به مناسبت صدمین سالگرد انتشار کتاب
دکتر بهروز ثابت
طبیعت در تحت قانون عمومیست
کتاب مفاوضات با بحثی در مورد طبیعت و ماهیت آن آغاز می شود . حضرت عبدالبهاء طبیعت را چنین تعریف می کنند : ” طبیعت کیفیتی است و یا حقیقتی است که بظاهر حیات و ممات و به عباره اخری ترکیب و تحلیل کافه اشیاء راجع به اوست . ” ۱ براساس این بیان حضرت عبدالبهاء اساس خلقت را بر پایه دو اصل ترکیب و تحلیل پایه گزاری می کنند. دو اصلی که بدون آنها نه حیاتی وجود می داشت ونه تحولی در عالم به وجود می آمد . اشیاء و کائنات و موجودات براثر اصل ترکیب به وجود می آیند و براساس اصل تحلیل از هم فرو می پاشند و سپس دوباره با جلوه دیگری ترکیب می یابند . منشاء جریان مداوم ترکیب و تحلیل اصل تغییر و حرکت است که پیوسته در بستر زمان ومکان جاری میشود و جهان را به جلو می برد . در ادامه بحث حضرت عبدالبهاء طبیعت را محیط در قوانینی میدانند که بر تمام عوامل و پدیده های طبیعی حاکم است و طبیعت را جز اطاعت از آنها چاره ای نیست . می فرمایند : ” طبیعت در تحت انتظامات صحیحه و قوانین متینه وترتیبات کامله و هندسه بالغه است که ابداً از او تجاوز نمی کند بدرجه ای که اگر بنظر دقیق و بصر حدید ملاحظه کنی ذرات غیر مرئیه از کائنات تا اعظم کرات جسیمه عالم وجود مثل کره شمس و یا سایر نجوم عظیمه واجسام نورانیه چه از جهت ترتیب و چه از جهت ترکیب و خواه از جهت هیأت و خواه از جهت حرکت در نهایت درجه انتظام است و می بینی که جمیع در تحت یک قانون کلی است که ابداً از او تجاوز نمی کند . “۲ تاکید حضرت عبدالبهاء به وجود یک قانون کلی حاکم بر طبیعت در حقیقت نفی این تصور است که طبیعت مجموعه درهم برهمی از اجزاء پراکنده است. قانون همانطور که جامعه را نظم می دهد طبیعت را نیز از انسجام و هماهنگی برخوردار میسازد. صحبت از قانون کلی حاکم بر طبیعت باب اول هر بحث علمی است چرا که سوال اول علم چه در یونان قدیم و چه در مکانیک نیوتون و فیزیک جدید همواره کشف قوانین طبیعی بوده است. سوالی که در اینجا مطرح میشود و نیازمند تفکرات پر دامنه تر است آنستکه آیا قوانین طبیعت به صورت وحدت کامله در جهانی انتزاعی و بالاتر از جهان مادی قرار دارند و یا قوانین طبیعت از بطن صور مادی پدیده ها و روابط ضروریه آنها به منصه ظهور در می آیند و یاقوانین طبیعت از ترکیب جامع این دو رای متابعت می کنند؟
کتاب مفاوضات با یک بحث کلی کیهان شناسی یا گیتی شناسی (Cosmology) آغاز می گردد. کیهان شناسی ریشه در فلسفه و ادیان کهن دارد و در فیزیک کلاسیک و فیزیک جدید نیز مورد بررسی قرار گرفته است . در کیهان شناسی کلاسیک و فلسفی سئوال اصلی آن بوده که جهان چگونه بوجود آمده، مبداء آن چیست، و از چه موادی )ذراتی( تشکیل یافته است ؟ در فیزیک جدید نیز این سئوالات به نحو بارزی دوباره مطرح گشته اند . یک سئوالی که هم فلسفه و هم فیزیک مطرح کرده اند آن بوده که نقش خدا و یا خالق در تحقق عالم وجود چیست ؟ آیا جهان ریشه ای مادی و یا ریشه ای روحانی دارد ؟ بر خلاف تصورات مادی اخیر مفهوم خالق فقط به فلسفه و الهیات محدود نمیشده است. علم بخصوص در سطح پایه ای فیزیک چون مطالعه تمام جهان لایتناهی را در بر میگیرد همواره با سوال علل غایی وجود روبرو بوده است.
