حکایات امری و خاطرات مسجونین

جناب میرزا مهدی اخوان الصفا

جناب میرزا مهدی اخوان الصفا در زادگاه خود شهر یزد به شغل بافندگی مشغول بودند و مختصر سواد خواندن و نوشتن هم داشتند در هنگامیکه در این شهر بلوا شد و جمعی از احبا جام شهادت نوشیدند جناب اخوان الصفا از دست اعداء جان به سلامت بردند و عازم کوی محبوب شدند

در هنگام تشرف به حضور حضرت عبدالبهاء هیکل مبارک امر فرمودند که شما باید برای امر مهم تبلیغ حرکت نمایید ایشان در نهایت خجلت و انفعال اظهار داشتند قربان من نه سواد دارم و نه قوه تکلم . مجددا امر فرمودند . باز جناب اخوان الصفا مراتب عجز و ناتوانی خود را در خصوص این موضوع عرض نمود بالاخره برای بار سوم امر فرمودند و باز با ابراز عجز و زبونی ایشان مواجه شدند . این بار هیکل مبارک فرمودند لازم است برای شما مثلی بیاورم :
در ایامی که در بغداد بودیم یکی از احبا حضور جمال مبارک مشرف شد و عرض نمود جمعی از احباب هستیم و به قصد تفریح و تغییر آب و هوا عازم خارج شهر هستیم اجازه میخواهیم امر فرمائید حضرت عبدالبهاء را هم با خود ببریم . جمال اقدس ابهی اجازه فرمودند و خلاصه جمعی با همه گونه وسائل و اغذیه لازم با چند راس اسب حرکت نمودیم . در بین راه یک نفر اسب سوار در نهایت کثافت و ضعف با جثه ای نحیف و لاغر و موهای ژولیده و ریش هایی که در اثر دود چپق زرد شده بود با اسبی لاغر و کم بنیه به ما برخورد و پرسید سرکرده این جمع کیست؟ یکی از همراهان پرسید چه حاجتی داری؟ گفت مقداری توتون . فورا اجابت نمود سپس گفت قند و چای باز بیدرنگ به او عنایت شد سپس نان طلب کرد و آن هم اعطاء گردید و در آخرین تقاضا مبلغی هم وجه نقد خواست که آن هم در دسترسش گذارده شد و حرکت کرد .
حاضرین به شخص سرکرده اظهار داشتند ما جمعی هستیم سالم و قوی و او یک نفر ضعیف و ناتوان چه شد که هر چه خواست فورا در اختیارش گذاشتید . حکمت این عمل چه بود؟ اظهار داشت شما اطلاع ندارید این شخص تنها نیست یکصد نفر از یاران مسلح او سوار بر اسب در پشت تپه صف بسته اند و اگر این شخص یک هو میکشید صد نفر به ما حمله میکردند و ما نابود میشدیم .
حال ای اخوان الصفا تو حرکت کن به محض این که یک هو بکشی هزارها نفوس از ملکوت ابهی تو را یاری می‌نمایند . جنود تائید پشت سر تو صف بسته اند تو هو بکش و ملاحظه نما چگونه تائید میرسد .
بالاخره آن روح پاک باعث تصدیق جمع کثیری گردید و همه عمر را در سفر و تبلیغ و تشویق دوستان صرف نمود.


آهنگ بدیع سال 23 شماره 9 و 10