شب ١٧ فوريه ١٩١٣
بیانات مبارکه در پاسخ به سؤال:
مسیح که بوده؟
فرمودند: احوال حضرات را بپرس.
اسقف عرض کرد: الحمدالله سلامتيم و مسرور از تشريف فرمائى مبارک.
فرمودند: من هم بسيار مسرورم و خشنودم از ملاقات شماها.
عرض کردند: ما مسروريم از اين که شخصى که از قِبَل خدا است و از خدا پيام آورده در اين منزل تشريف فرما شده.
فرمودند: هر انسان که قوۀ سامعه دارد از جميع اشياء اسرار الهى ميشنود و جميع کائنات پيام الهى را به او مى رسانند.
عرض کردند: اگر اذن ميدهيد سؤالى عرض کنيم.
فرمودند: بسيار خوب.
عرض کردند: چون ما در مدرسه و زمرۀ کشيشانيم مى خواهيم بدانيم مسيح که بوده و چه بوده؟
فرمودند: همانطور که در انجيل مذکور است لکن ما شرح ميدهيم نه آنکه به ظاهر عبارات و اعتقادات صحبت ميداريم. مثًلا در انجيل يوحنّا است که ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. مسيحيان محض شنيدن معتقد ميشوند لکن ما شرح ميدهيم تفسيرى ميکنيم که عقل قبول کند و براى نفسى مجال اعتراض نماند. اين مسئله را مسيحيان اساس تثليث قرار داده اند. اما فلاسفه بر آنها اعتراض ميکنند که تثليث ممکن نيست و حضرات مسيحيان بيان و تفسيرى نميکنند که هر فيلسوفى قبول کند چون محض لفظ و اعتقاد است فلاسفه قبول نمينمايند و ميگويند چطور ميشود که سه يکى شود و يکى سه. ما ميگوئيم اين بدويّت زمانى نيست زيرا اگر اين بدويّت زمانى باشد پس کلمه حادث است نه قديم. اما مراد از کلمه اين است که عالم کائنات به منزلۀ حروف است و جميع بشر به منزلۀ حروفات. حرف منفرداً معنى ندارد معنى مستقّل ندارد لکن مقام مسيح مقام کلمه است که معنى تام و مستقّل دارد لهذا کلمه گفته می شود و مقصد از معنى تام فيوضات کمالات الهيه است چه که کمالات سائر نفوس جزئى است و از خودشان نيست و مستفاد از غير است لکن حقيقت مسيحيه داراى کمالات تامه و مستقل ّاست. مثًلا اين چراغ روشن است ماه روشن است اما نورشان بذاته لذاته نيست مستفاد از غير است ولى حضرت مسيح مانند آفتاب است نورش از خود او است نه مقتبس از شخص ديگر لهذا او را به کلمه تعبير ميکنيم يعنى حقيقت جامعه داراى کمالات تامه و اين کلمه بدايت شرفى دارد نه زمانى. چنانچه ميگوئيم اين شخص مقّدم از کّل است يعنى از حيث شرف و مقام، نه زمان، نه آنست که کلمه اولى داشته باشد نه، بلکه کلمه نه اولى دارد نه آخرى يعنى آن کمالاتى که در مسيح ظاهر بود نه جسد مسيح، آن کمالات از خدا بود مثل انوار آفتاب که در آينه است و نور و شعاع و حرارت آفتاب کمالات آفتاب است که در آينه جلوه نموده است. پس کمالات مسيح تجّلى و فيض الهى بود و معلوم است نزد خدا بود الآن هم آن کمالات نزد خدا است جدا نيست چه که الوهيّت انقسام ندارد زيرا انقسام نقص است و تعّدد قدما لازم آيد و اين باطل است. يقين است در حضرت الوهيّت کمالات منقسم نبود بل مقام وحدت است خلاصه ما اينطور شرح ميدهيم نه آنکه اقنوم ثلاثه ميگوئيم که مسيح کلمه بود و نزد خدا بود و کلمه خدا بود، نه، بلکه شرح ميدهيم.
