خطابات و تألیفات حضرت عبدالبهاء ثمر بیش از نیم قرن فعالیت و کوشش بیوقفه است. تالیفات ایشان به عنوان مرکز عهد و میثاق حضرت بهاءالله و مبین (مفسر رسمی) آئین بهائی، هم تفسیر آثار بهائی و هم بخشی از بدنۀ متون اصلی این دیانت را شکل میدهد. آثار منتشر شده از ایشان مجموعههایی است شامل مکاتبات شخصی، نامههای عمومی، شرح و تفسیرهای موضوعی، کتاب، دعا و مناجات، شعر و خطابههای عمومی.
در ادامه، گزیدۀ کوتاهی از خطابات و تألیفات حضرت عبدالبهاء ارائه میگردد. نسخۀ کامل این آثار در کتابخانۀ بهائی موجود است.
… من از خدا ميخواهم که قلوب را گشايش بخشد ياران را وسعت عطا فرمايد و گشايش قلوب ممکن نيست جز بمحبت الله. اگر گشايش از امور ديگر حاصل شود عَرَضی است، موقت است، زود به تنگی تبديل ميشود اما سرور و گشايشی که به محبت الله باشد ابدی است. همۀ سرور و لذائذ دنيوی از دور جلوهئی دارد، لکن چون نزديک شود سراب است و نمايشی بی حقيقت، البته در حکمت سليمان خواندهايد حضرت سليمان ميفرمايد من وقتی طفل بودم چنين ميدانستم که لذت در گردش و سواري است چون به سن شَباب رسيدم و به تَفَرُج و سواری و گردش، ديدم لذتی ندارد. با خود میگفتم لذت در سلطنت است، اقتدار است، حکمراني است. چون به سلطنت رسيدم ديدم آن هم لذتی ندارد، و همچنين هر شأنی از شئون که در نظرم جلوهای داشت، چون به او رسيدم، ديدم لذتی ندارد. فهميدم که سرور به محبت الله است. اگر انسان سرورش به صِحَت باشد، صحت وقتی زائل ميشود، پس يقين است که صحت هم سبب سرور نيست. اگر سرور انسان به ثروت باشد، وقتی ثروت زائل ميشود. اگر سرورش به منصب باشد وقتی منصب از دستش ميرود. مادام که سبب، قابل زوال است مُسَبِب هم زائل ميشود، ولی هرگاه سببِ سرور فيض الهی باشد، آن سرور ابدی است، چه که فيوضات الهيه ابدی است و چون که محبت الله ابدی است، اگر انسان دل به فيض الهی بندد، محبت الهی در قلبش باشد، سرورش ابدی است. به هر چه دل بندد فانی است و عاقبت مأيوس ميشود، مگر محبت الله، محبت به عالم انسانی.
نطق در لندن تاریخ 8 سپتامبر 1911، از کتاب خطابات حضرت عبدالبهاء جلد 1
… امروز هر کسی به وحدت بشر خدمت کند، در درگاه احديت مقبول است؛ زيرا جميع انبيای الهی در وحدت عالم انسانی کوشيدند و خدمت به عالم انسانی کردند؛ زيرا اساس تعاليم الهی وحدت عالم انسانيست. حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود؛ حضرت مسيح وحدت عالم انسانی تأسيس کرد؛ حضرت محمد اعلان وحدت انسانی نمود؛ انجيل و تورات و قرآن اساس وحدت انسانی تأسيس نمودند. شريعت الله يکی است و دين الله يکی و آن الفت و محبت است. حضرت بهاءالله تجديد تعاليم انبيا فرمود و اساس دين الله را اعلان نمود، ملل مختلفه را به هم الفت داد؛ اديان مختلفه را با هم جمع نمود.
… ای اهل عالم، چون در جميع عالم سير و سياحت نمائيد آنچه معمور است، از آثار الفت و محبت است و آنچه مطمور است، از نتایج بغض و عداوت. با وجود اين، عالم بشر متنبه نشود و از اين خواب غفلت بيدار نگردد. باز در فکر اختلاف و نزاع و جدال افتد که صف جنگ بيارايد و در ميدان جدال و قتال جولان کند.
نطق در لندن در تاریخ 14 سپتامبر 1911، از کتاب خطابات حضرت عبدالبهاء جلد 1
… عالم وجود مثل هيکل انسان است؛ قوای ماديه مانند اعضا و اجزای آن هيکل. ولی اين جسد روحی لازم دارد تا به او متحرک باشد، به او زنده شود و حيات يابد؛ به او قوه باصره، قوه سامعه، قوه حافظه، قوه مُدرکه پيدا کند؛ تا نور عقل در او ساطع شود و به اين قوه، کاشف حقائق اشياء گردد و ترقيات عالم انسانی حاصل کند. در حال فقدان روح، هر قدر در نهايت صباحت و ملاحت باشد، اين نتايج حاصل نگردد؛ نقشی است، جان ندارد؛ ادراک ندارد؛ هوش ندارد؛ بی بهره از کمال است. …
…دين الهی، روح عالم امکان است؛ امکان به او نوراني است؛ اکوان به او مُزَين است و به او کامل. لهذا همچنانکه فکر تان منعطف به ترقيات ماديه است، بايد در ترقيات روحانيه نيز بکوشيد؛ همين قسم که در مدنيت جسمانيه ميکوشيد، بايد اعظم از آن در ترقيات روحانيه سعی بليغ نمائيد؛ چنانچه جسد را اهميت ميدهيد، روح را نيز اهميت لازم. اگر در هيکل انسان روح نباشد، از جسد چه فایده، جسد مرده است؛ همين قسم جسد امکان، اگر از ترقيات معنويه محروم باشد، جسمی است بی جان. …
…اگر عالم انسانی از روح دين محروم ماند، جسدي است بيجان و از نفثات روح القدس محروم مانده؛ از تعاليم الهی بی نصيب گشته؛ چنان انسان حکم ميّت دارد. اين است که حضرت مسيح ميفرمايد: «واگذاريد مردهها را تا دفن کنند مردهها»؛ زيرا آنچه از جسد زائيده شده، جسد است و آنچه از روح توليد شده، روح است. مقصود از روح، حقيقت دين است. پس واضح شد که اگر نفسی از فيوضات روح القدس محروم شد، مَيِت است ولو کمالات صوريه داشته باشد و دارای صنايع و علوم باشد. …
نطق حضرت عبدالبهاء در پاریس در تاریخ 15 اکتبر 1911 از کتاب خطابات حضرت عبدالبهاء جلد 1
“ای اهل ایران، قلب که ودیعۀ ربانیه است، او را از آلایش خودپرستی پاک و مقدس نموده به اکلیل نوایای خالصه مزین نمایید، تا عزت مقدسه و عظمت سرمدیۀ این ملّت باهره، چون صبح صادق از مشرق اقبال طالع و لائح گردد. این چند روز ایام حیات دنیویه، که چون ظل زائل است، عنقریب به سر آید. جهد نمایید تا مشمول الطاف و عنایت رب احدیت گردید و اثر خیری و ذکر خوشی از خود در قلوب و السُن اخلاف بگذارید… ای خوشا حال نفسی که خیر ذاتی خود را فراموش نموده، چون خاصان درگاه حق، گوی همّت را در میدان منفعت جمهور افکنده تا به عنایت الهیه و تأییدات صمدانیه، مؤیَد بر آن گردد که این ملت عظیمه را به اوج عزت قدیمه رساند و این اقلیم پژمرده را به حیات طیبه، تازه و زنده نماید و چون بهار روحانی اشجار نفوس انسانی را به حلیۀ اوراق و ازهار و اثمار سعادت مقدسه سرسبز و خرم نماید.”
