حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی
ای بلبلان الهی … هُوَ العَلیّ العٰالیُ الاَعْلیٰ
ای بلبلان الهی، از خارستان ذلّت به گلستان معنوی بشتابید و ای یاران ترابی قصد آشیان روحانی فرمائید. مژده به جان دهید که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابواب های گلزار قِدَم را گشوده. چشمها را بشارت دهید که وقت مشاهده آمد و گوشها را مژده دهید که هنگام استماع آمد. دوستانِ بوستانِ شوق را خبر دهید که یار بر سر بازار آمد و هدهدان صبا را آگه کنید که نگار، اذن بار داده.
فرازهائی از کلمات مبارکهء مکنونه
(بنام گوینده توانا)
ای صاحبان هوش و گوش اوّل سروش دوست اینست:
(ای بلبل معنوی)
جز در گلبن معانی جای مگزین و ای هدهد سلیمان عشق جز در سبای جانان وطن مگیر و ای عنقای بقا جز در قاف وفا محلّ مپذیر. این است مکان تو؛ اگر بلامکان به پَر جان برپری و آهنگ مقام خود رایگان نمائی.
هفت وادی: وادی فقر و فنا (وادی هفتم)
و سالک بعد از ارتقای به مراتب بلند حیرت، به وادی فقر حقیقی و فنای اصلی وارد شود و این رتبه مقام فنای از نفس و بقای باللّه است و فقر از خود و غنای به مقصود است. و در این مقام که ذکر فقر می شود، یعنی فقیر است از آنچه در عالم خَلق است و غنی است به آنچه در عوالم حقّ است زیرا که عاشق صادق و حبیب موافق، چون به لقای محبوب و معشوق رسید از پرتو جمال محبوب و آتش قلب حبیب ناری مشتعل شود و جمیع سرادقات و حجبات را بسوزاند، بلکه آنچه با اوست حتّی مغز و پوست، محترق گردد و جز دوست چیزی نماند:
هفت وادی: وادی حیرت (وادی ششم)
و سالک بعد از سیر مراتب استغنای بحت در وادی حیرت واصل می شود و در بحرهای عظمت غوطه می خورد و در هر آن بر حیرتش می افزاید. گاهی هیکل غنا را نفس فقر می بیند و جوهر استغنا را صِرف عجز؛ گاهی محو جمال ذوالجلال می شود و گاهی از وجود خود بیزار. این صرصر حیرت چه درختهای معانی را که از پا انداخت و چه نفوسها را که از نفس بر انداخت زیرا که این وادی سالک را در انقلاب آورد. و لیکن این ظهورات در نظر واصل بسیار محبوب و مرغوب است و در هر آن عالم بدیعی و خلق جدیدی مشاهده کند و حیرت بر حیرت افزاید. محو صنع جدید سلطان احدیه شود.
هفت وادی: وادی استغنا (وادی پنجم)
و سالک بعد از قطع معارج این سفر بلند اعلی در مدینهء استغنا وارد می شود و در این وادی نسایم استغنای الهی را بیند که از بیدای روح می وزد و حجابهای فقر را می سوزد و ” یومَ یغنِی اللّه کلّاً مِن سِعته ” را به چشم ظاهر و باطن در غیب و شهادهء اشیا مشاهده فرماید از حزن به سرور آید و از غم به فرح راجع شود قبض و انقباض را به بسط و انبساط تبدیل نماید. مسافران این وادی اگر در ظاهر بر خاک ساکنند امّا در باطن بر رفرف معانی جالس و از نعمتهای بی زوال معنوی مرزوقند و از شرابهای لطیف روحانی مشروب زبان در تفصیل این سه وادی عاجز است و بیان به غایت قاصر قلم در این عرصه قدم نگذارد و مداد جز سواد ثمر نیآرد بلبل قلب را در این مقامات نواهای دیگر است و اسرار دیگر که دل از او به جوش و روح در خروش و لکن این معمّای معانی را دل به دل باید گفت و سینه به سینه باید سپرد.
هفت وادی: وادی توحید (وادی چهارم)
و سالک بعد از سير وادی معرفت که آخر مقام تحديد است، به اوّل مقام توحيد واصل شود و از کأس تجريد بنوشد و در مظاهر تفريد سير نمايد. در اين مقام حجاب کثرت بردرد و از عوالم شهوت برپرد و در سماء وحدت عروج نمايد. به گوش الهی بشنود و به چشم ربّانی اسرار صنع صمدانی بيند. به خلوتخانهء دوست، قدم گذارد و محرم سرادق محبوب شود و دست حقّ از جيب مطلق برآرد و اسرار قدرت ظاهر نمايد؛ وصف و اسم و رسم از خود نبيند؛ وصف خود را در وصف حقّ بيند و اسم حقّ را در اسم خود ملاحظه نمايد. همهء آوازها از شه داند و جميع نغمات را از او شنود. بر کرسيّ “قل کلّ من عند اللّه” جالس شود و بر بساط “لا حول و لا قوّة الّا باللّه” راحت گيرد و در اشياء به نظر توحيد مشاهده کند و اشراق تجلّی شمس الهی را از مشرق هويّت بر همهء ممکنات يکسان بيند و انوار توحيد را بر جميع موجودات، موجود و ظاهر مشاهده کند.
هفت وادی: وادی معرفت (وادی سوم)
و اگر عاشق به تأييدات خالق از منقار شاهين عشق به سلامت بگذرد، در مملکت معرفت وارد شود و از شکّ به يقين آيد و از ظلمت ضلالت هوی به نور هدايت تقوی راجع گردد و چشم بصيرتش باز شود و با حبيب خود به راز مشغول گردد؛ در حقيقت و نياز بگشايد و ابواب مَجاز در بندد. در اين رتبه، قضا را رضا دهد و جنگ را صلح بيند و در فنا معانی بقا درک نمايد و به چشم سَر و سرّ در آفاق ايجاد و انفس عباد، اسرار معاد بيند و حکمت صمدانی را به قلب روحانی در مظاهر نا متناهی الهی سير فرمايد؛ در بحر، قطره بيند و در قطره، اسرار بحر ملاحظه کند.
هفت وادی: وادی عشق (وادی دوم)
و اگر در اين سفر به اعانت باری، از يار بی نشان، نشان يافت و بوی يوسف گمگشته از بشير احديّه شنيد، فوراً به وادی عشق قدم گذارد و از نار عشق بگدازد. در اين شهر آسمان جذب بلند شود و آفتاب جهانتاب شوق طالع گردد و نار عشق بر افروزد؛ و چون نار عشق بر افروخت خرمن عقل به کلّی بسوخت. در اين وقت سالک از خود و از غير خود بي خبر است.نه جهل و علم داند و نه شکّ و يقين؛ نه صبح هدايت شناسد و نه شام ضلالت؛ از کفر و ايمان هر دو در گريز و سمّ قاتلش دلپذير اينست که عطّار گفته:
“کفر کافر را و دين ديندار را
ذرّه دردت دل عطّار را”
هفت وادی: وادی طلب (وادی اول)
… و بعد، مراتب سير سالکان را از مسکن خاکی به وطن الهی، هفت رتبه معيّن نمودهاند. چنانچه بعضی هفت وادی و بعضی هفت شهر ذکر کردهاند و گفته اند که سالک تا از نَفس، هجرت ننمايد و اين اسفار را طی نکند، به بحر قرب و وصال وارد نشود و از خمر بی مثال نچشد: