یا پایه ای می گردد که عقل و ادراک با استفاده از آن به مرحله بالاتر یعنی تربیت انسانی و کشف معقولات نقب میزند. یعنی ثمره تربیت جسمانی بایستی در تربیت انسانی که مرتبه ای بالاتر است ظاهر شود. و بر همین روال ثمره تربیت انسانی بایستی در تربیت روحانی و جلوه کمالات رحمانی و صفات الهی و تحول شخصیت اخلاقی به عرصه شهود آید. لذا تربیت روحانی نتیجه و غایت عالم انسانی است که حرکت و ترقی انسان بسوی آن و برای آن است.

تربیت روحانی به عنوان نتیجه عالم انسانی دو هدف را دنبال می کند: اول برای جریان تربیت هدف و غایت تعیین می کند و این هدف و غایت عبارتست از سیر ارتقائی و کمالی بشر به سوی شناخت خدا و غایت هستی. سیر تکاملی، تربیت را از معنا و ارزش بهره مند میسازد. مثل قوه مغناطیس است که دو نوع دیگر تربیت یعنی تربیت جسمانی و انسانی را نظم و ترتیب میدهد و بسوی منظری اولی جذب و هدایت می کند. نتایج و اثرات دو نوع دیگر تربیت یعنی تربیت جسمانی و انسانی محدود و فانی هستند چرا که حوزه فعالیتشان بشری است و همچون هر پدیده بشری به نیستی معطوفند. امّا چون هدف غائی و باقی معرفت الهی به آنها افزون شود از حیات و حرکت و پویائی ابدی برخوردار میشوند. هدف دوم تربیت روحانی کسب کمالات و فضائل اخلاقی و تحول شخصیت می باشد.

دو هدف تربیت روحانی در ارتباط با یکدیگرند. یعنی معرفت الهی بایستی به تحول شخصیت و رشد اخلاقی منجر گردد و در عمل و حوزه فعالیت اجتماعی جامعه انسانی را دچار تحول و تکامل سازد . کمالات اخلاقی که در تحت تربیت روحانی حادث میشوند از انگیزه های مادی و جسمانی و اجتماعی بشری برانگیخته نمی شوند. در حیات مادی و اجتماعی ریشه دارند امّا محرک اصلی آنها غایت روحانی و فرابشری می باشد. در نتیجه محرکات کردار و رفتار انسان در طبقه ای بالاتر از مقتتضیات مادی و اجتماعی عمل می کنند.

پس به طور خلاصه می توان گفت که تربیت جسمانی در تربیت انسانی کمال می یابد و هر دو در تربیت روحانی از معنا و هدف برخوردار میشوند.

اگر تربیت روحانی را نتیجه عالم انسانی بدانیم می توان گفت که ابعاد تربیت روحانی یعنی ناظر بودن به حقیقت فاقه عالم و تحول اخلاقی، ارکان فلسفه تعلیم و تربیت را در دیانت بهائی تشکیل می دهند. در عین حال این فلسفه، فلسفه ای خیالی نیست که تنها در حوزه عقاید ماوراء الطبیعه دست و پا زند و اخلاقی انتزاعی را توصیه کند. همانطور که اشاره کردیم تربیت روحانی بخشی از یک نظام جامع تربیتی است که هم حیات مادی و هم تحول عقل و فکر را شامل می شود. یعنی در این نظام تربیت روحانی با حفظ شئون علمی و مقیاس فکر و قوانین تحول اجتماعی هماهنگ گشته است. از طرف دیگر تربیت روحانی که لازمه آن معرفت الهی است امری ثابت و بی حرکت نیست. جریانی است که دیانت بهائی آن را به جریان ظهورات کمالیه پیوند میزند و لذا همچون موجودی زنده در حال تحول و تکامل می باشد. این مطلب را در مباحث بعدی توضیحات مفصلتر خواهیم داد.

گفتیم که سه نوع تربیت، هم مضامین فردی دارند و هم نتایج جمعی. یعنی هم فرد و هم جامعه و فرهنگ، نیازمند سه نوع تربیت می باشند. تأکید بر مقتضیات تحول جمعی یکی از خصوصیات بارز تعالیم بهائی می باشد. اصولاً تفکر بهائی هر گونه تحولی را هم از جنبه فردی و هم از جنبه جمعی و روابط متقابل اجتماعی می سنجد. لذا سه نوع تربیت در قالب جمعی آن بایستی به سه نوع از فرهنگ و تمدن منجر گردد. تربیت جسمانی ابعاد مادی تمدن را پایه می ریزد. تربیت مادی و انسانی موجد جنبه ها و جلوه های تمدن مثل سیاست و تجارت و صنعت و علوم و فنون می گردد. و تربیت روحانی منشاء ارزشهایی میشود که به ارزشهای تمدنی موسومند و روح فرهنگی را تشکیل می دهند و در مرکز ثقل تمدن قرار دارند و انگیزه عمل انسانها در روابط متقابلشان می باشند.

