هفت وادی: وادی طلب (وادی اول)
… و بعد، مراتب سير سالکان را از مسکن خاکی به وطن الهی، هفت رتبه معيّن نمودهاند. چنانچه بعضی هفت وادی و بعضی هفت شهر ذکر کردهاند و گفته اند که سالک تا از نَفس، هجرت ننمايد و اين اسفار را طی نکند، به بحر قرب و وصال وارد نشود و از خمر بی مثال نچشد:
هفت وادی: وادی عشق (وادی دوم)
و اگر در اين سفر به اعانت باری، از يار بی نشان، نشان يافت و بوی يوسف گمگشته از بشير احديّه شنيد، فوراً به وادی عشق قدم گذارد و از نار عشق بگدازد. در اين شهر آسمان جذب بلند شود و آفتاب جهانتاب شوق طالع گردد و نار عشق بر افروزد؛ و چون نار عشق بر افروخت خرمن عقل به کلّی بسوخت. در اين وقت سالک از خود و از غير خود بي خبر است.نه جهل و علم داند و نه شکّ و يقين؛ نه صبح هدايت شناسد و نه شام ضلالت؛ از کفر و ايمان هر دو در گريز و سمّ قاتلش دلپذير اينست که عطّار گفته:
“کفر کافر را و دين ديندار را
ذرّه دردت دل عطّار را”
هفت وادی: وادی معرفت (وادی سوم)
و اگر عاشق به تأييدات خالق از منقار شاهين عشق به سلامت بگذرد، در مملکت معرفت وارد شود و از شکّ به يقين آيد و از ظلمت ضلالت هوی به نور هدايت تقوی راجع گردد و چشم بصيرتش باز شود و با حبيب خود به راز مشغول گردد؛ در حقيقت و نياز بگشايد و ابواب مَجاز در بندد. در اين رتبه، قضا را رضا دهد و جنگ را صلح بيند و در فنا معانی بقا درک نمايد و به چشم سَر و سرّ در آفاق ايجاد و انفس عباد، اسرار معاد بيند و حکمت صمدانی را به قلب روحانی در مظاهر نا متناهی الهی سير فرمايد؛ در بحر، قطره بيند و در قطره، اسرار بحر ملاحظه کند.
هفت وادی: وادی توحید (وادی چهارم)
و سالک بعد از سير وادی معرفت که آخر مقام تحديد است، به اوّل مقام توحيد واصل شود و از کأس تجريد بنوشد و در مظاهر تفريد سير نمايد. در اين مقام حجاب کثرت بردرد و از عوالم شهوت برپرد و در سماء وحدت عروج نمايد. به گوش الهی بشنود و به چشم ربّانی اسرار صنع صمدانی بيند. به خلوتخانهء دوست، قدم گذارد و محرم سرادق محبوب شود و دست حقّ از جيب مطلق برآرد و اسرار قدرت ظاهر نمايد؛ وصف و اسم و رسم از خود نبيند؛ وصف خود را در وصف حقّ بيند و اسم حقّ را در اسم خود ملاحظه نمايد. همهء آوازها از شه داند و جميع نغمات را از او شنود. بر کرسيّ “قل کلّ من عند اللّه” جالس شود و بر بساط “لا حول و لا قوّة الّا باللّه” راحت گيرد و در اشياء به نظر توحيد مشاهده کند و اشراق تجلّی شمس الهی را از مشرق هويّت بر همهء ممکنات يکسان بيند و انوار توحيد را بر جميع موجودات، موجود و ظاهر مشاهده کند.
هفت وادی: وادی استغنا (وادی پنجم)
و سالک بعد از قطع معارج این سفر بلند اعلی در مدینهء استغنا وارد می شود و در این وادی نسایم استغنای الهی را بیند که از بیدای روح می وزد و حجابهای فقر را می سوزد و ” یومَ یغنِی اللّه کلّاً مِن سِعته ” را به چشم ظاهر و باطن در غیب و شهادهء اشیا مشاهده فرماید از حزن به سرور آید و از غم به فرح راجع شود قبض و انقباض را به بسط و انبساط تبدیل نماید. مسافران این وادی اگر در ظاهر بر خاک ساکنند امّا در باطن بر رفرف معانی جالس و از نعمتهای بی زوال معنوی مرزوقند و از شرابهای لطیف روحانی مشروب زبان در تفصیل این سه وادی عاجز است و بیان به غایت قاصر قلم در این عرصه قدم نگذارد و مداد جز سواد ثمر نیآرد بلبل قلب را در این مقامات نواهای دیگر است و اسرار دیگر که دل از او به جوش و روح در خروش و لکن این معمّای معانی را دل به دل باید گفت و سینه به سینه باید سپرد.
