جوهر وفا

از يادداشتهاي روزانه حضرت اَمةُ البهاء , روحيه خانم

امروز علي اصغر را به مريض خانه بردند . در اين سه چهار روز اخير , بِالمرّه صحت خود را از دست داد و هر چه حال او خرابتر مي گردد , حال ما هم پريشان تر مي شود .

ادامه مطلب

ابواب بسته چگونه باز می‌شود؟

خانم آگنس الکساندر در ژاپن فعّالیتی چشمگیر داشت. نحوۀ عزیمت او به ژاپن داستانی جالب است. خود او گوید:
در وقتی که جنگ اوّل شروع شده بود من در سویس بودم و اثاث من در آلمان بود. نه پول داشتم نه لباس کافی.

ادامه مطلب

حکایت حضرت عبدالبهاء و هاخام کلیمی

ویلارد هچ[۱]

پاییز سال هزار و نهصد و دوازده بود. در معبد امانوئل، کنیسۀ یهودیان اصلاح‌طلب، در خیابان ساتر Sutter، شمارۀ چهارصد و پنجاه، واقع در مرکز شهر سان فرانسیسکو، انبوه جمعیت موج می‌زد. در بالکن، روی زمین نشسته بودم؛ هم می‌شنیدم و هم می‌دیدم.[۲]

ادامه مطلب

محمود قصّابچی چگونه ایمان آورد؟

جناب ابوالقاسم فیضی ، ایادی عزیز امرالله

در حین بحث و فحص، نامه‌ای از ناشناسی برای وی می‌رسد غیرمنتظر و غریب‌المطلب. قرائت این نامۀ تجارتی تأثیر شدید در وصول او به پایان سیر و سلوکش می‌نماید و وی را به وادی مقصود می‌کشاند.

ادامه مطلب

ندای تو را شنیدیم

در زمان ناصرالدین شاه ظالم عده ای را به بند کشیدند و تعدادی از بابیان را نیز در زندان سبزه میدان انداختند این پر کین و سلطان جابر روزی به زندان رفت و امر نمود که سینه زندانیان را با سیخ های سرخ شده داغ کنند تا عبرت دیگران شود در بین زندانیان بهائی در سبزه میدان جناب سید نصرالله میر آفتاب که سالخورده و پیر بود وجود داشت.

ادامه مطلب

‍ خاطراتی از ایادی عزیز امرالله جناب اولینگا

امر الهی همیشه مقدّم است

عقل سلیم و خردمندی و فرزانگی جناب اولینگا را به بهترین وجه می‌توان در مکالماتی یافت که عروس ایرانی‌اش فروغ احسانی، مهاجر اوگاندا، از ایشان در ارتباط با ازدواجش با پسر جناب اولینگا، جورج، ثبت کرده است.

ادامه مطلب

تبلیغ در خواب

به مالک ده خبر دادند که یکی از بستگانش بیمار شده است و شدیداً نیاز به طبیب دارند. ده خانباغی بود، نزدیک بیجار؛ بیجار پیشتر مرکز ولایت گروس بود. امروزه در استان کردستان واقع شده است. خانباغی از توابع چنگ الماس است و با خانباغی آذربایجان شرقی فرق دارد.

ادامه مطلب

ﺧﺎﻃﺮﺍتی از ﻗﻠﻢ ﺟﻨﺎﺏ ﻧﺒﯿﻞ ﺯﺭﻧﺪﯼ ﻣﻠﻘّﺐ ﺑﻪ ﻧﺒﯿﻞ ﺍﻋﻈﻢ

ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﺟﻨﺎﺏ ﻧﺒﯿﻞ ﺯﺭﻧﺪﯼ ﻣﻠﻘّﺐ ﺑﻪ ﻧﺒﯿﻞ ﺍﻋﻈﻢ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻧﮕﺎﺭﯼ،ﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﯾﺎﻡ ﻣﺨﺼﻮﺻﻪ ﺍﺳﺖ :

ادامه مطلب

طوطی حضرت عبدالبهاء

از جمله وقايع جالبی که به خاطر می‌آورم اين است که در آن ايّام يک طوطی به حضرت مولی‌الوری تقديم شده بود و هيکل مبارک آن را در مسافرخانۀ زائرين گذاشته بودند. عموی من که در آن موقع خادم مسافرخانه بود،‌ به طوطی آموخته بود که هر وقت کسی نزديک می‌شود بگويد،‌ “الله ابهی.” همچنين به او آموخته بود که بگويد،‌ “بگو بگو بگو يا بهاء.” کسانی که صدای طوطی را می‌شنيدند و خود او را نمی‌ديدند،‌ تصوّر می‌کردند کسی در آنجا است.

ادامه مطلب

رحمت الله مهاجر – نیروی دعا و مناجات

یکی از مشخصات بارز رحمت توکل و توسل وی به دعا و مناجات بود که سهمی عظیم در زندگی یومیه او داشت. بخواندن چند نماز و مناجات اکتفا نمیکرد بلکه ساعتهای متوالی به دعا و ذکر و ثنای الهی می پرداخت و این عادت را در سراسر حیات خود ادامه داد. برای همۀ امور و همه کس باستثنای نفس خویش دعا میکرد و تنها دعا برای خودش آن بود که خداوند او را در عهد و میثاق استوار بدارد. ایثار و از خود گذشتگی در وجود وی کیفیّتی حقیقی و واقعی داشت.

ادامه مطلب

حکایتی از حضرت ولی امرالله

عادت حضرت ولی امرالله چنان بود که روی کوه کرمل قدم می‌زدند و گاهی اوقات از احبّای ذکور ایرانی نیز دعوت می‌فرمودند که در معیت ایشان باشند. آنها به احترام هیکل مبارک چند قدم پشت سر ایشان راه می‌رفتند. در یکی از این دفعات، علی‌قلی‌خان از اعضاء این گروه مردان بود. در نقطه‌ای حضرت ولی امرالله توقّف فرمودند، رو به احبّاء کرده فرمودند، “اگرچه من وصیّ حضرت عبدالبهاء هستم، امّا ابداً با ایشان در یک مقام و موقع نیستم. مقام ایشان به مراتب عالی‌تر و متعالی‌تر از من است.”

ادامه مطلب