حکایات امری و خاطرات مسجونین

استدلالی بسیار زیبا برای مرگ

آن روز، در هنگام دیداری از نیویورک، حضرت عبدالبهاء به سنترال پارک تشریف بردند. چند ساعتی را به تماشای موزۀ تاریخ طبیعی سپری کردند.

از بنا خارج شدند و زیر درختی نشستند که آسایشی یابند و خستگی از تن بزدایند. نگهبان کوته‌ قامت مسنّ مشتاقی از ایشان پرسید، “مایلید بعد از استراحت به داخل ساختمان برگردید؟ سنگواره‌ها و پرنده‌ها را ببینید؟” حضرت عبدالبهاء لبخندی زدند و فرمودند، “خیر؛ دیگر از رفتن به این طرف و آن طرف و نگاه کردن به اشیاء این دنیا خسته شده‌ام. مایلم بالا بروم و عوالم روحانی را سیاحت کنم. نظر شما چیست؟” نگهبان سرش را خاراند – در نگاهش استفهام موج می‌زد. بعد، حضرت عبدالبهاء فرمودند، “کدام را ترجیح می‌دهید؟ مایلید دنیای مادّی را داشته باشید یا عالم روحانی را؟”
نگهبان جواب داد، “عرض کنم که مادّی را ترجیح می‌دهم.” حضرت عبدالبهاء ادامه دادند، “امّا، وقتی به عالم روحانی برسی چیزی را از دست نمی‌دهی. وقتی از پلّه‌های خانه‌ای بالا بروی، خانه را ترک نمی‌کنی. طبقۀ پایین زیر پای تو است.” ناگهان به نظر رسید که نگهبان نور را مشاهده کرده است. آخر هفته که ژولیت تامپسون به موزه رفت تا نگهبان را به بیت حضرت عبدالبهاء دعوت کند، او راهی عوالم روحانی شده بود. گویی، مقصود حضرت عبدالبهاء از بازدید از موزه، ملاقات با نفسی بود که بی آن که بداند عزم دیار باقی داشت.
دفتر خاطرات ژولیت تامپسون، فصل چهارم، 12 جولای 1912


طلوعی دیگر(Tlgrm.in/tolouidigar)