هفت وادی: وادی حیرت (وادی ششم)
و سالک بعد از سیر مراتب استغنای بحت در وادی حیرت واصل می شود و در بحرهای عظمت غوطه می خورد و در هر آن بر حیرتش می افزاید. گاهی هیکل غنا را نفس فقر می بیند و جوهر استغنا را صِرف عجز؛ گاهی محو جمال ذوالجلال می شود و گاهی از وجود خود بیزار. این صرصر حیرت چه درختهای معانی را که از پا انداخت و چه نفوسها را که از نفس بر انداخت زیرا که این وادی سالک را در انقلاب آورد. و لیکن این ظهورات در نظر واصل بسیار محبوب و مرغوب است و در هر آن عالم بدیعی و خلق جدیدی مشاهده کند و حیرت بر حیرت افزاید. محو صنع جدید سلطان احدیه شود.
هفت وادی: وادی فقر و فنا (وادی هفتم)
و سالک بعد از ارتقای به مراتب بلند حیرت، به وادی فقر حقیقی و فنای اصلی وارد شود و این رتبه مقام فنای از نفس و بقای باللّه است و فقر از خود و غنای به مقصود است. و در این مقام که ذکر فقر می شود، یعنی فقیر است از آنچه در عالم خَلق است و غنی است به آنچه در عوالم حقّ است زیرا که عاشق صادق و حبیب موافق، چون به لقای محبوب و معشوق رسید از پرتو جمال محبوب و آتش قلب حبیب ناری مشتعل شود و جمیع سرادقات و حجبات را بسوزاند، بلکه آنچه با اوست حتّی مغز و پوست، محترق گردد و جز دوست چیزی نماند:
فرازهائی از کلمات مبارکهء مکنونه
(بنام گوینده توانا)
ای صاحبان هوش و گوش اوّل سروش دوست اینست:
(ای بلبل معنوی)
جز در گلبن معانی جای مگزین و ای هدهد سلیمان عشق جز در سبای جانان وطن مگیر و ای عنقای بقا جز در قاف وفا محلّ مپذیر. این است مکان تو؛ اگر بلامکان به پَر جان برپری و آهنگ مقام خود رایگان نمائی.
ای بلبلان الهی … هُوَ العَلیّ العٰالیُ الاَعْلیٰ
ای بلبلان الهی، از خارستان ذلّت به گلستان معنوی بشتابید و ای یاران ترابی قصد آشیان روحانی فرمائید. مژده به جان دهید که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابواب های گلزار قِدَم را گشوده. چشمها را بشارت دهید که وقت مشاهده آمد و گوشها را مژده دهید که هنگام استماع آمد. دوستانِ بوستانِ شوق را خبر دهید که یار بر سر بازار آمد و هدهدان صبا را آگه کنید که نگار، اذن بار داده.
الواح حضرت بهاءالله: لوح مانکچی صاحب
به نام خداوند یکتا
ستایش بینندۀ پایندهای را سزا است که به شبنمی از دریای بخشش خود آسمان هستی را بلند نمود و به ستاره های دانائی بیاراست و مردمان را به بارگاه بلند بینش و دانش راه داد و این شبنم که نخستین گفتار کردگار است، گاهی به آب زندگانی نامیده می شود چه که مردگان بیابان نادانی را زنده نماید؛ و هنگامی به روشنائی نخستین. و این روشنی که از آفتاب دانش هویدا گشت، چون بتابید جنبش نخستین، نمودار و آشکار شد و این نمودارها از بخشش دانای یکتا بوده .اوست داننده و بخشنده و اوست پاک و پاکیزه از هر گفته و شنیده.
الواح حضرت بهاءالله: آغاز گفتار، ستایش پروردگار است.
آغاز گفتار، ستایش پروردگار است.
ای بندگان! چشمههای بخشش یزدانی در جوش است از آن بنوشید، تا به یاری دوست یکتا از خاک تیره پاک شوید و به کوی دوست یگانه در آئید. از جهان بگذرید و آهنگ شهر جانان نمائید.