حکایات امری و خاطرات مسجونین

ابواب بسته چگونه باز می‌شود؟

خانم آگنس الکساندر در ژاپن فعّالیتی چشمگیر داشت. نحوۀ عزیمت او به ژاپن داستانی جالب است. خود او گوید:
در وقتی که جنگ اوّل شروع شده بود من در سویس بودم و اثاث من در آلمان بود. نه پول داشتم نه لباس کافی.

در همین وقت لوحی از قلم میثاق به افتخار این بنده صادر شد. مضمون آن که در این ایّام لازم است به ژاپن حرکت نمایی و به نشر نفحات پردازی. زیرا امروز فضل اعظم مخصوص مبلّغین است و هر مبلّغی مقبول درگاه ربّ‌العالمین. سربازی که در میدان است مشمول عنایت سلطا…ن است؛ زارعی که بذرافشان است سرافراز در میان اقران است. باری در آخر لوح مبارک مرا مخیَّر کرده بودند که به ژاپن حرکت بکنم یا نکنم. بدیهی است که اختیاری جز ارادۀ حضرت عبدالبهاء نداشتم. فوراً در صدد حرکت آمدم.
در 19 سپتامبر آن سال یگانه و آخرین کشتی به سوی ژاپن از جنوب فرانسه حرکت می‌کرد. من نه پول کافی داشتم و نه وسیله. لذا روی دعا به ساحت عبدالبهاء آوردم که یا مولای توانا اگر رضای تو در این سفر است خود وسائل حرکت را مهیّا فرما. چند روزی نگذشت که به نحوی معجزه‌آسا جامه‌دان‌های من از آلمان، که در حال جنگ بود، واصل شد و قنسول آمریکا می‌گفت این معجزه است، هرگز نظیرش تکرار نشده است.
باری، وقت تنگ بود و کشتی حرکت می‌کرد. تلگراف کردم. معلوم شد جا در کشتی نیست. فقط یک خانم آلمانی بلیط خریده بود که یقین بود نخواهد آمد. امّا مشکل عمده این بود که راه‌آهن‌ها را لشکریان فرانسه برای آمد و شد سپاه گرفته بودند و وسیلۀ حرکت از ژنو به مارسی معسور بود. این بود که چند روز دائم به ذکر هل من مفرّج غیرالله ذاکر شدم. در بحبوحۀ این راز و نیاز، ادارۀ کشتی خبر داد که قطعاً یک جای خالی موجود است. امّا شرطش این است که فوراً حرکت کنم.. قنسول آمریکا به کمال اطمینان می‌گفت که با این وقت کم و وضع راه‌آهن هرگز به وقت معیّن به مارسی نخواهی رسید. امّا من متوکّلاً علی الله حرکت کردم. در راه هر دری که بسته می‌نمود، گویی یدی غیبی آن را می‌گشود. درست به موقع به مارسی رسیدم. در طول سفر خانمی فرانسوی همراه بود که به ژاپن نرسیده مؤمن به امر مبارک شد.
(مسک‌الختام سنۀ مقدّس کنفرانس بین‌القارات دهلی جدید، 7-15 اکتبر 1953، طبع طهران، لجنه نشر آثار امری، ص73-74)


طلوعی دیگر(Tlgrm.in/tolouidigar)