نظام جامعی که سه قسم تربیت را در بر دارد، از طرفی فرد را میسازد و از طرف دیگر پایه های تمدن را پایه گزاری می کند.پس تمدن هم مثل فرد، جنبه درونی و بیرونی دارد. در درون آن ارزشهای اخلاقی هستند که چون از انگیزه های روحانی برخوردار شوند عقل و ادراک را هدایت می کنند تا جلوه و فنومن های تمدن را فعلیت بخشد و نظمی را پی ریزد که مظهر جلوه های عالیه روحانی و اخلاقی باشد؛ و چون تمدن از هسته اخلاقی و ارزشی آن تهی گردد، فتوحات عقلی و علمی و ترقیات مادی از درون می پاشند و حیات اجتماعی به نحوی شرم آور رو به تدنّی میرود.

حضرت عبدالبهاء در ادامه صحبت خود پس از شرح لزومیت مربی و انواع تربیت می فرمایند: ” حال ما یک مربی می خواهیم که هم مربی جسمانی و هم مربی انسانی و هم مربی روحانی گردد که حکم او در جمیع مراتب نافذ باشد.”(۲) از دیدگاه حضرت عبدالبهاء تنها انبیاء و رسولان و مظاهر مقدسه الهی از چنین قوه ای برخوردارند و می توانند به عنوان معلمین آسمانی و مربیان کل هر سه نوع تربیت را برای جمیع بشر فراهم آورند چرا که ایشان در مرتبه ای بالاتر از مقتضیات و محدودیت های بشری قرار دارند و دارای قوا و صفات الهی می باشند. حضرت عبدالبهاء سپس با بیان اشارات و نمونه هائی از حیات پیامبران خواننده را دعوت می کنند تا به انصاف و عقل در این مطلب تعمق کند که آیا به جز قوه الهی قوه دیگری بوده که مثلا یک فرد مثل حضرت مسیح را چنان برانگیزد که تنها و بی یاور در مقابل بزرگترین مخالفین و دشمنان ایستادگی کند و اساسی را بریزد که برای قرنها عالم را زنده کند و عقول و اخلاق را ترقی بخشد.

در جای دیگر همین کتاب حضرت عبدالبهاء پیامبران را آگاه از روابط ضروریه منبعث از حقائق اشیاء می دانند و نفس این آگاهی، حکم ایشان را در تمام مراتب تربیتی نافذ می گرداند. در جای دیگر با اشاره به همین مطلب مثال دیگر می آورند و پیامبران را به پزشکان ماهر و حاذق تشبیه می فرمایند. می دانیم که در بدن انسان بین اجزاء مختلف روابطی وجود دارد و نیز میان جسم و احساس و تفکر نیز روابط متقابلی موجود است و تعادل مطلوب میان این اجزاء و قوا، لازمه حیات و بهزیستی می باشد. هرگاه این تعادل بر هم خورد پزشک حاذق که آگاه بر روابط ضروریه وجود انسان می باشد قادر است سلامتی را به آن بازگرداند. برهمین روال هرگاه تعادل نظام عالم برهم میخورد پیامبران می آیند و با علم محیط به مقتضیات روابط ضروریه تمدن، آلام جهان را بهبود می بخشند. براساس چنین مبانی استدلالی حضرت عبدالبهاء پیامبران را مربیان کلی عالم انسانی دانسته و نفوذشان را در جمیع مراتب تربیت لازم و ضروری شمرده اند.