عرض کردند: بين امر حضرت مسيح و حضرت بهاءالله چه ارتباط و مشابهت است؟
فرمودند: اساس دين الهى يکى است همان اساس که مسيح گذارد و فراموش شد حضرت بهاءالله آنرا تجديد کرد زيرا اساس اديان الهى يکى است. يعنى هر دينى به دو قسم منقسم است قسمى اصل است و تعّلق به اخلاق دارد و تعّلق به حقائق و معانى دارد و تعّلق به معرفت الله دارد و آن يکى است ابداً تغيير ندارد زيرا حقيقت است حقيقت تغيير و تبديل ندارد و قسمى ديگر فرع است و تعّلق به معاملات دارد اين در هر زمانى به اقتضاى آن زمان تغيير يابد. مثًلا در زمان موسى اساس و اصل دين الهى که تعّلق به اخلاق داشت در زمان مسيح تغيير نيافت ولى در قسم ثانى اختلاف حاصل شد. زيرا در زمان موسى براى مبلغ جزئى سرقت، دست بريده ميشد به حکم تورات هرکس چشمى را کور ميکرد چشمش را کور ميکردند دندانى مى شکست دندانش را مى شکستند اين به اقتضاى زمان موسى بود اما در زمان مسيح مقتضى نبود مسيح نسخ فرمود. همچنين طلاق از کثرت وقوع به درجه ئى رسيد که حضرت مسيح منع فرمود. به اقتضاى زمان حضرت موسى ده حکم قتل در تورات بود و در آن وقت جز به آن محافظۀ امنيت نمى شد زيرا بنى اسرائيل در صحراى تيه بودند در آنجا جز به اين احکامات سخت ضبط و ربط ممکن نبود،اما در زمان مسيح مقتضى نبود تغيير کرد….
….اختلاف در اين قسم فرع است اهميتی ندارد و متعّلق به معاملات است اما اساس دين الهى يکى است لهذا حضرت بهاءالله همان اساس را تجديد فرمود. اما اساس امر مسيح همه روحانى بود و اصل بود فروعاتى جز مثل طلاق و سبت تغيير نکرد جميع بيانات مسيح تعّلق به معرفت الله و وحدت عالم انسانى و روابط بين قلوب و احساسات روحانى داشت و حضرت بهاء الله تأسيس سنوحات رحمانّيه به اکمل وجوه فرمود دين ابداً تغيير ندارد زيرا حقيقت است و حقيقت تغيير و تبديل ندارد.
آيا ميشود گفت توحيد الهى تغيير مينمايد يا معرفت الله و وحدت عالم انسانى و محبّت و يگانگى تغيير مى شود؟ لاوالله تغيير ندارد چرا که حقيقت است.
عرض کردند: ارتباط مسيح و بهاءالله با خدا چگونه است؟
فرمودند: مسيح فرمود پدر در من است لکن اين را به قوانين علميه و عقليه بايد مطابق نمود چه که اگر مطابق نباشد اطمينان و يقين تام حاصل نشود. يوحناى فم الّذهب غير از يوحناى معمدانى است، روزى در کنار دريا راه ميرفت در اقانيم ثلاثه فکر مينمود که چطور سه يک ميشود و يک سه. ميخواست به عقل مطابق نمايد. ديد طفلى در کنار دريا، آب دريا را در کاسه ميريزد به او گفت، چه ميکنی؟ جواب داد ميخواهم دريا را در کاسۀ آب گنجايش دهم. گفت چقدر تو جاهل هستی، چگونه ميشود دريا را در کاسه جاى داد؟ طفل گفت کار تو از من غريب تر است که ميخواهى اقانيم ثلاثه را در عقل بگنجانى. پس يوحنا فهميد که ممکن نيست اين مسئله را تطبيق به عقل نمود و حال آنکه هر چيز را بايد تطبيق به عقل و علم نمود واّلا چگونه قابل قبول ميشود. اگر من مطلبی بگويم و عقل شما قبول نکند چگونه قبول ميکنيد. پس بايد هر مسئله ئى را تطبيق به عقل و علم نمائيم و تحقيق تام کنيم که چگونه پدر در پسر است اين ابوت و بنوت تفسيرى است. حقيقت مسيح مانند آينه است که شمس الوهيت در آن جلوه نموده اگر اين آينه بگويد اين چراغ در من است يقين صادق است پس مسيح نيز صادق بود و از اين تعّدد لازم نيايد آفتاب آسمان و آفتاب در آينه يکى است تعّدد ندارد اينطور بيان ميکنيم. بايد تحرى حقيقت نمود نه تقليد. زيرا يهود منتظر مسيح بودند شب ها گريه و زارى ميکردند که خدايا مسيح را بفرست ولى چون اهل تقليد بودند وقتی که حضرت مسيح ظاهر شد انکار کردند اگر تحرى حقيقت ميکردند او را به صليب نميزدند بلکه مى پرستيدند.
