در اسفند ۱۲۸۳ دیده به جهان گشود پدرش میرزا محمد هوشیار از شعرای بهائی و پیشه بازرگانی داشت. محمدباقر در ۱۳ سالگی پدر خود را از دست داد و در دامان پر مهر مادر و مادر بزرگ و در ظل تعالیم بهائی پرورش یافت.
در سن ۱۷ سالگی برای تحصیلات عالی، به آلمان رفت و تحصیلات خود را در رشته های تعلیم و تربیت ، روانشناسی نظری و علمی ، فلسفه و تاریخ ادبیات ادامه داد و از دانشگاه مونیخ موفق به اخذ دکترای علوم تربیتی شد .
او پس از اتمام تحصیلات به تهران آمد و تمام عمر خود را وقف تعلیم و تربیت جوانان و بسط و گسترش دانش و فرهنگ کشور خود نمود و مدت بیست و سه سال در دانشگاه طهران و دانشسرای عالی و سایر مجامع علمی به تدریس پرداخت.
از آثار او که بالغ بر چهل و هفت کتاب و رساله میشود میتوان به “اصول آموزش و پرورش ” و ” روانشناسی علمی سنجش هوش” اشاره نمود.
او توانست با بهره گیری از نبوغ و هوش سرشار خود و تکیه بر دانش و علم فراوان و الهام از آثار بهائی ، در تعلیم و تربیت ایران طرحی نو در اندازد و در باروری علوم اجتماعی و انسانی و مطالعات و تحقیقات دانشگاهی در ایران همت گمارد و علوم رفتاری علمی و تجربی را پایه گذارد و آموزش و پرورش را با روشی علمی تعریف کند و رشته علوم تربیتی را بنیان گذارد .
دکتر هوشیار در سال ۱۳۳۶ پس از سالها خدمت خالصانه و ارزشمند به میهن بر اثر عارضهٔ قلبی روح پر فتوحش عالم خاک را وداع گفت و به ملکوت اعلی شتافت .
یادشان جاوید
(متولد ۱۲ اسفند ۱۲۸۳ در بوانات – ۱۹ مرداد ۱۳۳۶) پژوهشگر حوزه علوم تربیتی و فلسفه بود. او از اولین کسانی است که به معرفی فلسفه فریدریش نیچه در ایران پرداخت.
هوشیار همچنین از بنیانگذاران رشته علوم تربیتی در ایران است. پدرش میرزا محمد هوشیار شعر میگفت و پیشه بازرگانی داشت. محمدباقر در ۱۳ سالگی پدر خود را از دست داد و مادرش سرپرستی او و دیگر اعضای خانواده را به عهده گرفت. محمدباقر هوشیار از همان دوران کودکی با مادر بزرگ و پدربزرگ خود که زنی فرهیخته و شایسته بوند همدم و همنشین شد و در دامان آنان رشد کرد.
محمد باقر پس از اتمام تحصیلات ابتدایی به مدت دو سال در مدرسهٔ شعاعیه شیراز به دبیرستان رفت. وی در سن ۱۷ سالگی از طریق کشور هندوستان (بمبئی و کلکته) برای تحصیلات عالی، به اروپا (آلمان) رفت و مدتی در مدرسهٔ عالی کشاورزی ” فردریش اوبره آل شولد فاکلمان” برلن به تحصیل نظری کشاورزی و عملیات زراعی پرداخت.
محمدباقر پس از اتمام تحصیلات در سال ۱۳۰۸ به ایران بازگشت و در امتحانات دانشجویان اعزامی تهران قبول شد و سه ماه بعد دوباره به همراه محصلین اعزامی به اروپا، به برلن رفت و ابتدا در دانشکدهٔ ادبیات برلن و سپس در دانشگاه تویین گن و دانشگاه مونیخ در رشتهٔ علوم تربیتی به تحصیل پرداخت او پس از کسب گواهینامه در زمینه روانشناسی نظری، آموزش و پرورش و روانشناسی علمی، از دانشگاه مونیخ موفق به اخذ دکترای علوم تربیتی شد.
ایشان از افراد زیادی مانند شیلر، فندر، هینست، گوته و بیشتر از همه از گئورگ کرشن اشتاینر (Georg Kershensteiner) تأثیر علمی پذیرفته است. او پس از اتمام تحصیلات به تهران آمد و در دانشسرای عالی و دانشکده ادبیات و علوم انسانی و هنرستان موسیقی و آموزشگاه پست و تلگراف و دبیرستان نظام به تدریس و تعلیم مشغول شد. وی در سال ۱۳۳۶ بر اثر عارضهٔ قلبی درگذشت.
از آثارش “اصول آموزش و پرورش ” و ” روانشناسی علمی سنجش هوش” میتوان نام برد. او آموزش و پرورش را علم میدانست و برای آن اصول نوشت. هوشیار در بنیانگذاری رشته علوم تربیتی نقش بسیار مهمی ایفا نمود.
