حکایات امری و خاطرات مسجونین

خاطره ای از حضرت ورقه علیا

به قلم جناب یدالله تبریزی

پس از تعمیر و تزیین قصر بهجی، حضرت ولی امرالله روزی حضرت خانم را با جمعی به قصر فرستادند. همین که حضرت ورقۀ مبارکه به محوّطۀ جلوی قصر رسیدند، از در بزرگ قصر که رو به حیفا است و باز شده بود وارد قصر شدند و چون قادر نبودند از پلّه های مرمری قصر بالا بروند، روی صندلی راحتی حصیری جلوس فرموده به اتّفاق یک نفر دیگر ایشان را به سالن قصر رساندیم. حضرت خانم به سالن قصر رسیدند با صدای بلند فرمودند، “یا حضرت بهاءالله، حضرت ولی عزیز امراللّهت صدمه به خود میزنند.” حضرت خانم از تعمیرات و تزیینات قصر مبارک فوق العاده مسرور و شاد بودند. مکرّر حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء را به یاد آورده صدا میکردند.
حضرت خانم شب اوّل با همان جمعیتی که آمده بودند در قصر مبارک استراحت نمودند. ولی فردای آن روز صبح زود بنده را احضار نموده فرمودند، “همۀ ما می آئیم در قسمت ساختمانهای پایین زندگی میکنیم.” عرض کردم تنها به خاطر حضرت ورقۀ مبارکه بوده است که به این جمعیت اجازه فرموده اند تا در قصر بخوابند. فرمودند، “حضرت ولیّ امرالله با زحمت زیاد قصر مبارک را تزیین و مفروش کرده اند. اگر من در قصر بمانم، از عکّا احباب و اغیار به دیدن من می آیند، مرمرهای قصر کثیف میشود.”
پنج روز متمادی در ساختمانهای طبقۀ پایین ماندند. در این مدّت جمعیت زیادی از عکّا به دیدن حضرت خانم آمدند و پذیرایی شدند. دو روز بعد از مراجعت حضرت خانم، حضرت ولی امرالله به قصر تشریف آورده فرمودند، “به حضرت خانم در این چند روزه خوش گذشت؟” عرض شد بله؛ ولکن همیشه این جمله را تکرار میفرمودند، “یا حضرت بهاءالله، حضرت ولیّ امرالله صدمه به خود میزنند.”
هیکل مبارک در حالی که روی چمن های زمرّدی قصر قدم میزدند توجّه مبارک را به طرف بنده نموده فرمودند، “حضرت خانم میل مبارکشان این است که اوقاتم به خوشی و راحتی بگذرد. ولی من از طرف سه مولایم مأموریتی دارم تا امور مهمّۀ امرالله را انجام دهم.”

(آهنگ بدیع، سال 19، شمارۀ 7، ص233)


کانال تلگرام وادی عشق (https://t.me/vadiyeeshgh)