حکایات امری و خاطرات مسجونین

حکایتی زیبا و آموزنده : مهمان‌نوازی فقرا

روحیه خانم تعریف می‌کردند که در یکی از بازارهای دست دوم با زن و شوهر جوان آنتیک‌ فروشی آشنا شدند که دکّان بسیار کوچکی داشتند .

بعد از آن ، آنها را چند بار دیده بودند . بچۀ کوچکی هم داشتند . حضرت خانم برای او یک بار هدیه‌ای خریده بودند . یک روز این مرد آنتیک‌ فروش با خجالت از حضرت خانم می‌پرسد ، ” اگر شما را به ناهار دعوت کنیم ، قبول می‌فرمایید ؟ ” حضرت خانم می‌فرمایند ، ” البتّه .” اینها خانم را برای ناهار دعوت می‌کنند . درعقب مغازه یک پرده کشیده بودند . پشت این پرده ، اطاقی بود که آنها در آن زندگی می‌کردند . اطاق خوابشان بود . یک گوشه هم چراغ آشپزی بود . یک میز کوچکی هم آنجا بود با دو عدد صندلی . به طوری که حالا که میهمان داشتند ، خود صاحبخانه روی یک قوطی چوبی نشست . صندلی سومی هم نداشتند . روحیه خانم می‌فرمودند ، ” اینها غذای سادۀ انگلیسی درست کردند و من با اینها ناهار خوردم . من از این مغازه که بیرون آمدم ، احساس می‌کردم که در دنیا هیچ کسی نمی‌تواند به من احترامی نشان بدهد که اینها نشان دادند . میهمان‌ نوازی و احترامی که یک فقیر به شما نشان می‌دهد به مراتب پرارزش‌تر از آن است که یک شاه یا یک شاهزاده شما را دعوت کند .” رفتار حضرت خانم با مردم اینطور بود . هیچ تفاوتی نداشت که آیا حضرت خانم الآن دارند با پادشاه حبشه ملاقات می‌کنند و یا کدخدای یک ده کوچک . برای ایشان هر دو رؤسای مردم بودند ؛ بنابراین به این رؤسا احترام می‌گذاشتند .

( ویولت نخجوانی ، خوشه‌هایی از خرمن ادب و هنر ، شماره 17 ، ص265 )


کانال طلوع کرمل(@Tolo_E_Carmel)