اراده معطوف به قدرت: آزمایشی در دیگرگونی همه ارزشها، فریدریش ویلهلم نیچه، محمدباقر هوشیار (مترجم) نمایشنامه اگمنت، یوهان ولف گانگ فون گوته، محمدباقر هوشیار (مترجم) نیستانگاری اروپایی، فریدریش ویلهلم نیچه، مارتین هیدگر، امیل کترینگ، دیوید فارل کرل، محمدباقر هوشیار (مترجم)، اصغر تفنگسازی (مترجم)
«سیزده سال پیش شاگرد او شدم. سه سال معلم من بود. پس از آن دیگر شاگردی او را برای خود کافی ندانستم. نخواستم معلم من باشد. خواستم مرید او باشم. و در انتخاب این مراد هم تنها نبودم در جریان سال ها، بیشتر شاگردان او همین سیر و سلوک را داشته اند. از شاگردی به مقام مریدی رسیده اند. هنگامی که نزد او درس می خواندیم، جوانان گردنکش و بند گسل و زنجیر شکن بودیم. نه تنها برای خود بتی نمی ساختیم، بلکه هر بُتی که می توانستیم درهم می شکستیم. اما شخصیت نافذ «دکتر هوشیار» بُت ما شد. از این رو، سخنی که شاگردان «اپیکورس» زمانی درباره ی او می گفتند، بار دیگر راست آمد: «او بُتی بود، آری بُتی، بُت قومی که بُت پرست نبودند.» با شوری که یادآور نشاط بی آلایش کودکی و خلجان فلسفه بود، به ما «گمشدگان لب دریا» شوق و امید و خوشبینی می بخشید.
«دکتر هوشیار» بر خلاف آن ساغرهای کوچکی که زود از قطرات امواج حیات لبریز و آرمیده می شوند، هیچگاه از تکاپو باز نماند و تحجّر نیافت. با تکامل جهان همگامی می کرد و همواره سودبخش تر می شد و دائماً رو به کمال می رفت.
به کار والای خود، تعلیم و تربیت، که نام حقیقی اش «انسان سازی» است، چندان شیفته بود که بام از شام نمی شناخت و دمی به خود نمی پرداخت. استاد ما، «دکتر هوشیار»، در زندگی به ما درس ها داد. درس زیستن، درس زندگی، اندیشیدن به زندگی خدمت کردن.» (امیرحسین آریانپور)
دکتر آریانپور می گوید: ” در سالهای اخیر دکتر هوشیار بحد افراط کار میکرد تقریبا در تمام ساعات بیداری در تلاش بود. به کاروالای خود تعلیم و تربیت که نام حقیقی اش انسان سازی است چندان شیفته بودکه بام ازشام نمیشناخت .تنها گاهی مجال مییافت و از شهر دورمیشد تا در آرامش ژرف کوهستان موسیقی سکوت بشنود ودر کنار رودهای غران مانند هراکلیت گذر عمروتکاپوی هستی را اشراق کند ….در شبی بهاری در یکی از آخرین گشت ها مثل همیشه بین ما بحثی پیش آمده سخن بمرگ کشید. می گفتم:انسان و حیوانات نیز از دم تولد نسبت به جنبه استاتیک هستی یعنی پیوستگی وسکون ظاهری اشیاء کمابیش حساس وهشیار هستند ومفهوم مکان را در مییابند ولی شناخت جنبه دینامیک هستی یعنی گسستگی و تحرک اشیاء که مفهوم زمان رادر ذهن میافریند به این زودی و آسانی دست نمیدهد. بایدسالها بر ما بگذرد و حوادث بسیارما را در میان بگیردتاگذر زندگی هستی و مفهوم زمان رافهم کنیم و به مفهوم مرگ که وابسته مفهوم زمان است عمیقا برسیم. وقتی که انسان ناپایداری خود را دریافت گرفتار آشوب و جنجالی جانکاه میشود. تصور نبودن برای موجودی که هست وحشتناک است و اینوحشت است که روزی گریبان هرانسان خردمندی را میگیرد. مردم چون گذرندگی هستی ومرگ را اجتناب ناپذیر یافته اند برای زدودن مرگ اندیشی و غفلت از مردن تدابیری کرده اند:اکسیراعظم، رستاخیر، بقاء بالله ….این تدابیر در عصرحاضربرخلاف اعصارپیش ازقبول عام برخوردار نیست و عملا نمیتواند به مردم آرامش ببخشد بااین وصف شماای استادهدف تعلیم وتربیت را همانا بقاء بالله میدانید. آیا فکر نمیکنیدبقاء بالله مفهومی شاعرانه یا صوفیانه است و باموازین دقیق فلسفی قابل توجیه نیست. دکتر هوشیار لحضه ای به جریان خروشان آب خیره شد و سپس با آن جوش وخروش همیشگی خود ابد یت انسانی را توجیه کرد. گفت:شاید آنچه من ازبقاءالله ادراک میکنم باادراک دیگران موافق نباشد.انسان یا چیزهای دیگر را چگونه میشناسیم؟ بچه دلیل به وجود چیزی پی میبریم؟ آیا تاثیرات اشیاء نیست که ما را به وجود آنها واقف میسازد؟ ما با حواس خود جریان هستی اشیاء گوناگون را دریافت میکنیم.هر جه هست ناگریز تاثیر دارد و چون هستی هیچگاه مبدل به نیستی نمیشود پس هرچه هست همیشه تاثیر خواهد داشت وهمیشه خواهد بود. بقول گوته: روان است مهرهستی از همه چیز از کوچکترین ذره تا بزرگترین ستاره. اما یک شیی با وجود هستی مدام خود زمانی برای ما وجود دارد که بصورتی حواس ما را متاثر سازد پس یک انسان برای جامعه انسانی تا زمانی هست که تاثیری در جامعه داشته باشد. بر همین شیوه انسان بی تاثیر و بهتر بگویم کم تاثیر در حکم معدوم است و انسانی که در جامعه بشری آثار پایداری بجا میگذارد مردنی نیست برای مردم موثر مرگ وجود ندارد وچه بسا مردگان که از بسیاری از زندگان زنده تر خواهند ماند. بقاءالله راچنین میتوان توجیه کرد. ” ۶
کانال تلگرام آموزه های دیانت بهائی
@ayine_bahai01