برادران عبودیت «جنابان استاد اسمعیل و استاد ابراهیم»
از جمله نفوس مبارکهای که بر اثر انفاس طیّبه برادران ندّاف و تلاش مداوم احبّای قم و جاسب به شرف ایمان فائز گشتهاند، برادران عبودیت جنابان استاد محمّد اسمعیل و استاد محمّد ابراهیم قمیاند. پدر استاد اسمعیل و استاد ابراهیم حاج عبدالله مسگر یزدی بود که از یزد به قم رفت و در آنجا توطّن نموده به کسب پرداخت. استاد اسمعیل در سال ۱۲۳۷ شمسی و استاد ابراهیم در سال ۱۲۵۲ شمسی در شهر قم تولّد یافتند. هر دو برادر ایمان محکمی به دیانت اسلام داشتند و نسبت به اهل ادیان دیگر خصوصاً بهائیان مخالف و تعصّب شدیدی ابراز میداشتند. برادران عبودیّت در آخر ایّام جمال ابهی و نخستین سالهای وصایت حضرت عبدالبهاء با برادران ندّاف معاشرت یافتند و پس از اطّلاع از عقاید آنان مصمّم گردیدند که آن دو را مقتول نمایند، ثواب برند و بهشت را نصیب خود نمایند. لذا در پی فرصت بودند تا طرح خویش را عمل نمایند. امّا هر چه با برادران ندّاف بیشتر مؤانست مینمودند بیشتر شیفته مظلومیّت و اخلاق ملکوتی آنان میشدند. سرانجام جاذبه خلوص و صفاء ایمان بینظیر برادران ندّاف و تلاش جناب میرزا رضا قلی جاسبی (که با توصیه برادران ندّاف با استاد اسمعیل مأنوس شده بود) برادران عبودیت را منقلب نمود و نور ایمان در قلوبشان درخشد.
استاد اسمعیل که قدّی بلند و هیکلی تنومند داشت و مردم محلّات مختلف قم از او حساب میبردند و در ضمن به خاطر تمسّک عمیقش به اسلام برایش احترام خاصّ قائل بودند دیگر سر از پای نمیشناخت. به سرعت خبر ایمانش در شهر شایع گشت. علماء فتوای ضرب و قتل دادند و اراذل و اوباش جرأت یافته بر وی بتاختند و او را اسیر کرده بر خر کوچکی نشانده با کلاه دلقکان در هر کوی، گذر دادند. مردم نادان و متعصّب به وی آب دهان و سنگ میانداختند و گروهی در کنارش نقاره میزدند. استاد اسمعیل در عوالم دیگر بود و در دل خویش برای هدایت آن مردم گمراه دعا میفرمود.
مردی که حتّی نامش در دل مردم ایجاد رعب مینمود آن روز در نهایت مظلومیّت تحمّل بلایای طاقتفرسا نمود. زیرا این بلایا در ره عشق بهاء بود. گوئی دنیا در نظرش پشیزی نمیارزید. هر چه مردم متعصّب بیشتر ستم و بیادبی کردند او بیشتر ملایمت و ادب نمود. حاضر به جانبازی بود و آرزوی شهادت میفرمودند. سرکار بهیّه خانم دختر بلند اختر جناب آقا محمّد حسین ندّاف تعریف میفرمود که آن روز مردم شهر قم به واقع خباثت خویش را هویدا نمودند. زحمتی نبود که بر آن عاشق جانسوز وارد نساختند. گروهی فریاد میزدند “اسمعیل درازه بره بیرون از دروازه”. استاد اسمعیل بیاعتناء به قیل و قال مردم چون قهرمان پیروزی بدانان نگاه میکرد و در دل چون حضرت مسیح برای آنان طلب آمرزش میفرمود. سرانجام تنی چند از جوانمردان شهر که به وی ارادت فراوان داشتند او را از چنگال اوباش و ستمگران رها ساخته به خانهاش رساندند . استاد اسمعیل هفتهها تحت درمان بود تا بهبود یافت.
استاد ابراهیم عبودیّت نیز پس از ایمان مورد زجر و عذاب مردم متعصّب و شریر قرار گرفت. مادر برادران عبودیّت پس از ایمان برادران نزد علماء میرود و التماس میکند که فتوای قتل دو برادر را صادر نمایند. میگوید اینان سبب ننگ من و خاندان مناند. میگوید من شیرم را بدانان حرام کردهام و آرزو دارم هرچه زودتر مقتول گردند. اگر چه برادران عبودیّت تحت ستم بودند و هر بلائی را در راه امر تحمّل مینمودند ولیکن همواره از احبّای مظلوم قم دفاع میکردند. معروف است که استاد اسمعیل میفرموده هر ستمی را به خود تحمّل میکنم ولیکن اگر نفسی به احبّاء ستم کند و یا به مقدّسات امر توهین نماید او را تنبیه میکنم. این بود که افراد از او واهمه داشتند و تنها با هجوم عامّ توفیق مییافتند که او را دستگیر و مضروب نمایند. چنانکه چند بار رخ داد و ما به یکی از آن حوادث قبلاً اشاره کردیم. برادران عبودیّت چند سال پس از تصدیق امر مبارک پیاده عازم ارض اقدس میشوند. در راه با نجّاری و کارهای دیگر امرار معاش مینمایند. استاد ابراهیم برادر کوچکتر در راه بیمار میشود و قدرت ادامه سفر از او سلب میگردد. لذا به قم مراجعت مینماید. ولیکن استاد اسمعیل با هر زحمتی بوده سفر را ادامه میدهد و پس از شش ماه به ارض اقدس میرسد.
بر گرفته از فصل سوم کتاب تاریخ امر بهائی نوشته دکتر «نصرت الله محمد حسینی»
کانال تلگرام طلوع کرمل (https://t.me/tolo_e_carmel)