رسالۀ مدنیه
… زمين ملک خداست، جميع ملل و دول مانند مستأجرند عاقبت از دست کل خواهد رفت ( و للّه ميراث السّموات و الارض )؛ برای اين مدتِ قليله که مانند استئجار است با يکديگر نزاع کنند، جدال نمايند، خونريزيها کنند، نظير سباع ضاريه و گرگان تيز چنگ يکديگر را بدرند؛ و حال آن که خدا انسان را مظهر فضائل عالم انسانی خلق نموده که سبب راحت و آسايش عالم بشود، سبب محبت و الفت باشد، نورانی باشد و عادل باشد انصاف داشته باشد، تعدی نکند، معاونت يکديگر نمايند، مهربانی بين بشر حصول پذيرد؛ خدا اينطور ميخواهد سبب سعادت عالم انسانی و عزت بشر اين است. لکن وا اسفا که بشر بر خلاف رضای خدا حرکت ميکند در اموری ميکوشد که سبب ذلت بشر است سبب رسوائی عالم انساني است.
… اول چيزی که برای انسان لازم تحری حقيقت است. در تحری حقيقت، بايد انسان آنچه را شنيده و از تقليد آباء و اجداد و يا اقتباس افکار است، فراموش کند و جميع اديان روی زمين را بايد يکسان بداند، نه به يکی تعلق و نه از ديگری تنفر داشته باشد، تا تواند تميز دهد که کدام دين بحقيقت مقرون؛ چون تحری حقيقت کند، لابد به حقيقت پی برد؛ و ثانی اساس الهی، وحدت انساني است، يعنی جميع بشر بندگان خداوند اکبرند؛ خدا خالق کل است، خدا رازق کل است، خدا محيی کل است و خدا مهربان به کل؛ جميع بشر انسانند، يعنی تاج انسانی زينت هر سری و خلعت موهبت زيور هر بری کل بنده او هستند، به جميع مهربان است؛ عنايت شامل کل است؛ تفريق نميفرمايد، که اين مؤمن است يا آن مؤمن نيست؛ راحم کل و رازق کل است؛ اين صفت رحمانيت الهيه است؛ لهذا نميتوانيم نفسي را بر نفسی ترجيح بدهيم زيرا خاتمه مجهول.
… از جمله اساس بهاء اللّه، ترک تعصب وطنی و تعصب مذهبی و تعصب جنسی و تعصب سياسی است. زيرا عالم بشر به مرض تعصب مبتلا شده و اين مرض مزمن است که سبب هلاک است. جميع اختلافات و جنگها و نزاعها و خونريزيها سببش اين تعصب است؛ هر جنگی که میبينيد يا منبعث از تعصب دينی است يا منبعث از تعصب جنسی يا منبعث از تعصب وطنی يا تعصب سياسي است؛ و تا اين تعصبات موجود، عالم انسانی آسايش نيابد؛ لهذا حضرت بهاء اللّه ميفرمايد اين تعصبات، هادم بنيان عالم انسانی است. نظر به اهل اديان نمائيد، اگر اهل اديان تابع خدا هستند و مطيع تعاليم الهی، تعاليم الهی امر ميفرمايد ابداً نبايد تعصب داشت؛ زيرا تعاليم الهی صريح است که بايد نوع بشر با يکديگر به محبت معامله کنند و انسان هر قصوري است در خود ببيند، نه در ديگری و هرگز خود را ترجيح به ديگری ندهد زيرا حُسن عاقبت مجهول است و نميداند.
… جميع مظاهر مقدسه خدمت به حقيقت فرمودند. حضرت موسی ترويج حقيقت فرمود؛ حضرت مسيح تصريح حقيقت کرد؛ جميع حواريين توضيح حقيقت نمودند؛ حضرت رسول تبشير به حقيقت داد؛ اوليای الهی موسس حقيقت بودند؛ حضرت بهاء اللّه تأسيس حقيقت فرمود؛ کل مظاهر حقيقت بودند و تعاليم کل توحيد عالم انسانی و الفت و محبت و يگانگی و تنزيه و تقديس از ظلمات امکانی، يعنی اختلاف و نزاع و جدال و قتال؛ پس ما که بندگان آن بزرگوارانيم چرا بايد اختلاف کنيم؛ چرا بايد نزاع و جدال نمائيم؛ بندگان يک خداونديم و جميع مشمول الطاف حضرت رحمانی؛ خداوند با کل در نهايت صلح است ما چرا با يکديگر جنگ نمائيم؛ خداوند با کل مهربان است، ما چرا نامهربان باشيم؛ خداوند خالق کل و رازق کل و مربی کل و حافظ کل است، ما چرا از يکديگر جدا هستيم؛ سبب اين است که اساس اديان الهی از ميان رفته و فراموش شده و تشبث به تقاليد موهومه گشته، و چون تقاليد مختلف است، سبب بغض و عداوت بين بشر گرديده؛ اما اگر به اساس اديان الهی نظر کنيم کل يکی است و اگر رجوع به آن نمائيم، کل متحد و متفق ميشويم و عَلَم وحدت عالم انسانی در جميع آفاق موج زند …. حال اکثر بشر نيز به کلی از حقيقت اديان الهی محروم و حق دارند، زيرا آنچه در دست است تقاليد است و مخالف قوانين عقل؛ لهذا اکثر خلق طبيعی شدهاند؛ پس ای اهل اديان بيائيد تا از تقاليد اوهام منزه شويد و به اساس اديان الهی تشبث نمائيد تا متفق و متحد شويد و پرستش حقيقت کنيد و در نهايت الفت و يگانگی در ظل خيمه توحيد راحت و آسايش نمائيد جميع نجوم سماء حقيقت گرديد و سراجهای روشن عالم انسانی شويد؛ حقيقت شريعت اللّه است؛ حقيقت هدايت اللّه است؛ حقيقت محبت اللّه است؛ حقيقت فيوضات اللّه است؛ حقيقت فضائل عالم انسانی است؛ حقيقت نفثاث روح القدس است.
