اصول اعتقادی دیانت بهائی

«… تفاوت مراتب مانع از ادراک است…»

خطابه مبارکه حضرت عبدالبهاء در بهار سال ۱۹۱۲ میلادی

اى حقيقت جو شخص محترم

نامه ای که به تاريخ چهارم اپريل ١٩٢١ بود رسيد و به کمال محبت قرائت گرديد. اما وجود الوهيت به دلائل عقليه ثابت است ولى حقيقت الوهيت ممتنع الادراک است. زيرا چون به نظر دقيق نظر فرمائى هيچ مرتبۀ دانّيه ادراک مرتبۀ عاليه ننمايد. مثًلا عالم جماد که مرتبۀ دانّيه است ممتنع است که عالم نبات را ادراک تواند به کّلى اين ادراک ممتنع و محال است و همچنين عالم نبات هر چند ترقی نمايد از عالم حيوان خبر ندارد بلکه ادراک مستحيل است چه که رتبۀ حيوان فوق رتبۀ نبات است اين شجر تصور سمع و بصر نتواند و عالم حيوان هر چه تر ّقى نمايد تصور حقيقت عقل که کاشف اشياست و مدرک حقايق غير مرئيه تصور نتواند زيرا مرتبۀ انسان بالنسبه به حيوان مرتبۀ عاليه است و حال آنکه اين کائنات تماماً در حيز حدوثند ولى تفاوت مراتب مانع از ادراک است. هيچ مرتبۀ ادنى ادراک مرتبۀ اعلى نتواند بلکه مستحيل است ولى هر مرتبۀ اعلى ادراک مرتبۀ ادنى کند. مثًلا حيوان ادراک مرتبۀ نبات و جماد کند انسان ادراک مرتبۀ حيوان و نبات و جماد نمايد ولى جماد مستحيل است که ادراک عوالم انسانى کند. اين حقايق در حيز حدوث است با وجود اين هيچ مرتبۀ ادنى مرتبۀ اعلى را ادراک نتواند و مستحيل است پس چگونه می شود که حقيقت حادثه يعنى انسان ادراک حقيقت الوهيت کند که حقيقت قديمه است تفاوت مراتب بين انسان و حقيقت الوهيت صد هزار مرتبه اعظم از تفاوت بين نبات و حيوان است و آن چه انسان تصور کند صور موهومۀ انسان است و محاط است محيط نيست يعنى انسان بر آن صور موهومه محيط است و حال آنکه حقيقت الوهيّت محاط نگردد بلکه به جميع کائنات محيط است و کائنات محاط و حقيقت الوهيتى که انسان تصور مينمايد آن وجود ذهنى دارد نه وجود حقيقى اما انسان هم وجود ذهنى دارد و هم وجود حقيقى پس انسان اعظم از آن حقيقت موهومه است که به تصور آيد. طير ترابى نهايتش اينست مقدارى از اين بعد نامتناهى را پرواز تواند ولى وصول به اوج آفتاب مستحيل است و لکن بايد ادّلۀ عقليّه يا الهامّيه به وجود الوهيّت اقامه نمود يعنى به قدر ادراک انسانى. اين واضح است که جميع کائنات مرتبط به يکديگر است ارتباط تام مثل اعضاء هيکل انسانى چگونه اعضاء و اجزاء هيکل انسانى به يکديگر مرتبط است همين قسم اجزاء اين کوْن نامتناهى جميع به يکديگر مرتبط است. مثًلا پا و قدم مرتبط به سمع و بصر است بايد چشم ببيند تا پا قدم بردارد بايد سمع بشنود تا بصر دّقت نمايد هر جزئى که از اجزاء انسانى ناقص باشد در سائر اجزاء فتور و قصور حاصل گردد. دِماغ مرتبط به قلب و معده است و شش مرتبط به جميع اعضاست و هم چنين سائر اعضاء و هر يک از اين اعضاء وظيفه ای دارد آن قوۀ عاقله خواه قديم گوئيم خواه حادث مدير و مدبّر جميع اعضاء انسانست تا هر يک از اعضاء به نهايت انتظام وظيفۀ خود مجرى نمايد. اما اگر در آن قوۀ عقليه خللى باشد جميع اعضا از اجراى وظائف اصلى خود باز مانند و در هيکل انسان و تصرفات اعضاء خلل عارض شود و نتيجه نبخشد و هم چنین در این کور نامتناهی ملاحظه نمایید لابد قوه کلیه ای موجود است که محيط است