چون تعریف دیانت را با مقتضیات روابط ضروریه تمدن هماهنگ بدانیم جنبه اجتماعی دیانت نیز بایستی مثل تمام واقعیت های اجتماعی و انسانی تابع جریان رشد و تکامل گردد. یعنی همانطور که انسان از غارنشینی بیرون آمد و به تمدن رو آورد و همانطور که فیزیک و قامتش کاملتر شد و سخنور و اندیشه ورز شد و همانطور که در طول تاریخ مؤسسات اجتماعی از مراحل ابتدائی آغاز و به مرور اشکال کاملتری به خود گرفت و بالاخره همانطور که این سیر تکاملی را در رشد انسان می توان مشاهده کرد که اول در رحم مادر شکل می گیرد و سپس پس از تولد سلسله مراتب مختلف رشد جسمانی و فکری و احساسی و اخلاقی را طی می کند، ادیان نیز تابع این قانون کلی حرکت و تحول عالم هستند. هیچ پدیده ای در عالم خارج از مقتضیات تغییر و تحول عمل نمی کند. یعنی دین در مفهوم کلی و عمومیش یک جریان یگانه زنده و متحول است که در حرکت کمالیه اش پاسخگوی نیازهای دائم التغییر انسان است.

وقتی از رحمت و عدالت خدا صحبت میکنیم پس باید قبول داشته باشیم که خداوند پیامش را با پویائی هستی و با جریان درنگ ناپذیر واقعیت اجتماعی همراه میسازد. چه در غیر اینصورت رحمت و عدالت را از او سلب کرده ایم. مثل کودکی که در حال رشد است و پدر و مادر به جای همگامی با رشد و تحول او همان غذای شیرخوارگی را به او بخورانند و یا همان رفتار دوران کودکی را با او ادامه دهند. این دیگر محبت والدین نیست بلکه سرکوب رشد و باروری کودک است. از نظر امر بهائی مهمترین دلیل رحمت و عدالت الهی همین جریان لایزال وحی و ظهورات متتابعه پیامبران است. یعنی اعتقاد به وجود خدائی که هدفش عقب افتادگی فرزندان خاکیش نیست بلکه تعالی و کمال آنها را در نظر دارد. از این رو با فرستادن پیامبران در مراحل مختلف تکامل اجتماعی به اخلاق و فرهنگ انسان نظام و تعادل بخشیده است.

آنچه پیامبران الهی را به یکدیگر پیوند می زند دیدگاه جهان شمول و فراگیر دیانت است و نه جزمیت و قشریتی که به اسم دیانت ترویج شده تا تحول اجتماعی را به عقب اندازد و سوداگران دین را در تحکیم قدرت سیاسیشان مدد رساند. فراگیری دیانت از منظر بهائی اشاره به حاصل جمع ارزش های روحانی و اخلاقی مشترک تمام نوع انسان است که او را از گذشته به سمت آینده سوق می دهد.

اگر دین را این چنین تعریف کنیم وجود آن لازم است ولی اگر مفهوم دین بهانه ای باشد برای نفی تجدد و ترقی و آزاد منشی درآن حال آنچه که به اسم دین عرضه شده مفهوم و منطق وجودی خود را از دست میدهد.

تأکید حضرت عبدالبهاء بر نقش تربیتی پیامبران از اهمیت خاص برخوردار است. این دیدگاه می تواند ارتباط دیانت و تربیت را بر مداری جدید تعریف و تثبیت کند و مفاهیم اساسی یک نظام جامع تربیتی و تأثیرات آن را در سائقه فرد و نظام اجتماع پایه ریزی کند. لذا چون بحث تربیت را با سایر مباحث این کتاب یعنی مباحث مربوط به قوی و حالات و اخلاق مختلفه انسان و مقتضیات و شرایط تحول فرد و اجتماع و نیز مباحث مربوط به واقعیت هستی و ارتباطات ضروریه میان این واقعیتها و همچنین مباحث مربوط به نحوه شناخت و موازین ادراک در نظر گیریم می توانیم بگوئیم که کتاب مفاوضات طرحی از یک نظام جامع تربیتی را در بردارد.

در ادامه این بحث حضرت عبدالبهاء به اختصار حیات برخی از پیامبران را مورد مطالعه قرار می دهند و هدفشان آنست که نشان دهند چگونه این نفوس مقدسه یکه و تنها قادر گشته اند که عقول را ترقی بخشند و خلق را تربیت کنند و نظمی جدید را وضع نمایند.

از جمله پیامبرانی که دارنده این قوه مافوق بشریه بودند حضرت ابراهیم بود که ترویج وحدانیت الهیه کرد و در این هدف با مخالفت ملت و دولت و حتی خاندان خویش روبرو شد. دشمنانش آتش حقد و حسد برافروختند، او را از وطنش اخراج کردند ولی این آتش و حرمان به گلستان تبدیل شد و ثمرات این استقامت موجب گسترش تعالیمشان گشت.