… روسای اديان امروز گمان ميکنند که دين عبارت از تقليد آباء و اجداد است؛ لهذا هر قومی تشبث به تقاليد نموده آن را حق ميدانند؛ و اين تقاليد چون حقيقت نيست لهذا مخالف با يکديگر است؛ و از اين سبب اختلاف و عداوت بين بشر حاصل شده ؛ زيرا همچنين گمان ميکنند که دين مخالف علم است و عقائد دينيه را تفکر و تعمقی لازم نيست و تطبيق به عقل و علم جائز نه، زيرا عقل و علم مخالف دين است؛ لهذا عقائد دينيه، بايد مجرد، عبارت از صرف تلقين روسای روحانی باشد و آنچه آنان بگويند بايد معتقد شد، ولو مخالف علم و عقل است؛ و حال آنکه علم و عقل نور است دين بايد مطابق علم و عقل باشد؛ دين که مطابق عقل کلی نباشد جهل است؛ ميگوئيم علم و جهل، نور و ظلمت؛ اگر دين، ضد علم باشد، آن جهل است؛ پس بايد دين مطابق عقل و علم باشد و اين اختلافی که بين بشر است، جميع منبعث از جهل است؛ اگر آنها دين را تطبيق به عقل الهی و علم بکنند، همه پی به حقيقت برند، هيچ اختلافی نميماند؛ جميع متحد و متفق ميشوند؛ اعظم موهبت الهی برای انسان علم است و امتياز انسان از حيوان به عقل و علم است؛ پس اگر عقائد دينيه منافی علم و عقل باشد، البته جهل است؛ انسان آنچه ميشنود بايد آن را تطبيق به عقل الهی و علم کند، اگر علم و عقل قبول کند آن حق است؛ اما اگر به هيچ وجه علم حقيقی و عقل کلی تصديق نکند آن جهل است.
نطق در پاریس در تاریخ 28 اکتبر 1911 از کتاب خطابات حضرت عبدالبهاء جلد 1
… قلب انسان تا اعتماد بر حضرت يزدان ننمايد راحت و آسايش نيابد؛ بلی سعی و کوشش، جهد و ورزش لازم و واجب و فرض؛ و قصور و فتور مذموم و مقدوح، بلکه شب و روز آنی مهمل نبايد بود و دقيقهای نبايد از دست داد و چون کائنات سائره بايد ليلاً و نهاراً در کار مشغول شد و چون شمس و قمر و نجوم و عناصر و اعيانِ ممکنات در خدمات مداومت کرد؛ ولی بايد اعتماد بر تأييدات نمود و اتکاء و اتکال بر فيوضات کرد، زيرا اگر فيض حقيقت نرسد و عون و عنايت شامل نگردد، زحمت ثمر نبخشد، کوشش فايده ندهد و همچنين تا به اسباب تمسک نشود و به وسائل تشبث نگردد ثمری حاصل نه.
مائده آسمانی جلد 9
… ابداً امید را از خدا قطع منما. در هر حال امیدوار باش زیرا الطاف حق در هر حالت از انسان منقطع نگردد… در هر صورت انسان در دریای الطاف مستغرق است، لهذا در هیچ حالتی نومید مشو امیدوار باش.
منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلد 1
بخشهایی از نطق حضرت عبدالبهاء در منزل مسیو اسکات در پاریس، 21 اکتبر 1911
در سال 1910 حضرت عبدالبهاء پس از چهار دهه تبعید و زندان، در سن 66 سالگی عازم سفری برای ترویج و انتشار پیام حضرت بهاءالله شدند. ایشان در مدت 3 سال به 9 کشور در 3 قاره سفر کردند. در طول این سفر افرادی از هر طبقه و قشر اجتماع ازدانشمندان و مردم عادی، سیاهپوستان و سفیدپوستان، فقرا و ثروتمندان به ملاقات ایشان میآمدند. در دانشگاهها، گروههای صلح، کلیساها، کنیسهها، مجامع علمی و یا بشردوستانه به ایراد سخنرانی پرداختند. گزیدهای از سخنرانیهای ایشان در طول این سفرها به زبان فارسی در مجموعهای با عنوان خطابات در 3 جلد تنظیم شده است. در این قسمت نمونهای از این سخنرانیها را میتوانید مطالعه کنید. نسخۀ کامل این کتابها در کتابخانۀ بهائی دسترس است.
در جيع کتب الهيّه از جميع ملل روزی موعود است که آن روز جميع بشر در امن و امان راحت خواهند بود و عالم انسانی اتحاد و اتفاق حاصل خواهد نمود، نزاع و جدال نخواهد ماند، جنگ و حرب نخواهد بود، جميع ملل با هم ارتباط خواهند يافت و وحدت عالم انسانی جلوه خواهد کرد. حال ملاحظه ميکنيم که آن روز صبحش دميده است، پرتو بارقهاش در آفاق منتشر گشته، در عالم بشر يک هيجان عظيم حاصل شده. جميع ملل عالم شهادت ميدهند که تا وحدت عالم انسانی حاصل نگردد از برای بشر راحت و سعادت حاصل نخواهد شد.
محبت است که سبب حيات عالم انسانی است. اتحاد است که اسباب سعادت بشر است. لکن هر چيزی منوط به اسباب است تا اسبابش مهيا نشود حاصل نمیشود. مثلاً اين چراغ را لابد لازم که بلوری مهيا، روغنی مهيا، فتيلهئی مهيا شود تا روشن گردد. ما میخواهيم در ميان بشر محبت حاصل شود. محبت را روابطی لازم است. يک وقتی است روابط، روابط عائله است. يک وقتی است که اسباب محبت، روابط وطن است. يک وقتی است اسباب محبت، وحدت لسان است. يک وقتی است روابط محبت، روابط جنسی است. يک وقتی است که روابط محبت، وحدت منافع است. يک وقتی است که اسباب محبت، تعليم و تعلم است. يک وقتی است که سبب محبت، وحدت سياسی است. اين اسباب جميعاً خصوصی است. محبت عمومی حاصل نخواهد شد به جهت اينکه اين سبب محبت است ميانۀ اهل يک وطن اما اهل اوطان ديگر محرومند. روابط جنسی سبب محبت ميانۀ آن جنس است… نميشود که روابط جنسی و تجارتی و سياسی و وطنی اسباب ارتباط عمومی شود زيرا روابط جسمانی است، مادی است و روابط ماديه محدود است. زيرا مادّه چون محدود است روابطش نيز محدود است.
پس معلوم شد اعظم روابط و وسيله به جهت اتحاد بين بشر قوۀ روحانيه است چونکه محدود به حدودی نيست. دين است که سبب اتحاد من علی الارض ميشود توجه به خداست که سبب اتحاد عالم ميشود، دخول در ملکوت است که سبب اتحاد اهل ارض ميشود و چون اتحاد حاصل شد محبت و الفت حاصل میشود. لکن مقصد از دين نه اين تقاليدی است که در دست ناس است. اينها سبب عداوت است، سبب نفرت است، سبب جنگ و جدال است، سبب خونريزی است. ملاحظه کنيد، در تاريخ دقت نمائيد که اين تقاليدی که در دست ملل عالم است سبب جنگ و حرب و جدال عالم است. مقصدم از دين، انوار شمس حقيقت است. و اساس اديان الهی يکي است، يک حقيقت است، يک روح است، يک نور است، تعدّد ندارد.