و مدير و مدبر جميع اجزاء اين كوْن نامتناهى است و اگر اين مدير و مدبّر نبود عالم كوْن مختل بود و نظير مجنون ميبود. مادام ملاحظه مينمائيد که اين کوْن نامتناهى در نهايت انتظام است و هر يک از اجزاء در نهايت اتقان وظائف خود را مجرى ميدارند و ابداً خللى نيست واضح و مشهود ميگردد که يک قوۀ کلّيه موجود که مدبر و مدير اين کوْن نامتناهيست هر عاقلی این را ادراک مينمايد و دیگر آن که هر چند جمیع کائنات نشو و نما می نماید ولى در تحت مؤ ّثرات خارجه اند مثًلا آفتاب حرارت مى بخشد باران ميپروراند نسيم حيات ميبخشد تا انسان نشو و نما نمايد. پس معلوم شد که هيکل انسانى در تحت مؤثّرات خارجى است بدون آن مؤّثرات نشو و نما ننمايد آن مؤّثرات خارجه نيز در تحت مؤثّرات ديگرى است. مثًلا نشو و نماى وجود انسانى منوط به وجود آب است و آب منوط به وجود باران و باران منوط به وجود ابر و ابر منوط به وجود آفتاب تا برّ و بحر تبخّر نمايد و از تبخّر ابر حاصل شود. اينها هر یک هم مؤثرند و هم متأثر. پس لابد منتهی به مؤثری می شود که از کائن دیگر متأثر نیست و تسلسل منقطع می گرد. ولى حقيقت آن کائن مجهول و لکن آثارش واضح و مشهود. و از اين گذشته جميع کائنات موجوده محدود و نفس محدوديت اين کائنات دليل بر حقيقت نا محدود، چه که وجود محدود داّل بر وجود نامحدود است. بارى از اين قبيل ادله بسيار که دلالت بر آن حقيقت کلّيه دارد و آن حقيقت کلّيّه چون حقيقت قديمه است منّزه و مقّدس از شئون و احوال حادثات است چه که هر حقيقتى که معرض شئون و حادثات باشد آن قديم نيست حادث است. پس بدان اين الوهيتى که ساير طوائف و ملل تصور مينمايند در تحت تصور است نه فوق تصور و حال آنکه حقيقت الوهيت فوق تصور است. اما مظاهر مقّدسۀ الهيه مظهر جلوۀ کمالات و آثار آن حقيقت مقّدسه اند و اين فيض ابدى و جلوۀ لاهوتى حيات ابدى عالم انسانى است. مثلاً شمس حقيقت در افقى است عالى که هيچکس وصول نتواند جميع عقول و افکار قاصر است و ا و مقّدس و منز ه از ادراک کّل و لکن مظاهر مقّدسۀ الهيه به منزلۀ مراياى صافيۀ نورانيه اند که استفاضه از شمس حقيقت ميکنند و افاضه بر ساير خلق مينمايند و شمس به کمال و جلالش در اين آئينۀ نورانى ظاهر و باهر. اين است اگر آفتاب موجود در آئينه بگويد من شمسم صادق است و اگر بگويد نيستم صادق است. اگر شمس با تمام جلال و جمال و کمالش در اين آئينۀ صافيه ظاهر و باهر باشد تنزل از عالم بالا و سمو مقام خود ننموده و در اين آئينه حلول ننموده بلکه لم يزل هميشه در علو تنزيه و تقديس خود بوده و خواهد بود. و جميع کائنات ارضّيه بايد مستفيض از آفتاب باشد زيرا وجودش منوط و مشروط به حوادث و ضيآء آفتاب و اگر از آفتاب محروم ماند محو و نابود گردد اين معيّت الهيه است که در کتب مقّدسه مذکور است انسان بايد با خدا باشد. پس معلوم شد که حقيقت الوهيّت ظهورش به کمالات است و آفتاب و کمالاتش در آئينۀ شىء مرئى و وجود مصرح از فيوضات الهيه.

اميدوارم نظر بينا يابى و گوش شنوا و پرده ها از پيش چشم برخيزد….و عليک التحية و الثناء. انتهی

خطابات حضرت عبدالبهاء جلد سوم صفحات ۸ تا ۱۱
https://t.me/Bahainoorlibrary/2060


کانال تلگرام طلوع کرمل (https://t.me/Tolo_E_Carmel)