حکایات امری و خاطرات مسجونین

دو شاخه نسترن صورتی برای دختر کوچک

رضوانیه خانم تعریف می کردند که وقتی دختر کوچکشان مریض بود حضرت عبدالبهاء تشریف آوردند و دو شاخه گل نسترن صورتی به دخترک کوچک عطا فرمودند و در حالی که رو به مادر طفل کرده بودند با لحن شیرنشان که همیشه آن قدر پر از محبت وعشق بود، فرموند:

🦋🦋 «صبر داشته باش»

عصر همان روز دختر کوچولو صعود نمود.
حضرت عبدالبهاء به خطاب به او فرمودند: رضوانیه، این دنیا باغ خداوند است. انسان ها درخت هایی هستند که در آن میرویند. باغبانش پروردگار ماست. وقتی او درخت کوچکی را می بیند که در محلی رشد می کند که برایش خیلی نامناسب است و جایی در آن برای رشد و و نمو کامل ندارد. برایش یک مکان خیلی قشنگ و مناسب در یک جای زیبای دیگر آماده می کند، مکانی که در آن بتواند آن قدر خوب پرورش پیدا کند که میوه های عالی و شیرینی به بار آورد. وقتی خداوند این مکان را خوب آماده ساخت. درخت کوچک دنیا را به آن جا منتقل می کند، درخت های دیگر تعجب می کنند و به یکدیگر می گویند : این درخت کوچک خیلی زیبا بود، باغبان برای چه آن را ریشه کن کرد؟ ولی تنها باغبان معنوی است که دلیل آن را می داند، رضوانیه تو حال داری گریه می کنی، ولی اگر تنها می توانستی زیبایی آن مکان را که دخترت در آن وارد شده ببینی دیگر هرگز غمگین و ناراحت نمی شدی.
دخترک تو الان مانند پرنده ای آزاد، آمیخته به شوق و لذّتی غیرقابل تصور، مشغول خواندن نغمات زیبایی الهی است، اگر تو قادر بودی آن باغ زیبای خداوند را ببینی، هیچ وقت حاضر نمی شدی حتی برای یک لحظه دیگر روی زمین، دور از آنجا به سر بری. با وجود این باید فعلاً اینجا بمانی تا خدماتت را به پایان برسانی.


ترجمه از کتاب جلوه ی کوکب میثاق نوشته ستاره خانم، مجله ورقا سال اول شماره یازدهم صفحه ۱۲_۱۳

@Tolo_E_Carmel