از جمله اساس دين الهی تحرّی حقيقت است که جميع بشر تحرّی حقيقت کنند. چون حقيقت واحد است جميع فرق عالم را جمع میکند. حقيقت علم است. اساس اديان الهی، علم است. علم سبب اتحاد قلوب میشود. حقيقت، الفت بين بشر است. حقيقت، ترک تعصب است. حقيقت اين است که جميع بشر را بندگان الهی ببينيد. حقيقت اين است که جميع ملل عالم را بندۀ يک خداوند بدانيد. حقيقت اين است که جميع اشيا را زنده از يک فيض ببينيد. نهايت اين است در عالم وجود مراتب است مرتبۀ نقص است و مرتبۀ کمال. ما بايد شب و روز بکوشيم تا نقص مبدل به کمال شود. مثلاً اطفال در عالم طفوليت نمیدانند ولی مستحق نکوهش نيستند. بايد اين اطفال را تربيت کرد تا به رتبۀ بلوغ برسند. اين نهالها را بايد نشو و نما داد تا ثمر بدهد. اين زمين را بايد پاک کرد تا تخم برکت به بار آرد. اين مريض را بايد معالجه کرد تا شفا يابد. هيچ نفسی را نبايد مبغوض داشت. جميع بشر را بايد محبت کرد. اگر اين اساس، متين شود محبت حاصل میشود. و همچنين بايد هميشه مناجات کنيم که خداوند در قلوب محبت ايجاد نمايد، تضرع و زاری کنيم تا شمس حقيقت بر کل بتابد، تا جميع در بحر رحمت پروردگار غرق شويم. تضرع و زاری کنيم تا جميع ناقصها کامل شود. تضرع و زاری کنيم تا جميع اطفال به بلوغ برسد. آفتاب محبت بر شرق و غرب بتابد و از نور محبتاللّه جميع قلوب روشن شود، گوشها شنوا گردد، قلوب منجذب به نفحات قدس شود، ارواح مستبشر به بشاراتاللّه گردد.
سخنرانی حضرت عبدالبهاء در دانشگاه استنفورد، کالیفرنیا، 8 اکتبر 1911
در سال 1910 حضرت عبدالبهاء پس از چهار دهه تبعید و زندان، در سن 66 سالگی عازم سفری برای ترویج و انتشار پیام حضرت بهاءالله شدند. ایشان در مدت 3 سال به 9 کشور در 3 قاره سفر کردند. در طول این سفر افرادی از هر طبقه و قشر اجتماع ازدانشمندان و مردم عادی، سیاهپوستان و سفیدپوستان، فقرا و ثروتمندان به ملاقات ایشان میآمدند. در دانشگاهها، گروههای صلح، کلیساها، کنیسهها، مجامع علمی و یا بشردوستانه به ایراد سخنرانی پرداختند. گزیدهای از سخنرانیهای ایشان در طول این سفرها به زبان فارسی در مجموعهای با عنوان خطابات در 3 جلد تنظیم شده است. در این قسمت نمونهای از این سخنرانیها را میتوانید مطالعه کنید. نسخۀ کامل این کتابها در کتابخانۀ بهائی دسترس است.
اعظم منقبت عالم انسانی علم است زيرا کشف حقايق اشياء است و چون امروز خود را در مرکز علم میبينم در اين کلّيّه که شهرتش به آفاق رسيده لهذا نهايت سرور را دارم زيرا اشرف جمعيّتی که در عالم تشکيل میگردد، جمعيّتِ علماء است و اشرف مرکز در عالم انسانی، مرکز علوم و فنون است. زيرا علم سبب روشنائی عالم است. علم سبب راحت و آسايش است. علم سبب عزّت عالم انسانی است.
چون دقّت نمائيد دولتِ علم، اعظم از دولت ملوک است زيرا سلطنت ملوک منهدم میشود، امپراطورها و قياصره مخلوع گردند و به کلّی سلطنتشان زير و زبر میشود، امّا سلطنت علم ابدی است و سرمدی. انقراضی ندارد. ملاحظه کنيد فلاسفهای که در قديم بودند چگونه سلطنت آنها باقی است. سلطنت رومان به آن عظمت منقرض شد، سلطنت يونان به آن عظمت منقرض شد، سلطنت شرق به آن عظمت منقرض شد، لکن سلطنت افلاطون باقی است، سلطنت ارسطو باقی است. الآن در جميع کلّيّات و محافل علميّه ذکر آنها باقی است و حال آنکه ذکر ملوک به کلّی نسياً منسيّا شده. پس سلطنت علم، اعظم از سلطنت ملوک است چه ملوک ممالک را به خونريزی تسخير کنند، لکن شخص عالم به علم فتح کند. ممالک قلوب را در زير نگين اقتدار در آورد از اين جهت سلطنتش ابدی است. چون که اينجا مرکز علوم و فنون است بسيار مسرورم که در اين مرکز حاضر شدم و از برای شما تأييدات و توفيقات الهيّه میطلبم تا در علوم و فنون به نهايت درجه رسيده مانند چراغهای روشن در انجمن عالم انسانی بدرخشيد.
چون اعظم تعاليم حضرت بهاء اللّه وحدت عالم انسانی است لهذا می خواهم از وحدت کائنات صحبت بدارم و اين مسئله از مسائل فلسفۀ الهی است و واضح که جميع موجودات يکی است و هر کائنی از کائنات، عبارت از جميع کائنات است؛ يعنی کلّ شیء در کلّ شیء است. مثلاً ملاحظه کنيد که کائنات از اجزاء فرديّه ترکيب شده و اين جواهر فرديّه در جميع مراتب وجود سير دارند. مثلاً هر جزئی از اجزاء فرديّه که در هيکل انسان است وقتی در عالم نبات بوده، وقتی در عالم حيوان و وقتی در عالم جماد؛ متّصل از حالی به حالی و از صورتی به صورتی انتقال دارد و از کائنی به کائن ديگر در صور نامتناهی عرضاً و طولاً انتقال می نمايد و در هر صورتی کمالی دارد. اين سير کائنات مستمرّ است. لهذا هر کائنی عبارت از جميع کائنات است. نهايت اين است امتداد مدت لازم تا اين جوهر فرد که در جسم انسان است در جميع مراتب وجود سير و حرکت کند. يک وقت تراب بود، انتقالاتی داشت در صور جمادی؛ بعد انتقال کرد به عالم نبات، انتقالاتی داشت در صور نباتی؛ بعد انتقال پيدا کرد در صور حيوانی، حالا به عالم انسانی آمده است، در مراتب انسانی سير میکند بعد بر میگردد به عالم جماد. همين طور در جميع مراتب سير میکند، در صور کائنات نامتناهی جلوه مینمايد و در هر صورتی از صور، کمالی دارد. در عالم جماد، کمالات جمادی داشت؛ در عالم نبات، کمالات نباتی داشت؛ در عالم حيوان، کمالات حيوانی داشت؛ در عالم انسان، کمالات انسانی دارد. پس واضح شد که در هر جوهر فردی از کائنات انتقال در صور نامتناهی دارد و در هر صورتی کمالی. از اين واضح شد که کائنات يکی است. عالم وجود واحد است.
پس چون در وجود کائنات وحدت است ديگر معلوم است که در عالم انسان چه وحدتی است اين مبرهن است که وحدت اندر وحدت است. مبدأ و منتهای وجود وحدت است. با وجود اين وحدت عالم انسانی و جميع کائنات، آيا جائز است که در عالم انسانی نزاع و جدال باشد با وجود آنکه اشرف کائنات است؟ زيرا کمالات جمادی جسم دارد، کمالات نباتی قوّۀ ناميه دارد و کمالات حيوانی قوای حسّاسه دارد و کمالات انسانی دارد که عقل سليم است. با وجود اين وحدت عظيمه، آيا جائز است که نزاع و جدال کند؟ آيا جائز است که حرب و قتال نمايد؟ جميع کائنات با يکديگر صلحاند. جميع عناصر با يکديگر در صلحاند. انسان که اشرف کائنات است، آيا جائز است که نزاع و جدال نمايد؟ استغفراللّه.