حضرت عبدالبهاء دنیای صغیر ذرات و اشیاء کوچک مثل ذرات اتمی (Microcosm) و هم دنیای کبیر مثل کرات و سماوات (Macrocosm) را تحت یک قانون کلی می بینند . این دیدگاه را نباید فقط یک نظریه پردازی فلسفی معطوف به وحدت کلیه عالم در نظر گرفت. علم همواره در پی کشف روابط ضروریه دنیای خرد و کلان بوده است . ارتباط این دو عالم در فیزیک کلاسیک یعنی ازفیثاغورث و ارسطوتا نیوتون مطرح بود و در فیزیک جدید یعنی تئوری نسبیت و مکانیک کوانتوم نیز در مرکز ثقل مطالعات نظری و تحقیقات تجربی قرار گرفته است . آخرین یافته های علمی و ملاحظات نظری در مورد ساخنمان اتمی ماده وذرات تشکیل دهنده آن(کوارکها)و رفتار اجرام بسیار کوچک و رموز نهفته در ذرات بنیادی طبیعت در نظریه کوانتوم مورد بحث قرار می گیرند. از طرف دیگر تئوری نسبیت به سیستم های بزرگ و مطالعه حرکت کرات و نیروی مغناطیس که موجب نظم و ترتیب آنها می شود متوجه است . یک هدف اصلی فیزیک جدید آنست که این دو یعنی قوانین حاکم بر سیستم های کوچک و قوانین حاکم بر سیستم های بزرگ را در تحت لوای یک سیستم جامع و یک نظریه کلی آشتی دهد و قانون واحدی را برای تمامیت روابط ضروریه عالم وجود عرضه کند .
در ادامه این گفتگو حضرت عبدالبهاء مقام انسان و نقش انسان در عالم هستی و تفاوتهای او با طبیعت مادی را مورد بحث قرار می دهند و استدلال می فرمایند که انسان هر چند طبیعتی مادی دارد اما جنبه غیر مادی او یعنی جنبه روحانی و عقلانیش نمی تواند زاییده صرف طبیعت باشد . یعنی ترتیبات و انتظامات طبیعت نمی تواند اصل و جوهر قرار گیرد و عقل فرع آن باشد. می فرمایند : ” چون به خود طبیعت نظر می کنی می بینی که استشعار و اراده ندارد مثلاً آتش طبیعتش سوختن است بدون اراده و شعور میسوزاند و آب در طبیعتش جریانست وبدون اراده و شعور جاری می شود و آفتاب در طبیعتش ضیاء است و بدون اراده و شعور می تابد و بخار در طبیعتش صعود است و بدون اراده و شعور صعود می نماید . پس معلوم شد که جمیع کائنات حرکات طبیعیشان حرکات مجبوره است و هیچ یک متحرک به اراده نیست مگر حیوان و بالاخص انسان و انسان مقاومت و مخالفت طبیعت تواند زیرا کشف طبایع اشیاء را کرده و بواسطه کشف طبایع اشیاء بر نفس طبیعت حکم می کند . و این همه صنایع که اختراع کرده بسبب کشف طبایع اشیاء است مثلاً تلگراف اختراع کرده که بشرق و غرب کار می کند . پس معلوم شد که انسان بر طبیعت حاکم است . “۳ در اینجا حضرت عبدالبهاء به تضادی که در اندیشه مادی حضور داشته اشاره می کنند و می فرمایند : ” از جمله اموری که در عالم وجود حادث می شود و از مقتضیات طبیعت است گویند وجودانسانیست در این صورت انسان فرعست و طبیعت اصل، می شود که شعور و کمالاتی در فرع باشد و در اصل نه ؟ “۴ حضرت عبدالبهاء در آثار متعدد خود از جمله مفاوضات و رساله دکتر فورل به رد عقاید مادی که هدف آن تقلیل مقام انسان است می پردازند. فلسفه مادی در دوران حیات ایشان با سرعت و هیمنه در حال پیشتازی بود وطبیعتا نقد مادیگرایی بخشی از دیدگاه فلسفی حضرت عبدالبهاء را تشکیل می دهد. یکی از مباحثی که در این سلله مقالات مورد نظر ماست تعریف واقعیت از دیدگاه بهائی است. این دیدگاه واقعیت نظام هستی را تلفیقی هماهنگ و متحول از ماده و فکر می داند. واقعیت جلوه های مختلف دارد. مثلاً یک جلوه، واقعیت های علمی است نظیر حرکت و قانون . دیگری واقعیتهای اجتماعی است نظیر عدالت و آزادی و دیگری واقعیتهای به اصطلاح روحانی است نظیر قوانین مربوط به روح . اندیشه بهائی معطوف به شناختی جامع و هماهنگ از وحدت کامله و روابط ضروریه جلوه های مختلف واقعیت است و از اوهام و تقالید و تعصبات پرهیز دارد . جنبه های درونی و بیرونی واقعیت را تایید میکند ولی از افراط و تفریط ایده آلیستی و یا مادی بدور است.در گفتگوهای آینده خواهیم دید که حضرت عبدالبهاء بر اساس این دیدگاه واز لحاظ نمودشناسی جلوه های واقعیت مادی جهان را مورد بررسی قرار می دهند واستدلال می کنند که کوته نظری و جمودت فکری هم میتواند بر فلسفه مادی دلالت کند وهم میتواند بر آراء مذهبی غلبه کند.