حضرت عبدالبهاء اشاره می فرمایند که چگونه اخراج از وطن به جای آن که شعله این امر جدید را خاموش سازد موجب شد که از سلاله ابراهیم، یعقوبی پیدا شد و یوسفی آشکار گشت که عزیز مصر شد و نیز چگونه هجرت ابراهیم و اساسی که تأسیس کرد منجر به ظهور حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمد و حضرت باب گشت و جمیع اروپا و اکثر آسیا در ظل تعالیم آنها در آمد. می فرمایند: “ببین چه قدرتیست که شخص مهاجری همچنین خاندان و ملتی تأسیس کرد حال کسی می تواند بگوید اینها همه تصادفی است ؟” (۳)

پس از شرح کوتاهی از حیات وخدمات ابراهیم، حضرت عبدالبهاء اشاره به حضرت موسی می فرمایند و اینکه ایشان نیز چگونه در مقابل حکومت فرعون برخاست و ملتش را از قید اسارت رها ساخت تا به آنجا که این ملت که در نهایت ذلت بودند به نهایت درجه تمدن رسیدند و “کار بجائی رسید که حکمای یونان از فضلای بنی اسرائیل تحصیل کمالات می نمودند. ” (۴) خلاصه آنکه حضرت موسی نیز مربی کل بود و مؤید به قوه خارق العاده و اساسی را که پایه ریخت، نفوس را زنده کرد و فرهنگ و تمدنی جدید را تأسیس کرد.

در فصل بعد اشاره به حضرت مسیح می فرمایند که ایشان نیز یکه و تنها رسوم عتیقه را نسخ فرمود و به تربیت اخلاق عمومی پرداخت. تعلیماتش تنها ناظر ملتش نبود بلکه سعادت کل را در نظر داشت. حضرت عبدالبهاء می فرمایند: “بظاهر او را مقهور نمودند و بذلت کبری انداختند حتی تاج خار برسرش نهادند و به صلابه زدند و این شخص در وقتیکه بظاهر در نهایت ذلت بود اعلان کرد که این آفتاب اشراق نماید و این نور بتابد و این فیض احاطه نماید و جمیع اعدا خاضع شوند و همین طور که گفت شد. جمیع ملوک عالم مقاومت او را نتوانستند بلکه اَعلام جمیع ملوک سرنگون شد و عَلَم آن مظلوم به اوج اعظم مرتفع گشت آیا این هیچ به قاعده عقل بشر ممکن است ؟ لاوالله” (۵)

در مبحث بعدی حضرت عبدالبهاء به شرح خدمات و متاعب حضرت محمد می پردازند که چگونه ایشان نیز با وجود همه مشکلات و تعصبات محیط خود جامعه نوینی را تربیت کرد که ارزشهای آن روشنائی اخلاق و تمدن را برای قرنها بر جهان منعکس ساخت. چون خانم کلیفورد بارنی از اهل غرب بود و حضرت عبدالبهاء به سوء تفاهمات رایج در غرب در مورد اسلام مطلع بودند ایشان شرح مختصر حیات حضرت محمد را با دفاع از مقام آن حضرت و رفع شبهات می آمیزند. روشی که سالها بعد در سخنرانی های خود در مجامع اروپا و آمریکا نیز به کار بردند. می فرمایند: ” اما حضرت محمد؛ اهل اروپا و آمریکا بعضی روایات از حضرت رسول شنیده اند و صدق انگاشته اند و حال آنکه راوی یا جاهل بوده و یا مبغض و اکثر راویها قسیسها بوده اند “. (۶) سپس به بعضی از اوهاماتی که در غرب راجع به اسلام ترویج داده شده از جمله مسأله جنگهای حضرت محمد اشاره کرده می فرمایند: “غَزَوات حضرت محمد جمیع حرکت دفاعی بوده و برهان واضح آنکه ]حضرت محمد[ سیزده سال در مکه چه خود و چه احبایش نهایت اذیت را کشیدند و اموال به یغما رفت و سائرین ترک وطن مألوف نمودند و به دیار غربت فرار کردند و خود حضرت را بعد از نهایت اذیت مصمم به قتل شدند لهذا نصف شب از مکه بیرون رفتند و به مدینه هجرت فرمودند با وجود این اعدا ترک جفا نکردند بلکه تعاقب تا حبشه و مدینه نمودند. ” (۷)