ملاحظه کنيد که اين عناصر وقتی که با هم التيام دارند، حيات است، لطافت است، نورانيّت است، راحت و آسايش است. الآن کائناتی را که ملاحظه کنيد جميع با يکديگر در صلحاند. آفتاب و زمين صلحاند. آب با خاک صلح است. عناصر با يکديگر صلحاند چون ادنی مصادمه حاصل میشود، زلزله مثل زلزلۀ شهر سانفرانسيسکو واقع. ادنی مصادمه، حريق عمومی شود. اين همه مضرّات حاصل شود و حال آنکه در عالم جماد است. ديگر ملاحظه نمائيد از مصادمه در عالم انسان چه قدر بلايا حاصل میشود. علی الخصوص که خداوند انسان را به عقل اختصاص داده و اين عقل اشرف کائنات است. فیالحقيقه قوّهای است از تجلّيات الهی و اين ظاهر و عيان است. مثلاً ملاحظه کنيد که جميع کائنات اسير طبيعت است و جميع در تحت قانون طبيعت، ابداً از قانون طبيعت سر موئی تجاوز نکند. مثلاً آفتاب به اين عظمت، اسير طبيعت است، از قانون طبيعت تجاوز نتواند و همچنين اجسام عظيمه در اين فضای نامتناهی جميع اسير طبيعتاند، از قانون طبيعت تجاوز نتوانند. کرۀ ارض اسير طبيعت است. جميع اشجار، نباتات اسير طبيعتاند، جميع حيوانات، فيل به اين عظمت با اين قوّه از قانون طبيعت تجاوز نتواند. لکن انسان به اين کوچکی با اين جسم ضعيف چون مؤيّد به عقل است و عقل جلوهئی از جلوههای الهی است، قانون طبيعت را میشکند و بهم میزند. مثلاً به قانون طبيعت، انسان ذی روح خاکی است لکن اين قانون را شکسته، مرغ میشود در هوا پرواز مینمايد، ماهی میشود در زير دريا سير میکند، کشتی میسازد روی دريا میتازد. اين علوم و فنونی که شماها داريد و در دارالفنون تحصيل میکنيد، جميع اسرار طبيعت بوده، به قانون طبيعت بايد مستور باشد لکن عقل انسان اين قانون را شکسته حقايق اشياء را کشف نمود و از حيّزِ غيب به شهود آورد و اين علوم پيدا شد و اين مخالف قانون طبيعت است. مثلاً قوّۀ برقيّه از اسرار مکنونۀ طبيعت است، بايد پنهان باشد لکن عقل انسان اين را کشف کرد و قانون طبيعت شکست و از حيّزِ غيب به حيّز شهود آورد و اين قوّۀ عاصيه را در شيشه حبس نمود و اين خارقالعاده است و مخالف طبيعت است. از غرب به شرق در يک دقيقه مخابره مینمايد. اين معجزه است. انسان صوت را میگيرد در فنوغراف حبس میکند و حال آنکه صوت بايد آزاد باشد زيرا قانون طبيعت چنين اقتضا میکند. همچنين سائر اکتشافات، جميع اسرار طبيعت است و به قانون طبيعت بايد مستور باشد لکن عقل انسان که اعظم جلوۀ الهی است اين قانون طبيعت را میشکند و اين اسرار طبيعت را از دستگاه اسرار طبيعت دائماً بيرون میريزد.
با چنين قوّۀ الهيّه، چگونه جائز است که ما مثل درندهها باشيم، مثل اين گرگها يکديگر را بدريم و فرياد بکش بکش برآريم، آيا اين سزاوار عالم انسانی است؟ اگر حيوانی درندگی نمايد به جهت طعمه است، عقل ندارد که فرق بگذارد ميان ظلم و عدل، قوّۀ مميّزه ندارد. لکن انسان چون درندگی نمايد به جهت طعمه نيست، به جهت طمع است؛ به جهت حرص است. حال آيا سزاوار است که چنين وجود شريف يعنی انسان که از عقل سليم مستفيض است با چنين افکار عاليه، با وجود اين همه علوم و فنون، با وجود اين اختراعات عظيمه، با وجود اين آثار عقليّه، با وجود اين همه ادراکات، با وجود اين همه اکتشافات، باز داخل ميدان جنگ شده، خون يکديگر را بريزند؟ و حال آنکه انسان بنيان الهی است، بنيان بشر نيست. اگر بنيان بشری را خراب کنی، لابد صاحب بنا مکدّر شود. پس چگونه انسان را که بنيان الهی است خراب کند. شبههئی نيست که سبب غضب الهی است.
خداوند انسان را شريف خلق نموده و بر جميع اشياء امتياز داده و به مواهب کلّيّه مختصّ نموده، عقل داده، ادراک داده، قوّۀ حافظه داده، قوّۀ متخيّله داده، حواسّ خمسۀ ظاهره داده، اين همه مواهب عظيمه داده. خداوند انسان را مصدر فضائل نموده تا آنکه مانند شمس روشن شود، سبب حيات گردد، سبب آبادی باشد. حالا ما از جميع اين مواهب چشم میپوشيم و اين بنيان الهی را خراب کنيم و اين اساس الهی را از پايه براندازيم و حال آنکه اسير طبيعت نيستيم. خودمان را اسير میکنيم و به اقتضای طبيعت حرکت مینمائيم زيرا در طبيعت نزاع بقا است. اگر انسان تربيت نشود از مقتضيات طبيعت، نزاع و جدال است. جميع اين مکاتب، اين همه مدارس به جهت چه تأسيس میشود به جهت اين که انسان از مقتضای طبيعت نجات يابد، از نقائص طبيعت خلاص شود، کمالات معنويّه پيدا کند. ملاحظه کنيد اگر اين زمين را به حال طبيعت واگذاريد، خارستان شود، علفهای بيهوده برويد؛ لکن چون تربيت شود، زمين پاک گردد، فيض و برکت عظيمه حاصل شود. اين کوهها را اگر به حالت طبيعت گذاری جنگل شود. ابداً درخت ميوهدار نرويد ولی چون تربيت شود باغ گردد و نتيجه بخشد و ثمر دهد. انواع گل و رياحين حاصل گردد.