عرض کردند: آيا اتحاد اديان ممکن است اگر ممکن است چگونه و کى حاصل مى شود؟فرمودند : وقتى اتحاد حاصل ميشود که تقاليد را کنار گذارند حقائق کتب مقّدسه به ميان آيد الآن سوء تفاهم در ميان است چون اين سوء تفاهم و تقاليد از ميان برود اتحاد حاصل شود. من در کنيسۀ يهوديان سانفرانسيسکو در مقابل دو هزار يهود صحبت داشتم که ميخواهم مطلبى بگويم ولى خواهش دارم گوش دهيد تا تمام بيان کنم بعد اگر اعتراضی داريد بگوئيد. دو هزار سال است در ميان شما و مسيحيان معارضه و اختلاف عظيم است و حال آنکه اگر تحرى حقيقت شود چنين نميماند. از سوء تفاهمى که در ميان است شما گمان ميکنيد حضرت مسيح دشمن حضرت موسى بود هادم شريعت تورات بود، تورات را محو کرد ولى حال بايد تحرى حقيقت کنيم که اين گمان مطابق حقيقت است يا نه……
…چون ما تحرى حقيقت کنيم مى بينيم وقتى مسيح ظاهر شد که به حسب عقيدۀ خود شما به حکم تورات عمل نميشد اساس شريعت و دين از ميان رفته بود بختنصر آمد و جميع تورات را سوخت يهود را اسير کرد و مرتبۀ ثانى اسکندر يونانى و ثالث طيطوس سردار رومان يهود را کشت، اموال را غارت و اطفال را اسير نمود. در همچو وقتی حضرت مسيح ظاهر شد اول فرمود، تورات کتاب الهى است و موسی رسول الله هارون سليمان داود اشعيا زکريا جميع انبياى بنی اسرائيل بر حق بودند تورات را در آفاق منتشر نمود. هزارو پانصد سال تورات از فلسطين تجاوز نکرد اما مسيح آن را در آفاق منتشر ساخت اگر مسيح نبود اسم موسی و تورات البتّه به امريکا نميرسيد. يهود هزار و پانصد سال يک مرتبه تورات را ترجمه نمودند اما مسيح ششصد مرتبه. حال انصاف دهيد مسيح دوست موسی بود يا دشمن شما؟ ميگوئيد تورات را منسوخ کرد من مى گويم تورات و وصاياى عشره و مسائلى که تعّلق به عالم اخلاق داشت ترويج فرمود لکن اين را تغيير داد که براى يک دينار سرقت نبايد دست بريده شود اگر کسی چشمى را کور کند نبايد او را کور کرد دندانى را بشکند نبايد دندانش را شکست. حال آيا براى يک مليون ميشود دست کسى را بريد يا بجاى چشمى چشمى را کور نمود يا بجاى دندانى دندانى را شکست؟ گفتند نه، گفتم پس آنچه مقتضی نبود حضرت مسيح برداشت نه آن که خواست تورات را به هم بزند چنانچه خود شما ميگوئيد امروز اين امور مقتضی نيست. حال مسيحيان ميگويند موسی پيغمبر خدا بود هارون و پيمبران بنی اسرائيل انبياءالله بودند و تورات کتاب الهى، آيا اين هيچ ضررى براى دين آنها دارد؟ گفتند نه، گفتم پس شما هم همينقدر بگوئيد مسيح کلمةالله بود تا هيچ اختلافى نماند. براى اين کلمه دو هزار سال ذلّت کشيديد با آنکه موسی دوستی مثل حضرت مسيح نداشت. بارى سوء تفاهم بين اديان سبب اختلاف است چون اين سوء تفاهم و تقاليد رفع شود اتحاد حاصل گردد. امروز منازعۀ اديان در سر لفظ است جميع اديان معتقد يک حقيقت فائضه ئى هستند که واسطۀ بين خلق و خداست. يهود او را موسی و مسيحيان او را مسيح و مسلمانان محمد مينامند و بودائيان بودا و زردشتيان، زردشت هيچيک نبی خود را نديده اسمى شنيده اند اما در معنى کّل معتقد که حقيقت کامله ئى واسطۀ بين خلق و خالق بايد باشد