حضرت عبدالبهاء در دنباله این مظلب با ذکر مثالهائی از جهالت و خشونت حاکم بر قبائل پیش از اسلام استدلال می فرمایند که حضرت محمد چاره ای جز دفاع در مقابل چنین قبائلی نداشتند. به خانم بارنی و در حقیقت به دنیای مسیحیت خطاب می فرمایند: “ما تعصب نداریم… ولی انصاف می دهیم و به انصاف می گوئیم… ملاحظه کنید اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بود در بین چنین قبائل طاغیه متوحشه و سیزده سال با جمیع حواریین تحمل هر جفائی از آنها می فرمود و صبر می کرد و نهایت از وطن مألوف از ظلم آنان هجرت به بیابان می نمود و قبائل طاغیه باز دست بر نداشته تعاقب می کردند و بر قتل عموم رجال و نهب اموال و اسیری نساء و اطفال می پرداختند آیا حضرت مسیح در مقابل آنان چه نوع سلوک می کردند؟ این اگر بر نفس حضرت وارد عفو و سماح می نمودند و این عمل عفو بسیار مقبول و محمود ولی اگر ملاحظه می کرد که ظالم قاتل خونخوار جمعی از مظلومان را قتل و غارت و اذیت خواهد کرد و نساء و اطفال را اسیر خواهد نمود البته آن مظلومان را ممانعت می فرمود پس اعتراض بر حضرت محمد چیست ؟… اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بودند البته رجال و نساء و اطفال را از دست این گرگان خونخوار بقوه قاهره نجات میدادند… مختصر اینست که حضرت محمد در صحرای حجاز در جزیرة العرب ظاهر شد. بیابانی بی زرع و بی اشجار بلکه ریگزار… اهالی بادیه نشین اخلاق و اطوار بیابانی. از علوم و معارف بکلی عاری. حتی خود حضرت محمد امی بود… محمد میان اینها مبعوث شد اول اعتراضی که بر اینها کرد گفت چرا تورات و انجیل را قبول ندارید و به عیسی و موسی ایمان نیاوردید. “(۸)

بدین گونه حضرت عبدالبهاء با اشاره به موقعیت و شرایط ظهور حضرت محمد از طرفی ثابت می فرمایند که حضرت محمد مربی آسمانی بودند و به نحوی خارق العاده قوم خود را از جهالت به دانائی و از حضیض اخلاق به مدارج بالای اخلاق تربیت و هدایت فرمودند.

جنبه تکوینی ادیان اساس و پایه تمدن را می ریزد و در ظل دیانت علم و دانش و اندیشه و تفکر ترقی می کند چنانکه چون اسلام رایج شد دامنه معارف بالا رفت و تمدنی پرشکوه از خود باقی گذاشت. بزرگانی چون فارابی، بیرونی و ابوعلی سینا و خواجه نصیرالدین طوسی پرورده شدند و علوم و هندسه و نجوم و فلسفه بسط و گسترش یافت. در زمان حضرت محمد هیئت بطلمیوس که معتقد بود زمین مرکز است و جهان به دور آن می گردد رایج بود. اما در قرآن آیاتی نازل شد که مخالف آن رأی بود و به ثبوت خورشید و حرکت محوری آن اشاره می کرد. حضرت عبدالبهاء می فرمایند “بعد از اینکه قرآن انتشار یافت جمیع ریاضیون استهزاء نمودند و این رأی را حمل بر جهل کردند. حتی علمای اسلام چون آیات را مخالف قواعد بطلمیوسیه دیدند مجبور بر تأویل گشتند… قریب نهصد سال بعد از محمد ریاضی شهیر ]گالیله[ رصد جدید نمود … و حرکت ارض و سکون شمس… و همچنین حرکت محوری شمس مکشوف گشت و معلوم گردید که صریح آیات قرآن مطابق واقعست… مختصر اینکه جمّ غفیری از امم شرقیه هزار و سیصد سال در ظل شریعت محمدیه تربیت و در قرون وسطی که اروپا در نهایت درجه توحش بودند قوم عرب در علوم و صنایع و ریاضیات و مدنیت و سیاست و سائر فنون بر سائر ملل عالم تفوق داشتند محرک و مربی قبایل بادیه العرب و مؤسس مدنیت کمالات انسانیت در میان آن طوائف مختلفه یک شخص اُمی یعنی حضرت محمد بود آیا این شخص محترم مربی کل بود یا نه ؟ انصاف لازم است. ” (۹)