پس عالم انسانی سزاوار نيست که اسير طبيعت باشد لهذا محتاج تربيت است، علی الخصوص تربيت الهی. مظاهر مقدّسۀ الهيّه مربّی بودند. باغبان الهی بودند تا اين جنگلهای طبيعی را باغستان پرثمر نمايند اين خارستان را گلستان کنند. پس تکليف انسان چه چيز است. اين است که انسان بايد در ظلّ مربّی حقيقی خود را از نقائص طبيعت نجات داده به فضائل معنويّه متّصف گردد. آيا جائز است که ما اين مواهب الهيّه را، اين فضائل معنويّه را فدای طبيعت کنيم؟ حال آنکه خداوند قوّهئی به ما داده که قوانين طبيعت را بشکنيم، شمشير را از دست طبيعت گرفته بر فرق طبيعت زنيم. آيا جائز است خود را اسير طبيعت نمائيم به موجب انبعاثات طبيعی که نزاع بقا است، مانند حيوانات درنده همديگر را بدريم، نوعی زندگانی کنيم که فرقی مابين انسان و حيوان نماند؟ اين است که فیالحقيقه بدتر از اين زندگانی نمیشود از برای عالم انسانی. حقارتی بدتر از اين نيست از برای عالم انسانی. وحشيّتی بدتر از جنگ نيست، زيرا سبب غضب الهی است، زيرا سبب هدم بنيان رحمانی است.
الحمدللّه من خودم را در مجمعی میبينم که همه صلحجويند. مقاصد جميع، انتشار صلح عمومی است و جميع افکارشان وحدت عالم انسانی. جميع خادم حقيقی نوع بشرند.از خدا میخواهم شماها را تأييد نمايد و توفيق بخشد تا هر يک علّامۀ عصر شويد و سبب نشر علوم گرديد. سبب اعلان صلح عمومی شويد. سبب ارتباط بين قلوب گرديد. زيرا حضرت بهاءاللّه پنجاه سال پيش اعلان صلح عمومی بين دول، صلح عمومی بين ملل و صلح عمومی بين اديان و صلح عمومی بين اقاليم فرمود و فرمود که اساس اديان الهی يکی است و جميع اديان اساسشان ارتباط و التيام است، لکن اختلاف در تقاليد است و اين تقاليد دخلی به تعاليم الهی ندارد. چون اين تقاليد مختلف است سبب نزاع و قتال شده امّا اگر تحرّی حقيقت شود جميع اديان متّحد و متّفق گردند. دين بايد سبب الفت و اتّحاد گردد. سبب ارتباط بين قلوب بشر شود. اگر دين سبب نزاع و جدال گردد البتّه بیدينی بهتر است زيرا عدم شیء مضرّ بهتر از وجود آن است. دين علاج الهی است، درمان هر درد نوع انسانی است، مرهم هر زخمی است ولی اگر سوء استعمال شود و سبب جنگ و جدال گردد و علّت خونريزی شود البتّه بیدينی به از دين است.
و همچنين لزوم صلح عمومی بين دول و ملل را حضرت بهاءاللّه مصرّح فرمود و مضرّات جنگ را بيان کرد زيرا نوع انسانی يک قوماند و جميع سلالۀ آدم. آدم يکی است و جميع اطفال يک پدرند و اعضای يک عائله. نهايتش اين است که يک عائلۀ بزرگی است و در يک عائله اجناس مختلفه تصوّر نتوان نمود. اگر چنين تصوّر ممکن بود میتوانستيم بگوئيم اختلاف و نزاع به جاست ولی مادامی که همه اعضای يک عائله هستند، امم مختلفه نيستند. لهذا اين امتيازات که اين ايتاليائی و آن آلمانی است و اين انگليس است و ديگری روس، اين ايرانی است و ديگری امريکائی اينها به تمامها، اوهام است. همه انساناند. همه خلق خداوندند. همه يک سلالهاند. همه اولاد يک آدماند. اينها تعبيرات وهميّه است. امّا تعصّبات وطنيّه، کرۀ ارض موطن هر انسان است، يکی است، متعدّد نيست. نوع انسان را وطن واحد است ولی حدود وهميّۀ بیاساس را بعضی از مستبدّين قرون ماضيه اختراع کردهاند و در ميان بشر جنگ و قتال انداختند که مقصودشان شهرت بوده و غصب ممالک. لهذا اين احساسات وطنپرستی را پيشرفت مقاصد شخصی نمودند. خود در قصور عاليه زندگی میکردند، از هر نعمتی بهره میبردند، غذاهای لذيذ میخوردند، در رختخوابهای پرند میخوابيدند، در باغهای ملوکانه سير و سياحت مینمودند. هر وقت ملالی رخ میداد در تالارهای رقص با خانمهای ماهرو میرقصيدند، گوش به موسيقی دلپذير میدادند امّا به اين رنجبران، به اين رعيّتها، به اين بيچارهها، به اين دهقانها میگفتند برويد در ميدان جنگ خون يکديگر را بريزيد، خانمان يکديگر را خراب کنيد، شماها سربازيد، ماها صاحب منصبيم، کاپيتانيم، جنراليم. ديگران میگفتند، چرا مملکت ما را خراب میکنيد؟ جواب میشنيدند که شماها آلمانيد ما فرانسهايم. ولی مؤسّسين همۀ اين جنگها در قصور به کيف خود مشغول بودند، دست از سرور و فرح خود بر نمیداشتند، امّا خونهای بيچارگان ريخته میشد. برای چه؟ برای افکار وهميّه که اين ملّت فرانسه است و آن دولت آلمان و حال آنکه هر دو آدماند، هر دو اعضای يک عائلهاند، هر دو يک ملّتاند. اين عنوان وطن را سبب اين همه خونريزیها میکنند و حال آنکه اين کره، يک وطن است پس صلح بايد در جميع اوطان محقّق گردد. خداوند يک کره خلق کرده، يک نوع انسان خلق نموده، اين کرۀ ارض موطن کلّ است. ما آمدهايم يک خطوط وهميّه فرض کردهايم در صورتی که اين خطوط وهم است، يکی را گفتيم آلمان است، ديگری را فرانسه و با هم جنگ میکنيم که اين وطن آلمان مقدّس است، سزاوار پرستش است، سزاوار حمايت است ولی آن قطعۀ ديگری بد است، مردمانش کشته شود، اموالشان تاراج شود، اطفال و زنانش اسير گردد. چرا به جهت اين خطوط وهميّه انسان خونريزی نمايد و ابناء نوع خود را بکشد؟ به جهت چه؟ به جهت تعلّق به اين خاک سياه و حال آنکه چند روزی انسان روی اين خاک زندگانی نموده بعد قبر ابدی او شود. آيا سزاوار است به جهت اين قبر ابدی اين همه خونريزی نمائيم؟ اين خاک اجسام ما را الی الابد در شکم خود مخفی خواهد کرد. اين خاک قبر ما است. چرا جنگ و جدال برای اين قبر ابدی نمائيم؟ اين چه جهالتی است، اين چه نادانی است، اين چه بیفکری است.
اميدوارم که جميع ملل در نهايت محبّت و الفت مانند يک عائله چون برادران و خواهران و مادران و پدران با يکديگر در کمال صلح زندگانی نموده و کامرانی کنند.
سخنرانی حضرت عبدالبهاء در معبد ترمونت در بوستون، 22 مه 1912
در سال 1910 حضرت عبدالبهاء پس از چهار دهه تبعید و زندان، در سن 66 سالگی عازم سفری برای ترویج و انتشار پیام حضرت بهاءالله شدند. ایشان در مدت 3 سال به 9 کشور در 3 قاره سفر کردند. در طول این سفر افرادی از هر طبقه و قشر اجتماع ازدانشمندان و مردم عادی، سیاهپوستان و سفیدپوستان، فقرا و ثروتمندان به ملاقات ایشان میآمدند. در دانشگاهها، گروههای صلح، کلیساها، کنیسهها، مجامع علمی و یا بشردوستانه به ایراد سخنرانی پرداختند. گزیدهای از سخنرانیهای ایشان در طول این سفرها به زبان فارسی در مجموعهای با عنوان خطابات در 3 جلد تنظیم شده است. در این قسمت نمونهای از این سخنرانیها را میتوانید مطالعه کنید. نسخۀ کامل این کتابها در کتابخانۀ بهائی دسترس است.