فلسفه مادی در طول تاریخ اندیشه حضوری چشمگیر داشته است. سابقه عقاید مادی به ۲۶۰۰ سال پیش یعنی از زمانی که تاریخ مدرن در دست است و به زادگاه فلسفه- یونان قدیم – باز میگردد. عقیده مادی بر آن بوده که ماده اصل است و همه چیز فرع آن است حتی فکر و شعور و احساس . وقتی می گوئیم همه چیز فرع ماده است لذا ماده می شود یک امر ثابت و مطلق و ازلی. اما در عین حال می دانیم که ماده چیزی است که محسوس می باشد وتابع ادراک انسان است . سئوالی که همواره مطرح بوده آنست که چطور می توان تعریفی از ماده را عرضه کرد که فرع ادراک نشود و اصالت خود را از دست ندهد . در قرون جدید با نظریه تکامل داروین این سئوال با شدت وحدت بیشتری مطرح شده که آیا انسان را خدا خلق کرده و یا انسان نتیجه یک جریان تکاملی مادی می باشد ؟آیا فکر وعقل و وجدان انسان نتیجه و ثمره یک قوای روحانی ماوراء طبیعت می باشد و یا انشعابی است از جریان تکامل مادی و طبیعی ؟ در مباحث بعدی ما به مطالعه عمیقتر این موضوع خواهیم پرداخت . در اینجا مقدمتاً به این مطلب اشاره می کنیم که حضرت عبدالبهاء بُعد مادی انسان را تایید و شناسائی کرده و طبیعت و ارگانیسم انسانی را دارای روابط متقابل میدانند. در عین حال انسان را مؤید به قوائی میدانند که قادر بوده از بطن طبیعت قوای خلاقه روحانی خود را ظاهر سازد .
دلایل و براهین الوهیت
در ادامه بحث طبیعت حضرت عبدالبهاء لزومیت وجود خالق را مطرح می فرمایند که طبیعت را در تحت نظامات و قوانین کلی به وجود آورد ه است. حضرت عبدالبهاء استدلال می کنند که چون در عالم خلقت عدم کمال و نقص مشاهده می شود این حاکی از وجود خالقی است که معدن و مخزن کمال و قدرت است . چنانچه اگر علم نبود جهل تحقق نمی گرفت چرا که جهل عدم علم است . اگر وجود نبود عدم تحقق نمی یافت . پس خالقی هست که جامع جمیع کمالات است . نفس خلقت دلالت بر لزومیت وجود خالق می کند . در این بحث اشاره حضرت عبدالبهاء به قانون علت و معلول است . در فلسفه، ارسطو معتقد بود که برای هر شیئی و پدیده ای چهار علت وجود دارد . علت مادی علت صوری، علت غائی، و علت فاعلی مثلاً در یک صندلی اولین علت علت مادی است یعنی باید ماده ای باشد تا آن را بسازیم . علت دوم علت صوری و یا فاعلیت ماده است و آن شکلی است که به صندلی میدهیم . علت سوم علت غائی است که هدف و غایت از ساختن صندلی را توضیح می دهد و بالاخره علت چهارم علت فاعلی است که دلالت بر سازنده و خالق بوجود آورنده آن می کند . این چهار علت را حضرت عبدالبهاء هم پذیرفته اند و استدلال کرده اند که چون عالم خلقت هر سه علت مادی ، صوری را داراست پس به علت چهارم یعنی علت فاعلی نیز نیازمند است .
