حکایات امری و خاطرات مسجونین

امورت‌ را به حضرت بهاءالله واگذار

خانم نور خاطره شیرین و شنیدنی زیر را بیان نمودند:
من پس از ازدواج با سرهنگ عزت الله نور به شرف ایمان مشرف گشتم وقتی فرمان مطاع حضرت ولی امرالله به عموم احبای ایران دائر بر شرکت در نقشه مهاجرتی 45 ماهه صادر گردید من خیلی جوان بودم و همسرم با درجه ستوان یک در ارتش ایران خدمت می کرد .

هر دو نفر با هم تصمیم گرفتیم به امر هجرت قیام نمائیم . لذا شوهرم با کمال میل از شغل خود در ارتش استعفاء داد و با سرور و شادمانی زائد الوصفی فرمان مبارک را استقبال کردیم و به شهر خانقین یکی از شهرهای کشور عراق هجرت نمودیم . در اوائل سال 1921 یعنی همان سال ورودمان به خانقین ، سفری به بغداد رفتیم به این امید که روز نهم عید رضوان افتخار زیارت بیت اعظم نصیبمان گردد . در آن ایام همسرم در موسسه ای کار می کرد لذا طی نامه ای از رئیس موسسه برای آن روز مرخصی تقاضا نمود . رئیس موسسه با مرخصی شوهرم موافقت نکرد و به شوهرم تذکر داد که اگر در آن روز (نهم عید رضوان) در محل خدمت خود حاضر نباشد از خدمت در این موسسه اخراج خواهد شد . یک روز به عید رضوان مانده شوهرم با مذاکره با یکی از احبا جریان را بیان داشت و گفت من نمی توانم در جشن شرکت کنم . آن فرشته آسمانی گفت حضور در منزل حضرت بهاءالله عنایتی است که شامل حال همه نخواهد شد . هزاران هزار بهائی در عالم آرزوی چنین سعادتی دارند شما خود را از این فیض محروم نکنید که بعدها پشیمان خواهید شد . رئیس اداره و شغلت را به حضرت بهاءالله واگذار و فردا با خانم به زیارت بیت اعظم مشرف شوید . شوهرم توصیه آن نفس نفیس را پذیرفت و کار خود را به حضرت بهاءالله واگذار نمود . من و همسرم روز نهم عید رضوان در بیت مبارک حضرت بهاءالله جبین بر آستان مقدس گذاردیم و رجا و تمنای توفیق در خدمت امرش را آرزو کردیم . روز بعد که همسرم در محل خدمتش حاضر شد رئیس موسسه به او گفت آقای نور چون شما دیروز غیبت داشتید دستور دادم شما را اخراج کنند لطفا همینجا بمانید تا حکم اخراجتان را شخصا دریافت کنید . همسرم به رئیس گفت دیروز برای من روز بسیار مبارکی بود . در این روز مظهر ظهور کلی الهی حضرت بهاءالله نقاب از چهره برداشت و خود را به عنوان راهنمای روحانی جدید به عالم بشریت معرفی کرد . زیارت در این روز تاریخی سعادتی بود که تمام بهائیان عالم آرزوی آن را دارند و من به آن نائل شدم . من از تمام امتیازات کشورم برای چنین سعادتی صرفنظر کرده ام شما هر کاری که می خواهید انجام دهید . در همین لحظه پستچی وارد شد و نامه ای به منشی داد و او نامه را به رئیس تسلیم کرد . رئیس بعد از مطالعه نامه رنگش پرید و در نهایت تاسف و تاثر و با ملایمت و محبت اظهار داشت جناب آقای نور بفرمائید پست مرا اشغال نمائید از این پس طبق دستور اداره مرکزی شما رئیس اداره هستید و من معزول شده ام . بعد از آن حقوق همسرم دو برابر شد و بدین ترتیب زندگی ما بکلی تغییر کرد .

(عقاب زرین ، ج1 ، ص 301)