امشب من تازه از راه رسيدهام خستهام با وجود اين مختصری صحبت میدارم زيرا جمع محترمی میبينم در اين محضر حاضر و بر خود فرض میدانم که صحبت نمايم. ملاحظه نمائيد که جميع کائنات متحرّک است زيرا حرکت دليل وجود است و سکون دليل موت. هر کائنی که متحرّک بينيد آن زنده است و هر کائنی که غير متحرّک يابيد مرده است. جميع کائنات در نشو و نما است ابداً سکون ندارد و از جمله کائنات معقوله دين است. دين بايد متحرّک باشد، روز به روز نشو و نما نمايد اگر غير متحرّک ماند افسرده گردد، مرده و پژمرده شود زيرا فيوضات الهيّه مستمرّ است. مادام فيوضات الهيّه مستمرّ است دين بايد در نشو و نما باشد.
دقت کنيد که جميع امور تجدّد يافته است زيرا اين قرن نورانی قرن تجديد جميع اشياء است. علوم و فنون تجدّد يافته، صنايع و بدايع تجدّد يافته، قوانين و نظامات تجدّد يافته، آداب و رسوم تجدّد يافته، افکار تجدّد يافته، حتّی علوم قرون ماضيه امروز ابداً ثمری ندارد. قوانين قرون ماضيه ثمری ندارد. عادات قديمه ثمری ندارد زيرا اين قرن، قرن معجزات است، قرن ظهور حقيقت است و آفتاب درخشنده قرون ماضيه است. قدری در علوم نظر کنيد، آيا فنون قرون ماضيه امروز ثمری دارد يا قوانين طيّبۀ قديمه امروز ثمری دارد يا نظامات استبداد ادوار عتيقه امروز ثمری دارد؟ واضح است که هيچ يک ثمری ندارد با وجود اين چگونه تقاليد اديان ماضيه امروز ثمری دارد؟ تقاليدی که منبعث از اوهام بوده نه اساس انبيای الهی آيا ممکن است امروز فائدهئی بخشد؟ علی الخصوص در نزد اهل عقل و علم زيرا نظر میکنند که اين تقاليد مطابق حقيقت و علم نيست بلکه وهم است. لهذا مادّيون را بهانۀ عظيمی بدست آمده و مقاومت اديان میکنند. ولی انبيای الهی تأسيس دين حقيقی کردند و از اين تقاليد به کلّی بيزار، بلکه معرفت الهی انتشار دادند و دلائل عقليّه اظهار کردند. بنيان اخلاق انسانيّه نمودند و فضائل عالم انسانی را ترويج کردند و دلائل عقليّه نيز اظهار فرمودند. تأسيسات انبيا سبب حيات بشر بود، سبب نورانيّت عالم انسانی بود ولی نهايت اسف در اين است که به کلّی تغيير و تبديل يافت. آن حقائقی که انبيا به صدمات و بليّات عظيمه نشر دادند به واسطۀ تقاليد از ميان رفت. هر يک از انبيا فوق طاقت بشر صدمات کشيد، عذابها ديد، شهيد شد و بعضی سرگون گشتند تا آن اساس الهی را تأسيس نمودند. ولی مدتی نگذشت که آن اساس حقيقت از ميان رفت، تقاليد به ميان آمد و چون تقاليد مختلف بود لهذا سبب اختلاف و نزاع بين بشر شد، جدال و قتال به ميان آمد. و امّا انبيا به کلّی از آن تقاليد بیخبر بلکه بيزار زيرا انبياء الهی مؤسّس حقيقت بودند.
حال اگر ملل عالم ترک تقاليد کنند و تحرّی حقيقت نمايند متّحد و متّفق شوند و حقيقت يکی است، تعدّد قبول نکند و حقيقت، نورانيّت توحيد است، اساس وحدت عالم انسانی است امّا تقاليد سبب تفريق بشر و مورث محاربه و جدال است. جميع اديان که ملاحظه مینمائيد اليوم منبعث از تقاليد آباء و اجداد است شخصی که پدرش يهودی بود او هم يهودی است. اگر پدرش مسيحی بود او نيز مسيحی. آنکه پدرش بودائی بود او نيز بودائی و اگر پدرش زردشتی بود او نيز زردشتی. اين پسران جميعاً تقليد آباء میکنند. ابداً تحرّی حقيقت نمیکنند درتحت تقاليد ماندهاند. اين تقاليد سبب شده که به کلّی عالم انسانی مختل گرديده و تا اين تقاليد زائل نشود اتّحاد و اتّفاق حاصل نگردد و تا اين تقاليد محو نشود آسايش و راحت عالم انسانی جلوه ننمايد.
پس حقيقت اديان الهی دوباره بايد تجديد گردد زيرا هر دين به منزلۀ دانه بود، نبات شد اغصان و اوراد پيدا کرد شکوفه و ثمر به بار آورد. حال آن درخت کهنه گرديده برگها ريخته شده آن شجر از ثمر باز مانده بلکه پوسيده شده، ديگر تشبّث به آن فائده ندارد. پس بايد دانه را دوباره بکاريم زيرا اساس اديان الهی يکی است. اگر بشر دست از تقاليد بردارد جميع ملل و اديان متّحد شوند و جميع با يکديگر مهربان گردند و ابداً نزاع و جدال نماند. زيرا جميع بندۀ يک خداوندند. خدا مهربان به کلّ است. خدا رازق کلّ است. خدا محی کلّ است. خدا معطی کلّ است. چنانچه حضرت مسيح میفرمايد که آفتاب الهی بر گنهکار و نيکوکار هر دو میتابد يعنی رحمت پروردگار عامّ است. جميع بشر در ظلّ عنايت حق بوده، جميع خلق غرق دريای نعمت پروردگار. فيض و موهبت الهی شامل کلّ است.
پس امروز از برای کلّ راه ترقّی مهيّا و ترقّی بر دو قسم است: ترقّی جسمانی و ترقّی روحانی. ترقّی جسمانی سبب راحت معيشت است امّا ترقّی روحانی سبب عزّت عالم انسانی زيرا خدمت به عالم انسانی و اخلاق مینمايد. مدنيّت جسمانی سبب سعادت دنيوی امّا مدنيّت الهيّه سبب عزّت ابديّۀ بشر. انبيای الهی تأسيس مدنيّت روحانيّه نمودند خدمت به عالم اخلاق کردند، تأسيس اخوّت روحانی نمودند. و اخوّت بر چند قسم است اخوّت عائله است، اخوّت وطن است، اخوّت جنس است، اخوّت آداب است، اخوّت لسان است و لکن اين اخوّتها سبب قلع و قمع نزاع و قتال بين بشر نمیشود و لکن اخوّت روحانی که منبعث از روح القدس است ارتباط تامّ بين بشر حاصل مینمايد، به کلّی اساس جنگ قلع و قمع کند، امم مختلفه را يک ملّت نمايد، اوطان متعدّده را يک وطن کند زيرا تأسيس وحدت نمايد خدمت به صلح عمومی کند.