استفاده از اصل علیت برای اثبات خدا در آثار متفکران دیگر نیز بکار گرفته شده از جمله
توماس اکویناس St. Thomas Aquinas متفکر مسیحی که از فکر ارسطوئی متأثر بود به نحوی وسیع با استفاده از این اصل به اثبات خدا پرداخت. این استدلال که هر شیئی نیازمند علت فاعلی است الزاماً ایجاب می کند که در رابطه زنجیری علت و معلول، عالم وجود نیز محتاج یک علت اولیه و خالق قادر باشد . برخی در رد این نظر استدلال کرده اند که اگر هر پدیده ای علت فاعلی دارد آن علت فاعلی نیز سازنده و خالقی خواهد داشت پس نیازی به وجود محرک اولیه ای نیست که همه کائنات از آن منتج شده باشند . حضرت عبدالبهاء در مقامی دیگر این بحث تسلسل را نفی و آن را مخالف منطق و فکر علمی می دانند . منطق حکم میکند که این سیر قهقرایی در جایی متوقف شود. یعنی در نقطه ای، اصلی بدون توجیهات اضافه پذیرفته شود واز جمله بدیهیات فرض گردد همانطور که در هندسه و ریاضی قضایایی بدون اثبات و به عنوان اصل قبول میشود تا بر آن پایه قضایای بعدی استوار شوند.
در مفاوضات اثبات وجود خدا جنبه دیگری نیز به خود می گیرد . حضرت عبدالبهاء با اشاره به مباحث فلسفی و کیهان شناسی استدلال می کنند که پیچیدگی و زیبائی و نظم وترتیبی که در طراحی عالم بکار رفته نمی تواند نتیجه اتفاق و بی علت حادث شده باشد . طبقات تشکیل دهنده جریان تکامل هر یک از انتظام و روابط متقابل بهره مندند و این انتظام و پیچیدگی در ترکیب عناصر چون به طبقات بالاتر)ارگانیک( میرسد از کمال و ترتیب جامعتری برخوردار میگردد . این ترکیب و انتظام از چنان دقتی برخوردار است که هرگونه تغییر اندکی در آن تمام طرح حیات را در هم می ریزد . یعنی طبقات هستی در وحدت کلیه عالم مشترکند ضمن اینکه مطابق مقتضیات هدفی استشعاری و غایت مندانه انتقال و تغییر و ترقی می کنند. لذا در جریان نشو وترقی موجودات طرح هوشیارانه و جهت داری را می توان یافت که دلالت می کند بر وجودی فائقه.
ذکر این نکته حائز اهمیت است که اثبات وجود خدا را نباید با دگم های سنتی و قشری گرائی مذهبی درهم آمیخت . مثلا برای اثبات وجود خدا عقل و منطق رابه مبارزه طلبید ، علم را از اعتبار انداخت ، و به تمام وسایل متوسل شد تا از دیدگاهی اید ئو لوژیک خدا را ثابت کرد . چنین پندار و رفتاری بیشتر از آنکه وجود خدا را ثابت کند به انکار خدا دامن میزند . حضرت عبدالبهاء درمفاوضات و سایر آثار خود از قبیل خطابات )نطق هایشان در اروپا و آمریکا( و یا در نامه ها و رسائلی که در پاسخ به سئوالات افرادی از قبیل پروفسو فورل سویسی نوشتند برآن بوده اند که شناسائی خدا نمی تواند در قالب فکری یک مذهب و فرهنگ خاص توجیه گردد . چه در آن صورت خدا زائیده تصورات محدود و قیود خاص فرهنگی میشود و نفس محدودیت خدا را از خدائی میاندازد . پس باید خدا را ماورای تفاوتهای مذهبی و فرهنگی دید ووجود او را در جریان کلی و عمومی جستجوی فطری انسانی برای درک حقیقت یافت . یعنی دیدگاه جدیدی از دیانت لازم است که بر ابعاد جهانی و عمومی و تکاملی دیانت تأکید ورزد و آن را از تعابیرخشک ظاهری (Literalism) انحصار جویانه رها سازد . به زبان دیگر گفتگو میان دین و عقل و علم در باب وجود خدا و نقش خدا در عالم هستی نیازمند یک زمینه فرهنگی باز و فراگیر است که از خرافات و تعصبات و نفاق فرقه ای فارغ گشته باشد. می توان سالها در باب وجود خدا به بحث تکنیکی پرداخت اما تا زمینه فرهنگی مناسب بوجود نیاید این مباحث از حرف شروع و به حرف خاتمه خواهد یافت. در سالهای اخیر که بنیاد گرایی مذهبی شعله ور شده دامنه مباحثی که در رد وجود خدا مطرح می شود نیز گسترش پیدا کرده است. جنبه های فنی واستدلالی این مباحث و کتب همان تکرار قضایای پیشین است. آنچه آنها را موجه تر ساخته و مقبولیت بخشیده زمینه فرهنگی بنیاد گرایی است که به اسم خدا تحجرو خشونت را ترویج می کند.