نزاعشان سر الفاظ است ور نه حقيقت يکى است. چنانچه اگر بدون اسم آن واسطه و حقيقت را براى يهود وصف کنيم ميگويد صحيح است اما اسمش موسی است براى هر يک وصف کنيم به اسم نبی خود ميچسبند و بر سر اسم نزاع ميکنند با آنکه به معنی و حقيقت همه مؤمن و متحدند. يهود مؤمن به مسيح است اما خبر ندارد و بر سر اسمى نزاع ميکند. خلاصه چند هزار سال است ميان بشر نزاع و جدال است خونخوارى و خونريزى است. حال ديگر بس است دين بايد سبب محبت و الفت باشد سبب يگانگى و وفاق باشد و اگر دين سبب عداوت شود بی دينی بهتر است چرا که نتيجه ندارد بلکه بالعکس نتيجه بخشد. خدا اديان را فرستاد تا سبب الفت و محبّت خلق باشد حضرت مسيح جان خود را براى اين فدا نکرد که مردم بگويند او کلمةالله است بلکه براى اين فدا شد تا عالم حيات ابدى يابد
آن بود که فرمود ابن انسان آمده حيات به عالم بدهد. لکن اين اساس فراموش شد تقاليدى به ميان آمد و الفاظ ابن و اب و روح القدس ترويج و شهرت يافت و اساس اصلى فراموش گرديد…..
…مسیح فرمود اگر سيلى به صورت شما زنند طرف ديگر بگردانيد، اين چه مناسبت دارد با وقوعات بالکان اين چه مناسبت دارد با نزاع بين کاتوليک و پروتستان که نهصد هزار نفر کشته شد؟ به تاريخ مراجعت کنيد ببينيد چه واقع شد اين چه مناسبت دارد با قول حضرت مسيح به پطرس فرمود شمشير را غلاف کن. پس ما بايد متمسک به اساس دين الهى شويم تا هيچ اختلافى نماند.
عرض کردند: آيا ميخواهيد دين تازه ئى ترويج کنيد؟
فرمودند: مقصد ما اين است که اساس اديان الهى را از تقاليد نجات دهيم زيرا آفتاب حقيقت را ابرهاى بسيار غليظ احاطه کرده ميخواهيم از اين ابرها بيرون آيد و آفاق عالم را روشن و منور نمايد و اين ابرهاى کثيف متلاشى گردد و نور آفتاب حقيقت بر کّل بتابد زيرا اين آفتاب را نه اولى است و نه آخرى و بر خاستند.
عرض کردند: اميد ما هم اينگونه اتفاق و صلح و اتحاد است و اميدواريم با شما متحد و متفق باشيم.
فرمودند: اميد من همچنان است که ميان ما نهايت اتحاد حاصل شود اتحادى که او را انفصال در پى نباشد.
در اطاق ديگر چند نفر از اساقفه و پروفسور ها قبل از حرکت مبارک يک يک مشرف و همديگر را در حضور مبارک معرفى نموده عرض کردند: از فرمايشات مبارک خيلى اظهار شکر مينمائيم فى الحقيقه مؤثّر بود سبب سرور کّل گرديد و اميد ما هم صلح و اتّحاد عمومى است. فرمودند: الحمدالله مقصد و اميدمان يکى است ولى بايد بکوشيم تا اين مقاصد تحّقق يابد.
عرض کردند: کنگرۀ اديان در پاريس ماه جولاى تأسيس خواهد شد خواهش ما اين است که دعوت آنها را قبول فرموده تشريف بياورند.
فرمودند: دو سال است از حيفا حرکت کرده ام بايد مراجعت کنم بعد از چهل سال حبس دو سال مستمر در سفر و حرکت بوده ام ديگر قوى به کّلى تحليل رفته نميتوانم حرف بزنم.
عرض کردند: از کنگرۀ اديان ورقه ئى به حضور مبارک تقديم ميشود که براى آن کنگره نطقى تحرير فرمائيد که در آنجا خوانده شود.
فرمودند: بسيار خوب.». انتهی
مأخذ خطابات حضرت عبدالبهاء صفحات ۶۸-۶۱
برای دانلود این کتاب کلیک کنید
کانال طلوع کرمل (https://t.me/Tolo_E_Carmel)