لهذا بايد بر اساس اديان الهی پی بريم و اين تقاليد را فراموش کنيم. آنچه حقيقت تعاليم الهی است آن را انتشار دهيم و به موجب آن عمل کنيم تا بين بشر اخوّت روحانی عمومی نشر گردد و اين جز به قوّت روح القدس نشود. سعادت ناسوتی در اين است عزّت لاهوتی در اين است. در جميع مراتب استفاضۀ ابدی در اين است، اعلان صلح عمومی در اين است، وحدت عالم انسانی در اين است به اين قوّت روح القدسی قرن نورانی گردد نجاح و فلاح حاصل شود، عموم بشر متّحد گردند، جميع اوطان يک وطن شود، جميع ملل ملّت واحده گردند. از برای عالم انسانی منقبتی بالاتر از اين نيست. الحمدللّه در اين قرن علوم ترقّی نموده، فنون ترقّی کرده، حرّيت ترقّی نموده، عدالت ترقّی نموده لهذا سزاوار عنايات ربّانيّه گرديده و قرن تأسيس صلح عمومی و وحدت عالم انسانی شده.
نطق حضرت عبدالبهاء در منزل علی قلی خان نبیلالدوله در واشنگتن، 23 آورریل 1912
در سال 1910 حضرت عبدالبهاء پس از چهار دهه تبعید و زندان، در سن 66 سالگی عازم سفری برای ترویج و انتشار پیام حضرت بهاءالله شدند. ایشان در مدت 3 سال به 9 کشور در 3 قاره سفر کردند. در طول این سفر افرادی از هر طبقه و قشر اجتماع ازدانشمندان و مردم عادی، سیاهپوستان و سفیدپوستان، فقرا و ثروتمندان به ملاقات ایشان میآمدند. در دانشگاهها، گروههای صلح، کلیساها، کنیسهها، مجامع علمی و یا بشردوستانه به ایراد سخنرانی پرداختند. گزیدهای از سخنرانیهای ایشان در طول این سفرها به زبان فارسی در مجموعهای با عنوان خطابات در 3 جلد تنظیم شده است. در این قسمت نمونهای از این سخنرانیها را میتوانید مطالعه کنید. نسخۀ کامل این کتابها در کتابخانۀ بهائی دسترس است.
الحمد للّه قرون تاريک گذشت، قرن نورانی آمد. عقول و نفوس در ترقّی است، ادراکات در تزايد است. هر کس تحرّی حقيقت میکند. هر انسانی میخواهد به آنچه صحيح است و سبب ترقّی است پیبرد.در عالم نسآء هيجان عظيم است، نهايت آمال و آرزو، ترقّی است و خدمت به عالم انسانی. شبههئی نيست جمعيت نساء در اين عصر ترقّی مینمايند و میکوشند تا با رجال همعنان گردند. اين نيّت بزرگی است. اگر جمعيت نسآء ترقّی و اقتدار پيدا نمايند بسياری از اموری را که حال از عهده بر نمیآيند جاری و مجری خواهند داشت.
امروز اعظم مصائب عالم حرب است. عالم انسانی راحت نيست و حرب دائمی است زيرا جميع دول مستمرّاً در تهيّۀ حربند. جميع اموال صرف حرب میشود اين بيچارۀ زارع به کدّ يمين و عرق جبين شب و روز میکوشد تا چند دانه به دست آيد و خرمنی اندوخته گردد ولی چه فايده زيرا حاصلات تجهيز حرب ميشود و خرج توپ و تفنگ و قورخانه و کشتيیهای جنگ میگردد. و اين حرب مالی دائمی است ديگر ملاحظۀ اتلاف نفوس نمائيد که در ميدان حرب چگونه پايمال میشوند. هر چند حرب جانی يعنی اتلاف نفوس محدود و مخصوص است امّا حرب مالی دائمی است و عمومی و ضرر آن راجع به عموم بلکه عالم انسانی از آن متضرّر.
حال چون زنان در اين قرن به حرکت آمدهاند بايد اين را مدّ نظر داشته باشند تا امر صلح عمومی ترويج شود، وحدت عالم انسانی ظاهر گردد، فضائل بشر جلوه نمايد، قلوب ملل بهم ارتباط جويد، تعصّب دينی و مذهبی بر طرف شود، تعصّب جنسی زائل گردد، تعصّب سياسی نماند و تعصّب وطنی از ميان برخيزد. زيرا جمعيّت بشر يک عائلهاند و جميع اولاد آدم همه فرزندان خدا هستند. جميع ممالک يک کره و يک وطن است و جميع امم، بندگان يک خداوند. جميع را خدا خلق کرده، جميع را خدا حفظ میکند، روزی میدهد، میپروراند، الطافش شامل کلّ است و رحمتش بر همه نازل. مادام او عادل و مهربان است ما چرا ظلم و طغيان نمائيم؟ آيا ما بهتر میدانيم و داناتر از خدا هستيم؟ استغفراللّه. خدا عادل و مهربان است، ما چرا نا مهربان باشيم؟
شما که جمعيت نساء هستيد بکوشيد تا قلوب ارتباط ديگر حاصل نمايد. جميع دست بهم داده در خير عالم انسانی بکوشيد تا شرف عالم انسانی جلوه نمايد.ملاحظه کنيد اگر اهل يک خانه با هم الفت نمايند چه قدر فايده دارد و اگر اهل شهری با يکديگر متّحد و متّفق باشند چه قدر سبب تعاضد و تعاون است و سبب نتايج کليه و حصول عزّت و ثروت عموميّه. و همچنين اهل اقليمی اگر اتّحاد نمايند چه قدر ترقّيات بيشتر و عزّت و سعادتشان زيادتر گردد. و ملّت امريک چون متّفق شدند چه قدر سبب سعادت و ترقّی و مدنيت ايشان گرديد. اگر اين اتّحاد و اتّفاق در ميان ولايات متّحده نبود اين ترقّی و علوم و صنايع و علويّت حاصل نمیشد. ديگر از اين ميزان بگيريد که اگر جميع ملل اتّحاد و اتّفاق نمايند چگونه خواهد شد؛ يقين است اين عالم جنّت ابهی شود، کمال آسايش دست دهد، فلاح عظيم حاصل گردد و جميع مذاهب وحدت و يگانگی و اخوّت يابند. شرق و غرب دست در آغوش شود. جنوب و شمال مصافحه و معانقه نمايد. علم وحدت عالم انسانی موج زند. خيمۀ صلح عمومی بلند گردد. آهنگ تحسين و تمجيد از ملأ اعلی بگوش رسد. لهذا شما که خانمهای محترمهايد و دانا و خيرخواه بايد شب و روز بکوشيد تا اين علم وحدت و اتّحاد در امريکا بلند شود و سرايت به ساير جهات نمايد تا جهان جهان ديگر شود و کمال ديگر جلوه نمايد.
منبع: سایت بهائیان ایران