از جمله وقايع جالبی که به خاطر میآورم اين است که در آن ايّام يک طوطی به حضرت مولیالوری تقديم شده بود و هيکل مبارک آن را در مسافرخانۀ زائرين گذاشته بودند. عموی من که در آن موقع خادم مسافرخانه بود، به طوطی آموخته بود که هر وقت کسی نزديک میشود بگويد، “الله ابهی.” همچنين به او آموخته بود که بگويد، “بگو بگو بگو يا بهاء.” کسانی که صدای طوطی را میشنيدند و خود او را نمیديدند، تصوّر میکردند کسی در آنجا است.
يک روز حضرت عبدالبهاء عمويم را احضار نموده فرمودند، “محمّدحسن، فردا طوطی را به اينجا بياور. میخواهم آن را به فرمانروای عکّا هديه کنم.” محمّدحسن قفسی را که طوطی در آن بود به بيت مبارک برد و آن را در پنجرۀ سالن گذاشت. حضرت مولیالوری عادتاً صبح زود که برمیخاستند قدری قدم میزدند و در حين قدم زدن به تلاوت آيات و مناجات میپرداختند. وقتی به طوطی نزديک شدند طوطی گفت، “بگو بگو.” حضرت عبدالبهاء فوقالعاده مسرور شدند و به طرف طوطی تشريف برده فرمودند، “چه بگويم؟” طوطی گفت، “يا بهاء” و اين سبب سرور بیمنتهای حضرت مولیالوری شد و به عمويم فرمودند، “حسن، امروز اين طوطی خود را از رفتن به خانۀ فرمانروا نجات داد. اين طوطی زندگی خود را نجات داد. زيرا به من گفت بگو بگو، من پرسيدم چه بگويم و او با فصاحت و بلاغت گفت بگو يا بهاء. آن را به مسافرخانه برگردان. مايل نيستم او را از اينجا به خارج بفرستم.
وقتی طوطی مُرد، عمويم پرهای او را برداشت و با خطّ خوش نوشت، “اينها پرهای يک طوطی هستند که متعلّق به حضرت عبدالبهاء بود و هيکل مبارک چندين بار فصاحت و بلاغت او را مورد تمجيد و تحسين قرار دادهاند.” (مأخذ: آهنگ بديع، سال 29 شماره 327، ص37)
آواى عندليب پارسی(https://t.me/andalib_parsi)