دیدگاه حضرت عبدالبهاء از مفاهیم سنتی فکری و فلسفی ریشه می گیرد اما به نحوی بدیع با اندیشه نوین امتزاج می یابد . حضرت عبدالبهاء از فلسفه کلاسیک بهره می جویند و با اشاره به اصل علی و نیاز به علت فاعلی استدلال به وجود خدا می کنند .در عین حال اشاره ایشان به فلسفه کلاسیک تکرار صرف عقاید پیشینیان نیست. حضرت عبدالبهاء حرکت و تحول را که ستون فقرات فکر علمی است تایید میفرمایند و آن را چون نفس حیات در کالبد فکر فلسفی کهن میدمند و به آن روح تجدد می بخشند . مثلا بهره گیری ایشان از منطق ارسطویی مقید به جهان بینی و کیهان شناسی دوران اسکو لاستیک نیست و با شناخت نوین علمی در مورد دینامیسم تحول و تکامل انطباق دارد. در این جهان بینی رابطه خدا و بشر نیز با پویایی هستی تجدید میگردد و شناخت روحانی همچون شناخت علمی جریانی کمالی و ارتقائیست.
حضرت عبدالبهاء درمفاوضات اشاره می فرمایند که دلائلی را که برای اثبات الوهیت میاورند برای ثابت کردن وجود خدا نیست بلکه برای رد کردن عقایدی است که میخواهند خدا را نفی کنند . چرا که در اصل قضیه عقیده ایشان برآنست که خدا اثبات کردنی و اثبات شدنی نیست . خدا را بایستی بوسیله خود خدا شناخت . آفتاب آمد دلیل آفتاب . خدا را نباید شناخت بلکه باید با خدا زیست . لذا هر کسی میتواند خدا را بوسیله فطرت بشناسد . انسان همیشه خدا پرست است ولوآن را انکار کند . انکار خدا در حقیقت نفی نوعی از شناسائی بوده که به بن بست رسیده و به نوعی از بت سازی و اوهام انجامیده . بقول شاعر تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم . در طول تاریخ انسان بتی را که به نام خدا داشته شکسته و بتهای دیگری به عناوین مختلف برای خود به وجود آورده است . مثلاً نیچه می گوید که خدا مرده است و باید به انسان توجه داشت و انسانی را قائل میشود که تمام صفات خدا در وی موجود است و آن را ابرمرد می نامد . مطلبی که حضرت عبدالبهاء به کرات به آن اشاره می فرمایند و در اندیشه بهائی جاری است نیازانسان به غایت است . یعنی آن حقیقتی که حیات و هستی و حرکت بسوی آن و برای آنست . انسان موجودی است که نمی تواند از غایت صرف نظر کند. خدا غایت مطلق و منتهی الیه سیر بشر بسوی خدا است و اگر این غایت از حیات سلب شود زندگی معنی خود را از دست میدهد . غایت بنا بر تعریف آن به آخر و انتهی معطوف است ولی تفکر بهائی وجود و تاثیر آن را از اول و در طول جریان درنگ ناپذیر شناسائی و هستی حاضر می بیند .
۱مفاوضات. ص ۲
۲مفاوضات. ص ۲
۳مفاوضات. ص ۳-۲
۴ مفاوضات. ص ۳