نکته ای که بایستی به آن تذکر داد تلاش حضرت عبدالبهاء به رفع سوء تفاهمات و اوهاماتی است که در غرب در مورد اسلام رایج بوده است. امروز با وجود توسعه دانشگاهها و ارتباطات و تحقیقات این سوء تفاهمات هنوز نیز موجود است. همچنین ستیزه جویی بنیاد گرایان اسلامی به تشدید این سوء تفاهمات دامن زده است. حضرت عبدالبهاء صد سال پیش در هنگامی که تصور عامه در غرب از اسلام تصوری سطحی و مقرون به تعصبات و آمیخته با افسانه های هزار و یک شب بود تصویری دقیق و روشن از حقانیت اسلام عرضه کردند. اتخاذ این روش صرفا یک مصالحه جویی حکیمانه نبود بلکه از اعتقادات اصلی بهایی در مورد اسلام ریشه می گرفت. ایشان در تمام سفرهای خود در اروپا و آمریکا نیز توضیح حقائق دیانت اسلام و رفع اشتباهات و تعصبات را در مورد این دیانت در مد نظر داشتند و در تمام مؤسسات و مراجع علمی و مذهبی به دفاع از اسلام و بیان عظمت آن می پرداختند.

این روزها که گفتگوی تمدن ها در میان است و صحبت از ائتلاف و آشتی ادیان مطرح، می بینیم که حضرت عبدالبهاء صد سال پیش برآن بودند که با رفع سوء تفاهمات و با بیان حقائق، تعصبات مذهبی را از میان بردارند و با روشی مستدل و منظم، وحدت اساس ادیان را گوشزد اهل عالم کنند و بدین وسیله اساس صلح و دوستی را پایه ریزی نمایند.

گفتگوی ادیان و ائتلاف تمدنها به صورت سطحی و یا چون این نظر ممدوحیت سیاسی پیدا کرده امکان پذیر نیست. اگر هم ارتباط و ائتلافی صورت گیرد با بروز اولین بحران از هم می پاشد. ائتلاف حقیقی بایستی نتیجه یک شناخت و معرفت عمیق تر از آئین و فرهنگ هر قوم و روابط ضروریه ای که اقوام و ملل را به یکدیگر پیوند می زند باشد و این کاری بود که حضرت عبدالبهاء برآن همت گماشتند. صلح و سلام بدون رفع اختلافات و سوء تفاهمات و شناسائی و احترامی عمیق و متقابل امکان پذیر نیست. نمی شود از آنها چشم پوشی کرد و صرفاً موعظه اخلاقی کرد. روش حضرت عبدالبهاء آن بود که اوّل این شناسائی را که منبعث از اصل کلی وحدت ادیان است توضیح دهند و سپس براساس آن پیروان ادیان را به صلح و سلام و گفتگو و بسط روابط فرهنگی و اجتماعی دعوت کنند.

حضرت عبدالبهاء در ادامه این بحث به شرح ظهور و تأثیرات حضرت باب و حضرت بهاء الله می پردازند که چطور این نفوس مقدسه نیز مستقل و واحد به جهت تطهیر اخلاق و تربیت روحانی نوع بشر قیام فرمودند و با وجود اعدام و زندان و شکنجه امر خود را به جهت استقرار وحدت عالم انسانی و صلح عمومی به پیش بردند. هدف این فصول مفاوضات اثبات حقانیت پیغمبران الهی به عنوان معلمین حقیقی عالم انسانی می باشد. همه انبیاء مامور به تربیت نوع انسان بوده اند. لذا یک جریان تربیتی واحد همه ادیان را به یکدیگر پیوند می زند یعنی اصل تربیت جنبه عمومی و اساس وحدت ادیان را تشکیل می دهد. و اینکه همه پیامبران با وجود اذیتهای بیشمار و قتل و شکنجه بدون ترس و بیم تحمل بلایا را نموده و با استقامت که از دلایل اساسی حقانیت انبیاء می باشد اراده خود را در عالم وجود تحقق بخشیده اند.


1- مفاوضات. ص. ۵-۶
2- مفاوضات. ص. ۶
3- مفاوضات. ص.. ۱
4- مفاوضات. ص. ۱۱
5- مفاوضات. ص. ۱۳
6- مفاوضات. ص. ۱۴
7- مفاوضات. ص. ۱۴
8- مفاوضات. ص. ۱۶-۱۸
9- مفاوضات. ص. ۱۹